امروز تو محوطه دانشگاه نشسته بودیم با یکی از دوستام بودم که صحبت و بحث شد که هر کی شب پیش چیکار کرد و یکی گفت دیشب نمیدونم با نامزدم بودم یکی دیگه گفت من پشت کامپیوتر داشتم فیلم میدیدم یکی دیگه گفت من رفته بودم کارخونه پیش بابام .....
خلاصه بحث و حرف های معمولی که یکدفعه دیدیم یک پسره با یک وضع عجیب غریب و یک وضعیت خاصی اومد جلومون و تشنه جلب توجه
نمیدونین چقدر بیچاره به خودش رسیده بود
از اون تیپ های خفن ها ! منظورم متین و سنگین هست خلاصه اومد که بشینه یکدفعه پاش پیچ خورد با اون لباس افتاد تو خاک باغچه
لباسش کثیف شد نبودین ببینین چه حالی داشت من که نه صاحب لباس بودم و نه تنم بود هنوز این صحنه از یادم نرفته
آخ که چه زد حالی خورد کلی تیپ زد حالا باید مثل قورباغه بره خونه اش لباسش و عوض کنه و برگرده لباس شستن هم که عذاب مخصوصاً اگه نو باشه ببین دیگه چی مییشه
آخ که چقدر دل من سوخت واسه این پسره
دلم کباب براش !
بعدش هم امروز قسمت ما نشد بیشتر از 6 تا ولی اشکال نداره خوب دانشگاه بودم دیگه
نمیتوننم شق القمر کنم که !
امتحانا میان و میرن اون چیزی که باقی میمونه ثبات قدم هست وقتی تصمیمت این باشه که ادامه بدی هیچ چیز سد تو نمیشه !