بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ

فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #91  
قدیمی 01-24-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض سر مصعب

سر مصعب

ابومسلم نخعى گويد:
روزى به دارالاماره كوفه وارد شدم سر مصعب بن زبير راپيش روى عبدالملك مروان ديدم پس گفتم :
اى امير من در اينجا امر عجيبى را مشاهده كردم .
گفت : چه ديده اى ؟گفتم : روزى سر حسين (ع ) را نزد عبيدالله بن زياد ديدم و روز ديگر سر عبيدالله بن زياد را پيش روى مختار و آنگاه سر مختار را پيش روى مصعب و امروز سر مصعب را پيش روى تو،
عبدالملك برخاست و از دارالاماره بيرون رفت و دستور داد آن را خراب كنند تاديگر ابومسلم نخعى سر او را مقابل ديگرى نبيند.؟!

احمد بن ابى يعقوب ترجمه محمد ابراهيم آيتى شركت انتشارات علمى و فرهنگى تهران چاپ پنجم 1366 ج 2 ص 212.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #92  
قدیمی 01-24-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض عبدالله زبير بر سر دار

عبدالله زبير بر سر دار

گويند چون ميان حجاج بن يوسف ثقفى و عبدالله بن زبير جنگ در گرفت و ابن زبير دانست كه نيروى جنگ ندارد، نزد مادرش اسماء دختر ابى بكر رفت و گفت :
اى مادرچگونه بامداد كردى .
اسماء گفت :
همانا در مردن آسايش است اما من دوست ندارم كه بميرم مگر بعد از دو كار.
يا كشته شوى و تو را نزد خدا اندوخته گيرم يا پيروز گردى وچشم من روشن شود.
عبدالله گفت :
اى مادر، مى ترسم اگر اين مردم را بكشند، مثله ام كنند.
اسماء گفت :
اى پسر جانم گوسفند هر گاه سرش بريده شد از اينكه پوستش بكنند،درد نمى كشد.
عبدالله گفت :
سپاس خدايى را كه توفيقت داد و دلت را محكم ساخت .
آنگاه بيرون رفت و پياده جنگ كرد تا كشته شد و بدنش را به دار آويختند و سه روز يا هفت روز بر دار بماند تا اينكه مادرش اسماء كه پيرزنى صد ساله و نابينا بود بسوی جنازه آمد.
حجاج گفت : اين زن كيست ؟
گفتند: مادر ابن زبير.
پس دستور داد تا او را فرود آوردند.

ترجمه تاريخ يعقوبى ج 2 ص 215.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #93  
قدیمی 01-24-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض خواب بامداد


خواب بامداد
حكايت شده است كه مهدى خليفه عباسى بامدادى به على بن يقطين و جماعتى ازهمنشينان خود گفت :
امروز بامداد گرسنه ام پس نان و گوشت سردى براى وى آوردند وخورد و ديگران هم با او خوردند سپس گفت :
من در اين اطاق مى روم و در آن مى خوابم مرابيدار نكنيد تا خودم بيدار شوم .
آنگاه به اطاق رفت و خوابيد و آنان هم در ايوان خوابيدند، ناگهان با صداى گريه وى از خواب پريدند.
پس با شتاب نزد وى رفتند واحوال پرس وى شدند.
گفت : آنچه من ديدم شما هم ديديد؟
گفتند ما كه چيزى نديديم .
گفت : پيرمردى را ديدم كه او را در ميان صد هزار نفر ببينم خواهم شناخت . ديدم كه بازوى در اين اطاق را گرفته و مى گفت : گوئى اين كاخ را مى بينم كه اهل آن هلاك شده اند، و عمارت و خانه هايش خالى مانده و سرور كاخ نشين پس از خوشى وپادشاهى به گورى منتقل شده كه سنگهاى آن بر او بار شده است . و جز يادى وداستانى از او باقى نمانده است .
زنانش با صداى بلند بر وى شيون مى كنند. مهدى پس از اين پيشامد ده روز بيشتر زنده نماند.

ترجمه تاريخ يعقوبى ج 2 ص 404.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #94  
قدیمی 01-25-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض نيرنگ هرمزان

نيرنگ هرمزان

آورده اند كه چون هرمزان سردار ايران به دست مسلمين اسير شد او را به مدينه نزدعمر (رض) بردند، خليفه چون او را بديد دستور داد كه زر و زيور و تاج و رخت او را از تن بگيرند.
آنها لباس و تاج و گوهر او را گرفتند و يك جامه تنگ به او پوشاندند.
عمر(رض) به او گفت :
براى خيانت و پيمان شكنى خود چه حجت و عذرى دارى ؟
هرمزان گفت : مى ترسم مرا قبل از بيان حقيقت بكشى .
عمر(رض) گفت : نترس .
آنگاه هرمزان آب خواست . براى اويك ظرف آب آوردند. قدح آب بسيار زشت و درشت و ناپسند بود.
هرمزان گفت : من اگر از تشنگى بميرم با اين قدح آب نخواهم نوشيد.
رفتند و جام ديگرى كه مورد پسند او بود آوردند.
او جام را در دست لرزان خود گرفت و در نوشيدن آن ترديد نمود. بعد گفت :
من مى ترسم قبل از اينكه اين آب را بنوشم يا هنگام نوشيدن مرا بكشى ؟
عمر گفت : بر تو باكى نيست (در امان هستى )

هرمزان گفت: فقط خواستم از تو امان بگيرم .
عمر(رض) گفت : من تو را مى كشم .
هرمزان گفت : تو به من امان دادى .
عمر(رض) گفت دروغ مى گوئى .
انس بن مالك گفت : راست مى گويد تو به او امان دادى .
عمر(رض) گفت : واى بر تو اى انس بن مالك من به قاتل دو يار پيغمبر امان مى دهم . به خدا سوگند تو بايد براى من دليل بياورى كه مرا از اين تنگنا بيرون بياورد. و گرنه تو را به كيفر مى رسانم .
انس گفت : تو به هرمزان گفتى : باكى بر تو نيست ، يا به من خبر بدهى و باك نداشته باشى تا آب را بنوشى (و او آب را نوشيد) آنهائى كه در پيرامون عمر(رض) بودنداين گفته را تاءييد كردند.
عمر(رض) رو به هرمزان كرد و گفت: تو مرا فريب دادى و خدعه نمودى به خدا سوگند من فريب تو را نخواهم خورد مگر اينكه مسلمان شوى او هم مسلمانشد.

ترجمه تاريخ كامل ايران و اسلام (ابن اثير) ج 2 ص 388.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #95  
قدیمی 01-25-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض نيرنگ يك سردار ايرانى

نيرنگ يك سردار ايرانى

چون شهر شوش به محاصره مسلمين در آمده يكى از سرداران ايران به نام سياه كه به مسلمين پيوسته بود لباس خويش را كه رخت ايرانى بود پوشيد.
و پيكر خود را به خون آغشته كرد و نزديك حصار شهر افتاد، مردم شهر پنداشتند كه او يكى از افراد خودآنهاست كه مجروح شده و افتاده است .
ناگزير براى نجات او دروازه شهر را گشودند وخواستند او را حمل كنند كه ناگاه از جاى برخاست جست و شمشير كشيد و با آنها جنگ كرد وداخل شهر گرديد و دروازه شهر را با شمشير گرفت .
آنها هم از برابر او گريختند ودروازه را بدون موانع گذاشتند و سپاه مسلمين را بدان شهرداخل نمود و شهر فتح گرديد.

ترجمه تاريخ كامل ايران (ابن اثير) ج 2 ص 393.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #96  
قدیمی 01-25-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض ازدواج تاريخى

ازدواج تاريخى

در سال هفدهم هجرت عمر(رض) خليفه دوم ، ام كلثوم دختر على بن ابيطالب (ع ) را كه مادرش فاطمه (س ) دختر پيامبر (ص ) خدا بود از على بن ابيطالب (ع ) خواستگارى كرد.
على (ع ) گفت : او هنوز كودك است .
عمر(رض) گفت : آنچه را پنداشتى نخواستم .
ليكن خود ازپيامبر (ص ) خدا شنيدم كه فرمود:
هر بستگى و خويشاوندى در روز رستاخيز بريده مى شود جز بستگى و خويشى و دامادى من .
پس خواستم كه مرا بستگى و دامادى با پيامبر خدا باشد.
سپس با او ازدواج نمود و ده هزار دينار بدو مهريه داد.

ترجمه تاريخ يعقوبى ج 2 ص 35.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #97  
قدیمی 01-25-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض خاك ايران بر دوش مسلمين


خاك ايران بر دوش مسلمين

در تاريخ آمده است در جريان جنگ قادسيه چون نمايندگان سپاه اسلام به حضوريزدگرد پادشاه ساسانى رسيدند يكى از آنها به او گفت :
ما از شما مى خواهيم كه دين ما را قبول كنيد و اگر نپذيريد جزيه را بپردازيد و گرنه با شما جنگ خواهيم نمود.
يزگرد گفت : اگر غرور دامن شما را گرفته است مغرور نشويد و اگر مشقت و گرسنگى باعث اين گستاخى شده ما براى قوت ضرورى شما مبلغى مقرر مى داريم و به شمالباس مى دهيم و پادشاهى براى شما معين خواهيم كرد كه نسبت به شما مهربان باشد.
آنگاه مغيره بن زراره گفت :
آنچه را در مشقت و بدبختى و گرسنگى عرب وصف نمودى چنين بود و بدتر از آن هم بود ولى امروز عرب به جنگ مخالفين دين خود برخاسته مگراينكه تسليم شوند و يا جزيه بدهند و يا آماده جنگ باشند.

سپس به شاه خطاب كرده گفت : جزيه را قبول كن كه با خضوع و خوارى بپردازى وگرنه حاكم ميان ما و تو شمشير است يا اينكه اسلام را اختيار كنى .
يزدگرد گفت :
با چنين سخنى با من روبرو مى شوى ؟
اگر كشتن نماينده رسول خدا روا بود تو را مى كشتم .
آنگاه دستور داد يك بار خاك حاضر كنند و بر دوش رئيس آنهاحمل كنند و او را با همين بار از دروازه مدائن اخراج كنند.
سپس با آنها گفت : نزد امير خود برگرديد و بگوئيد كه من رستم را فرستاده ام كه اوهمه شما را زير خاك نهان كند. همه را در خندق قادسيه دفن نمايد و بعد او را به كشورشما خواهم فرستاد كه شما با جنگ داخلى خود سرگرم و مبتلا كند.
آنگاه كار شاپوررا تكرار خواهم كرد (شاپور ذوالاكتاف كتف اعراب را سوراخ كرده و طناب از آنها عبور مى داد و آنها را به هم مى بست ) آنگاه عاصم بن عمرو برخاست و گفت :
من رئيس و اشراف اين نمايندگان هستم.
بار خاك را برداشت و بر دوش گرفت و با همانحال از ايوان و كاخ خارج شد تا به مركب خود رسيد سوار شد و خاك را همراه برد تا برسعد بن ابى وقاص وارد شد و به او گفت :
مژده باد كه خداوند خاك آنها را به ما داد.
آنگاه يزدگرد خطاب به اطرافيان خود گفت :
من در ميان عرب مانند اينها كسى نديده ونشناخته ام آنها كارى كه مى خواهند انجام خواهند داد و به آرزوى خود خواهند رسيد.
اگر چه خردمندترين و بهترين آنها، نادان و احمق بود كه خاك را بر دوش كشيد و با خوارى ازكاخ خارج شد.
رستم گفت :
شاهنشاه او اعقل و افضل بود. زيرا برداشتن خاك را به فال نيك تلقى كرد.
او اين تفال را نيك دانست و ياران او متوجه نشدند. رستم از دربار باخشم و افسوس خارج شد و دنبال نمايندگان فرستاد و گفت اگر به آنها رسيديد بارخاك را باز ستانيد و بدانيد كه خداوند اين مملكت را از ما خواهد گرفت .
نماينده رستم كه دنبال آنها رفته بود به آنها نرسيد و با نااميدى به حيره برگشت . رستم گفت :
آن قوم سرزمين شما را مالك شدند و ديگر در تملك آنها شكى نمانده است.

عزالدين على بن الاثير تاريخ كامل اسلام و ايران ترجمه عباس خليلى ، مؤ سسه مطبوعاتى علمى ج 2 ص 227.


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #98  
قدیمی 01-25-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض رستم فرخزاد زير بار سكه



رستم فرخزاد زير بار سكه

در جنگ قادسيه چون قلب سپاه ايران به دست مسلمين شكست ، تند بادى بر ايرانيان وزيدن گرفت و خيمه رستم فرخزاد فرمانده سپاه ايران برافكند.
او ناگزير از تخت خود فرود آمد و چون باد خيمه را بر وى انداخت ، او استرهاى حامل زر (سكه ) را پناه خويش ساخت . آن استرها در همان روز تازه رسيده بودند و براى سپاه سكه هاى زر آورده بودند.
استرهاى حامل بار بدان حال ايستاده بودند كه رستم زير بار يكى از آنها پنهان شد.
زير سايه استر بود كه هلال بن علقه به او رسيد.
بندهاى بار را با شمشير بريد، يكجوال سنگين بر رستم افتاد كه پشت او را شكست و كوبيد.

هلال هم او را نواخت از او بوى مشك برخاست (دانست كه بايد يكى از بزرگان باشد.)آن بار سنگين چند عدد از مهره هاى ستون فقرات او را مجروح ساخته بود و با همان حال به سوى رود عتيق دويد و خود را در آب انداخت كه شنا كند و بگريزد. هلال به او رسيد و پاى او را گرفته كشيد و از آب بيرونش آورد و با شمشير برپيشانى وى زد و او را كشت و تن او را زير پاى استران افكند و بر تخت او بالا رفت وفرياد زد به خداى كعبه سوگند من رستم را كشتم به من بگرويد و نزد من بيائيد. بيائيد. بيائيد.

ترجمه كامل ابن اثير ج 2 ص 269.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #99  
قدیمی 01-25-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض انگشتر پيامبر

انگشتر پيامبر

حضرت رسول (ص ) چون مى خواست ملل غير عرب را به اسلام دعوت كند امر فرمودانگشترى از نقره بسازند و نقش آن خاتم در سه سطر چنين بود.
محمد(ص) در يك سطر ورسول در يك سطر و الله در يك سطر مجموع آن (محمدرسول الله ) و نامه ها را با آن خاتم مهر مى فرمود و آن را در انگشت داشت تا وفات يافت .
پس از آن حضرت ، ابوبكر(رض) آن را گرفت و در دست داشت تا در گذشت و سپس به عمر (رض )رسيد و آن را نگاه داشت تا وفات يافت .
آنگاه عثمان( رض) آن را گرفت و چندسال در انگشت او بود تا آنكه عثمان (رض ) دستور داد براى تاءمين آب آشاميدنى مردم مدينه چاهى حفر نمايند و روزى بر لب آن چاه نشسته بود و با آن خاتم بازى مى كرد و درانگشت خود مى گردانيد. ناگاه از انگشتش بيرون آمد و در چاه افتاد.
مردم به جستجوى آن پرداختند و مقدار زيادى گل از چاه بيرون آوردند ولى آن را نجستند و حتى براى پيدا كردن آن مالى بسيار جايزه معين كرد اما آن انگشتر پيدا نشد و عثمان (رض) سخت غمگين شد و مردم آن را به فال بد گرفتند.

ترجمه تاريخ كامل ابن اثير ج 2 ص 186.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #100  
قدیمی 01-25-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض معاويه براى دو روز


معاويه براى دو روز

حضرت على (ع ) چون به خلافت رسيد مغيره بن شعبه به نزد آن حضرت رفت وگفت :
معاويه و ابن عامر و ساير عمال و امراء عثمان(رض) را به حال امارت خود بگذار تا بيعت آنها محقق و مسلم شود و مردم هم آرام شوند.
آنگاه هر كسى راخواستى عزل كنى به آسانى عزل خواهى كرد. على (ع ) فرمود:
من هرگز در دين خوددوروئى و مكر نمى كنم و پستى و دنائت را مايه خود قرار نمى دهم . مغيره گفت : اگرنصيب مرا تماما نمى پذيرى معاويه را به امارت خود باقى بگذار زيرا او جسور است واهل شام و مطيع او مى باشند و تو هم در ابقاء او عذر و حجت دارى زيرا عمر بن خطاب(رض) او راامير شام كرده بود.
على (ع ) فرمود: به خدا هرگز من معاويه را ولو براى دو روزبه امارت خود باقى نخواهم گذاشت .

ترجمه تاريخ كامل ابن اثير ج 3 ص 329.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:03 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها