شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |

09-27-2010
|
 |
ناظر ومدیر تالار پزشکی بهداشتی و درمان 
|
|
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 4,109
سپاسها: : 3,681
5,835 سپاس در 1,524 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پُر از خاطرات تَرَک خورده ایم
از شادروان قیصر امين پور
__________________
یک پاییز فقط برای من و تو
|

10-02-2010
|
 |
ناظر ومدیر تالار پزشکی بهداشتی و درمان 
|
|
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 4,109
سپاسها: : 3,681
5,835 سپاس در 1,524 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی
بگفت ای بیخبر، مرگ از چه نامی زندگانی را
اگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینی
که گردونها و گیتیهاست ملک آن جهانی را
چراغ روشن جانرا مکن در حصن تن پنهان
مپیچ اندر میان خرقه، این یاقوت کانی را
مخسب آسوده ای برنا که اندر نوبت پیری
به حسرت یاد خواهی کرد ایام جوانی را
به چشم معرفت در راه بین آنگاه سالک شو
که خواب آلوده نتوان یافت عمر جاودانی را
ز بس مدهوش افتادی تو در ویرانه گیتی
بحیلت دیو برد این گنجهای رایگانی را
__________________
یک پاییز فقط برای من و تو
|

10-02-2010
|
 |
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 410
سپاسها: : 48
148 سپاس در 115 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تو واقعا چته ...!!!
گاهی اوقات احتیاج به یه آدمی داری كه توی چشمات نگاه كنه و محكم بزنه توی گوشتو دستت رو بذاری روی گونه ت و دوباره نگاش كنی ببینی كه خشمگینه توی اخم صورتش ببینی كه دوستت داره كه نگاش كنی همون جوری كه دستت روی صورتته كه اون بهش كشیده زدهكه بهت بگه:" تو چته؟بسه همون دستی كه كوبید توی صورتت رو كه سرت رو فشار بده توی گودی شونه ش
__________________
-------------------------------
ای تو همیشه در میان
آمدمت که بنگرم
گریه امان نمی دهد 
|

10-03-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
چو از سر بگویم بود سرور او
چو من دل بجویم بود دلبر او
چو در مجلس آیم شرابست و نقل
چودر گلشن آیم بود عبهراو
چو درکان روم او عقیق است ولعل
چودر بحرآیم بود گوهر او
چودر دشت آیم بود روضه او
چو وا چرخ آیم بود اختر او
چو در رزم آیم به وقت قتال
بود صف نگهداروسرلشکر او
چو در بزم آیم به وقت نشاط
بود ساقی و مطرب وساغر او
چو نامه نویسم سوی دوستان
بود کاغذ وخامه ومحبر او
چو بیدار گردم بودهوشم او
چوخوابم بیاید به خواب اندر او
چو جویم برای غزل قافیه
به خاطر بود قافیه گستراو
تو چندانکه برتر نظر می کنی
از آن برترتو بود برتر او
برو ترک گفتار و دفتر بگو
که آن به که هر باشد ترا دفتراو
خمش کن که هر شش جهت نور اوست
وزین شش جهت بگذری داور او
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

10-03-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شعری زیبا از مولوی...
ای برده اختیارم تو اختیار مایی
من شاخ زعفرانم تولاله زار مایی
گفتم غمت مرا کشت گفتا چه زهره دارد
غم این قدر نداندکاخر تو یار مایی
من باغ و بوستانم سوزیده خزانم
باغ مرا بخندان کاخربهار مایی
گفتا تو چنگ مایی وندر ترنگ مایی
پس چیست زاری تو چون در کنارمایی
گفتم ز هر خیالی دردسرست ما را
گفتا ببر سرش را تو ذوالفقار مایی
سر را گرفته بودم یعنی که در خمارم
گفت ارچه در خماری نی در خمار مایی
گفتم چو چرخ گردان والله که بی قرارم
گفت ارچه بی قراری نی بی قرار مایی
شکرلبش بگفتم لب را گزید یعنی
آن راز را نهان کن چون رازدار مایی
ای بلبل سحرگه ما را بپرس گه گه
آخر تو هم غریبی هم از دیار مایی
تو مرغ آسمانی نی مرخ خاکدانی
تو صید آن جهانی وز مرغزار مایی
از خویش نیست گشته وز دوست هست گشته
تو نور کردگاری یا کردگار مایی
از آب و گل بزادی در آتشی فتادی
سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی
اینجا دوی نگنجد این ما و تو چه باشد
این هر دو را یکی دان چون در شمارمایی
خاموش کن که دارد هر نکته تو جانی
مسپار جان به هر کس چون جانسپارمایی
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

10-03-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
گفتى که مىبوسم تو را، گفتم تمنا مىکنم
گفتى اگر بیند کسى، گفتم که حاشا مىکنم
گفتى ز بخت بد اگر ناگه رقیبت آید ز در
گفتم که با افسون گرى او را ز سر وا مىکنم
گفتى که تلخىهاى مى گر ناگوار افتد مرا
گفتم که با نوش ِ لبم آن را گوارا مىکنم
گفتى چه مىبینى بگو در چشم چون آیینهام
گفتم که من خود را در او عریان تماشا مىکنم
گفتى که از بىطاقتى دل قصد یغما مىکند
گفتم که با یغماگران بارى مدارا مىکنم
گفتى که پیوند تو را با نقد هستى مىخرم
گفتم که ارزان تر از این من با تو سودا مىکنم
گفتى اگر از کوى خود روزى تو را گویم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا مىکنم
گفتى اگر از پاى خود زنجیر عشقت وا کنم
گفتم ز تو دیوانه تر دانى که پیدا مىکنم
سیمین بهبهانی
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

10-03-2010
|
 |
مدیر تالار مطالب آزاد  
|
|
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306
3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
در این خاک زرخیز ایران زمین
*
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد
**
بزرگی به مردی و فرهنگ بود
**
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
**
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان
**
چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟
**
خرد را فکندیم این سان زکار
**
نبود این چنین کشور و دین ما
**
کجا رفت آیین دیرین ما؟
**
به یزدان که این کشور آباد بود
**
همه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند
**
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
**
کجا این سر انجام بد داشتیم
**
بسوزد در آتش گرت جان و تن
**
به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم
*
*فردوسی*
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
|

10-03-2010
|
تازه کار
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2010
محل سکونت: یزد
نوشته ها: 12
سپاسها: : 1
5 سپاس در 3 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست
بر درش برگ گلی می کوبم
کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد وارد خانه پر عشق و صفامان گردد
یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه کند
شرط وارد گشتن شستشوی دلهاست
شرط آن داشتن یک دل بی رنگ وریاست
روی آن با قلم سبز بهار می نویسیم
ای یار خانه دوستی ما اینجاست...........
ویرایش توسط ساقي : 10-04-2010 در ساعت 06:37 PM
دلیل: دوست
|

10-04-2010
|
 |
ناظر و مدیر ادبیات  
|
|
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432
2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
جان من ! جام مّی وساقی وجانانه کجاست
جان من ! جام مّی وساقی وجانانه کجاست
اینهمه بردر میخانه نشستیم, چه شد؟
بغض دل, بر لب پیمانه شکستیم ,چه شد؟
از خود ودیر مغان گاه گُسستیم ,چه شد؟
عهد با دلبر جانانه که بستیم ,چه شد؟
اینهمه از سر تدبیر وخرد نیز نبود
بر همه هستی ما شور دل انگیز نبود
غم بدل, پای کشان ,رفته شکستیم ,چه شد؟
زندگی غیر همان, درد غم انگیز نبود
قدرِ دانائی خود هیچ ندانیم چرا ؟
بی خرد, پای,دراین دشت کشانیم چرا؟
ناتوان ازچه شده قلب ودل ودیده ی ما ؟
دیده ودل ز چه بر نور خدائی نرسانیم؟ چرا؟
«عقل »! ما را بدرِ خانِ خدا میخواند
«چون خدا, عقل وخرد داده وُ خود میداند
اشرف روی زمینیم!... چرا منتظریم؟!
تا به کی «عمر» مگر روی زمین میماند؟!
این پریشانی ما,ا از سر نادانی ماست
ناتوان بودن ما در َسر انسانی ماست
تا نباشد خردی ,عقل کجا راه برد؟!
بی خرد ماندنِ ما, مایه ی ویرانی ماست
جان من ! جام مّی وساقی وجانانه کجاست
تا نباشد دلخوش لذت پیمانه کجاست؟
ما دراین میکده گر, خوار نشینیم , رواست
بی وضوِدل وجان,لذت ِمستانه, کجاست؟
بّه که برپا شده در راه دگر پای نهیم
وندرین غصه سرا بّه که زغمها برهیم
بی خدا کوردلی با دل وچشم ونگهیم
بّه که درروح وروان ,« عشق خدا » جا بدهیم

فرزانه شیدا
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
ویرایش توسط ساقي : 10-04-2010 در ساعت 06:45 PM
|

10-04-2010
|
 |
ناظر و مدیر ادبیات  
|
|
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432
2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اندرین دهر , هر آن کس به دلی چون دل بست
اندرین دهر , هر آن کس به دلی چون دل بست
جام عشقی, چو به میخانه زدستانم رست
ناگهان شیشه ی دل نیز چو پیمانه, شکست
گفت با من لبِ آن ساقی پیمانه بدست
اندرین دهر , هر آن کس به دلی چون دل بست
دم اول دلِ شیدا شد و مست
دم دوم ز همه خلق گُسست
آخرین دم ,لب پیمانه قسم خورد ونشست!!!

فرزانه شیدا
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
ویرایش توسط ساقي : 10-04-2010 در ساعت 06:44 PM
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
ابزارهای موضوع |
|
نحوه نمایش |
حالت ترکیبی
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 02:56 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|