بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #8  
قدیمی 09-11-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

آن سوخته را جان شد و آواز نیامد
شبی پروانه ها گرد هم جمع شده بودند; تاریک شبی بود; خواستند شمعی به میان جمع آورند که تابشش بر تاریکی چیره شود و از پرتوش ظلمت گریزان گردد;همگان گفتند باید یکی را برگزینیم که شمع را بشناسد و او را بفرستیم که برود و شمع را با خود به اینجا بیاورد. پروانه ای که رازدان و شمع شناس می نمود، بدین خدمت برگزیده شد و چون دستور یافت، پر کشید و به سوی کاخی سر به فلک کشیده پرواز کرد;نزدیک کاخ که رسید، سایه ای لرزان بر دیواره های کاخ دید;بازگشت و خود را به پروانگان رسانید و گفت: این شمع که شما می گوئید، فروغی دلخواه ندارد; بیماری تبدار و جان خسته ای زرد و نزاری است که کارش اشک ریختن و به خود لرزیدن است;آنچه من دیدم روئین تنی نیست که بتواند با تاریکی به پیکار برخیزد و بر او به پیروزی دست یابد.

بزرگ پروانگان که گفته های این پروانه را شنید، لب به خنده گشود و که تو کودکی ظاهربین و کوته نظری; شمع را نشناخته ای و هرزه درائی می کنی; آنگاه فرمان داد که پروانه ی دیگری به سوی شمع پرواز کند.

این بار پروانه ای باریک بین، از میان پروانگان، برخاست و به جانب کاخی که شمع در آن می سوخت پرواز کرد و چون به کاخ رسید و به پیکره ی شمع نزدیک شد;خود را به شمع زد تا بنگرد که این بیمار تبدار را یارای بر پای ایستادن، تا چه اندازه است.

اما شراره بر بالش افتاد;پرش شعله ور گردید و نیم سوخته، نزد یاران رفت و گفت: شمع سراپا آتش است; می سوزاند لیکن آتشش سخت دلکش است. اما بزرگ پروانگان بدین سخن نیز از جستجوگری باز نایستاد و گفت:

این پروانه هم شمع را نشناخته و نشانهایش را آنسان که بوده، در نیافته است. یکی دیگر برود; به فرمان بزرگ پروانگان، پروانه ای دیگر سرمست و خرامان از جای خود برخاست و پرکشان خود را به کاخ رسانید.

بر سر شمع نشست و یکباره شرر بر جانش افتاد; سر تا پایش بسوخت و چون آهن گداخته ای همه آتش شد سپس خاکستر گردید و خاکسترش به سر شمع فرو ریخت; بزرگ پروانگان که این حال از دور بدید، گفت: تنها او بود که از راز شمع خبر یافت اما دریغا که خبرش به ما باز نرسید...
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:34 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها