بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #29  
قدیمی 10-07-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


فرینش حلزون

روزهای اول فصل بهار بود ، هوا گرم و گرمتر می شد و حیوانات ، جنب و جوش و تلاش را از سر گرفته بودند .
آقای چهاردست همینطور سوت زنان و شادی کنان به این طرف و آن طرف می جهید و می خندید . بعد با خودش گفت : چه هوای خوبی بهتر است به دیدن دوستم بروم و با هم از این هوای خوب لذت ببریم . وقتی که به طرف خانه دوستش به راه افتاد توی مسیر پایش لیز می خورد و نمی توانست درست راه برود و یکدفعه پرت شد روی زمین .
عنکبوت از راه رسید و با دیدن ملخ که روی زمین افتاده بود و پهن شده بود ، حسابی خنده اش گرفت ، طوری که نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد ! ملخ خیلی ناراحت شد و گفت : عنکبوت کجای زمین افتادن خنده دارد ؟ عنکبوت خودش را جمع و جور کرد و گفت : نه دوستم ، من تو را مسخره نمی کنم ، از من ناراحت نشو ! اصلاً به من بگو ببینم چه کسی اینجا را لیز کرده است تا خودم حسابش را برسم ! یکدفعه خود عنکبوت هم لیز خورد و افتاد و هر دو با هر زحمتی که بود از زمین بلند شدند و به راه افتادند و با احتیاط قدم بر می داشتند .
همینطور که می رفتند به جایی رسیدند که دیگر زمین لیز نبود . به جانور عجیبی رسیدند و گفتند : این دیگر چیست ؟ او گفت : سلام ! اسم من حلزون است . بعد آنها هم صدا گفتند : از کجا پیدایت شده ؟ چرا برگها و سبزی های مزرعه ما را می خوری ؟ تا حالا از کجا غذا بدست می آوردی ؟ حلزون گفت : صبر کنید دوستان من ! از اول هم من اینجا بودم ، زمستان را داخل خانه ام بودم و خوابیده بودم ! حالا که بهار شده از خواب بیدار شدم .
آنها گفتند : « ولی ما که خانه ای نمی بینیم ! » حلزون گفت : خب همین صدفی که پشت من است ، خانه من است ، آنها با اخم گفتند : اصلاً به ما مربوط نیست خانه تو چه شکلی و کجاست چرا زمین را لیز کرده ای و چطوری ؟ حلزون گفت : بله من این کار را کرده ام ولی دلم نمی خواست اینطوری بشود و شما به زمین بخورید ! من مجبورم برای حرکت کردن این مایع لغزنده را روی زمین بپاشم و روی آن بخزم ، چون مثل شما پا ندارم و این مایع لغزنده به من کمک می کند .
آنها گفتند : ما نمی دانستیم که تو با چه زحمتی مجبوری راه بروی ! از تو معذرت می خواهیم که رفتارمان بد بود ! حلزون گفت : نه ، این که گفتم مجبورم به خاطر این نبود که بخواهم بگویم دارم زحمت می کشم ، نه ، خدا مرا اینطور آفریده و این مایع لغزنده را هم در اختیار من قرار داده است ، وسیله راه رفتن شما پاهایتان است و من برای حرکت کردن می خزم ! همیشه هم خدا را شکر می کنم .

ملخ و عنکبوت گفتند : ما باید از این به بعد سعی کنیم اطرافمان را خوب ببینیم و جلوی پایمان را خوب نگاه کنیم و زمین نخوریم و بعد هم کسی را سرزنش نکنیم . بعد هم با تعجب پرسیدند : حلزون جان تو که دندان نداری ! چطوری این همه برگ و سبزی را می جوی ؟ حلزون جواب داد خدا به من بیش از پانزده هزار دندان داده است که در پشت زبانم مخفی است . آنها از تعجب به هم نگاه کردند و گفتند : وای چقدر دندان !
خروس طلایی نوک زنان به طرف آنها می آمد ، آنها دو نفر پا به فرار گذاشتند ولی حلزون نتوانست به تندی آنها حرکت کند ، آنها پشت یک بوته قایم شدند و به حلزون نگاه می کردند . خروس به حلزون که رسید چند نوک به او زد و بعد هم از آنجا دور شد . آنها نگاه کردند و دیدند ، خانه حلزون ، صحیح و سالم آنجاست ولی از خود حلزون ، خبری نیست . ناراحت شدند و شروع کردند به گریه .
حلزون فریاد زد : من اینجا هستم ، زنده و سلامت ! برای چی گریه می کنید ؟ فراموش کردین که این صدف از من محافظت می کنه ؟ عنکبوت گفت : تو چطور توی این صدف پر پیچ و خم جا می شوی ؟ حلزون با لبخندی بر لب گفت : من بدن نرمی دارم ، خودم را به شکل صدفم در می آورم و راحت توی آن جا می شوم . می بینید این هم یکی دیگر از شگفتیهای وجود من است .

در آفریده های خداوند چیزهای عجیب و شگفت انگیزی وجود دارد . از آن روز به بعد عنکبوت و ملخ و حلزون دوستان خوبی برای هم شدند .

نتیجه اینکه :
۱. خداوند در وجود هر آ‏فریده ای ظرافت هایی مخصوص قرار داده است که با دیگری متفاوت است ، ما باید قدر نعمتها را بدانیم و شکر گزار باشیم .
۲. برای شناخت طبیعت و آفریده های خدا بیشتر تحقیق کنیم و بپرسیم و مطالعه کنیم .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:43 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها