بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 07-02-2009
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,701
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد

تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی (در آمد اصفهان)


تو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشد


ریاضت من شب تا سحر نشسته، چه دانی؟
(جامه دران اصفهان)

من ای صبا! ره رفتن به کوی دوست ندانم

تو می‌روی به سلامت، سلام ما برسانی (اوج اصفهان)


سر از کمند تو سعدی، به هیچ روی نتابد

اسیر خویش گرفتی، بکش چنان که
توانی


این هم قسمتی از یک آواز فوق العاده زیبای اصفهان
که من چند ساله قول میدم اپلودش کنم براتون و نمیکنم !

تمرین اواز شجریان با استادش (شجریان مسلط تر میخونه )
و تمرین اواز شجریان با پریسا(من مطمئن نیستم پریسا باشه) که استاد کولاک میکنه !
(ظاهرا میدونسته بعدا منتشرش میکنه )
و تمرین اواز شجریان با بیژن کامکار که هیچ کدومشون با حس نمیخونن
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 07-03-2009
Nur3 آواتار ها
Nur3 Nur3 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2009
نوشته ها: 919
سپاسها: : 0

72 سپاس در 71 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


هرکس به طریقی دل ما می شکند

بیگانه جدا دوست جدا میشکند



بیگانه اگر می شکند حرفی نیست

از دوست بپرسید که چرا می شکند



بشکست دلم کس صدایش نشنید

آری دل من چه بی صدامی شکند

__________________
Chera Donya Mano Mikhay Tak o Tanha?!..Mano Dadi Be Dastaye Shabaye Sarde Tanahaii..CHera Rahmi To Ghalbet Nist Akhe Donya! Che Donyayiii..Chera Hishki Nemidoone Che Boghzi Tooye Shabhame..CHe Zakhmaii Azat Donya Rafighe Ghalbe Tanhame

ویرایش توسط Nur3 : 07-03-2009 در ساعت 08:33 AM
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 07-04-2009
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,701
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض یک شعر زیبا از سعدی - شاعر شیرین سخن

  1. وه که من گر باز بینم روی یار خویش را
  2. تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
  3. یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
  4. بی‌وفا یاران که بربستند بار خویش را
  5. مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق
  6. دوستان ما بیازردند یار خویش را
  7. همچنان امید می‌دارم که بعد از داغ هجر
  8. مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را
  9. رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی
  10. ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
  11. هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
  12. گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را
  13. عافیت خواهی نظر در منظر خوبان مکن
  14. ور کنی بدرود کن خواب و قرار خویش را
  15. درد دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود
  16. به که با دشمن نمایی حال زار خویش را
هووووووف این شعر رو امروز دیدم
عجب شعریه
شاید هیچ نکته تازه ای توش به اون صورت به چشم نیاد شاید برای هر بیتش 10 تا دیگه بیت از جاهای دیگه یاد آدم بیاد اما بازم تکراری نیست بازم کولاک میکنه و میگه
عجب ادمایی بودن که توی عمر کوتاهشون نه تنها تمام چیزایی که گفتند رو تجربه کردن بلکه در جایگاه یک مصلح اجتماعی خوب و بد اینا رو همه شو میدونن همه ش رو تحلیل کردن و بازگوش کزدند
اصلا هیچی نمیشه گفت واقعا فقط باید شعراشو خوند و لذت برد
امیدوارم خدا مهر بقیه شاعران پارسی گو رو هم در دل ما قرار بده و بتونیم اونقدر از خوندن شعرهای اونا هم لذت ببریم
نمیدونم شاید به خاطر سن و ساله...
امیدوارم یه روز بشه من شعرهای عرفانی مولوی رو هم خوب بفهمم و جذبش بشم
اشعار سعدی رو لزوما به خاطر مجتواش نیست که آدم رو جذب کنه یا نه و ارتباطی به سن و سال داشته باشه شما زیبایی کلمات و جمله بندی و ارایه های ادبی فراوان و مناسب رو در کنار هم میبینی لذتش به اندازه کافی زیاد هست شاهد مثالش اینه که بعضی از ابیات رو که معنیشو هم نمیفهمی به همون قدر دوست داری پس این به معنای این نیست که مثلا کسی باید حتما اندیشه خیامی داشته باشه تا بخواد از شعرای اون خوشش بیاد کسی عارف باشه تا از مولوی خوشش بیاد و یا کسی وطنپرست باشه تا فردوسی بخونه و یا کسی عاشق تا سعدی
سعدی یه مکتبه کدوم یک از نسل پیشنیان ما این جمله و این درس معروف سعدی رو که در کتابا بوده یادشون میره

« منّت خداي را عزّوجلّ كه طاعتش موجب قربت است و به شكر اندرش مزيد نعمت » هر نفسي كه فــرو مي رود ، ممّـد حيـات است و چـون بر مي آيد ، مفرّح ذات ، پس در نفسي دو نعمت موجود است و بر هر نعمتي شكر واجب .

در هر نفسی دو نعمت موجود است
. هر نفسي كه فرو ميرود ممد است
و چون بر می‌آید مفرح ذات
پس خدای را شکر کن، موقع دم
و خدای را شکر کن به هنگام بازدم.



=================================================
=================================================

وه که من گر باز بینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
خب توضیح نمیخواد فقط زیباست :D
شاید نیاز باشه و کسی بخواد مطرح کنه که چرا اگر فقط روی یار رو دوباره باز ببینی خدایت را شکر کنی آیا خدا رو نباید دیگه شکر کرد ؟
شاید بتونیم بگیم که شاعر میخواد با ایجاد این شبهه خواننده رو به این مسیر سوق بده که تمام ارکان جهان هستی در خدمت عشق هستند و برای اون و برای وصال پایه ریزی شدن و عشقه که اول و اخره و مقدسه و هدفه
و تو اگه بهش برسی و شکرش رو به جا بیاری در واقع انگار شکر تمام نعمات دیگه رو کردی روزی که شکر وصال رو به جا اوردی از خالق خودت تشکر کردی که به تو چشم داده که امروز رو ببینی به تو عمر داده که امروز رو ببینی به تو سلامتی داده تا از این وصال رو درک کنی از اون شکرکردی که از اسمون بلا نباریده از اون شکر کردی که امروز ارامش دارین و امنیت دارین
از اون شکر کردی که خوبان و نیکان روزگار رو (یکیش معشوق) رو حافظه و نگهداره اینه که شکر وصال تمام چیزهای دیگه رو هم پوشش میده
و چیز دیگه ای که میشه گفت اینه که شاعر به ما میگه که حتی تصور این رویا هم شیرینه حتی اگه محقق هم نشه بنده لذت میبرم
ما یه وقت از وقوع چیزی لذت میبریم و دعا میکنیم که پیش بیاد بعضی وقتا اون چیز اینقدر بزرگه و دلچسبه که حتی فکر کردن بهشم هم برای ما خوشاینده
شاعر با اوردن "وه" تمام این مفاهیم رو به ما میگه و میگه که وصف العیش نصف الغیش میگه حتی فکر کردن و نوشتن این یه بیت هم چنان خوشآیند و دلچسبه که دارم میگم وای اگه بشه چی میشه ! این واژه ها الکی فقط برای پر کردن سطر اورده نشده هرکدومش یه فلسفه پشتشه بله اگه بنده فردا شعر گفتم کلماتش برای پر کردن شعر و حفظ وزن و قافیه س اما اینا کارشون فرق داره

یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بی‌وفا یاران که بربستند بار خویش را

بگذاشتند در اینجا به معنای جاگذاشتن و رها کردنه . یار رمیده و رفته و شاعر را که باید میرفت با راهرویی در مسیر عشق به تکامل برسه رو در اون راه زمین گیر کرده همون طور که میگه بارش افتاده , بار افتادن کنایه و ضرب المثله کسی که در راهی طی طریق میکنه و باری رو میخواد ببره به مقصد برسونه اگر در راه به خاطر سختی ها بارش به زمین بیفته دچار مشکل شده و زمین گیر شده
بستن بار عاشقی به نظر شاغر اونقدرها راحت نیست زمین که خوردی راحت نمیتونی راست بشی و گله میکنه از روزگار و همقطاران که الان که برای من مشکلی پیش اومد اونها حاضر نیستند از پیمودن این راه پر رمز و راز دست بردارند و به کمک شاعر بیان , کاروان عاشقی خاصیتش اینه میره جلو و رحم نمیکنه و کسی که بارش افتاد افتاد
بارها شاعرا گفتند که تا تورو دیدم دیگه جایی رو نگاه کردم با کسی نبودم هوش و حواسم به سمت تو شد خیلی ها میگن ار دین و خانواده ام گرفتی مرا
شاعر هم توی این شعر به این خاصیت عشق و عشاق میپردازه که شما که در کاروان عاشقی هستین حتی دوستان خودتون رو فراموش کردین نه تنها یک دوست معمولی بلکه دوستی که بارش افتاده دوستی که احتیاج به همکاری داره
بارت که افتاد از نظر دوستان هم میفتی و میفتی آخر کاروان و....

مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق
دوستان ما بیازردند یار خویش را

مردم بیگانه خاطر خلق را نگه میدارند دوستان و همسفرانم خاطر مرا آزردند
فکر میکنم چون این دومین بیتیه که سعدی از نارفاقتی همقطارانش گله میکنه باید دلیل خاصی داشته باشه شاید در اون دوران بیمهریهایی از طرف جامعه شعرا به اون شده باشه یا چیز دیگه ای
اما خب به هر حال ما داشتیم و داریم که شمشیری که ادم از دوست بخوره خیلی تلخ تر از دشنه دشمنه و حتی این بیت میتونه برای خود معشوق به کار بره که مردم بیگانه خاطر خلق رو نگه میدارند توی آشنا چرا مارا آزردی و تنها گذاشتی و تمام عشوه و نازها و خونریزیهای زمانی که بودی ؟
حافظ میگه من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هرچه کرد آن آشنا کرد

همچنان امید می‌دارم که بعد از داغ هجر

مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را
اگر چه تلخ باشد فرقت یار
درو شیرین باشد امید دیدار - داغ میدهد و سپس آرزوی مرهم هم میکند
همینطوریه هم درده هم دواست ما کامپیوتریا با مساله جالبی سرو کار داریم بعضی وقتا بعضی شرکت هایی که در زمینه امنیت (امنیت شبکه و امنیت فردی) کار میکنند و مثلا صاحب آنتی ویروس خاص خودشون هستند
تصور کنین چقدر براشون خوب میشه که خودشون بیان یه ویروس طراحی و منتشر کنن یهو نصف کامیپوترای یه کشوری رو فلج کنن اونوقت خودشون چند هفته بعد بیان آنتی ویروسشو منتشر کنن و بفروشن ! درد از خودشون درمان از خودشون ! حالا معشوق هم
غم خود به فسون در دل من چون بنشاندی
زدی بر دل من آتش در خون بنشاندی
درد میده تا درمانش خودش باشه

رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را

قلم در سرکشیدم اختیار خویش را ... یعنی من اختیار خودم رو تسلیم تو کردم از خودم اختیاری ندارم شما از لیست چیزهایی که دارین یکیشو بخواین حدف کنین روش قلم میکشین و خطش میزنین قلم کشیدن کنایه از درنظر نگرفتن و ابطال چیزیه حتما شنیدین میگن دور ما یکیو خط بکش .....
معشوق هر کاری بخواد میکنه جاهای دیگه بارها گفته دردت هم شیرینه پس میذاره خودش هر کاری که خواست بکنه اون فقط وصال میخواد
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم
همچون زمام اُشتر بر دست ساربانان
شاید که آستینت بر سر زند سعدی
تا چون مگس نگردی گِرد شِکر دهانان
یا جای دیگه میگه
گر قصد جفا داری اینک من و اینک دل
ور راه وفا داری سر در قدمت ریزم

هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند

گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را

معشوق رفته و عاشق به دنبالش پا در کوه و بیابان و این شهر و اون شهر میگذاره این کوی به اون کوی این دشت به اون دشت این یم به اون یم و دیگه برای وصال باید بره و بگرده و ترک آشیانه کنه
از دردهای عشقه که باید غم غربت بکشی
در زبان ما کردی چند نمونه قشنگ برای این بخش هست
به بونه-ی توه که من لم شاره ویلم
چون دلم دیلد که تو به جی بیلم
به خاطر توست که در این شهر غریب و ویلانم
چگونه دلم راضی میشود تورا رها کنم ترکت گویم
یا
خزم و قومم به جی هیشت له درد مال ویرانی
به دوای یارم ده-که-وم ناکیشم پشیمانی
خانه و خانواده و خاندان و شهر را از درد مال ویرانی ترک کردم (از دردهای معشوق ویران کردن خانه ی دل افراد است ! )
به دنبال یارم افتاده ام و پشیمان نیستم و پشیمانی نمیکشم

در پي ديدن رخت همچو صبا فتاده ام
خانه به خانه در به در كوچه به كوچه كو به كو
عافیت خواهی نظر در منظر خوبان مکن
ور کنی بدرود کن خواب و قرار خویش را

خب یاری که وصفشو میدونین رو اگر عاشق ببینه دیگه چشم ازش بر نمیداره دیگه خواب و خوراکی براش نمیمونه همه ش میشه هجر وصل و درد و نیش و نوش در هر حال خواب و خوراک و قرار ادمی گرفته میشه چه با معشوقی مهربان چه با معشوقی خونریز و جفاکار
وقتی شاعر میگه چشم و ابروی تو قبله گاه من رو از حجاز به طرف خودش چرخانده دیگه میشه فهمید فضیه از چه قراره
یار یاری که اگه خودشم خوش رو ببینه شیفته خودش میشه چه برسه به دیگران
صد بار بگفتم به غلامان درت
تا آینه دیگر نگذارند برت
ترسم که ببینی رخ همچون قمرت
کس باز نیاید دگر اندر نظرت


درد دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود
به که با دشمن نمایی حال زار خویش را
همونطور که پیشتر گفته بود امیداوره و حتی از تصورشم خوشحاله که باز یار رمیده رو بازیابه پس در این شور و شعف میمونه چرا درد دل کنه و حال زار خودش رو بروز بده و دشمنانش از ضعف و افتادگی اون خبر دار بشن ؟ مخاطبش "درد دل" هست که باید پوشیده نگاه داشته بشه




الان متوجه شدم که این شعر کامل نبوده و اصلش بیشتر از اینه و جتی چند بیت ناب دیگه در اون قسمت هست فعلا این رو پست میکنم تا سر صبر ویرایش کنم ....




__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 07-04-2009
Nur3 آواتار ها
Nur3 Nur3 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2009
نوشته ها: 919
سپاسها: : 0

72 سپاس در 71 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


انتظار واژه ی غریبی است ...

واژه ای که روزها یا شایدم ماههاست
که با آن خو گرفته ام.

که چه سخت است انتظار ..

هرصبح طلوعی دیگراست برانتظارهای فرداهای من!

خواهم ماند تنها در
انتظار تو


__________________
Chera Donya Mano Mikhay Tak o Tanha?!..Mano Dadi Be Dastaye Shabaye Sarde Tanahaii..CHera Rahmi To Ghalbet Nist Akhe Donya! Che Donyayiii..Chera Hishki Nemidoone Che Boghzi Tooye Shabhame..CHe Zakhmaii Azat Donya Rafighe Ghalbe Tanhame
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 07-07-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ممنون دانه جان بسيار زيبا بود...



دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست
گر دردمند عشق بنالد غریب نیست

دانند عاقلان که مجانین عشق را
پروای قول ناصح و پند ادیب نیست

هر کو شراب عشق نخوردیست و درد درد
آنست کز حیات جهانش نصیب نیست

در مشک و عود و عنبر و امثال طیبات
خوشتر ز بوی دوست دگر هیچ طیب نیست

صید از کمند اگر بجهد بوالعجب بود
ور نه چو در کمند بمیرد عجیب نیست

گر دوست واقفست که بر من چه میرود
باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست

بگریست چشم دشمن من بر حدیث من
فضل از غریب هست و وفا در قریب نیست

ز خنده گل چنان به قفا اوفتاده باز
کو را خبر ز مشغله عندلیب نیست

سعدی ز دست دوست شکایت کجا بری
هم صبر بر حبیب که صبر از حبیب نیست.


...
..
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 07-07-2009
abadani آواتار ها
abadani abadani آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Apr 2009
نوشته ها: 1,022
سپاسها: : 0

13 سپاس در 12 نوشته ایشان در یکماه اخیر
abadani به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

من بیخود و تو بیخود ما را که برد خانه

من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه

در شهر یکی کس را هشیار نمی‌بینم

هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه


جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی

جان را چه خوشی باشد بی‌صحبت جانانه


هر گوشه یکی مستی دستی ز بر دستی

و آن ساقی هر هستی با ساغر شاهانه


تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می

زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه


ای لولی بربط زن تو مستتری یا من

ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه


از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد

در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه


چون کشتی بی‌لنگر کژ می‌شد و مژ می‌شد

وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه


گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جان

نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه


نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل

نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه


گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت

گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه


من بی‌دل و دستارم در خانه خمارم

یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه


در حلقه لنگانی می‌باید لنگیدن

این پند ننوشیدی از خواجه علیانه


سرمست چنان خوبی کی کم بود از چوبی

برخاست فغان آخر از استن حنانه


شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزی

اکنون که درافکندی صد فتنه فتانه
دوستان بسیار عزیزم شعر را خواندید من هر گاه این شعر را می خوانم یا به یاد می آورم مولانا را کودک هشتاد ساله ای می بینم که این شعر را سروده است یعنی تجربه و زبردستی یک مرد هشتاد ساله و خلوص و بی غشی کودکی نوباوه بخصوص وقتی می گوید چون کشتی بی لنگر کژ می شد و مژ می شد این احساس را از بدوی که این شعر را دیدم با خود دارم یعنی از سن یازده دوازده سالگی یک بار دیگر با این بینش بخوانیدش و نظر خود را لطفا بگویید آیا با من هم عقیده هستید یا خیر
یا علی مدد
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از abadani به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #7  
قدیمی 07-08-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه؟!...گاهي يک بيت از مولانا ساعتها فکر منو به خودش مشغول ميکنه ، راستي چرا ما مانند او ديگه نداريم....

گفتم که رفيقی کن با من که منت خويشم
گفتا که بنشناسم من خويش ز بيگانه

غزلی شیوا ودلربا از مولانا با نوائی شنيــدنی از آرشان...

__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن

ویرایش توسط ساقي : 07-09-2009 در ساعت 12:39 PM
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 07-08-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم

تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم

ز سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری

به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم ؟
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 07-10-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

سـحرگـه ره روي در سرزميني
همي‌گـفـت اين معـما با قريني
که اي صوفي شراب آن گه شود صاف
کـه در شيشـه برآرد اربـعيني
خدا زان خرقـه بيزار اسـت صد بار
کـه صد بت باشدش در آسـتيني
مروت گر چه نامي بي‌نشان اسـت
نيازي عرضـه کـن بر نازنيني
ثوابـت باشد اي داراي خرمـن
اگر رحـمي کني بر خوشـه چيني
نـمي‌بينـم نـشاط عيش در کس
نـه درمان دلي نـه درد ديني
درون‌ها تيره شد باشد کـه از غيب
چراغي برکـند خـلوت نـشيني
گر انگـشـت سـليماني نـباشد
چـه خاصيت دهد نقـش نـگيني
اگر چـه رسم خوبان تندخوييسـت
چـه باشد گر بـسازد با غـميني
ره ميخانـه بـنـما تا بـپرسـم
مال خويش را از پيش بيني
نـه حافـظ را حضور درس خـلوت
نـه دانشـمـند را علـم اليقيني



ظاهرا کلام حافظ مقيد به زمان و مکان نيست، اين خلوت‌نشين غيبی کجاست که چراغ راهمان سال‌هاست که خاموش مانده.....



...
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 07-10-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده‌ی عشق را زیارت کرد
مقام اصلی ما گوشه‌ی خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد

بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل
بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز
نظر به دردکشان از سر حقارت کرد
به روی یار نظر کن ز دیده منت دار
که کار دیده نظر از سر بصارت کرد
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد




...
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 3 نفر (0 عضو و 3 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 03:22 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها