بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > رمان - دانلود و خواندن

رمان - دانلود و خواندن در این بخش رمانهای با ارزش برای خواندن یا دانلود قرار میگیرند

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #20  
قدیمی 03-11-2011
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


فريبرز از دفتر بيرون آمد. با چشمانش دنبال من گشت . خواستم برايش دست تكان بدهم كه با ديدن خانم گرمارودي منصرف شدم . ايستادند و چيزي به هم گفتند. احساس كردم قلب من هم فشرده مي شود و بدجوري به درد آمد. با گامهاي سست و بي رمق از مدرسه بيرون آمدم . خانم گرمارودي سوار بر ماشين خارجي اش از مقابلم رد شد و چند دقيقه بعد بي . ام . و آلبالويي رنگ فريبرز جلوي پايم ترمز كرد .

" كجا مي روي دختر ؟ مگر نگفتم در حياط منتظرم بمان ."

راست مي گفت قرارمان همين بود پس چرا من منتظر نشدم . سوار شدم و سلام كردم . حالم را پرسيد . نگفتم دوباره استخوان هايم درد مي كند و گلويم مي سوزد . " بهترم !"

وقتي به خانه رسيديم به زحمت از ماشين پياده شدم . در فاصله اي كه او در پاركينگ را مي بست خواستم جلوتر از او بروم كه پاهايم همكاري نكردند و من از سومين پله با ناله اي دلخراش پرت شدم . صداي او را شنيدم كه گفت:" ماندانا چه كار كردي ؟" و بعد از حال رفتم .

دكتر سوزن سرم را از دستم در آورد و با مهرباني گفت:" اين بيماري تنها با استراحت خوب مي شود در ضمن بايد مقدار زيادي آب ميوه بخوري ."

چشمانم به زحمت باز بودند . فريبرز دستورات غذايي را از دكتر گرفت و او را تا دم در همراهي كرد . برگشت و خيره نگاهم كرد ولي از بيحالي نفهميدم دوباره تنم داغ شد يا نه .


"تو كه گفتي خوب شدي . خدا خيلي بهت رحم كرد كه وقتي افتادي طوريت نشد . حالا بخواب تا من هم برايت سوپ درست كنم ."

نگاهش كردم .من فقط برايش زحمت و دردسر درست كرده بودم . الان بايد به جاي او مادر از من پرستاري مي كرد نه اينكه او با اين قلب مهربان نگران سلامتي من باشد .

چشمهايم همانطور كه در حوض سبز مهرباني چشمانش غرق بود بر هم افتاد و به خواب عميقي فرو رفت.

وقتي بيدار شدم او بالاي سرم نشسته بود و به من زل زده بود . " بيدار شدي ؟ دو ساعتي هست كه خوابيدي . مي خوهي برايت سوپ بياورم ؟"

خواستم از جا بلند شوم نتوانستم . كمكم كرد تا نيم خيز شوم. " از اينكه به فكرمن هستيد ممنونم . من فقط باعث دردسر شما ..." سرفه نگذاشت به حرفهايم ادامه دهم . از جا برخاست به طرف آشپزخانه رفت و گفت:" بعضي از دردسرها خواستني هستند."

با دو بشقاب سوپ داغ برگشت . يكي را دست من داد و ديگري را مقابل خودش گذاشت .

با تعجب گفتم :" شما هنوز ناهار نخورديد؟"

لبخند زد و گفت:" مگر مي توانستم؟ اين مدت حسابي عادت كرده ام كه دو نفري غذا بخوريم ... بخور تا سرد نشده . "

اي قلب بي شرم ! تند مكوب . خوب مي داني كه لايق محبتهاي بي دريغ او نيستي . آرام بگير تا مبادا تپشهاي پر سوزت سينه ي دردمندت را بشكافت و بوي تعفنش همه جا را پر كن كند .

اي قلب بي شرم !

__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 03:31 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها