بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 02-24-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض شقایق...


شقایق

شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم، اگر سرخم چنان آتش، حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی، نه با این رنگ و زیبایی، نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی، یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت، تمام غنچه ها تشنه ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت، زِ ره آمد یکی خسته، به پایش خار بنشسته، و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود، زِ آنچه زیر لب می گفت شنیدم سخت شیدا بود، نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود،اما،طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد ازآن نوعی که من بودم ،بگیرند ریشه اش را و بس شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد، چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده ،و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه به روی من، بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من، به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد،و به ره افتاد، او می رفت و من در دست او بودم، و او هرلحظه سر را رو به بالاها تشکر از خدا می کرد، پس از چندی هوا چون کورۀ آتش، زمین می سوخت و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت، به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟ در این صحرا که آبی نیست، به جانم هیچ تابی نیست، اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من برای دلبرم هرگز دوایی نیست ،و از این گل که جایی نیست، خودش هم تشنه بود اما!! نمی فهمید حالش را هم چنان می رفت و من در دست اوبودم، و حالامن تمام هست او بودم، دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟ نه حتی آب،نسیمی در بیابان کو ؟ و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت، که ناگه روی زانوهای خود خم شد، دگر از صبر او کم شد ،دلش لبریز ماتم شد، کمی اندیشه کرد، آنگه ، مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت، نشست، و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت، زهم بشکافت اما ! آه ،
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:46 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها