بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1361  
قدیمی 05-08-2011
sharareh1 آواتار ها
sharareh1 sharareh1 آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: مشهد
نوشته ها: 964
سپاسها: : 1,827

1,432 سپاس در 313 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

از شمال به رویای تو میرسم ، به تصویری مبهم از دو سیاهی درشت در چشمانت...

از جنوب به کفشهایم که جز نشانی خانه ات چیزی در حافظه ندارند ؛

خورشید تو اما از مشرق من طالع میشود...
...
و در مغربم اما دیواری است که از بلندای آن هیچگاه نخواهی گذشت....

میدانی جغرافیای کوچک من بازوان توست ، ای کاش تنگتر شود این سرزمین بر

من...

هرآنچه از جغرافیا میدانستم همین بود !!!
__________________
سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران ، گرفتن خودت از آن ها باشد
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #1362  
قدیمی 05-08-2011
yad آواتار ها
yad yad آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Oct 2010
محل سکونت: خراب آباد
نوشته ها: 1,032
سپاسها: : 577

868 سپاس در 544 نوشته ایشان در یکماه اخیر
yad به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

تا قیامت صبر خواهم کرد نه ! اصلن خودم

زود بر پا می کنم آن روز رستاخیز را

خاک پایت می شوم دیگر چه می خواهی عزیز ؟

هر چه می خواهی بکار این خاک حاصلخیز را . . .

پاسخ با نقل قول
  #1363  
قدیمی 05-10-2011
GhaZaL.Mr آواتار ها
GhaZaL.Mr GhaZaL.Mr آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: May 2011
محل سکونت: نیست. رفته است..
نوشته ها: 782
سپاسها: : 312

1,461 سپاس در 592 نوشته ایشان در یکماه اخیر
جدید اقرار ماهی ها



رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید
عكس تنهایی خود را در آب
آب درحوض نبود
ماهیان می گفتند
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم كرده تابستان بود
پسر روشن آب لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید آمد او را به هوا برد كه برد
به درك راه نبردیم به اكسیژن آب
برق از پولك ما رفت كه رفت
ولی آن نور درشت
عكس آن میخك قرمز در آب
كه اگر باد می آمد دل او پشت چین های تغافل می زد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت كن
و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است
باد می رفت به سر وقت چنار

من به سر وقت خدا می رفتم......


__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از GhaZaL.Mr به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #1364  
قدیمی 05-10-2011
MAHDI_TONDAR آواتار ها
MAHDI_TONDAR MAHDI_TONDAR آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Jan 2011
محل سکونت: قائم شهر
نوشته ها: 96
سپاسها: : 24

54 سپاس در 30 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


لحظه ي ديدار نزديك است .

باز من ديوانه ام ، مستم
باز ميلرزد دلم ، دستم
باز گوئي در هواي ديگري هستم .

هاي !
نخراشي به غفلت گونه ام را ، تيغ
هاي !
نپريشي صفاي زلفكم را ، دست
و آبرويم را نريزي ، دل .

اي نخورده مست
لحظه ي ديدار نزديك است .

مهدي اخوان ثالث ( از مجموعه ي زمستان )
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از MAHDI_TONDAR به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #1365  
قدیمی 05-10-2011
GhaZaL.Mr آواتار ها
GhaZaL.Mr GhaZaL.Mr آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: May 2011
محل سکونت: نیست. رفته است..
نوشته ها: 782
سپاسها: : 312

1,461 سپاس در 592 نوشته ایشان در یکماه اخیر
جدید ازخانه بیرون میزنم اما کجا امشب؟



ازخانه بیرون میزنم اما کجا امشب؟

شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب


پشت ستون سایه ها زیر درخت شب،

می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب


می دانم آری نیستی اما نمی دانم،

بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب؟


هر شب تو را بی جست وجومی یافتم اما،

نگذاشت بی خوابی بدست آرم تورا امشب


ها...سایه ای دیدم!شبیه ات نیست، اماحیف

ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب


امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه

بشکن قرق را ماه من!بیرون بیا امشب


گشتم تمام کوچه هارا یک نفس هم نیست

شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب


طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب

باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب


ای ماجرای شعرو شب های جنون من

آخرچگونه سرکنم بی ماجرا امشب ...


محمد علی بهمنی
این کار با صدای ناصر عبدللهی و مهدی یغمایی فوق العادس ........

__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از GhaZaL.Mr به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #1366  
قدیمی 05-10-2011
forrest آواتار ها
forrest forrest آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Mar 2010
محل سکونت: کرج
نوشته ها: 353
سپاسها: : 35

47 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
forrest به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

پاییزمن




به اندازه ی انگشتان هر دو دست


پنجره های شهر را بسته فرض کن


و حالا اگر می توانی از یک تا بی نهایت بخند!


این همه پنجره ی بسته به چه درد می خورد؟


این همه خیابان شلوغ؟!


این همه آدم های رنگی!


پاییزمن، فصل بدهکاری گل هاست


درخت های خشکیده در اندامشان،


بهار ملتمسی دارند


با من بخند اگر چه غمگینم!


این روز ها هر روز دلتنگی هایم را برایت پست می کنم


و هر روز چوب خطی روی چوب خط دیگری می گذارم


می گویند همه چیز عوض شده است


امیدوارم تو، خانه ات را عوض نکرده باشی.





میخوش ولی زاده
__________________
سوال نکن تا به تو دروغ نگویند
پاسخ با نقل قول
  #1367  
قدیمی 05-11-2011
MAHDI_TONDAR آواتار ها
MAHDI_TONDAR MAHDI_TONDAR آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Jan 2011
محل سکونت: قائم شهر
نوشته ها: 96
سپاسها: : 24

54 سپاس در 30 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

با سلام
یه شعر زیبا از سروده های دوست خوب جناب محمود خوارزمی تقدیم به شما دوستان


ديري ست تا ، در قلب من مرده اي
پيش از آنكه
براستي مرده باشي .

كوچه هاي قديمي كاشان
فواره هاي رنگي قوچان
آهنگهاي فراموش شده
هيچكدام
ترا به ياد من باز نخواهند آورد .
چراكه ديريست تا
در قلب من مرده اي
پيش از آنكه براستي مرده باشي .

چه كسي گفته است
كه مرگ آدمي را
تنها از صفحه ي آخر شناسنامه ميتوان باور داشت
همچنانكه
زندگي را از روي كارتها و تمبرها و اوراق بهادار ؟

من بارهاي بار
با گوشهاي خويش
ضجه هاي مرگ آدمياني را شنيده ام
كه نميخواستند در تشييع جنازه عمر خويش
شركت كنند .

زخمي تر از اميد
از پله هاي سنگين شرم
به فراز بر شدم .
قلبم نمي تپيد
وچيزي به رنگ لاجورد
از چشمهاي من سرازير بود .

اي كاش ميدانستي
كه صداقت انسان
هميشه در يك لحظه است كه شكل ميگيرد
هميشه در يك لحظه است
كه مرگ انسان شكل ميگيرد .

با اينهمه
ديري بود
كه در نه توي شكسته ي احساس
مرده بودي
و بوي گندناك لاشه ات
در دهليزهاي قلبم هوار ميكشيد .

ارديبهشت 64

پاسخ با نقل قول
  #1368  
قدیمی 05-13-2011
ترنم آواتار ها
ترنم ترنم آنلاین نیست.
ناظر و مدیر تالارهای آزاد

 
تاریخ عضویت: Dec 2010
محل سکونت: هرسین
نوشته ها: 5,439
سپاسها: : 7,641

11,675 سپاس در 3,736 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

دلما سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت

و هی این و آن سرسری آمد و رفت

ولی هیچکس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد

یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است؟

یکی گفت چه دیوارهایش سیاه است

یکی گفت چرا نور اینجا کم است

و آن دیگری گفت: و انگار هر آجرش

فقط از غم و غصه و ماتم است

و رفتند و دلم ماند بی مشتری

و من تازه آنوقت گفتم:

خدایا تو قلب مرا می خری؟

و فردای آنروز

خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه

پشت خود بست

ومن روی آن در نوشتم

ببخشید دیگر برای شما جا نداریم

از این پس به جز او کسی را ندارم.
__________________
.
.
.
.
.
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ترنم به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #1369  
قدیمی 05-13-2011
GhaZaL.Mr آواتار ها
GhaZaL.Mr GhaZaL.Mr آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: May 2011
محل سکونت: نیست. رفته است..
نوشته ها: 782
سپاسها: : 312

1,461 سپاس در 592 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Exclamation حتی اگر آیینه باشی

این غزل کار فوق العاده ایه !

------------------------------------

حتی اگر آیینه باشی

گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی
اما تو باید خانه ی ما را بلد باشی

یک روز شاید در تب توفان بپیچندت
آن روز باید ! راه صحرا را بلد باشی

بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست
باید سکوت سرد سرما را بلد باشی

یعنی که بعد از آنهمه دلدادگی باید
نامهربانی های دنیا را بلد باشی

شاید خودت را خواستی یک روز برگردی
باید مسیر کودکی ها را بلد باشی

یعنی بدانی " ...مرد در باران " کجا می رفت
یا لااقل تا " آب - بابا " را بلد باشی

حتی اگر آیینه باشی، پیش آدم ها
باید زبان تند حاشا را بلد باشی

وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری
باید هزار آیا و اما را بلد باشی

من ساده ام نه؟ ساده یعنی چه؟... نمی دانم
اما تو باید سادگی ها را بلد باشی

یعنی ببینی و نبینی!...بشنوی اما...
یعنی... زبان اهل دنیا را بلد باشی

چشمان تو جایی است بین خواب و بیداری
باید تو مرز خواب و رویا را بلد باشی

بانوی شرجی! خوب من! خاتون بی خلخال!
باید زبان حال دریا را بلد باشی

شیراز رنگ خیس چشمت را نمی فهمد
ای کاش رسم این طرف ها را بلد باشی

دیروز- یادت هست- از امروز می گفتم
امروز می گویم که فردا را بلد باشی

گفتی :" وجود ما معمایی است...." می دانم
اما تو باید این معما را بلد باشی

دکتر محمد حسین بهرامیان
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از GhaZaL.Mr به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #1370  
قدیمی 05-13-2011
yad آواتار ها
yad yad آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Oct 2010
محل سکونت: خراب آباد
نوشته ها: 1,032
سپاسها: : 577

868 سپاس در 544 نوشته ایشان در یکماه اخیر
yad به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

برای آیات القرمزی
شاعره‌ی قهرمان بحرینی
1
فریاد زدی حماسه‌ها را آیات!
از نای درون خود خدا را آیات!
امروز دل شکسته همسایه‌ی توست
برخیز دوباره آشکارا آیات!
2
آیات خدا مگر تمامی دارد
بغض از تو فقط هرچه حرامی دارد
رفتار تو در برابر استکبار
چون پهلوی فاطمه پیامی دارد
3
سودای نگاه سرزمینت درد است
رنگ رخ ماه آتشینت زرد است
در معرکه‌ای که شور شیطان جاری‌ست
هرکس که دعایت نکند نامرد است
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:49 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها