بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ > تاریخ

تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 04-09-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض نگذارید کارهای ایشان زمین بماند...

نگذارید کارهای ایشان زمین بماند...

سخنان رهبر معظم انقلاب در دیدار با خانواده ی شهید سید مرتضی آوینی در تاریخ 2/2/1372


بسم الله الرحمن الرحیم
خداوند ان شاالله این شهید را با پیغمبر محشور کند. من حقیقتا نمی دانم چطور می شود انسان احساساتش را در یک چنین مواقعی بیان و تعبیر کند ؟ چون در دل انسان یک جور احساس نیست . در حادثه ی شهادتی مثل شهادت این شهید عزیز چندین احساس با هم هست. یکی احساس غم و تاسف است از نداشتن کسی مثل سید مرتضی آوینی . اما چندین احساس دیگر هم با این همراه است که تفکیک آن ها از همدیگر و باز شناسی هریک و بیان کردن آن ها کار بسیار مشکلی است .





به هر حال امیدواریم که خداوند متعال خودش به بازماندگانش به شما پدرشان ، مادرشان ، خانمشان ، فرزندانشان . همه ی کسانشان به شما که بیشترین غم . سنگین ترین غصه را دارید تسلی ببخشد . چون جز با تسلی الهی دلی که چنین گوهری را از خودش جدا می بیند واقعا آرامش پیدا نمی کند . فقط خدای متعال باید تسلی بدهد و می دهد .


من با خانواده های شهدا زیاد نشست و برخاست کرده ام و می کنم. و از شرایط روحی آنان آگاهم . گاهی فقدان یک عزیز مصیبتی است که اگر مرگ او شهادت نبود تا ابد قابل تسلی نبود. اما خدای متعال در شهادت سری قرار داده که هم زخم است و هم مرهم و یک حالت تسلی و روشنایی به بازماندگان می دهد.

من خانواده ی شهیدی را دیدم که فقط همان یک پسر را داشتند و خدای متعال آن پسر را از آنان گرفته بود . (البته از این قبیل زیاد دیده ام . این یک نمونه اش .)
وقتی انسان عکس آن جوان را هنگامی که با پدرش خداحافظی می کردکه به جبهه برود می دید با خودش فکر می کرد که « اگر این جوان کشته شود پدر و مادرش تا ابد خون خواهند گریست. »

من حقیقتا نمی دانم چطور می شود انسان احساساتش را در یک چنین مواقعی بیان و تعبیر کند ؟



یعنی منظره این را نشان می داد. وابستگی آن پدر و مادر به آن جوان از این منظره کاملاً مشخص بود ( من آن عکس را دارم . آن را بعداً برای من آوردند. من هم آن عکس را قاب شده نگه داشته ام . این عکس حال مخصوصی دارد.)

اما خدای متعال به آن پدر و مادر آرامش و تسلایی بخشیده بود که خود پدرش به من گفت: « من فکر می کردم اگر این بچه کشته شود من خواهم مرد. » (یعنی همان احساسی را که من از مشاهده ی آن عکس داشتم ایشان با اظهاراتش تایید می کرد.)

می گفت: « ولی خدای متعال دل ما را آرام کرد. »




در این مورد هم همین است. یعنی وقتی شما می دانید که فرزندتان در پیشگاه خدای متعال درجات عالی دارد پرواز می کند یعنی آن چیزی که همه ی عرفا و اهل سلوک و آن سرگشته های وادی عشق و شور معنوی و عرفانی یک عمر به دنبالش گشته اند و دویده اند او با این فداکاری و این شهادت به دست آورده و رضوان و قرب الهی را درک کرده است خوشحال می شوید که فرزندتان به اینجا رسیده است .
امیدواریم که خداوند متعال درجات او را عالی کند. من با فرزند شما نشست و برخاست


زیادی نداشتم . شاید سه جلسه که در آن سه جلسه هم ایشان هیچ صحبتی نکرده بود. من با ایشان خیلی کم هم صحبت شدم. منتها آن گفتارهای تلویزیونی را از سال ها پیش می شنیدم و به آن ها علاقه داشتم . هر چند نمی دانستم که ایشان آن ها را اجرا می کند. لکن در ایشان همواره نوری مشاهده می کردم. ایشان دو - سه مرتبه آمد اینجا و روبه روی من نشست. من یک نور و یک صفا و یک حالت روحانیت در ایشان حس می کردم و همین جور هم بود. همین ها هم موجب می شود که انسان بتواند به این درجه ی رفیع شهادت برسد .
خداوند ان شاء الله دل های داغدیده و غمگین شما را خودش تسلی بدهد . اگر ما به حوزه ی آن شهادت و شهید و خانواده ی شهید نزدیک می شویم برای خاطر خودمان است. بنده خودم احساس احتیاج می کنم. برای ما افتخار است که هر چه می توانیم به این حوزه ی شهادت و این شهید خودمان را نزدیک بکنیم .
یک مسئله این است که آن کاری را که ایشان کرده اند و حاضر و آماده است چگونه از آن بهره برداری بشود. یک مسئله هم این است که کار ادامه پیدا کند.


چند روز پیش توفیق زیارت مقبره ی این شهید را پیدا کردیم. پنج شنبه ی گذشته رفتیم آنجا و قبر مطهر ایشان و آن همرزم و همراهشان – شهید یزدان پرست - را زیارت کردیم. ان شاءالله که خداوند درجاتشان را عالی کند و روز به روز برکات آن وجود با برکت را بیشتر کند. کارهایی که ایشان داشتند ان شاءالله نباید زمین بماند. ان شاالله برای روایت فتح یک فکر درست و حسابی شده است که ادامه پیدا کند.
نباید بگذارند که کارهای ایشان زمین بماند. این کارها، کارهای با ارزشی بود. ایشان معلوم می شود ظرفیت خیلی بالایی داشتند که این قدر کار و این همه را به خوبی انجام می دادند. مخصوصا این روایت فتح چیز خیلی مهمی است. شب هایی که پخش می شد من گوش می کردم. ظاهرا سه- چهار برنامه هم بیشتر اجرا نشد.




حالا یک مسئله این است که آن کاری را که ایشان کرده اند و حاضر و آماده است چگونه از آن بهره برداری بشود. یک مسئله هم این است که کار ادامه پیدا کند. آن روز که ما از این آقایان خواهش می کردیم و من اصرار می کردم که این روایت فتح ادامه پیدا کند درست نمی دانستم چگونه ادامه پیدا کند. بعد که برنامه ها اجرا شد دیدیم همین است. یعنی زنده کردن ارزش های دفاع مقدس در خاطرها. آن خاطره ها را یکی یکی از زبان ها بیرون کشیدن. و آنها را به تصویر کشیدن و آن


فضای جنگ را بازآفرینی کردن. این کاری بود که ایشان داشت می کرد. و هر چه هم پیش می رفت بهتر می شد. یعنی پخته تر می شد. چون کار نشده ای بود. غیر از این بود که بروند در میدان جنگ و با رزمنده حرف بزنند. آن کار خیلی آسان تر بود. این کار هنری تر و دشوارتر و محتاج تلاش فکری و هنری بیشتری بود. اول ایشان شروع کرد و بعد کم کم بهتر و پخته تر شد. من حدس می زنم اگر ایشان زنده می ماند و ادامه می داد این کار خیلی اوج پیدا می کرد. حالا هم باید این برنامه دنبال شود. تازه در همین میدان هم منحصر نیست. یعنی بازآفرینی آن فضا از راه خاطره ها یکی از کارهاست. در باب جنگ و ادامه ی روایت فتح کارهای دیگری هم شاید بشود انجام داد. حیف است که این کار تعطیل شود. من خیلی خوشحال شدم از این که زیارتتان کردم.

منبع: سایت شهید آوینی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 04-09-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

متن کتاب خاکهای نرم کوشک
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 04-09-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض عملیاتی با رمز یا صاحب الزمان

عملیاتی با رمز یا صاحب الزمان

رمز عملیات : یا صاحب الزمان (عج)
هدف عملیات : انهدام نیروهای دشمن و تحکیم مواضع به دست آمده در عملیات کربلای 5
منطقه عملیاتی : شلمچه
زمان شروع : 18/1/66
مدت عملیات : 5 روز
یگان های منهدم شده دشمن : 12 تیپ از لشکرهای مختلف ارتش عراق
تعداد اسرا ، کشته و زخمی های دشمن : 5200 نفر
نیروی عمل کننده : سپاه پاسداران انقلاب اسلامی




در تاریخ 66/1/18 با رمز مبارک یا صاحب‌ الزمان‌ (عج‌) و با هدف‌ انهدام‌ نیرو های‌ دشمن‌ و تحکیم‌ مواضع‌ بدست‌ آمده‌ در عملیات‌ کربلای 5 به‌ مدت‌ پنج‌ روز در منطقه‌ عملیاتی شرق‌ بصره‌ توسط رزمندگان‌ اسلام‌ در نیروی‌ زمینی سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامی بوقوع‌ پیوست‌ و طی آن 60 دستگاه‌ تانک‌ و نفربر و ده ها


دستگاه‌ خودرو از تجهیزات‌ دشمن‌ منهدم‌ شد . تعداد به‌ هلاکت‌ رسیدگان‌ دشمن طی عملیات‌ مذکور 5000 نفر و تعداد اسراء 200 نفر و غنایم ‌، ده ها دستگاه‌ تانک‌ و نفربر و تعداد زیادی‌ انواع‌ خودرو از دشمن‌ گزارش‌ شده ‌است‌.
سپاه‌ ابتدا در نظر داشت‌ طی چند عملیات‌ محدود ، به‌ صورت‌ تدریجی خطوط منطقه‌ متصرفه‌ را با رسیدن‌ به‌ کانال‌ زوجی اصلاح‌ و تکمیل‌ نماید ، لیکن‌ با توجه‌ به‌ موانعی که‌ وجود داشت‌ ، عملیات‌ کربلای‌8 طرح ریزی‌ و در دو محور طراحی شد تا توسط دو قرارگاه‌ اجرا گردد :
محور اول‌ : آب گرفتگی شمال‌ بوبیان‌ با فرماندهی و هدایت‌ قرارگاه‌ قدس‌ .
محور دوم‌ : حد فاصل‌ کانال‌ ماهی تا جاده‌ شلمچه غرب‌ کانال‌ ماهی ، با فرماندهی و هدایت‌ قرارگاه‌ کربلا. در تدبیر عملیاتی ،با توجه‌ به‌ حساسیت‌ شمال‌ آب گرفتگی بوبیان‌ برای‌ دشمن‌ و اهمیت‌ عبور از کانال‌ ماهی در غرب‌ کانال‌ زوجی ، چنین‌ پیش‌ بینی می شد که‌ در صورت‌ تلاش‌ در این‌ محور ، علاوه‌ بر فریب‌ دشمن‌ نسبت‌ به‌ سمت‌ اصلی تک‌ ، آتش‌ دشمن‌ نیز تجزیه‌ می شود . به‌ این‌ ترتیب‌ مرحله‌ اول‌ عملیات‌ در محور غرب‌ کانال‌ ماهی همزمان‌ با محور شمال‌ آب گرفتگی بوبیان‌ در ساعت‌ 2:15 بامداد روز 18/1/66 توسط لشکرهای‌33 المهدی ، ‌25 کربلا ،19 فجر ،10سیدالشهدا و 31 عاشورا که‌ به‌ ترتیب‌ از چپ‌ به‌ راست‌ ماموریت‌ تصرف‌ و تامین‌ هدف‌ را به‌ عهده‌ داشتند ، آغاز شد .





لشکر ده حضرت سیدالشهداء (ع) در این عملیات با استعداد 10 گردان وارد عمل شد که گردان حضرت علی اکبر (ع) از واحدهای خط شکن لشکر در این عملیات بشمار می رفت که با استعداد 2 گروهان فتح و نصر و در دو محور اقدام به تک نمود.



از شهدای شاخص لشکر در این عملیات می توان به شهید عزیز احمد عراقی فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر، شهید بزرگوار جعفر محمدی فرمانده سابق گردان حضرت علی اکبر در زمان تشکیل مجدد آن در سال 64 نام برد . ا ز شهدای شاخص گردان نیز می توان به شهید سرافراز مسلم اسدی جانشین گردان و شهید گرانقدر ابوالقاسم کشمیری و نیز شهید علی اخلاصوند اشاره نمود .

منبع :
وب سایت گردان علی اکبر
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 04-19-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض نامه ی یک قربانی شیمیایی حلبچه

نامه ی یک قربانی شیمیایی حلبچه

من حق خودم می دانم که از شرکت "بایر" آلمان که مواد تولید بمب شیمیایی را به صدام فروخت شکایت کنم و از حکومت کویت که این مواد را از آلمان گرفت و به اسم "حشره کش" به صدام داد شکوه کنم و این حکومت را شریک جرم صدام در کشتن کودکم بدانم ، کودکی که هنوز چشمان وحشت زده اش در آن روز دهشتناک، نگاهم می کنند.

به گزارش تبیان به نقل از وب سایت انجمن دفاع از حقوق مصدومین شیمیایی سردشت :



یک شهروند كرد عراقی ساكن اروپا نامه ای را نوشته و منتشر ساخته است كه در آن نسبت به مسئولیت برخی دولت های منطقه درباره جنایات صورت گرفته در بمباران شیمیایی شهر حلبچه دادخواهی شده و توجه مخاطبین را به جنایات صورت گرفته علیه مردم کرد جلب کرده است. متن این نامه به شرح زیر است :


من یک کرد عراقی هستم که اکنون در اروپا زندگی می کنم و سال هاست که به شهر و دیار خود یعنی حلبچه نرفته ام زیرا هنوز بعد از 22 سال ، صحنه های آن کشتار بی رحمانه در مقابل چشمانم هستند؛ وقتی ساعاتی بعد از بمباران شیمیایی حلبچه، به شهر آمدم و سراسیمه به سمت خانه امان رفتم ، پدر، مادر، همسر و دختر دو ساله ام را دیدم که بی هیچ حرکتی بر روی زمین افتاده و مرده اند و دخترم در حالی که انتظار پدر را می کشیده، در آغوش مادرش جان داده است.
می دانم که رفتن به حلبچه، دیوانه ام خواهد کرد، هر چند که در اینجا هم مدام صدای کودکم را می شنوم که با آن لحن کودکانه اش صدایم می زند: بابا ... بابا... و در اینجا هم با تنها یادگار به جا مانده از دخترم، یعنی عروسکی که در لحظه مرگ، کنارش افتاده بود ، هنوز مغموم و دل شکسته ام.
بنابراین به من حق بدهید که در روز قیامت، از صدام بازخواست کنم که خانواده ی مرا به چه جرمی کشت؟ به من حق بدهید که از اعدام علی شیمیایی - فرمانده عملیات حلبچه - ، از شرکت "بایر" آلمان که مواد تولید بمب شیمیایی را به صدام فروخت شکایت کنم و از حکومت کویت که این مواد را از آلمان گرفت و به اسم "حشره کش" به صدام داد شکوه کنم و این حکومت را شریک جرم صدام در کشتن کودکم بدانم ، خوشحال باشم و باز به من حق بدهید که از شرکای جرم صدام نیز در کشتار خانواده ، بستگان و همشهریانم ، شکایت داشته باشم.




از این کودکی که هنوز چشمان وحشت زده اش در آن روز دهشتناک، نگاهم می کنند و می گویند: بابا! صدام که رفت ؛ از آلمانی ها و کویتی ها بپرس که من چه بدی در حق آن ها کرده بودم که مرا در میان گاز خردل خفه کردند و نه تنها کودکی، که زندگی ام را نیز از من گرفتند؟


در جنگ هشت ساله عراق و ایران ، كویت بارانداز سلاح ‌ها و اقلام تداركاتی ارتش بعث شد و بسیاری از تسلیحاتی كه از مصر و فرانسه از راه دریای سرخ در بندر جده عربستان تخلیه می ‌شد، از راه كویت و مرز سفان، به پایگاه‌ های نظامی عراق منتقل می‌ شد و در این میان شركت «بایر» آلمان دست‌ كم دو محموله مواد شیمیایی در قالب حشره‌ كش‌ از راه كویت به «القرنه» عراق منتقل کرد این محموله ها در واحد های سیار صنعتی - نظامی كه داماد صدام مسئولیت آن را بر عهده داشت، به بمب ‌های شیمیایی تبدیل شدند و در یک زمستان سرد بر سر مردم حلبچه فرو ریختند و در چند ثانیه، پنج هزار نفر از جمله کودک مرا به کام مرگ کشاندند تا صدام، سرمست از این پیروزی(!)، به علی شیمیایی مدال افتخار دهد و از حکومت کویت به خاطر کمک های بی دریغ اش قدردانی کند.
این قربانی سلاح های شیمیایی در خاتمه می پرسد که آیا زمان عذرخواهی دولت های آلمان و کویت از مردم حلبچه فرا نرسیده؟
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 04-19-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض زمین هم اجازه ی جسارت ندارد

زمین هم اجازه ی جسارت ندارد

دکتر قالیباف : چندی پیش برای عروسی پسر یکی از عزیزان به کرمان سفر کردم. از صبح در کرمان بودیم و تا زمان عروسی فرصت زیاد بود. با جمعی از دوستان دور هم ، از گذشته و دوران جنگ یاد می کردیم. باورش سخت بود که از لحظه آشنایی ما با هم ٢٨ سال گذشته. انگار همین چند روز قبل بود.



در میان همین حرف ها حاجی اسدی بلوتوثی را نشان داد. فیلم پیکر شهید بزرگوار علی جوزدانی را نمایش می داد که هنوز پس از گذشت سال های زیاد سالم بود انگار همین امروز شهید شده بود. پسرم گفت چنین چیزی ممکن است. اگر جنازه در مکان های خاصی باشد آسیب نمی بیند. گفتم فقط این نیست.
یکی از دوستان ما آقای محمدرضا قدیمی در عملیات والفجر یک شهید شد. جنازه این شهید بزرگوار در خط ماند و چند وقتی طول کشید تا به عقب باز گردد. وقتی جنازه را


به عقب بازگرداندند با فرد دیگری اشتباه گرفته شده بود. چون نام و نام خانوادگی و اسم پدر و همه مشخصات آن یکی بود. برای همین جنازه این شهید در تهران دفن شد. چند سال بعد جنازه آن شهید دیگر را پیدا کرده و متوجه شدند که فقط شماره شناسنامه آن ها با هم متفاوت است.
با هماهنگی هایی که انجام شد تصمیم گرفتند نبش قبر کنند و این شهید را به خانواده اش تحویل دهند. هنگامی که قبر را باز کردند دیدند جنازه این شهید سالم است انگار که همین دیروز آن را دفن کرده اند. چه جایگاهی دارند این شهدا. همانطور که امام (ره) گفت نام این افراد از روز اول در دفتر تاریخ نوشته شده . آنقدر بزرگوارند که زمین هم جرات جسارت به پیکر پاک آن ها را به خود نمی دهد. این ها بزرگ شده ی فرهنگ بسیج هستند. فرهنگ بسیجی که ریشه در نهضت حسینی و فرهنگ عاشورا دارد. فرهنگ اصیل بسیج است که اینطور انسان هایی را می پروراند. راه را گم نکنیم. بسیجی یعنی خود را ندیدن. بسیجی یعنی فقط خدا را دیدن. همین ولاغیر. اگر اینگونه بود به اعلا علییین می رسیم وگرنه چه فرقی می کند که چه اسمی روی ما باشد. همه با هم یکی هستیم. بسیج یک فرهنگ است نه فقط یک اسم.


منبع :
وبلاگ دکتر قالیباف
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 04-19-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض چقدر محتاجیم به نوشته هایت

چقدر محتاجیم به نوشته هایت


وبلاگ "فرزند شهید" در آخرین پست خودش كه در سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم منتشر شده است، نوشته است:



امروز سالگرد شهادت "زنده ترین" آدمی ست كه دیده ام.
سالگر شهادت "هست" ترین آدمی كه دیده ام.
سالگرد شهادت آنكه روز شهادتش هیچ جور نمی توانم توهم كنم كه از دستش داده باشیم. "كه شهدا از دست نمی روند... به دست می آیند."


سالگرد شهادت آنكه چه خوب فهمید چقدر محتاجیم به نوشته هایش، به صدایش،به فیلم هایش،به بودنش.
و فهم این "هست"بودنش ، گویی هیچ نمی خواهد، جز اینكه تجربه اش كنی، به سادگی. همین قدر كه نیت كنی.
آن وقت، این همه "حضور"...
این همه حضور...باعث می شود دااااد بزنی : ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا...
و مگر نه آنكه خانه تن راه فرسودگی می پیماید تا خانه روح آباد شود؟
و مگر این عاشق بی قرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی، كه كره زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریده اند؟
و مگر از درون این خاک، اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز كرم هایی فربه و تن پرور بر می آید؟
پس اگر مقصد را نه اینجا، در زیر این سقف های دلتنگ
و در پس این پنجره های كوچک
كه به كوچه هایی بن بست باز می شوند نمی توان جست،
بهتر آنكه پرنده روح دل در قفس نبندد.
پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر.




پرستویی كه مقصد را در كوچ می بیند، از ویرانی لانه اش نمی هراسد.
آقا سید مرتضی آوینی! ما... محتاج این همه حضورت هستیم....
"دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون كش......"
آنقدر بیرون كش، كه از ساختمان فولادمان دوكوهه بسازیم....
آنقدر بیرون كش ، كه یاوران آخرالزمانی مهدی(عج) شویم...
آقا سید مرتضی! حس می كنم باید روز شهادتت، نیت كنم، كه عادات سخیف ام را، كنار بگذارم...


همین جا هم اتفاقا باید نیت كنم. همین جا وسط بلاگفا...
كمك مان كن از "بلاگفا" فكه بسازیم....
كسی حرف خوبی زد. گفت : چه خوب كه، آنقدر كه زنده بودن شهدا را می فهمیم، زنده بودن امام زمان زنده مان را هم بفهمیم.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 04-19-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض سرداران شهید در مترو

سرداران شهید در مترو


در یک اقدام شایسته فرهنگی، تندیس نفیس سرداران شهید حاج احمد آجورلو و یدالله كلهر در ایستگاه مترو محمدشهر كرج نصب شدند.
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، نصب تندیس ها كه به زیبایی جانمایی شده اند در محوطه ایستگاه مترو، بیانگر اهتمام مسوولین قطار شهری كرج به امر حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس است.
سرهنگ پاسدار داوود پوریان، معاون تبلیغات اداره كل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس غرب استان تهران گفت: در طول سال و به مناسبت های مختلف، روابط عمومی سازمان قطار شهری كرج ارتباط و همكاری تنگاتنگی با این اداره دارد و بهترین نقاط ایستگاه های مترو را جهت نصب بنرها و تصاویر دفاع مقدس اختصاص می دهد و این همكاری می تواند سرمشق و الگوی خوبی برای سایر دستگاه های اجرایی غرب استان تهران باشد.






به دنبال این خبر تبیان خاطره ی زیبایی از زبان شهید کلهر ، برای شما عزیزان نقل می کند :

برادر شهید حاج یدالله کلهر نقل می‌كند كه در عملیات «كربلای 5» دوست و هم ‌رزم صمیمی شهید كلهر به نام سید حسن میررضی به شهادت می‌رسد، این شهادت برای شهید كلهر خیلی سنگین تمام شد. از آن جا كه ارتباط بسیار نزدیک و صمیمی با هم داشتند، ایشان بی‌ تابی می‌كردند و در همان منطقه ی عملیات داخل نفربر رفته بود و با حزن و اندوه و غم از دست دادن یار نزدیک خود گریه می‌كرد. رفقا و دوستان هرچه اصرار كردند، ایشان آرام نشد.
تا این‌كه حاج آقا (شهید) میثمی او را می‌بیند، به طرفش می‌رود و در گوش وی قدری صحبت می‌كند. شهید كلهر بلافاصله گریه‌اش قطع می‌شود و تبسم می‌كند پس از این‌كه شهید میثمی می‌رود، دوستان جویای موضوع می‌شوند. وی می‌گوید كه ایشان در گوش من همان حرفی را گفتند كه حضرت رسول اكرم صلی الله علیه وآله به حضرت زهرا سلام الله علیها گفتند و دیری نپایید كه همین موضوع به واقعیت پیوست و در مرحله ی بعد عملیات «كربلای 5» شهید كلهر به شهدا پیوست.
در مراسم وداع با پیكر شهید كلهر در اردوگاه كوثر كه در 10 كیلومتری سوسنگرد واقع شده بود، در آن ساعاتی كه شهید كلهر را در حسینیه ی اردوگاه تشییع می‌كردند، برای نخستین وآخرین بار، چادرهای اردوگاه مورد هجوم نزدیك به 25 فروند هواپیما قرار گرفت و به بركت خون این شهید، باعث شد كه هیچ كس در چادر نباشد، وگرنه تعداد زیادی از رزمندگان به شهادت می‌رسیدند.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:51 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها