ادبیات طنز در این تالار متون طنز مناسب و بحث در مورد طنز قرار دارند |

11-26-2008
|
 |
معاونت  
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521
1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
از دست تمام دختران دل شیداست*****از ناز و کرشمه شان دل غوغاست
دانی که چرا گردن مردان شد کج******از بس دلشان پر شده از خون پیداست
در منزل هم غیبت همسر گویند******از داغ دل و سینه پر درد شکواست
اخر چه بود گناه مردان کاین جور******از دست زنان روند پناه گاه گر جاست
از تانک و مسلسل که چه باید گویم *****در پیش زبان و کرنش زن خاراست
اندر عجبم که گر نمی داشتند اشک*****کز دست جماعت چه توان کردن راست
گویند که زیبا پسری چون او مُرد******ترشیده شود دخترکی بس زیباست
گویند که زیبا پسران گر مردند*****ترشیده شوند دخترکان چون حقاست
شوریده شدم بس که چرند من گفتم*****کاخر بشوم چو زن ذلیل اشکاراست
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|

11-30-2008
|
 |
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720
6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زن از دیدگاه طنز ( جدی نگیرید )
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
|

12-08-2008
|
 |
معاونت  
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521
1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ادعاهای یک بی زن
ادعاهای یک بی زن
من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم
از زن و غر زدن روز و شبش آزادم
نه کسی منتظرم هست که شب برگردم
نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم
زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب
نرود از سر ذلت به هوا فریادم
"هر زنی عشق طلا دارد و بس٬ شکی نیست"
نکته ای بود که فرمود به من استادم
شرح زن نیست کمی٬ بلکه کتابی است قطور
چه کنم چیز دگر نیست از آن در یادم
هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند
محض اثبات نظرهای خودم آمادم(!)
زن نگیر - از من اگر می شنوی- عاقل باش!
مثل من باش که خوشبخت ترین افرادم
مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم
نگرفتم زن و هرگز نشدم من آدم!
هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم
نه برای دل هر دختر و زن فرهادم
الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: "من
از چه رو در ته این چاه به رو افتادم؟"
امیر جان میبینم پولدار شدی دست ما رو هم بگیر:D
|

12-22-2008
|
مدیر روانشناسی  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221
2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
هیچ وقت به یک زن دروغ نگید
مردی با همسرش در خانه تماس گرفت و گفت: " عزیزم از من خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم."
ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود. این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباسهای کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن، ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت، راستی اون لباسهای ابریشمی آبی رنگم را هم بردار!
زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیر طبیعی است اما به خاطر اینکه نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد.
هفته بعد مرد به خانه آمد، یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب و مرتب بود.
همسرش به او خوش آمد گفت و از او پرسید آیا او ماهی گرفته است یا نه؟
مرد گفت :"بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا، چند تایی ماهی فلس آبی و چند تایی هم اره ماهی گرفتیم. اما چرا اون لباسهای راحتی که گفته بودم برایم نگذاشتی؟"
جواب زن خیلی جالب بود.
زن جواب داد: لباسهای راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
|

12-23-2008
|
 |
کاربر عادی
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2008
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 21
سپاسها: : 0
0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
من اینرا چند جا دیدم شوخی با خالقم را دوست ندارم
|

12-24-2008
|
 |
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720
6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
|

12-24-2008
|
 |
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720
6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زن از دیدگاه طنز ( جدی نگیرید )
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
|

12-24-2008
|
 |
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720
6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زن از دیدگاه طنز ( جدی نگیرید )
خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد.
قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت : اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم. خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت : نگذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها رابگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!
خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد. آرزوی اول خود را گفت :
من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.
قورباغه به او گفت : اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش بیافتد و تو او رااز دست دهی. خانم گفت : مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجزمن نخواهد ماند. پس آرزویش برآورده شد.
بعد گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم.
قورباغه به او گفت شوهرت ۱۰ برابر ثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگیتان لطمه بزند. خانم گفت : نه، هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند شد.
آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرا برآورده کرد. خانم گفت : می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم!
نکته اخلاقی : خانم ها خیلی باهوش هستند؛ پس باهاشون درگیر نشین.
قابل توجه خانمها : اینجا پایان این داستان بود. لطفاً به پائین صفحه مراجعه نکنید.
و اما . . .
مرد دچار حمله قلبی ۱۰ برابر خفیف تر از همسرش شد!
   
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
|

12-24-2008
|
 |
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720
6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زن از دیدگاه طنز ( جدی نگیرید )
یه روز یه خانوم حاجی بازاری خونه اش رو مرتب کرده بود و دیگه می خواست بره حمام که ترگل ورگل بشه برای حاج آقاش. تازه لباس هاش رو در آورده بود و می خواست آب بریزه رو سرش که شنید زنگ در خونه رو می زنند. تند و سریع لباسش رو می پوشه و می ره دم در و می بینه که حاجی براش توسط یکی از شاگردهاش میوه فرستاده بوده.
دوباره میره تو حمام و روز از نو روزی از نو که می بینه باز زنگ در رو زدند. باز لباس می پوشه می ره دم درو می بینه اینبار پستچی اومده و نامه آورده. بار سوم که می ره تو حمام، دستش رو که روی دوش می ذاره، باز صدای زنگ در رو می شنوه. از پنجره حمام نگاه می کنه و می بینه حسن آقا کوره است.
بنابراین با خیال راحت همون جور لخت می ره پشت در و در رو برای حسن آقا باز می کنه.حاج خانوم هم خیالش راحت بوده که حسن آقا کوره، در رو باز می کنه که بیاد تو چون از راه دور اومده بوده و از آشناهای قدیمی حاج آقا و حاج خانوم بوده.
درضمن حاج خانوم می بینه که حسن آقا با یه بسته شیرینی اومده بنده خدا. تعارفش می کنه و راه میافته جلو و از پله ها می ره بالا و حسن آقا هم به دنبالش. همون طور لخت و عریون می شینه رو کاناپه و حسن آقا هم روبروش. می گه: خب خوش اومدی حسن آقا. صفا آوردی! ین طرفا؟
حسن آقا سرخ و سفید می شه و جواب می ده : والله حاج خانوم عرض کنم خدمتتون که چشمام رو تازه عمل کردم و اینم شیرینی اش که آوردم خدمتتون !!!
   
   
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
ابزارهای موضوع |
|
نحوه نمایش |
حالت خطی
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 02:57 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|