بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #5  
قدیمی 04-08-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

طبيعت در شعرنيما يوشيج

يكي از نمونه هاي درخشان،‌ شاعر بزرگ معاصر نيما يوشيج است. او كه مي گويد،‌ سالهاي كودكيش «در بين شبانان و ايلخي بانان گذشت كه به هواي چراگاه به نقاط دور ييلاق و قشلاق مي كنند و شب بالاي كوهها ساعات طولاني با هم به دور آتش جمع مي شوند»، در نوجواني براي ادامه تحصيل به تهران مي آيد، و هر چند سالهايي از عمر را در شهرهاي شمالي مي گذراند، اما بيشترين سالهاي عمرش را در تهران سپري مي كند. تصويرهايي از طبيعت كه در شعر نيما ديده مي شود، از آن نوع نيست كه مسافري در طول سفر به حافظه مي سپارد، بلكه حاكي از آن است كه شاعر با طبيعت زيسته و سالهايي از عمر را به تامل و كاوش در اجزاي طبيعت اختصاص داده است.
«در شناخت شعر يك شاعر، محيط زيست وي را نيز بايد درنظر داشت؛ به ويژه كه شاعر روستايي باشد و پديده هاي طبيعت را تجربه كرده باشد.(طبيعت وشعر در گفتگو باشاعران شاه حسيني.144)
تجربه در خيال رشد مي كند و بعدها مصالح شعر مي شود. بدان هنگام كه شاعر در تجربه ها تامل كند." كلينت بروكس" و "رابرت پن وارن"‌ بر اين عقيده اند : « … اين پندار كه تجزيه در عالم خيال رشد مي كند و نيز تصور ارتباط شفيقانه ميان طبيعت و آدمي همه از تجربه شخصي او مايه گرفته است … » (تولد شعر. ترجمه منوچهر كاشف. ص 14).
نيما از اين گونه شاعران است. «نيما شاعر از كوه آمده اي است كه آموخته هاي روزگار كودكي و نوجواني در شعرش، به گونه اي متعالي، شكل مي گيرد». ( با اهل هنر. صص 66 و 67 )
با اين اشاره ها و نگرش هاست كه مي بينيم نيماي بزرگ وصفهايي آنچنان زيبا و دقيق از طبيعت به دست مي دهد كه به يك معنا مي توان گفت، او آنچه را كه از كودكي در روستا به ذهن سپرده بعدها به عنوان تجربه در خيالش رشد كرده و در شعرهايش ظاهر شده است.
بهتر ين گواه نمونه هايي از اين شعر نيماست :
درگه پاييز، چون پاييز با غمناكهاي زرد رنگ خود آمد باز،
كوچ كرده ز آشيانهاي نهانشان جمله توكاهاي خوش آواز
به سراي خلوت او روي آورده
اندرآنجا، در خلال گلبان زرد مانده، چند روزي بودشان اتراق. و همان لحظه كه مي آمد بهار سبز و زيبا، با نگارانش به تن رعنا، آشيان مي ساختند آن خوشنوايان در ميان عشقه ها …
يا
يادم از روزي سيه مي آيد و جاي نموري
درميان جنگل بسيار دوري.
آخر فصل زمستان بود و يكسر هر كجا در زير باران بود
مثل اينكه هر چه كز كرده به جايي
بر نمي آيد صدايي
صف بياراييده از هر سو تمشك تيغدار و دور كرده
جاي دنجي را. (طبيعت وشعر در گفتگو باشاعران شاه حسيني.146و147)
اين دقتها از ذهن كسي ناشي مي شود كه با تامل به اشياي پيرامون خويش نگريسته و لحظه هاي ناب زندگي را ثبت كرده است. از اين روي مي توان نمونه هايي از اين دست را، كه در شعر نيما فراوان است، حاصل تجربه هاي روزگار كودكي و زندگي او در كنار شبانان و ايلخي بانان دانست و به اين نتيجه رسيد كه علاقه به طبيعت در آدمي كه سالهاي كودكي و نوجواني را در متن طبيعت سپري كرده‌، برجسته تر و بارزتر است. (طبيعت وشعر در گفتگو باشاعران شاه حسيني. 148)

مقايسه
مقايسه تصاوير
ابر در شعر منوچهري و فرخي

به همان اندازه كه شعر منوچهري. نشيب و فراز و پستي و بلندي دارد، شعر فرخي آرام و ملايم و نرم است. با مقايسه تصاويري كه فرخي و منوچهري ـ دو شاعر قريب العهد ـ از پديده هاي گوناگون آفريده اند، اين نكته به آساني قابل اثبات و بررسي است. فرخي در قصيده اي به مطلع :
بر آمد پيلگون ابري ز روي نيلگون دريا
چو راي عاشقان گردان چو طبع بيدلان شيدا
ابر را توصيف مي كند و تصاويري از آسمان و زمين و مرغزار مي پردازد كه همگي لطافت غزل را به ياد مي آورند. منوچهري در توصيف ابر و در قصيده پر آوازه اي با مطلع :
شبي گيسو فرو هشته به دامن
پلاسين معجر و قيرينه گرزن
تصاويري سراسر شور و غوغا حركت و خروش مي آفريند. رنگ و هيات ابر در تخيل منوچهري و فرخي در گونه اند. ابر خيالي فرخي پيلگون و زنگارگون است، اما ابر خيالي منوچهري، ماغ پيكر و زاغ رنگ است. سياهي رنگ ابر، در شعر منوچهري، زيباتر و زنده تر به تصوير كشيده شده است و رو به بالا دارد.
نكته گفتني آن كه تصاوير هر يك از دو شاعر، ويژه خود آنهاست. اندك شباهتهايي ديده مي شود اما دركل تصاوير، غلبه با نو آوري و ابتكار است. ديگر آن كه در تصوير ابر، منوچهري دقت و ريزبيني بيشتري بروز داده است.
منوچهري ابر را به زنگي سياهي تشبيه مي كند كه دختري سپيد موي مي زايد. فرزند زاده براي شير دادن دايه اي لازم دارد و زاغان با روبندي سياه، اين مسئوليت را به عهده مي گيرند. در اين منطره زمستاني كه برف همه جا را پوشانده است، تنه درختان از سپيد شدن در امانند و اين ناهمگوني از نظر نكته سنج و چشم تيز بين و تخيل ريز بين شاعر دور نمانده است. (طالبيان. صور خيال در شعر شاعران سبك خراساني. 248)

مقايسه توصيف ابردر شعر فرخي و مسعود سعد

مقايسه توصيف ابر در شعر فرخي با شعر مسعود سعد نشان مي دهد كه بعضي از اجزاي اصلي سازنده شعر مسعود سعد برگرفته از ميراث گذشتگان است. فرخي گردش ابر را به راي عاشقان و طبع بيدلان تشبيه مي كند و مسعودسعد با اندكي تغيير تشبيه را اين چنين نوسازي كرده است.
ز پستي لاله شد خندان چو روي دلبر گلرخ
ز بالا ابر شد گريان بسان عاشق شيدا (ديوان مسعود سعد، ص 22)
فرخي تلون خوي عاشقان انتزاع كرده و مسعود سعد ابر را مانند عشاق گريان تصور كرده است. روشن است كه اجزاي سازنده دو تشبيه يكسان است. ليكن هر يك از دو شاعر صفت خاصي را مورد نظر داشته اند. در مقايسه تشبيهات در همين زمينه عناصر مشترك در طرفين تشبيه ديده مي شود. براي مثال فرخي ابر را همانند پير و مسعود سعد همانند كوه مي بيند و در مجموع مي توان گفت : مسعود سعد تلفيقي نو از ميراث گذشتگان ايجاد كرده كه هنرمندانه و تازه است. بيشتر تشبيهات اين دو شاعر حسي هستند و به دشواري مي توان گفت كه كداميك به طبيعت نزديكترند. تنها مي توان گفت كه فرخي در توصيف دقيق تر است. دو شاعر در تشبيه گفته اند :
چو دودين آتش كابش به روي اندر زني ناگه
چو چشم بيدلي كوهي معلق گشته اندر او (طالبيان صور خيال در شعر شاعران سبك خراساني. 359)

مقايسه هماهنگي تصويرها

يكي از نكته هايي كه در شعر گويندگان تا قرن پنجم قابل ملاحظه است و در دوره هاي بعد اندك اندك از ياد مي رود، موضوع هماهنگي تصويرها و عناصر خيال شاعرانه است. در شعر اين دوره در مواردي كه صور خيال گسترش مي يابد ـ و اين كار در وصف و بيشتر در تصويرهاي طبيعت ديده مي‌شود ـ نوعي هماهنگي ميان تصاوير شعري گويندگان مي توان مشاهده كرد كه به تدريج از اهميت و توجه شاعران بدان كاسته مي شود و راز اين تناسب ميان عناصر خيال در شعر اين دوره نسبت به دوره هاي بعد در اين است كه ذهن شاعران اين عهد به خصوص گويندگاني كه تا نيمه اول قرن پنجم مي زيسته اند، بيشتر از محيط خارج و از طبيعت موجود و محسوس و مادي كمك مي گيرد نه از سنت شعر، و چونكه در نظام طبيعت هماهنگي و ترتيب خاص وجود دارد، تصاوير اين گويندگان نيز خود به خود داراي نظام مخصوص است كه از هماهنگي اجزاي طبيعت سرچشمه گرفته، به تعبير ديگر بايد گفت : از آنجا كه شاعر اين دوره تجربه شعري خود را در قلمرو طبيعت و زندگي انجام مي‌دهد، تصاوير او از هماهنگي بيشتري برخوردارند و در دوره بعد تجربه هاي شعري از حوزه كلمات و زنجيره گفتار شاعران قبلي مايه مي گيرد و در اينجاست كه ذهن محور خاصي ندارد و هر كلمه اي مي تواند براي او تداعي تصويري، دور يا نزديك، داشته باشد و حاصل اين كار بي نظمي و پريشاني تصاوير شعري گويندگان دوره هاي بعدي است.
شعر فارسي در اين دوره رو به سوي نوعي تزيين كه از خصايص زندگي اشرافي است مي رود و در مجموع هنر اسلامي در اين دوره رو به اين مسير حركت مي كند و از قرن چهارم به بعد زندگي مردم نوعي زندگي تصنعي است و از افراط و تفريط بر آن فرمانرواست. شاعران اين دوره تصوير را وسيله‌اي براي القاء معاني ذهني خود نمي دانند بلكه نوعي تزيين به حساب مي آورند كه در هر مديحه‌اي بايد از آن تزيين سود جست مانند رنگي كه بايد بر ديوار يا دري به كار رود، بي آنكه توجه شودباينكه‌آيا‌در‌ساختمان اين ديوار يا اين مايه به رنگ نياز هست واگر هست چه نوع رنگي‌و‌چه اندازه.
اين جنبه تزييني تصويرها، سبب شده است كه براي گنجانيدن تصويرهاي بيشتر، شاعران به جاي آوردن تصويرهاي تفصيلي ـ با تمام اجزا تصوير ـ مي كوشند از استعاره و صورتهاي مشابه آن خلاصه‌تر استفاده كنند. در صورتي كه در دوره قبل تصوير بيشتر تفصيلي بود، با ذكر اجزاء و دقايق آن. چنانكه از مقايسه اين دو شعر به خوبي مي توان تفاوت اين دو مرحله را دريافت :
بر پيل گوش قطره باران نگاه كن
چون اشك چشم عاشق گريان غمي شده
گويي كه پر باز سپيد است برگ او
منقار باز لؤلؤ ناسفته بر چده كسايي (لباب الاباب، 272.)
و : آن قطره باران بر ارغوان بر
چون خوي به بنا گوش نيكوان بر زينبي علوي (لباب الاباب، 275 )
كه به تدريج تصويرها روي در كوتاهي دارند و اندك اندك به يك بيت و يك مصرع و حتي نيم مصرع كشيده مي شود و يا اين تصوير دقيق كسايي از نيلوفر :
نيلوفر كبود نگه كن ميان آب
چون تيغ آب داده و ياقوت آبدار
هم رنگ آسمان و بكردار آسمان
زرديش بر ميانه چون ماه ده و چهار
چون راهبي كه دو رخ او سال و ماه زرد
وز مطرف كبود ردا كرده و ازار كسايي (لباب الاباب، 271.)
كه عينا" در اين بيت قطران خلاصه شده، و قطران چيزي هم برآن افزوده است، يعني زمينه غير تصويري و مدحي هم بر آن علاوه كرده است :
چون سوگوار بدانديش شاه، نيلوفر
در آب غرقه و رخسار زرد و جامه كبود قطران (ديوان قطران تبريزي، 74. )
همان تصويري را كه به آن دقت و تفصيل كسايي در شش مصرع آورده بود قطران در يك مصرع خلاصه كرده.
حاصل اين طرز تفكر، در شعر نيمه دوم قرن پنجم به طور كامل آشكار مي شود و نخستين نشانه هاي اين كار در ديوان عنصري است و اوست كه با ديد منطقي و ذهن حسابگر خود اغلب از عناصر تصويري شعر ديگران سود جسته و اين طرز استفاده او از خيال هاي قبلي شاعران ديگر، در دوره بعد سرمشق گويندگاني از قبيل لامعي و امير معزي مي شود و آنها تمام كوشش خود را صرف تنظيم و دسته بندي صور خيال پيشنيان خود مي كنند و در نتيجه در ديوان آنها، به ندرت به يك تصوير مادر ـ يعني تصويري كه براي اولين بار شاعر ميان عناصر آن ارتباط ذهني برقرار كرده باشد ـ برخورد مي‌كنيد و از اين نظر كه هيچ كدام از اين تصاوير حاصل تجربه شخصي شاعر نيست، به هيچ روي در نقد شعر ايشان نمي توان به طور قطعي ريشه هاي رواني اين تصويرها را جستجو كرد و در حقيقت نشانه هاي طبيعت و ضمير شاعر را در آنها جست، آنگونه كه ناقدان اروپايي در بعضي موارد درباره شاعران خود كرده اند و از نظر رواني به جستجو در خصايص تصاوير شعري آنها پرداخته اند مانند نقد كارولاين اسپرگون از تصاوير شكيپير كه درآن به نكات دقيقي از نظر رواني دست يافته است.
بي توجهي شاعران اواخر قرن پنجم و آغاز قرن ششم كار را بجايي مي كشد كه اين تزاحم تصويرها، نوعي تضاد در وصف هاي شعري اين دوره بوجود مي آورد، مثلا" در همان لحظه اي كه شاعر از تاريكي دلگير وسياه شب سخن مي گويد، بي آنكه خود بداند، بدون هيچگونه التفاوتي يا تذكري، از شفق سرخ در افق ـ كه نشانه غروب يا سپيده دم است و طبعا" با سياهي وصف شده در تصوير قبلي متضاد ـ سخن مي گويد، چنانكه در اين وصف از ديوان معزي مي خوانيم :
تيره شبي چون هاويه دادي نشان زاويه
چون قطره هاي روايه، پيدا كواكي بر سما
نور از كواكب كاسته دود از جهان برخاسته
چون مردم بي خواسته عالم از زينت بي نوا
بر جانب مشرق شفق چون لاله بر سيمين طبق
كوكب به گردش چون عرق، بر عارض معشوق ما (ديوان امير معزي، 50.)
اگر حركت شعر فارسي را از اين نظر ادامه دهيم صورتهاي عجيب تري از اين ناهماهنگي را خواهيم ديد چنانچه در دوره هاي بعد در شعر عبدي بيگ شيرازي مي خوانيم كه :
چون موسم دي نسيم شبگير
از آهن آب ساخت زنجير
شد قوس قزح كمان نداف
پر گشت ز پنبه قاف تا قاف (عبدي بيگ شيرازي، مجنون و ليلي، 192.)
و شاعر دو تصوير قبلي : قوس قزح و كمان را، در كنار برف و پنبه قرار داده و هيچ ملاحظه اين را نكرده است كه در وقت باريدن برف، هيچ گاه رنگين كمان پيدا نمي شود و اين تضادي را كه از نظر واقعيت ميان دو تصوير او وجود داشته احساس نكرده است.
كار ناهماهنگي تصويرها، در شعر اين دوره به گونه ديگري نيز قابل بررسي است و آن عدم توجه بعضي شاعران، و از سوي ديگر توجه و دقت بعضي است، در مورد طرز استفاده از عناصر خيال و اينكه در هر بابي از چه نوع تصويري بايد سود جست. مقايسه شعر فردوسي و اسدي به خوبي مي تواند اختلاف كار را در مورد اين دو شاعر نشان دهد.
در سراسر شاهنامه، يك تصوير كه در آن از عناصر تجريدي و انتزاعي كمك گرفته شده باشد، وجود ندارد در صورتي كه گرشاسپ نامه اسدي سرشار است از تشبيهات و استعاراتي كه جنبه انتزاعي و تجريدي دارند و اينگونه تصويرها با حماسه هيچ تناسب ندارد.
نكته قابل ملاحظه اين است كه در شعر فارسي از نيمه دوم قرن پنجم و حتي از اوايل قرن پنجم، اگر از دو چهره خلاق ـ يعني منوچهري و فرخي ـ بگذريم، كوشش شاعران بيشتر در حوزه تركيب و تلفيق صور خيال، كه ميراث گذشتگان است، مي باشد نه در قلمرو خلق و ابداع تصويرها و ابداع در عناصر خيال، در شعر شاعران از نيمه دوم قرن پنجم بسيار اندك است و مقايسه وصفهاييكه شاعران اواخر اين دوره ـ يعني لامعي و معزي و حتي مسعود سعد و قطران ـ از طبيعت كرده اند به همان اوصاف در شعر گذشتگان، به خوبي نشان مي دهد كه هيچ عنصر تازه اي بر عناصرخيال نيفزوده اند و تنها كوشش ايشان متوجه تركيب همان صور خيال پيشينيان است در صورت هاي ديگر.( شفيعي كدكني. محمدرضا صور خيال در شعر فارسي. خلاصه صفحات187تا219)

مقايسه حركت وايستايي در صور خيال

شاعري كه قلبش با زندگي و طبيعت مي تپد با آنكه اين همرايي و همسرايي با حيات را ندارد در ارائه تصويرها و ترسيم صور خيال يكسان نيست و بر روي هم شعر هر كسي، به ويژه تصوير او، نماينده روح و شخصيت رواني اوست و بيهوده نيست اگر مي بينيم بعضي از ناقدان قديم، حتي، درشتي و نرمي زبان شعر و الفاظ گويندگان را حاصل طبيعت و خصايص رواني ايشان دانسته اند.
طبيعت زنده و پويا آنگونه كه در شعر فارسي شاعران خاص جلوه دارد در شعر دسته اي ديگر ديده نمي شود و در شعر فارسي از آغاز تا پايان قرن پنجم كه دوره مورد بررسي ماست هر دو نوع تصوير در بالاترين مرحله ضعف يا قوت خود، نمونه ها دارند.
از آغاز دوره دوم كه دوره رشد و تكامل صور خيال است تا تقريبا" پايان دوره سوم به طور كلي، دوره تحرك و پويايي در صور خيال است و ا زآغاز دوره چهارم به بعد دروه ايستايي آغاز مي شود.
تحرك و پويايي تصويرهاي شعر رودكي، دقيقي (در غير گشتاسپنامه) كسايي، شاهنامه، منوچهري و فرخي چيزي است كه به هنگام مقايسه با ايستايي و سكون تصويرهاي شعر ابوالفرج روني، مسعود سعد سلمان، معزي و ازرقي هروي روشن تر و محسوس تر قابل تحليل و بررسي است.
كافي است كه خواننده اي آشنا دو وصف بهار يا خزان را از ديوان منوچهري يا مورد مشابه آن از ديوان عنصري بسنجد. در نخستين تامل درخواهد يافت كه وصف يا تصويري كه از بهار يا خزان در شعر منوچهري آمده، تصويري است كه با حركت و جنبش زندگي همراه است يعني به طبيعت زنده نزديك است، اما تصويري كه عنصري ارائه مي دهد تصويري است مرده و ايستاده و ملال آور، گويي كه از پشت شيشه اي تاريك و كدر شبحي از بهار يا خزان را به زحمت نشان داده. آنهم شبحي از عكس آن، نه شبحي از اصل طبيعت را. اما شعر منوچهري پويا است و نزديك به واقعيت هستي با اينكه هزاران مرحله از نفس آن واقعيت به دور است.
نخستين عاملي كه در تحرك يا ايستايي تصويرها مي توان تشخيص داد ميزان نزديكي شاعر به تجربه‌هاي خاص شعري است. شاعري كه صور خيال خود را از جوانب مختلف حيات و احوال گوناگون طبيعت مي گيرد، با آنكه از رهگذر شعر ديگران يا كلمات، با طبيعت و زندگي تماس برقرار مي كند، اگر چه ذهني خلاق و آفريننده و آگاه داشته باشد، وضعي يكسان ندارد.
همين تفاوت در نزديكي و دوري طبيعت است كه باعث مي شود، عموما"، در تشبيهات حركت و جنبش بيشتر از استعاره ها باشد. مقايسه اين تصوير از يك موضوع مي تواند تا حدي روشنگر اين بحث باشد. وصفي از آغاجي شاعر اواخر قرن چهارم درباره برف و تصوير آن :
به هوا نگر كه لشكر برف
چون كند اندر اوهمي پرواز
راست همچون كبوتران سپيد
راه گم كردگان ز هيبت باز (لباب الاباب عوفي، 33.)
با وصفي از قطران شاعر اواخر قرن پنجم باز هم از باريدن برف كه از نظر وزن هر دو در يك بحرند و از نظر قافيه محدوديت رديف ندارند تا باعث تنگناي بيان شده باشد بخصوص كه شعر قطران قافيه اي وسيع تر دارد :
تا سر دشت و كوه سيمين گشت
باد ديماه گشت چون سوهان
لاجرم در ميان سونش سون
دامن كوهسار گشت نهان (ديوان قطران تبريزي، 254.)
در آغاز قرن پنجم، فرخي سيستاني ـ تا آنجا كه مدارك موجود نشان مي دهد، بي سابقه قبلي از نظر قالب شعري ـ آمد و باريدن ابري را اينگونه با تصويرهاي پويا و متحرك ارائه داده است :
بر آمد قير گون ابري ز روي قير گون دريا
چون راي عاشقان گردان چو طبع بيدلان شيدا
چو گردان گشته سيلابي، ميان آب آسوده
چو گردان گردبادي، تند گردي تيره اندر وا
پس از او سه شاعر ديگر، از گويندگان بزرگ اواخراين دوره كه يكي از آنها در حقيقت مقدار كمي از عمرش را در اين دوره گذرانيده و بايد او را از شاعران دوره بعدي به شمار آورد؛ يعني امير معزي ـ هر كدام كوشيده اند تا اين تصوير را در شعر خود بازسازي كنند در همين قالب و درحوزه خاص شعر خاص شعر فرخي. مسعود سعد سلمان گفته ا ست :
سپاه ابر نيساني ز دريا رفت بر صحرا
نثار لؤلؤ لالا به صحرا برد از دريا
چو گردي كش برانگيزد سم شبديز شاهنشه
ز روي مركز غبرا به روي گنبد خضرا (ديوان مسعود سعد سلمان، 21)
و پس از او، در شعر ازرقي هروي، مي خوانيم :
چه جرم است اينكه هر ساعت ز روي نيلگون دريا
زمين را سايبان بندد به پيش گنبد خضرا
چون در بالا بود باشد به چشمش آب در پستي
چو در پستي بود باشد، به كامش دود بر بالا (ديوان ازرقي هروي، 1)
و معزي كه نماينده تصويرهاي مكرر و تقليدي است گويد :
بر آمد ساجگون ابري ز روي ساجگون دريا
بخار مركز خاكي نقاب قبه خضرا
چو پيوندد به هم گويي كه در دشت است سيمابي
چو از هم بگسلد گويي مگر كشتيست در دريا (ديوان امير معزي، 29)
با توجه به اينكه اجزاي خيال و عناصر تصوير در شعر اين گويندگان، پس از فرخي، تقريبا" تازگي ندارد، يعني يا عين خيال هاي او را از همين شعر خاص گرفته اند يا از خيالهايي كه فرخي و معاصرانش (منوچهري و پيش از او شاعران قرن چهارم) در اشعار ديگر داشته اند، تركيب كرده اند و تصويري كه اين سه شاعر از همان موضوع داده اند به علت عدم تماس مستقيم گويندگان شان با طبيعت، در سنجش با تصويرهاي فرخي، سخت ايستاده و مرده است.
در شعر منوچهري اغلب موارد يك سوي خيال شاعر، انسان يا جانوري زنده است و آن سوي ديگر، طبيعت مرده و بدينگونه در طبيعت مرده نيز، با سنجش و مقايسه، حركت و جنبش ايجاد مي كند :
ابر سياه، چون حبشي دايه اي شده است
باران چون شير و لاله ستان كودكي به شير
گر شير خواره لاله سرخ است، پس چرا
چون شير خواره بلبل كوهي زد صفير ! (شفيعي كدكني. محمدرضا صور خيال در شعر فارسي. خلاصه صفحات250تا 264)

مقايسه عنصر رنگ و مساله حساميزي

اگر چه آثار صوفيه، بيش و كم از نظر عناصر خيال به طور ميراثي متاثر از عناصر خيال شاعران اين دوره و بر روي هم متاثر از شعر اشرافي است ولي مطالعه در آثار صوفيه و شعر ايشان به خوبي مي تواند ما را راهنمايي كند به اينكه در آنجا تاثير مستقيم حكومت اشرافي وجود ندارد و به طور طبيعي عناصر خيال از زندگي عادي مردم گرفته مي شود و اگر مايه هاي اشرافي در ديد شاعران صوفي ديده شود به احتمال قوي چيزي است كه از مواريث اين دوره و شعرهاي درباري دوره هاي بعد است. مثلا" مقايسه بهار در شعر مولوي با بهار در شعر عنصري يا يك شاعر درباري ديگر به خوبي نشان مي دهد كه تصويرهاي هر كدام با يكديگر چه تفاوتهايي دارد و نسبت اجزاء سازنده عناصر ساختماني تصوير، از نظر وجود عناصر زندگي اشرافي و غير اشرافي، چه تفاوتهايي دارد.
بي آنكه انتخابي در كار باشد، به طور عادي، مي توان اين تصوير بهار را از ديوان عنصري با تصوير بهار در شعر مولوي مقايسه كرد:
باد نوروزي همي در بوستان بتگر شود
تا ز صنعش هر درختي لعبتي ديگر شود
باد همچون كلبه بزاز پر ديبا شود
باد همچون عبله عطار پر عنبر شود
سوسنش سيم سپيد از باغ بردارد همي
باز همچون عارض خوبان زمين اخضر شود
روي بند هر زميني حله چيني شود
گوشوار هر درختي رشته گوهر شود (ديوان عنصري، 17)
كه سخن از ديبا و عنبر و سيم سپيد و حله چيني و رشته گوهر است و اينها همه چيزهايي است كه در زندگي اشرافي آن روزگار وجود داشته و مردم عادي را حتي ديدار آنها، از دور، به دشواري حاصل مي شده است. ولي بهار شعر مولوي به گونه اي ديگر است و عناصر تصوير در شعر او، از اينگونه عناصر اشرافي نيستند :
بهار آمد، بهار آمد، بهار خوش عذار آمد
خوش و سر سبز شد عالم، اوان لاله زار آمد
ز سوسن بشنو اي ريحان ! كه سوسن صد زبان دارد
بدشت آب و گل بنگر كه پر نقش و نگار آمد
گل از نسرين همي پرسد كه : «چون بودي درين غربت ؟»
همي گويد : «خوشم زيرا خوشيها زان ديار آمد»
سمن با سرو مي گويد كه : «مستانه همي رقصي»
بگوشش سرو مي گويد كه : «يار بردبار آمد» (شفيعي كدكني. محمدرضا. صور خيال در شعر فارسي.294تا295)

مسئله تشخيص

يكي از زيباترين گونه هاي صور خيال در شعر، تصرفي است كه ذهن شاعر در اشياء و در عناصر بي جان طبيعت مي كند و از رهگذر نيروي تخيل خويش بدانها حركت و جنبش مي بخشد و در نتيجه هنگامي كه از دريچه چشم او به طبيعت و اشياء مي نگريم، همه چيز در برابر ما سرشار از زندگي و حركت و حيات است. بسياري از شاعران هستند كه طبيعت را وصف مي كنند اما كمتر كساني از آنها مي توانند، اين وصف را با حركت و حيات همراه كنند. و به گفته كروچه طبيعت در برابر هنر ابله است و اگر انسان آن را به سخن در نياورد گنگ است. (شفيعي كدكني. محمدرضا. صور خيال در شعر فارسي. 150)
قابل توجه است كه مساله تشخيص در ادب فارسي، و به طور كلي در ادبيات همه ملل، صورتهاي گوناگون و بي شماري دارد كه نمي توان به دسته بندي آن پرداخت، شايد كوتاهترين شكل آن، همان نوعي باشد كه به عنـوان استعاره مكنيه قدما از آن ياد كرده اند و در تعبيرات رايج زبان از قبيـل‌ «دست روزگار» فراوان ديده مي شــود و نوع گسترده آن اوصافي است كه شاعران از طبيعت دارند از قبيل :
بر لشكر زمستان، نوروز نامدار
كرده است راي تاختن و قصد كارزار
وينك بيامده ست به پنجاه روز بيش
جشن سده، طلايه نوروز و نوبهار(ديوان منوچهري،290)
كه جنبه تفصيلي دارد و در سراسر اين وصف، موضوع تشخيص طبيعت در چهره انسان، جزء به جزء نمايش داده شد است و بعضي شاعران به صورتهاي اجمالي تشخيص روي آورده اند و بعضي مانند منوچهري به صورتهاي تفصيلي آن و اين مساله سيري طبيعي دارد. (شفيعي كدكني. محمدرضا صور خيال در شعر فارسي. 155و156)

جمع بندي

علاقه به طبيعت به دوره خاصي از زندگي مربوط نمي شود، بلكه افراد در هر دوره از زندگي از طبيعت نوعي برداشت مي كند. عواملي كه در برداشت از طبيعت موثر است عبارت است از نژاد، طبقه، آب و هوا، وضع زندگي و جايگاه اجتماعي هر فرد و همين طور اجتماعي كه در آن زندگي مي كند.
شاعري كه در حاشيه كوير و در شهري دور افتاده بزرگ شده با شاعري كه در ميان طبيعت سرسبز و آرام شهري بزرگ باليده نمي تواند برداشت مشابهي درباره طبيعت داشته باشد.
البته طبيعت در سنين مختلف تاثيرهاي گوناگون بر روي انسان، مخصوصا" انساني كه با هنر سر و كار دارد، مي گذارد. طبيعت در چشم جواني كه عاشق است و ميانسالي كه عمري پشت سر نهاده فرق مي كند.
به نظر مي رسد سه گونه طبيعت گرايي در بين شاعران رواج داشته است :
پالف. طبيعت گرايي تقليدي : در اين نوع شعر شاعر از طبيعت گرايان ديگر تقليد مي كند كه نمونه بارز آن شعر برخي از شاعران سده هاي آغازين است كه تقليد از تصوير سازيهاي شاعران عرب است و توصيف " اطلال" و "دمن" و بيابان و كاروان شتران و … نمونه هايي كه نه با محيط زيست و نحوه زندگي شاعر منطبق بود و نه شاعر آن منظره ها را ديده بود. همين طور درشعر برخي از شاعران اين روزگار، كه بي آن كه با طبيعت آشنا باشند و حتي شناختي مختصر از طبيعت و جلوه هاي گوناگون آن داشته باشند، به تقليد ا زشاعران طبيعت گرا از روستا و پديده‌‌هاي طبيعت دم مي زنند.
ب. طبيعت گرايي توصيفي : در اين نوع، شاعر خواه معاصر باشد و خواه گذشته در مقابل پديده طبيعي مي ايستد و مثل گزارشگري آنچه را كه مي بيند وصف مي كند. اين وصفها گاهي بسيار دقيق است و حاكي از دقت نظر شاعر، اما به هر حال وصف است و از حد وصف تجاوز نمي‌كند. در چند دهه قبل كه طبيعت گرايي توصيفي ذهن و زبان شاعران سياسي را نيز به خود مشغول كرده بود، شاعر گاهي از فقيري سخن مي گفت كه بي خانمان است و با تن پوش پاره در برف راه مي‌رود و سرانجام كنج ديوار يا نبش كوچه اي آسمان براي او كفني تدارك مي بيند و او را زير برف دفن مي كند !
طبيعت گرايي تاليفي يا تاويلي : در اين نوع شاعر با طبيعت است، خواه به گونه تاليفي يعني دوست بودن و الفت داشتن و خواه به گونه تاويلي يعني تعبير و تفسير كردن. از اين رو نمي توان گفت شاعر آنچنان با طبيعت در آميخته است كه خود را ا زآن جدا تصور نمي كند و هم از پديده‌هاي طبيعت براي بيان رساتر منظور خود كمك مي طلبد. گاهي از پديده اي به عنوان نماد استفاده مي كند و گاهي به عنوان تمثيل. گاهي پديده اي را چنان گسترش مي دهد و به گونه اي عام مطرح مي كند كه جامعه يا جامعه هايي را در بر مي گيرد و به صورت مثل در مي آيد و به مناسبت بر زبان جاري مي شود.
شاعري كه اين گونه به طبيعت مي نگرد نه تنها با شكل ظاهري بلكه با اجزاي طبيعت و كاركرد گوناگون پديده هاي آن آشنا هست. و گاهي. حتي. مفهوم نمادين و فولكوريك هر پديده را نيز مي‌شناسد و به هنگام از آن در ارتقاي زبان وبيان شعري خود استفاده مي كند.
تفاوت ناظمي كه از دور به طبيعت مي نگرد و با انواع صنايع بديعي و بازي با لغات قصيده اي در وصف بهار يا توصيف خزان مي سرايد ـ كاري كه بسياري از ناظمان سنتي عمري در آن تلف كرده اند ـ با شاعري كه مانند نيما عطر و طعم و صداي طبيعت در شعر او تجلي مي كند در همين آگاهي از پيوستگي با طبيعت و همبستگي با آن است. اما اين آگاهي درجات و جلوه هاي گوناگون دارد. براي مثال از يك طرف منوچهري را داريم كه غرق تماشا و توصيف عاشقانه زيبايي هاي طبيعت است و هر چيز را چنان حاضر و بي واسطه مي بيند كه مجالي براي تفسيرها و تعبيرهاي گوناگون نمي گذارد و در شعر او عشق همين عشق انساني و باده، همين باده انگوري است. در طرف ديگر حافظ را داريم كه طبيعت در شعر او جنبه نمادي و سمبليك دارد و آن هم به حدي است كه هنوز بعد از صدها سال بحث در اين است كه آيا شراب در شعر او واقعا" شراب است يا ابزاري براي بيان مطلب عرفاني و اجتماعي. در شعر معاصر نيز از يك طرف نيما را داريم كه در شعر او همه مرغكان و گل و گياه شمال نغمه سر مي دهند و مي رويند و محمل مستقيم و غير مستقيم انديشه هاي او مي شوند و از طرف ديگر شاملو را كه در شعر او طبيعت از درون جامعه شهري سرك مي كشد و اين شهر و ذهنيت انسان شهري است كه به طبيعت مي نگرد و آن را ابزار بيان خود مي كند.
تا قرن نوزدهم اين حضور طبيعت در شعر و اصولا" در همه هنرها تجلي داشت. اما در قرن ما و در شعر بسياري از شعرا، ديگر مظاهر صنعتي شعري جاي طبيعت بكر را گرفته است. شعر يك شاعر شهرنشين كه با سرسام صدا و صنعت و خيابان و مترو سر و كار دارد، با شعر يك شاعر روستانشين كه در آرامش سكوت و كشاورزي و جدول و جويبار، شب و روز مي گذراند، تفاوت بسيار وجود دارد. اگر چه گاه همين تفاوت را در شعر دو شاعر شهر نشين نيز به وضوح مي توانيم ديد. مثلا" تفاوت ميان شعر " فروغ فرخزاد " و شعر "سهراب سپهري" " فروغ" نكوهشگر، " فروغ " همه اضطراب و اعتراض و بيگانه با طبيعت و "سهراب ستايشگر، "‌سهراب" همه تسليم و تكريم و آشنا با طبيعت. (طبيعت وشعر در گفتگو باشاعران شاه حسيني؛90)

منابع ومآخذ:

براهني.رضا.طلا درمس(درشعروشاعري). زرياب؛ 1380
حاكمي. اسماعيل. برگزيده اشعاررودكي. منوچهري. اساطير؛1376
سيد. جعفر. خلاصه سبك شناسي انواع شعر پارسي. تربيت؛ 1376
شاه حسيني. مهري. طبيعت و شعر در گفتگو با شاعران. كتاب مهناز؛ 1380
شفيعي كدكني. محمدرضا. صور خيال درشعرفارسي. موسسه انتشارات آگاه؛ 1370
شميسا. سيروس. سبك شناسي. طلوع فجر انديشه؛ 1381
شيمل. آنه ماري. شكوه شمس(سيري درآثاروافكارمولاناجلال الدين رومي. شركت انتشارات علمي وفرهنگي؛ 1371
طالبيان. يحيي. صور خيال در شعر شاعران سبك خراساني. عمادكرماني؛ 1379
نوبخت. ايرج. نظم ونثرپارسي در زمينه اجتماعي(ازآغازتانهضت مشروطه).ربيع؛ 1373
مولوي. جلال الدين.كليات ديوان شمس. تدوين محمدحسين فروزانفر. بهزاد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 04-08-2010 در ساعت 11:44 AM
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:44 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها