بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #13  
قدیمی 02-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

با صد هزار مردم تنهايي بي صد هزار مردم تنهايي




صادق چوبک به روایت «قدسی» همسرش




چوبک ... عابر تنها ...





همسرش قدسی خانم در گفت‌وگو با مرتضا میرآفتابی می‌گوید: «این روزهایِ آخر چه‌قدر سخت اندوهبار بود چوبک. چه‌قدر سخت بر او می‌گذشت. صادق راه می‌رفت و گریه می‌کرد. از این‌که در ایران نبود و دور بود گریه می‌کرد. تمام مدت اشک می‌ریخت و گریه می‌کرد برای ایران. می‌گفت قدسی، آیا ممکن است که من یک‌بار دیگر به ایران بروم و آن‌جا را ببینم؟

حوصله‌ی خواندن نداشت و دیگر حوصله‌ای نداشت که کسی برایش داستان و مقاله‌ای بخواند. می‌گفت بیا، دیگر وقتی برای ما نمانده قدسی. بیا این‌جا نشین. ما دیگر وقت نداریم. وقت نداریم با هم باشیم. حس می‌کرد رفتنی است.

به خواهرش می‌گفت بیا به دیدن ما. دیگر همدیگر را نخواهیم دید. پنج-شش روز آخر هیچ‌چیز نمی‌خورد. می‌گفت سعی نکنید با دوا و درمان مرا نگه دارید. چوبک می‌گفت باید بروم. یک روز مرا نشاند کنار شومینه و هرچه که قبلاً نوشته بود، سوزاند. من نمی‌توانستم مانع او بشوم و جلوی او را بگیرم.
می‌گفت دیگر تمام شد. هر چه بود تمام شد. حال‌اش خوب نبود. دکترها گفتند باید جایی باشی که از شما پرستاری کنند. اما صادق از خانه‌ی سالمندان خوش‌اش نمی‌آمد. این اواخر خیلی وضع بدی داشتیم.

هم من مریض بودم، هم صادق چوبک. خانه‌ی پدران را قبول نمی‌کرد. در بیمارستان نه حرف می‌زد و نه چیزی می‌گفت. گوش‌اش هم دیگر نمی‌شنید. بیماری، فشار خون، قند، کلیه‌اش هم ضعیف بود. آخ ریه‌های صادق!

ساعت شش بود که دفن‌اش کردیم. یک ساعت بود که صادق رفته بود. پنج و پنج دقیقه‌ی جمعه. سه-چهار ماه بود که حس کرده بود. گاه چرت می‌زد. وقتی شب دیروقت ساعت 11-12 می‌خوابید، دو ساعت بعد از خواب بلند می‌شد و دیگر نمی‌توانست بخوابد.
خیلی کم‌حرف شده بود. فقط نگاه می‌کرد. وصیت کرد که جسدش را بسوزانیم و خاکسترش را به اقیانوس بدهیم. می‌دانید که صادق به این حرف‌ها عقیده‌ای نداشت؛ به ختم و دور هم جمع شدن و سخنرانی کردن و روضه و عزاداری. همه‌ی نوشته‌هایش را سوزاند و وصیت کرد که جسدش را هم بسوزانیم».
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 12:28 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها