بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #14  
قدیمی 07-10-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض بوقلمون صفت


بوقلمون صفت


آنتوان چخوف

اچوملف ، افسر كلانتري ، شنل نو بر تن و بقچه ي كوچكي در دست ، در حال عبور از ميدان بازار است و پاسباني موحنايي با غربالي پر از انگور فرنگي مصادره شده ، از پي او روان. سكوت بر همه جا و همه چيز حكمفرماست … ميدان ، كاملاً خلوت است ، كسي در آن ديده نميشود … درهاي باز دكانها و ميخانه ها ، مثل دهانهاي گرسنه ، با نگاهي آكنده از غم و ملال ، به روز خدا خيره شده اند ؛ كنار اين درها ، حتي يك گدا به چشم نميخورد. ناگهان صدايي به گوش ميرسد كه فرياد ميكشد:
ــ لعنتي ، حالا ديگر گازم ميگيري؟! بچه ها ولش نكنيد! گذشت آن روزها ، حالا ديگر گاز گرفتن ممنوع است! بچه ها بگيريدش! آهاي … بگيريدش!
و همان دم ، زوزه ي سگي هم به گوش ميرسد. اچوملف به آن سو مي نگرد و سگي را مي بيند كه سراسيمه و مضطرب ، روي سه پاي خود ورجه ورجه كنان از توي انبار هيزم پيچوگين تاجر بيرون مي جهد و پا به فرار ميگذارد. مردي هم با پيراهن چيت آهار خورده و جليتقه ي دگمه باز ، از پي سگ ميدود. مرد ، همچنانكه ميدود اندام خود را به طرف جلو خم ميكند ، خويشتن را بر زمين مي اندازد و به دو پاي سگ ، چنگ مي افكند. زوزه ي سگ و بانگ مرد ــ « ولش نكنيد! » ــ بار ديگر شنيده ميشود. از درون دكانها ، چهره هايي خواب آلود ، سرك ميكشند و لحظه اي بعد ،‌ عده اي ــ انگار كه از دل زمين روييده باشند ــ كنار انبار هيزم ازدحام ميكنند.
پاسبان ، رو ميكند به افسر و مي گويد:
ــ قربان ، انگار اغتشاش و بي نظمي راه افتاده! …
اچوملف نيم چرخي به سمت چپ مي زند و به طرف جمعيت مي رود. دم در انبار ، مردي كه وصفش رفت با جليتقه ي دگمه باز خود ديده ميشود ــ دست راستش را بلند كرده است و انگشت آغشته به خونش را به جمعيت ، نشان ميدهد. قيافه ي نيمه مستش انگار كه داد ميزند: « حقت را ميگذارم كف دستت لعنتي! » انگشت آغشته به خون او ، به درفش پيروزي ميماند. افسر كلانتري ،‌ نگاهش ميكند و استاد خريوكين ــ زرگر معروف ــ را بجا مي آورد. باني جنجال نيز ــ يك توله ي تازي سفيد رنگ با پوزه ي باريك و لكه ي زردي بر پشت ــ با دستهاي از هم گشوده و اندام لرزان ، در حلقه ي محاصره ي جمعيت ، همانجا روي زمين نشسته است. چشمهاي نمورش ، از اندوه و از وحشت بيكرانش حكايت ميكند. اچوملف ، صف جمعيت را ميشكافد و مي پرسد:
ــ چه خبر شده؟ به چه مناسبت؟ اينجا چرا؟ … تو ديگر انگشتت را چرا؟ … كي بود داد مي زد؟
خريوكين توي مشت خود سرفه اي ميكند و مي گويد:
ــ قربان ، داشتم براي خودم مي رفتم ، كاري هم به كار كسي نداشتم … با ميتري ميتريچ درباره ي مظنه ي هيزم حرف مي زديم … يكهو اين حيوان لعنتي پريد و بيخود و بي جهت ، انگشتم را گاز گرفت … ببخشيد قربان ، من آدم زحمتكشي هستم … كارهاي ظريف ميكنم … من بايد خسارت بگيرم ، آخر ممكن است انگشتم را نتوانم يك هفته تكان بدهم … آخر كدام قانون به حيوان اجازه ميدهد؟ … اگر بنا باشد هر كسي آدم را گاز بگيرد ، بهتره سرمان را بگذاريم و بميريم …
اچوملف سرفه اي ميكند ، ابروانش را بالا مي اندازد و با لحن جدي مي گويد:
ــ هوم! … بسيار خوب … سگ مال كيست؟ من اجازه نميدهم! يعني چه؟ سگهايشان را توي كوچه و خيابان ، ول ميكنند به امان خدا! تا كي بايد به آقاياني كه خوش ندارند قوانين را مراعات كنند روي خوش نشان داد؟ صاحب سگ را ، هر پست فطرتي كه ميخواهد باشد ، چنان جريمه كنم كه ول دادن سگ و انواع چارپا ، يادش برود! مادرش را به عزايش مينشانم! …
آنگاه رو ميكند به پاسبان و مي گويد:
ــ يلديرين! ببين سگ مال كيست و موضوع را صورتمجلس كن! خود سگ را هم بايد نفله كرد. فوري! احتمال ميرود هار باشد … مي پرسم: اين سگ مال كيست؟
مردي از ميان جمعيت مي گويد:
ــ غلط نكنم بايد مال ژنرال ژيگانف باشد.
ــ ژنرال ژيگانف؟ هوم! … يلديرين بيا كمكم كن پالتويم را در آرم … چه گرمايي! انگار ميخواهد باران ببارد …
بعد ، رو ميكند به خريوكين و ادامه ميدهد:
ــ من فقط از يك چيز سر در نمي آورم: آخر چطور ممكن است سگ به اين كوچكي گازت گرفته باشد؟ او كه قدش به انگشت تو نميرسد! سگ به اين كوچكي … و تو ماشاالله با آن قد ديلاقت! … لابد انگشتت را با ميخي سيخي زخم كردي و حالا به كله ات زده كه دروغ سر هم كني و بهتان بزني. امثال تو ارقه ها را خوب ميشناسم!
يك نفر از ميان جمعيت مي گويد:
ــ قربان ، خريوكين محض خنده و تفريح مي خواست پوزه ي سگ را با آتش سيگار بسوزاند ، سگه هم ــ بالاخره خل كه نيست ــ پريد و انگشت او را گاز گرفت … خودتان كه ميشناسيد اين آدم چرند را!
خريوكين داد مي زند:
ــ آدم بي قواره ، چرا دروغ مي گويي؟ تو كه آنجا نبودي! چرا دروغ سر هم مي كني؟ جناب سروان ، خودشان آدم فهميده اي هستند ، حاليشان ميشود كي دروغ ميگويد و كي پيش خدا روسفيد است … اگر دروغ گفته باشم حاضرم محاكمه ام كنند … قاضي قانونها را خوب بلد است … گذشت آن زمان … حالا ديگر ، قانون همه را به يك چشم نگاه ميكند … تازه ، داداش خودم هم در اداره ي ژاندارمري خدمت ميكند …
ــ جر و بحث موقوف!
در اين لحظه پاسبان با لحني جدي و با حالتي آميخته به ژرف انديشي مي گويد:
ــ نه ، نبايد مال ژنرال باشد … ژنرال و اين جور سگ؟ … سگ هاي ايشان از نژاد اصيل اند …
ــ مطمئني ؟
ــ بله قربان ، مطمئنم …
ــ خود من هم مي دانستم. سگهاي ژنرال ، گران قيمت و اصيل اند ، حال آنكه اين سگه به لعنت خدا نمي ارزد! نه پشم و پيله ي حسابي دارد ، نه ريخت و قيافه و هيكل حسابي … نژادش ، حتماً پست است … مگر ممكن است ژنرال ، اين جور سگها را در خانه اش نگه دارد؟! … عقل و شعورتان كجا رفته؟ اين سگ اگر گذرش به مسكو يا پتربورگ مي افتاد ميدانيد باهاش چكار ميكردند؟ قانون ، بي قانون فوري خفه اش ميكردند! گوش كن خريوكين ، حالا كه به تو خسارت وارد آمده نبايد از شكايتت بگذري … حق اين نوع آدمها را بايد كف دستشان گذاشت! وقت آن است كه …
پاسبان ، زير لب مي گويد:
ــ اما شايد هم مال ژنرال باشد … روي پوزه اش كه نوشته نشده … چند روز پيش ، حيواني شبيه اين را در خانه ي ژنرال ديده بودم.
صدايي از ميان جمعيت مي گويد:
ــ من مي شناسمش. مال ژنرال است!
ــ هوم! … يلديرين ، برادر سردم شد ، پالتويم را بنداز روي شانه هام … چه سوزي! … لرزم گرفت … اصلاً سگ را ببر خدمت ژنرال و خودت از ايشان پرس و جو كن … به ايشان بگو كه سگ را من پيدا كردم و فرستادم خدمتشان … در ضمن به ايشان يادآوري كن كه سگ را در كوچه و خيابان ، رها نكنند … شايد اين حيوان ، سگ گران قيمتي باشد و اگر هر رهگذري بخواهد آتش سيگارش را به پوزه ي سگ بيچاره بچسباند ، چه بسا از اين زبان بسته چيزي باقي نماند. حيوانيست ظريف … و اما تو ، كله پوك بيشعور . دستت را بگير پايين! لازم نيست آن انگشت احمقانه ات را به معرض نمايش بگذاري! اصلاً همه اش تقصير خودت است! …
ــ اونهاش ، آشپز ژنرال دارد مي آيد اين طرف ، خوب است ازش بپرسيد … هي ، پروخور! بيا اينجا جانم! نگاهي به اين سگ بنداز … مال شماست؟
ــ چه حرفها! ما هيچ وقت از اين سگها نداشتيم!
اچوملف مي گويد:
ــ اين كه پرسيدن نداشت! معلوم است كه ولگرده! احتياج به اين همه جر و بحث هم ندارد! … وقتي من مي گويم ولگرده ، حتماً ولگرده … بايد كارش را ساخت.
پروخور همچنان ادامه ميدهد:
ــ گفتم مال ما نيست ، مال اخوي ژنرال است ؛ هماني كه از چند روز به اين طرف مهمان ماست. ژنرال خودمان علاقه ي چنداني به سگ شكاري ندارد ، ولي اخوي شان طرفدار اين جور سگهاست …
اچوملف با لحني آميخته به محبت مي پرسد:
ــ مگر اخوي ايشان تشريف آورده اند اينجا؟ ولاديمير ايوانيچ را مي گويم ، خداي من! اصلاً خبر نداشتم! لابد مهمان برادرشان هستند …
ــ بله مهمان هستند …
ــ خداي من … لابد دلشان براي برادرشان تنگ شده بود … و مرا ببين كه اصلاً خبر نداشتم! پس سگ مال ايشان است؟ واقعاً خوشحالم … بيا با خودت ببرش خانه … سگ بدي نيست … حيوان زبر و زرنگي است … پريد و انگشت آن يارو را گاز گرفت! ها ــ ها ــ ها … حيوانكي دارد ميلرزد … ناكس كوچولو هنوز هم دارد مي غرد … چه با نمك! …
پروخور توله را صدا مي زند و همراه سگ از در انبار دور ميشود … جمعيت به ريش خريوكين مي خندد. اچوملف با لحني آميخته به تهديد ، بانگ ميزند:
ــ صبر كن ، به حسابت مي رسم!
آنگاه شنل را به دور تن خود مي پيچد و ميدان بازار را ترك مي كند.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از behnam5555 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 01:54 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها