بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 02-16-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

سمت خيال دوست


ماه
رنگ تفسير مس بود
مثل اندوه تفهيم بالا مي آمد
سرو
شيهه بارز خاك بود
كاج نزديك
مثل انبوه فهم
صفحه ساده فصل را سياه
مي زد
كوفي خشك تيغال ها خوانده مي شد
از زمين هاي تاريك
بوي تشكيل ادراك مي آمد
دوست
توري هوش را روي اشيا
لمس مي كرد
جمله جاري جوي را مي شنيد
با خود انگار مي گفت
هيچ حرفي به اين روشني نيست
من كنار زهاب
فكر مي كردم
امشب
راه معراج اشيا چه صاف است

..
..
.
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 10-13-2009
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض به یاد سهراب !!!!



در قیر شب




دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست دراین تاریکی:
در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است دراین گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد
می کنم هر چه تلاش ،
او به من می خندد .
نقشهایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود .
طرح هایی که فکندم در شب .
روز پیدا شد و با پنبه زدود .
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است .
جنبشی نیست دراین خاموشی :
دست ها، پاها در قیر شب است
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 03-08-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض اشعار سهراب سپهري

از کتاب زندگي خواب ها


خواب تلخ




مرغ مهتاب
مي‌خواند.
ابري در اتاقم مي‌گريد.
گل‌هاي چشم پشيماني مي‌شكفد.
در تابوت پنجره‌ام پيكر مشرق مي‌لود.
مغرب جان مي‌كند،
مي‌ميرد.
گياه نارنجي خورشيد
در مرداب اتاقم مي‌رويد كم كم

بيدارم
نپنداريدم در خواب
سايه شاخه‌اي بشكسته
آهسته خوابم كرد.
اكنون دارم مي شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گل‌هاي چشم پشيماني را پرپر مي‌كنم.






مرز گمشده

ريشه روشني پوسيد و فرو ريخت.
و صدا در جاده بي طرح فضا مي‌رفت.
از مرزي گذشته بود
در پي مرز گمشده مي‌گشت،
كوهش سنگين نگاهش را بريد.
صدا از خود تهي شد
و به دامن كوه آويخت:
پناهم بده، تنها مرز آشنا، پناهم بده.
و كوه از خوابي سنگين پر بود.
خوابش طرحي رها شده داشت.
صدا زمزمه بيگانگي را بوييد،
برگشت،
فضا را از خود گذر داد

و در كرانه ناديدني شب بر زمين افتاد.
كوه از خواب سنگين پر بود.
ديري گذشت،
خوابش بخار شد.
طنين گمشده‌اي به رگهايش وزيد
پناهم بده، تنها مرز آشنا، پناهم بده.
سوزش تلخي به تار و پودش ريخت.
خواب خطاكارش را نفرين فرستاد
و نگاهش را روانه كرد.
انتظاري نوسان داشت.
نگاهي در راه مانده بود
و صدايي در تنهايي مي گريست.
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 03-08-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض اشعار سهراب سپهري

جهنم سرگردان


شب را نوشيده‌ام .
وبر اين شاخه‌هاي شكسته مي‌گريم.
مرا تنها گذار
اي چشم تبدار سرگردان!
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پرپر كنم.
مگذار از بالش تاريك تنهايي سربردارم
و به دامن بي تار و پود رؤياها بياويزم.
سپيدي‌هاي فريب
روي ستون‌هاي بي سايه رجز مي‌خوانند.
طلسم شكسته خوابم را بنگر
بيهوده به زنجير مرواريد چشمم آويخته.
او را بگو
تپش جهنمي مست!
او را بگو: نسيم سياه چشمانت را نوشيده‌ام.
نوشيده‌ام كه پيوسته بي آرامم.
جهنم سرگردان!
مرا تنها گذار





باغي در صدا


در باغي رها شده بودم .
نوري بيرنگ و سبك بر من مي‌وزيد .
آيا من خود بدين باغ آمده بودم
و يا باغ اطراف مرا پر كرده بود ؟
هواي باغ از من مي‌گذشت
و شاخ و برگش در وجودم مي‌لغزيد.
آيا اين باغ
سايه روحي نبود
كه لحظه‌اي بر مرداب زندگي خم شده بود؟
ناگهان صدايي باغ را در خود جا داد ،
صدايي كه به هيچ شباهت داشت.
گويي عطري خودش را در آيينه تماشا مي‌كرد .
هميشه از روزنه‌اي ناپيدا
اين صدا در تاريكي زندگي‌ام رها شده بود .
سرچشمه صدا گم بود :
من ناگاه آمده بودم

خستگي در من نبود :
راهي پيموده نشد .
آيا پيش از اين زندگي‌ام فضايي ديگر داشت ؟
ناگهان رنگي دميد :
پيكري روي علفها افتاده بود
انساني كه شباهت دوري با خود داشت .
باغ در ته چشمانش بود
و جا پاي صدا همراه تپش‌هايش.
زندگي‌اش آهسته بود .
وجودش بيخبري شفافم را آشفته بود .
وزشي برخاست .
دريچه‌اي بر خيرگي‌ام گشود :
روشني تندي به باغ آمد ،
باغ مي‌پژمرد
و من به درون دريچه رها مي‌شدم.
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 03-08-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض اشعار سهراب سپهري

بي پاسخ

در تاريكي بي آغاز و پايان
دري در روشني انتظارم روييد .
خودم را در پس در تنها نهادم
و به دورن رفتم :
اتاقي بي روزن تهي نگاهم را پر كرد .
سايه‌اي در من فرود آمد
و همه شباهتم را در ناشناسي خود گم كرد .
پسي من كجا بودم ؟
شايد زندگي‌ام در جاي گمشده اي نوسان داشت
و من انعكاسي بودم
كه بيخودانه همه خلوت‌ها را بهم مي‌زد
و در پايان همه رؤساها در سايه بهتي فرو مي‌رفت .
من در پس در تنها مانده بودم .
هميشه خودم را در پس يك در تنها ديده‌ام .
گويي وجودم در پاي اين در جا مانده بود ،
در گنگي آن ريشه داشت .
آيا زندگي‌ام صدايي بي پاسخ نبود ؟
در اتاق بي روزن انعكاسي سرگردان بود .
و من در تاريكي خوابم برده بود .
در ته خوابم خودم را پيدا كردم
و اين هشياري خلوت خوابم را آلود .
آيا اين هشياري خطاي تازه من بود ؟
در تاريكي بي آغاز و پايان
فكري در پي در تنها مانده بود .
پس من كجا بودم ؟
حس كردم جايي به بيداري مي‌رسم .
همه وجودم را در روشني اين بيداري تماشا كردم :
آيا من سايه گمشده خطايي نبودم ؟
در اتاق بي روزن
انعكاسي نوسان داشت . پس من كجا بودم ؟
در تاريكي بي آغاز و پايان
بهتي در پس در تنها مانده بود





از کتاب مرگ رنگ


در قير شب

ديرگاهي است كه در اين تنهايي
رنگ خاموشي در طرح لب است
بانگي از دور مرا مي‌خواند
ليك پاهايم در قير شب است
رخنه‌اي نيست در اين تاريكي
در و ديوار به هم پيوسته
سايه‌اي لغزد اگر روي زمين
نقش وهمي است ز بندي رسته
نفس آدم‌ها
سر بسر افسرده است
روزگاري است در اين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است
دست جادويي شب
در به روي من و غم مي‌بندد
مي‌كنم هر چه تلاش،
او به من مي خندد .
نقش‌هايي كه كشيدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود .
طرح‌هايي كه فكندم در شب،
روز پيدا شد و با پنبه زدود .
ديرگاهي است كه چون من همه را
رنگ خاموشي در طرح لب است .
جنبشي نيست در اين خاموشي
دست‌ها پاها در قير شب است
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 03-08-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض اشعار سهراب سپهري

ديوار

زخم شب مي‌شد كبود.
در بياباني كه من بودم
نه پر مرغي هواي صاف را مي‌سود
نه صداي پاي من همچون دگر شب‌ها
ضربه‌اي بر ضربه مي‌افزود.
تا بسازم گرد خود ديواره‌اي سر سخت و پا برجاي،
با خود آوردم ز راهي دور
سنگ‌هاي سخت و سنگين را برهنه پاي.
ساختم ديوار سنگين بلندي تا بپوشاند.
از نگاهم هر چه مي‌آيد به چشمان پست
و بنندد راه را بر حمله غولان
كه خيالم رنگ هستي را به پيكرهايشان مي‌بست.
روز و شب‌ها رفت.
من بجا ماندم از اين سو، شسته ديگر دست از كارم.
نه مرا حسرت به رگها مي‌دوانيد آرزويي خوش
نه خيال رفته‌ها مي‌داد آزارم.
ليك پندارم، پس ديوار
نقش ها تيره مي‌انگيخت
و به رنگ دود طرح‌ها از اهرمن مي‌ريخت.
تا شبي مانند شب‌هاي دگر خاموش
بي صدا از پا درآمد پيكر ديوار:
حسرتي با حيرتي آميخت




سپيده

در دور دست
قويي پريده بي گاه از خواب
شويد غبار نيل ز بال و پر سپيد
لب‌هاي جويبار
لبريز موج زمزمه در بستر سپيد
در هم دويده سايه و روشن.
لغزان ميان خرمن دوده
شبتاب مي‌فروزد در آذر سپيد
همپاي رقص نازك ني‌زار
مرداب مي‌گشايد چشم تر سپيد.

خطي ز نور روي سياهي است:
گويي بر آبنوس درخشد رز سپيد
ديوار سايه‌ها شده ويران
دست نگاه در افق دور
كاخي بلند ساخته با مرمر سپيد
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 03-08-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض اشعار سهراب سپهري

مرگ رنگ

رنگي كنار شب
بي حرف مرده است.
مرغي سياه آمد از راه‌هاي دور
مي‌خواند از بلندي بام شب شكست.
سرمست فتح آمده از راه
اين مرغ غم پرست.
در اين شكست رنگ
از هم گسسته رشته هر آهنگ
تنها صداي مرغك بي باك
گوش سكوت ساده مي‌آرايد
با گوشواره پژواك.
مرغ سياه آمد از راه‌هاي دور
بنشسته روي بام بلند شب شكست چون سنگ، بي تكان.
لغزانده چشم را
بر شكل‌هاي درهم پندارش.

خوابي شگفت مي‌دهد آزارش:
گل‌هاي رنگ سر زده از خاك شب.
در جاده‌هاي عطر
پاي نسيم مانده ز رفتار.
هر دم پي فريبي ، اين مرغ غم پرست
نقشي كشد به ياري منقار.
بندي گسسته است.
خوابي شكسته است.
رؤياي سرزمين
افسانه شكفتن گل‌هاي رنگ را
از ياد برده است.
بي حرف بايد از خم اين ره عبور كرد:
رنگي كنار اين شب بي مرز مرده است





از کتاب آوار آفتاب



بي تار و پود

در بيداري لحظه‌ها
پيكرم كنار نهر خروشان لغزيد.
مرغي روشن فرود آمد
و لبخند گيج مرا برچيد و پريد.
ابري پيدا شد
و بخار سرشكم را در شتاب شفافش نوشيد .
نسيني برهنه و بي پايان سر كرد
و خطوط چهره‌ام را آشفت و گذشت.
درختي تابان
پيكرم را در سايه سياهش بلعيد.
طوفاني سر رسيد.
و جاپايم را ربود.
نگاهي به روي نهر خروشان خم شد:
تصويري شكست.
خيالي از هم گسيخت.
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 03-08-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض اشعار سهراب سپهري

كو قطره وهم

سر برداشتم:
زنبوري در خيالم پر زد.
يا جنبش ابري خوابم را شكافت
در بيداري سهمناك
آهنگي دريا نوسان شنيدم، به شكوه لب بستگي يك ريگ
و از كنار زمان برخاستم.
هنگام بزرگ
بر لبانم خاموشي نشانده بود.
در خورشيد چمن ها خزنده‌اي ديده گشود:
چشمانش بيكراني بركه را نوشيد.
بازي، سايه پروازش را به زمين كشيد
و كبوتري در بارش آفتاب به رؤيا بود.
پهنه چشمانم جولانگاه تو باد، چشم انداز بزرگ!
در اين جوش شگفت انگيز، كو قطره وهم؟
بال‌ها سايه پرواز را گم كرده اند.
گلبرگ سنگيني زنبور را انتظار مي‌كشد.
به طراوت خاك دست مي‌كشم.
نمناكي چندشي بر انگشتانم نمي‌نشيند.
به آب روان نزديك مي‌شوم،
ناپيدايي دو كرانه را زمزمه مي‌كند.
رمزها چون انار ترك خورده نيمه شكفته اند.
جوانه شور مرا درياب، نو رسته زود آشنا!
درود، اي لحظه شفاف ! در بيكران تو زنبوري پر مي‌زند





روزنه‌اي به رنگ

در شب ترديد من، برگ نگاه!
مي‌روي با موج خاموشي كجا؟
ريشه‌ام از هوشياري خورده آب:
من كجا، خاك فراموشي كجا.
دور بود از سبزه‌زار رنگ‌ها
زورق بستر فراز موج خراب.
پرتوي آيينه را لبريز كرد:
طرح من آلوده شد با آفتاب.
اندکي خم شد فراز شط نور
چشم من در آب مي‌بيند مرا.
سايه ترسي به ره لغزيد و رفت.
جويباري خواب مي‌بيند مرا.
در نسيم لغزشي رفتم به راه،
راه، نقش پاي من از ياد برد.
سرگذشت من به لب‌ها ره نيافت:
ريگ باد آورده‌اي را باد برد
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ساقي به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #9  
قدیمی 03-08-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض اشعار سهراب سپهري

سايبان آرامش ما، ماييم


در هواي دوگانگي تازگي چهره‌ها پژمرد.
بياييد از سايه روشن برويم
بر لب شبنم بايستيم، در برگ فرود آييم.
و اگر جا پايي ديديم، مسافر كهن را از پي برويم.
برگرديم، و نهراسيم، در ديوان آن روزگاران نوشابه
جادو سركشيم.
شب بوي ترانه ببوييم چهره خود گم كنيم.
از روزن آن سوها بنگريم، در به نوازش خطر بگشائيم.
خود روي دلهره پرپر كنيم.
نياويزيم نه به بند گريز، نه به دامان پناه.
نشتابيم نه به سوي روشن نزديك، نه به سمت مبهم دور.
عطش را بنشانيم، پس به چشمه رويم.
دم صبح، دشمن را بشناسيم ، و به خورشيد اشاره كنيم.
مانديم در برابر هيچ، خم شديم در برابر هيچ، پس نماز
مادر را نشكنيم.
برخيزيم و دعا كنيم:
لب ما شيار عطر خاموشي باد!
نزديك ما شب بي درد است، دوري كنيم.
كناري ما ريشه بي شوري است، بر كنيم.

و نلرزيم ، پا در لجن نهيم، مرداب را به تپش درآييم.
آتش را بشويم، ني‌زار همهمه را خاكستر كنيم.
قطره را بشويم. دريا را در نوسان آييم.
و اين نسيم، بوزيم، و جاودان بوزيم،
و اين خزنده، خم شويم، و بينا خم شويم.
و اين گودال ، فرود آييم، و بي پروا فرود آييم.
برخود خيمه زنيم، سايبان آرامش ما، ماييم.
ما وزش صخره‌ايم، ما گام شبانه‌ايم.
پروازيم، و چشم به راه پرنده‌ايم.
تراوش آبيم، و در انتظار سبوييم.
در ميوه چيني بي گاه، رؤيا را نارس چيدند، و ترديد
از رسيدگي پوسيد.
بياييد از شوره‌زار خوب و بد برويم.
چون جويبار آيينه روان باشيم: به درخت، درخت را پاسخ
دهيم.
و دو كران خود را در هر لحظه بيافرينيم، و هر لحظه
رها سازيم.
برويم، برويم، و بيكراني را زمزمه كنيم





از کتاب شرق اندوه



روانه

چه گذشت؟
زنبوري پر زد.
در پهنه...
وهم، اين سو، جوياي گلي.
جوياي گلي، آري، بي ساقه گلي در پهنه خواب،
نوشابه آن ...
اندوه ، اندوه نگاه: بيداري چشم، بي برگي دست.
ني. سبدي مي‌كن، سفري در باغ.
باز آمده‌ام بسيار، ورده آوردم: تيتاب تهي.
سفري ديگر، اي دوست، و به باغي ديگر.
بدرود.
بدرود، و به همراهت نيروي هراس
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ساقي به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #10  
قدیمی 03-08-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض اشعار سهراب سپهري

نه به سنگ

در جوي زمان، در خواب تماشاي تو مي‌رويم.
سيماي روان، با شبنم افشان تو مي‌شويم.
پرهايم؟ پرپر شده‌ام. چشم نويدم، به نگاهي تر شده‌ام.
اين سو نه، آن سويم.
و در آن سوي نگاه، چيزي را مي‌بينم. چيزي را مي‌جويم.
سنگي مي‌شكنم، رازي با نقش تو مي گويم.
برگ افتاد، نوشم باد: من زنده به اندوهم. ابري رفت،
من كوهم: مي‌پايم. من بادم: مي‌پويم.
در دشت دگر، گل افسوسي چو برويد، مي آيم، مي‌بويم




تا گل هيچ


مي‌رفتيم، و درختان چه بلند، و تماشا چه سياه!
راهي بود از ما تا گل هيچ.
مرگي در دامنه‌ها، ابري سر كوه، مرغان لب زيست.
مي‌خوانديم: �بي تو دري بودم به برون، و نگاهي به
كران، و صدايي به كوير�.
مي‌رفتيم، خاك از ما مي‌ترسيد، و زمان بر سر ما
مي‌باريد
خنديديم: ورطه پريد از خواب، و نهان‌ها آوايي
افشاندند.
ما خاموش، و بيابان نگران، و افق يك رشته نگاه.
بنشستيم، تو چشمت پر دور، من دستم پر تنهايي، و
زمين‌ها پر خواب.
خوابيديم، مي‌گويند: دستي در خوابي گل مي‌چيد
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ساقي به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:57 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها