بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > رمان - دانلود و خواندن

رمان - دانلود و خواندن در این بخش رمانهای با ارزش برای خواندن یا دانلود قرار میگیرند

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 02-26-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

نان و گل ( 2)

دختر صورت خود را با دست هايي كه به خاك هاي سياه مي‏مالد، كثيف مي‏كند. عيسي بهت‏زده است. هر چه جلو مي‏رود، دختر خود را عقب مي‏كشد و از راه‎پله‏ هاي متروكه‏اي كه به برج كليسا مي‎رسد بالا مي‏رود. عيسي به او مي‏رسد. از سوراخ‏هاي ديوارهاي فروريخته، نورها همديگر را قطع كرده‏اند. دختر لحظه‏اي در تقاطع نورها به خود مي‏پيچد. بعد برمي‏خيزد كه بگريزد، نمي‏تواند و دستش به چيزي گير مي‏كند. صداي زنگ ناقوس گويي از ته يك چاه بلند مي‎شود و دختر خود را به لب پنجره‏اي كه از شكست ديوار ايجاد شده مي‏كشاند و رو به شهر عق مي‏زند و چيزي را لاي گريه و عق زدن زمزمه مي‎كند كه كم‏كم مفهوم مي‏شود.
دختر: به كسي نگو من دخترم. ترا خدا به كسي نگو.
بازي ناقوس كليساي متروكه در نورهاي تيز سوراخ ديوارها. حالا انگار باد صداي اذان را هم مي‏آورد. حالا انگار مسگرها مس مي‏كوبند. حالا انگار طبل مي‏كوبند.

مكاني ديگر، شب.
طبل مي‏كوبند. عروسي است. جلوي در خانه‏اي كه عروسي است، چراغاني است. ما به جز در عروسي و عبور مهمانان چيز ديگري از عروسي نمي‏بينيم. وقتي ماشين يكي از مهمانان مي‏ايستد و زن و مرد متشخصي پياده مي‏شوند، گدا گشنه‏هاي دم در دور آن‏ها را مي‏گيرند، تا به داخل عروسي برسند و بعد در پي ماشين جديدي كه از راه مي‏رسد، به سمت او هجوم مي‏برند. داود مي‏رقصد. حنا گل مي‏فروشد. اما كسي به او اعتنايي نمي‏كند. به نظر مي‏رسد كه به ديگران التماس مي‏كند و مريض حال‏تر از پيش است. سيگارفروش به شيوة خاصي براي مشتري‏هايش سيگار روشن مي‏كند و عكاسي دوره‏گرد عكس مي‏گيرد. عيسي جلو مي‏رود تا او را راضي كند كه در ازاي گل از آن‏ها عكس بيندازد، كه عكاس راضي نمي‏شود. عيسي اصرار مي‏كند، با اكراه راضي مي‏شود. بعد با دختر كنار هم مي‏ايستند تا عكس بيندازد. دختر غمگين و در فكر است همين كه عكاس آمادة عكس انداختن مي‏شود، عيسي دست بلند مي‏كند و مانع مي‏شود بعد از جيبش دو بافة موي دختر را درمي‏آورد و تكه‏اي از پيراهنش را مي‏برد و دو بافة مو را به سر دختر وصل مي‏كند و گل‏هاي باقيماندة دستش را توي دستمال سر او فرو مي‏كند. چنان كه گوي از سر دختر گل روئيده است و آن وقت هر دو عكس مي‏شوند.

دريا، صبح زود.
امواج بر صخره‏ها مي‏كوبد. دختر به موازات دريا خوابيده است و عيسي با دستش روي دختر ماسه مي‏ريزد. طوري كه كم‏كم تمام تن او زير ماسه‏ها پوشيده مي‏شود. به جز سوراخ دهانش كه براي تنفس بيرون مانده. گاهي امواج تا ماسه‏ها روي تن دختر پيش مي‏آيد. بعد عيسي برمي‏خيزد و از آن سو آهن تيز زنگ‏زده‏اي را برمي‏دارد. فرياد مي‏كشد و مثل سامورائي فيلمي كه در سينما ديديم، به سوي دختر مي‏دود و با همة قدرت آهن زنگ‏زده را در دل ماسه‏ها فرو مي‏كند. صداي جيغ جانخراشي مي‏آيد. اما پسر همچنان ادامه مي‏دهد و با آهن تيز ماسه‏ها را متفرق مي‏كند. دختر زير ماسه‏ها نيست. دوربين مي‏چرخد. دختر آن سو ايستاده است.
دختر: حالا تو.
عيسي مي‏خوابد و دختر روي او ماسه مي‏ريزد. خورشيد بالا مي‏آيد. بچه‏ها از دور دو عاشق را مي‏مانند.

محوطه سيم‏هاي خاردار، ادامه.
عيسي خود را زير سيم‎خاردار مي‏سراند و به سمت ديوار مي‏رود. دختر كنار سيم‏ها منتظر اوست. عيسي پاي ديوار كه مي‏رسد، صداي پرنده‏اي را تقليد مي‏كند. مرد زنداني از پشت پنجره پيدايش مي‏شود. عيسي نان‏هاي كلوچه‏اي را كه درآورده، به سمت پنجره پرت مي‏كند. صداي سوت مي‏آيد. عيسي مي‏گريزد.

رستوران، شب.
عيسي و دختر رستوران را پر از گل مي‏كنند و همبرگر و نوشابه مي‏گيرند. عيسي نوشابه را در دو پلاستيكي كه از قبل تدارك ديده خالي مي‏كند.

كوچه‏ها، شب.
عيسي و دختر مي‏آيند. در حالي كه دو نيمه از يك همبرگر را سق مي‏زنند و از پلاستيك‏هايي كه همراهشان است، نوشابه مي‏نوشند. گوشة كوچه زني افتاده است و بچة شيرخواره‏اي سينة او را مك مي‏زند و گريه مي‏كند. هر دو جلو مي‏روند. زن به نظر خواب مي‏آيد. دختر همبرگرش را رو به بچة كوچك مي‏گيرد. بچه كوچكتر از آن است كه همبرگر به كارش بيايد. عيسي جلوتر مي‏رود. زن مرده است. عيسي و دختر متوجه نيستند. او را تكان تكان مي‏دهند و مي‏نشانند. زن مي‏افتد. دختر از ترس مي‏گريزد. عيسي با وحشت بچة گريان را از بغل زن قاپ مي‏زند و فرار مي‏كند.

آغل گوسفندان، شب.
عيسي و دختر و بچة كوچك وارد آغل پر از گوسفند مي‏شوند. آن‏سوتر بره‏اي از ميشي شير مي‏خورد. عيسي دختر و بچه را از پلكاني چوبي بالا مي‎‏برد. به نظر مي‏رسد كه اين جا را مي‏شناسد. بعد باز مي‏گردد و ميشي را با خودش كشان كشان از پله‏ها بالا مي‏برد. ميش نمي‏آيد و بره‏اش دنبال او راه افتاده است. عيسي بره را به بغل دختر مي‏دهد و بچه را زير گوسفند مي‏خواباند و پستان گوسفند را توي دهان بچه مي‏چپاند. بچه پستان گوسفند را مي‏مكد. بره خود را به زير پستان ميش مي‏كشاند كه دختر نمي‏گذارد و او را از ميش دور مي‏كند. حالا ميش و بره‏اش به پايين بازمي‏گردند و بچه روي پاي دختر خوابش مي‏برد. دختر بچه را تكان تكان مي‏دهد و خودش نيز دراز مي‏كشد. عيسي نيز كنار او با فاصله دراز مي‏كشد. نگاه هر دو به سقف است و ما هر دو را از سقف در يك كادر داريم.
عيسي: اگه پولدار شم يه اسب مي‎خرم. . . مي‏آي پولدار شيم؟
دختر: آره مي‏آم. (خواب‏آلوده است.)
عيسي: (در خيال) اگه اسب بخرم از اين جا مي‏رم. مي‏آي از اين جا بريم؟
دختر: آره مي‏آم. (خواب‏آلوده‏تر است.)
عيسي بيشتر به خيالات مي‏رود. حالا به يك فكر دروني لبخند رضايت مي‏زند و غلت مي‏خورد. از زاوية بغل و از نوري كه از بيرون به آن دو تابيده ساية آن‏ها بر ديوار بر هم افتاده است. بچه‏ها دو عاشق را مي‏مانند. يك باره صداي زنگ ساعت كوكي آن‏ها را از جا مي‏پراند. هر دو وحشت مي‏كنند و به هم پناه مي‏برند و خود را تا دم پنجره مي‏كشانند. بچه نيز ونگي مي‏كند و دوباره مي‏خوابد. بعد صداي تيز شدن يك چاقو با مصقل مي‏آيد. بعد نالة مشتي گوسفند شنيده مي‏شود. آن وقت هر دوي آن‏ها دست بر شانة هم مي‏خوابند و تصوير فيد اوت مي‏شود.
فيد اين: آن‏ دو هنوز خوابند و نور پنجره آن‏ها را از محيط جدا كرده است. بچة كوچك پيراهن عيسي را كنار زده و سينة او را مي‏مكد. عيسي چشم مي‏گشايد. دختر نيز.
دختر: گشنشه.
عيسي چشم‏هايش را مي‏مالد و از پلكان چوبي پايين مي‎رود تا ميش را بالا بياورد. وقتي به آغل مي‏رسد به اطراف نگاه مي‏كند و صورتش در بهتي فرو مي‏رود. برمي‏گردد، دست دختر را مي‏گيرد و راه مي‏افتند اما باز جلوي پله‎ها مي‏ايستد. خودش چشمش را مي‏بندد.
عيسي: چشم‏هاتو ببند دنبال من بيا.
دست دختر را مي‏گيرد و مي‏كشد. دختر چشمش را مي‏بندد و با دست ديگرش بچه را سفت به بغل مي‏فشارد و از پله‏ها پايين مي‏روند. وقتي به آغل مي‏رسند، حس خاصي در صورت دختر مي‏دود. فضا را بو مي‏كند و پايش را جا به جا مي‏كند.
دختر: چرا زمين خيسه؟
عيسي: شير ريخته زمين، نترس.
از آغل بيرون مي‏آيند. عيسي هنوز نمي‏گذارد دختر برگردد و جا پاهاي خوني‏اش را كه كمرنگ روي زمين نقش مي‏اندازد نگاه كند.

خيابان‏ها، روزهاي بعد.
عيسي و دختر در خيابان گل مي‏فروشند. از بچه خبري نيست. سر در هر ماشيني فرو مي‏كنند. صداي مغازة مسگري در كادر زياد مي‏شود. حال دختر كم‏كم منقلب مي‏شود. وحشت مي‏كند و به گوشه‏اي پناه مي‏برد. عيسي متوجه اوست. دختر خودش را مخفي مي‏كند. عيسي كنار او مي‏ايستد. همان ماشين كه دختر را برده بود، گوشة خيابان ايستاده است. دختر دستش را به خاك‏هاي زمين مي‏كشد و صورتش را كثيف مي‏كند و خود را از ماشين مخفي مي‎كند. عيسي نگران اوست. ماشين را مي‏بيند. صداي سوت مي‏آيد. همچنان دختر گريه مي‎كند و صورتش را كثيف مي‏كند. صداي مسگري مي‏آيد. بچه‏هاي گل‏فروش مي‏گريزند. عيسي حواسش به گريختن آن‏ها نيست. پسر سيگارفروش او را تكان مي‏دهد كه بگريزد. عيسي خيره به ماشين نگاه مي‏كند. پسر سيگارفروش نيز مي‏گريزد. دستبندي دست‏هاي پرگل عيسي را به اسارت مي‎گيرد.

اتاق ملاقات، روز.
عيسي نشسته است. دختر وارد مي‏شود. آن‏سوتر مردي با زنش ملاقات مي‏كند. دختر به سمت عيسي مي‏رود. مأموري كل اتاق ملاقات را كنترل مي‏كند. (سايه‏اي از او مي‏بينيم.) عيسي و دختر روبه‏روي هم نشسته‏اند و همديگر را نگاه مي‏كنند و نمي‏دانند به هم چه بگويند. صداي مرد و زني كه كنار آن‏ها ملاقات مي‏كنند مي‏آيد. دختر دست عيسي را مي‏گيرد و او را به زير ميز مي‏كشاند و از زير پيراهنش همبرگر و پلاستيك پر از نوشابه را در مي‏آورد و شروع به خوردن مي‏كنند. بعد بازي‏شان مي‏گيرد و چهاردست‏وپا لاي ميزها شروع به راه رفتن مي‏كنند. تازه متوجه مي‏شويم كه ده‏ها زنداني با خانواده‏شان مشغول ملاقاتند. عيسي و دختر از زير ميزها از كنار پاي آن‏ها با هم قايم‏باشك بازي مي‏كنند تا پا و دست مأمور در كادر مي‏آيد و آن‎ها را سر جايشان مي‏نشاند. مرد و زن كنار آن‏ها چشم در چشم هم گريه مي‏كنند و عيسي و دختر از گرية آن‏ها خنده‏شان مي‏گيرد. وقتي سوت پايان ملاقات كشيده مي‏شود، عيسي پلاستيك نوشابه را با دهانش باد مي‏كند و با دستش مي‏تركاند.

سلول‏ها، شب.
سلول زندانيان با ميله از همديگر جدا شده. بين عيسي و مرد زنداني كه او را پشت پنجره ديده‏ايم، هشت رديف ميله و هفت زنداني فاصله است. نگهباني مراقب است و زندانيان دهان به دهان ديالگ را از مرد زنداني به پسر و بالعكس منتقل مي‏كنند. دوربين در يك نماي تراولينگ رفت و برگشت ديالگ را با زندانيان همراهي مي‏كند.
مرد زنداني: چرا مادرت ملاقات من نمي‏آد؟ (زندانيان كلام او را به عيسي مي‏رسانند.)
عيسي: مي‏گه طلاقش دادي. (زندانيان كلام عيسي را به مرد مي‏رسانند.)
مرد زنداني: دروغ مي‏گه من فقط يه سال رفتم مسافرت. . . (زندانيان مي‏رسانند.)
عيسي: مريضه. . . (زندانيان. . .)
مرد زنداني: از كجا مي‏آره مي‏خوره؟ (زندانيان. . .)
عيسي: گل مي‏فروشه (زندانيان. . .)
مرد زنداني: مي‏گن مي‏خوان به همة زنداني‏ها عفو بدن. رئيس زندان برام تقلا كرده. مي‏خوام براش هديه بفرستم. مي‏توني برام گل ياس بياري؟ . . .
عيسي: از كجا بيارم؟ . . .
مرد زنداني: از باتلاق‏ها كه رد بشي پاي دامنة كوه پر ياسه.

خيابان، باتلاق، روز.
عيسي در خيابان مي‏دود. اولين كسي كه او را مي‏بيند داود است مشغول رقصيدن است. حالا با ورود عيسي گوئي دوربين در جمع گل‏فروشان به رقص آمده. سيگارفروش از راه مي‏رسد. با زبان لالي چيز‏هايي مي‏گويد كه عيسي نمي‏فهمد.
سيگارفروش دست او را مي‏گيرد و مي‏كشد. راه از كنار محوطه سنگسار مي‏گذرد تا به باتلاق مي‏رسند. حنا تا سينه در باتلاق فرورفته و آواز مي‏خواند. عده‏اي كنار باتلاق دور او جمع شده‏اند و براي او كمند مي‏اندازند. اما او كمند را از خود دور مي‎كند و آواز مي‏خواند. دختر هم آن‏جاست.
يكي از مردم: جنون سفليسه، زده به سرش. شهرو اينا به گند كشيدن.
عيسي براي نجات او به باتلاق مي‏زند. كمي كه جلو مي‏رود فرو مي‏رود.
يكي از مردم: نرو بچه‏جون تو هم مي‏ري فرو.
عيسي: برات قرص آوردم.
حنا خود را به سمت عيسي مي‏كشاند. مردان كنار باتلاق فرصت را غنيمت دانسته به سوي حنا كمند مي‏اندازند اما هرچه مي‏كشند بيرون نمي‏آيد. دسته جمعي طناب را مي‏كشند تا حنا از باتلاق بيرون كشيده مي‏شود. بعد او را در پتويي مي اندازند و سوار يك كالسكه باري مي‏برند. عيسي جلو مي‏رود. مردان او را كنار مي‏زنند. كالسكه كه راه مي‏افتد، عيسي به دنبال آن شروع به دويدن مي‏كند. دختر ايستاده است. در زمينة او باتلاق است. به روبرويش نگاه مي‏كند. عيسي به دنبال كالسكه باري مي‏دود.

منطقة سيم‏هاي خاردار، روز.
بوته‏هاي خار. صداي مخصوص پرنده‏اي كه دو بار تقليد مي‏شود. عيسي و دست‏هاي پر از ياسش از كنار خارها ظاهر مي‏شوند. از پشت ميله‏ها زنداني ديگري به جاي مرد زنداني قبلي ظاهر مي‏شود.
زنداني جديد: كيو مي‏خواي؟
عيسي: براي بابام گل ياس آوردم.
زنداني جديد: منو كه آوردن اونو بردن براي اجراي حكم.
بخشي از گل‏ها از دست عيسي به زمين مي‏ريزد.

بيابان، ادامه.
عيسي وارد محوطه‏اي مي‏شود كه مراسم مجازات را قبل از آن در آن‏جا ديده‏ايم. جماعت زيادي به تماشا آمده‏اند. عيسي آن‏ها را كنار مي‏زند، اما ممكن نيست. به سختي تلاش مي‏كند.
چهر‏ه‏هاي دور و بر عيسي آشنا و ناآشنا مي‏نمايند. عيسي مردم را كنار مي‏زند و مي‏دود. كند و كشيده و بُرّه بُرّه مي‏دود. صداي ريزش آوار بيشتر مي‏آيد. حالا از ديد عيسي مشتي سنگ رها شده و سبكبال در هوا كه وقتي به زمين فرود مي‏آيند، پيراهن مادرش حنا را دفن مي‏كنند. عيسي دست‏هايش را بلند مي‏كند تا جلوي سنگ‏ها را بگيرد، نمي‏شود. دست‏هاي پرتاب كنندة سنگ، در رقصي موزون به رفتار آمده‏اند. عيسي گل‏هاي دستش را به سمت پيراهن مادرش مي‏ريزد. دست‏ها هنوز سنگ مي‏ريزند. كم‏كم سولاريزه مي‏شوند و همه چيز به رنگ سنگ درمي‏آيد. ديگر همة آدم‎ها سنگي شده‏ اند. حالا دست‏هاي پرتاب كنندة سنگ، تكه‏ هايي از بدن خودشان را جدا كرده، پرتاب مي‏كنند. آن قدر كه چيزي از آن‏ها نمي‏ماند. جز بيابان مجازات و سنگ‏هايي كه بر هم تلنبار شده‏ اند.
تابستان 68

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 09:46 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها