بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 02-20-2012
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

اما حيات در ميان دره گم شده ھمچنان ادامه داشت و مردم در انتظار بازگشت و دريافت خبری از
پيك خود بودند، انتظاری كه بزودی مبدل به ياس شد و ديو وحشتناك كوری ھمچنان دنيای مردم
را در كام خود می بلعيد. پير مردان در حاليكه چشمانشان سو سو می زد تلو تلو خوران به اينطرف
و آنطرف می رفتند، جوانان حالتی از كوری و نوزادان كور مادرزاد بدنيا م یآمدند.
ديگر زندگی در آن دره زيبا، طراوت و نشاطی نداشت، در های كه با مردمش در ميان دنيای
انسان ھا بدست فراموشی سپرده شده بود. نسل ھای جديد ھمچنان قدم بر عرصه حيات می نھادند،
عرصه ای كه ديو وحشتناك كوری آن را جولانگاه خود قرار داده بود. مردم ديگر با دنيای چشم،
روشنايی و زيبائی كاملاً بيگانه بودند و با گذشت روزھا آنرا بدست فراموشی م یسپردند.
بزرگترھا عصای خود را تق تق كنان بر زمين کوبيده و راه می رفتند و بچه ھا را به اين سو و آن
سوی دره می بردند تا با محيط و مزارع آن آشنا شوند، و به سخنی كوتاه، زندگی با چھر های كاملاً
جديد نسبت به اجدادشان در ميان آنھا ادامه يافت. اما با اين وجود مردم مانند پيشينيان خود در
خانه ھايشان آتش می افروختند و از گرمای آن در ھنگام سرما استفاده می كردند، خانه ھايی كه
ھرگز پنجره ای به بيرون نداشتند.
آشنا بودند و آنھا را دست به « پرو « آن مردم ھمانند اجداد خود با فرھنگ، رسوم، ھنر و فلسفه
دست و سينه به سينه انتقال م یدادند. اما ھرگز مانند اجداد خود تصوری از دنيای بينائی نداشتند و
دنيائی بجز دره ای كه در آن می زيستند برايشان وجود نداشت.
كارھای روزمره زندگی، كشاورزی، و ھمه و ھمه چيز با قوت و قدرت در ميان آنھا ادامه داشت.
بيش از پانزده نسل از زمانی كه آن مرد برای يافتن مددھای الھی از دره بيرون رفته و ھرگز
برنگشته بود می گذشت و آن مرد خود نسل پانزدھم انسان ھائی بود که به اين دره مھاجرت کرده
بودند و مردم به اين ترتيب در دنيای كوچك خود محصور بودند، تا اينكه مردی از دنيای بيرون،
از شھرھای شلوغ و پرجمعيت شانس راه يافتن به اين دره فراموش شده را می يابد.






ویرایش توسط amir ahmadi : 02-21-2012 در ساعت 12:44 AM
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 02-21-2012
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

اين است
داستان آن مرد:
او كوھنوردی بود از نزديكی شھر« كيوتر »مردی سفر كرده و دنيا ديده، انسانی متھور كه در
طول حياتش مطالعات زيادی انجام داده بود. او به ھمراه گروھی از كوھنوردان انگليسی عازم« اكوادر »بود تا جايگزين يكی از راھنماھای سوئيسی كه در حين كوھنوردی بيمار شده بودگردد، نام او نونیاز بود.گروه جديد كوھنوردان راه خود را در ميان ارتفاعات
« آند »ادامه می دادند. اعضای گروه به پارسكوتوپتل »
رسيدند، جايی كه نونياز از دنيای انسان ھا محو و ناپديد گرديد. نزديك غروب
خورشيد بود، اعضای گروه ناپديد شدن نونياز را پس از مدت كوتاھی دريافته و فرياد كنان او را
می خواندند و به ھر طرف جستجو می كردند اما اثری از او نيافتند. خورشيد نيز به ھمراه نونياز
ناپديد شده بود. اعضای گروه خسته وكوفته در حاليكه از شدت سرما خون در رگ ھايشان منجمد
شده بود، در انتظر صبح روشنی بخش سرپناھی تھيه كردند اما ھيچكدام تا صبح خواب به
چشمانشان راه نيافت.
با ظھور اشعه ھای طلائی خورشيد بر پيكره سفيد و شيش های ارتفاعات، اعضای گروه جستجویدوباره خود را آغاز كردند و پس از مدت كوتاھی اثر خراشيدگی بھمن عظيمی را در جائيكه
نونياز ناپديد شده بود ديدند. او به ھمراه بھمن عظيمی از دامن هھای تند بطرف دره ای مھيب لغزيده
بوده، دره ای كه چشم توان كاوش در اعماق آن را نداشت.
كوھنوردان در لبه دره مدتی به نظاره ايستادند، درختان تنومند در اعماق آن دره ھولناك ھمچون
بوته ھای نورسته بنظر می رسيدند و آنجا كشور گم شده و افسانه ای كورھا بود.
اما اعضای گروه حتی تصوراتشان نيز از پائين آمدن از ديوار هھای عظيم و عمودی آن دره عاجز
بود. پس ھمه دوستان برای او تاسف خوردند، تاسفی از اعماق وجود، بخاطر از دست دادن نونياز
و پس از مدت كوتاھی به راه خود ادامه دادند.

پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 02-21-2012
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

اما مردی كه به اعماق آن دره ھولناك سقوط كرده بود زنده ماند.
نونياز روی توده ھای بھمن مسافتی بيش از ھزار پا سقوط كرده بود. اين كوه روان پس از سقوطی
ژرف در دامنه كوه، جايی كه انبوھی از درختان كاج و صنوبر بود ايستاده بود، و او در ميان
توده ھای برف و يخ مدھوش و آرام آرميده بود اما وجود بھمن مانع شكسته شدن استخوان ھای
بدنش شده بود. بتدريج نو نياز روحی در بدن نيمه جان خود احساس كرد، تصوری از شدت
بيماری و دراز كشيدن در بستر داشت تا اينکه پس از مدت نسبتاً كوتاھی موقعيت خود را تا
حدودی بخاطر آورد، خاطره كوھ پيمائی و سقوط او که مانند شبھی در ذھنش می چرخيد.
روز سپری شده بود و نونياز شگفت زده ستارگان آسمان كه به او چشمك می زدند و نويد حيات
می دادند را نظاره می كرد. بدرستی ھنوز نمی دانست به كجا و چگونه آمده است. با دست ھایلرزانش بدن خود را كاوش كرد، درد عميقی در ھمه بدنش احساس م یكرد، لباس ھايش مانند
گليمی به دورش پيچيده و دگمه ھای آن كنده شده بودند. در پرتو نور ماه نگاھی دردآلود به
پيرامون خود انداخت، پرتگاه ھا و ديواره ھای مھيب و مرتفع اطراف خود را مشاھده نمود. انگار
از زنده بودن خود سخت متحير بود. از شدت درد و وحشت جرأت تكان دادن لحاف پشمينه سفيدی
كه او را احاطه كرده بود نداشت. لحظه ھا به كندی می گذشت، بتدريج روشنائی صبحگاھان پديدار
و تاريكی در سپيدی آن محو م یشد. نونياز به سختی از جای خود بلند شد و با مشقت فراوان، در
حاليكه ھمه بدنش از شدت درد در ھم كوبيده شده بود خود را در مسير يكی از سراشيب یھای دره
قرار داد و جايی در نزديكی يكی از چشمه سارھای جاری آب گوارا نوشيد و در پرتو نور گرم
خورشيد و نغمه پرندگان كه گوش او را نوازش می دادند به خوابی عميق فرو رفت.

پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 02-21-2012
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

پس از مدتی نه چندان طولانی، از خواب شيرين بيدار شد، اطراف خود را با دقت بيشتری
نگريست، ھمه اطراف دره را صخره ھا و پرتگاه ھای عمودی سر به فلك كشيده احاطه كرده بودند،
آنجا يك دره بود، در های مرموز در اعماق زمين، دارای مناظر زيبا و شگفت آور، ھمه جا سرسبز
و خرم، نغمه افسون كننده پرندگان، و چشمه سارھای بی شمار و زيبا.
اما ناگھان چيز ديگری توجه نونياز را بخود جلب كرد، تكه ھای سنگ كه مانند خوشه ھايی منظم
در پائين دره روی ھم چيده شده بودند، بنظر می رسيد دست انسان ھايی در ساختن آنھا نقش داشته
است. نونياز به خود تكانی داد و برای مدتی، در حاليكه مانند ماری خود را به تخته سن گھا
می سائيد از دامنه كوه بطرف پائين آن دره مرموز حركت كرد. او ھمچنان تلاش می كرد، نور
خورشيد باز كم رنگ و كم رنگتر م یشد، آواز پرندگان رو به خاموشی م یرفت و بزودی تاريكی
زودرس دره فرا م یرسيد. نونياز در پناه تخته سنگی نشست با دقت نگاھی به ته دره
انداخت، انگار شعله ھای نور ضعيفی از پس سنگھا سوسو می زدند، سنگ ھايی كه از دور منظره
خوشه گندم را داشتند. نونياز چند ساقه برگ از بوته ای جدا كرد و مشغول جويدن آنھا شد تا شايد
گرسنگی خود را كمتر احساس كند.
نونياز نزديك ظھر روز بعد موفق شد خود را به پائين دره برساند، بسيار خسته و گرسنه بود، در
گوشه ای نشست و مقداری آب نوشيد و در حاليكه با كنجكاوی زيادی به اطراف می نگريست ھر
لحظه بر شگفتی او افزوده می شد. بيشترين سطح دره را مزارع شاداب به طرز خاصی پوشانده و
با گل ھای زيبايی زينت يافته بودند، مزارعی كه با مھارت دست انسان تجلی يافته و به شكل
منظمی آبياری می شدند. جريان صاف و زلال آب چشمه سارھای دامنه كوھھای اطراف در مياندره به ھم پيوسته و بصورت نھری جاری بود، و اينھا نشانی از زندگی مردمی متمدن در اين
گوشه دور افتاده و فراموش شده دنيا را تداعی می كرد.

پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 02-21-2012
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

منظره خيابانھا بسيار منظم و دو طرف آنھا با سنگ ھايی جدول بندی شده بودند. خانه ھای مركز
روستا بر خلاف سيستم نامنظم كوھپايه ای در امتداد خطھای منظم در دو طرف خيابان ھای اصلی
با دقت زائد الوصفی بنا شده بودند. اما در كنار آن ھمه نظم حاكم بر دره رنگ آميزی ساختمان ھا
و درب ھای كاملاً غير منظم بنظر می رسيد، بعضی قسمت ھا رنگ آميزی و برخی بدون رنگ
مانده بودند. رنگھای خاكستری، خرمايی، تيره، روشن، و قھوه ای بصورت پراكنده و نامنظم در
را در « كوری » خانه ھای روستا جلب توجه می كرد. منظره رنگ ھا، برای نخستين بار كلمه
ذھن نو نياز تداعی كرد و با خود گفت:
« كسانی كه اينھا را ساخته و رنگ آميزی كرده اند بايد مانند خفاش كور باشند »
نونياز با قدم ھای آھسته و چشمانی گشاده بطرف روستا حركت كرد، در نزديكی آبشار كوچكی
ايستاد، براحتی قادر بود تعدادی از مردان و زنانی را كه در مزارع بودند ببيند. در سويی ديگر
تعدادی از بچه ھای كوچك ديده می شدند و در نزديكترين نقطه سه مرد در حال حمل دلوھای آب
بر پشت خود بودند كه آنھا را به طرف خانه ھايشان می بردند، دلوھايی كه بنظر می رسيد از
پوست شتر ساخته شده بودند. نونياز با ديدن آن سه مرد، در حالی كه صدای قلب خود را بخوبی
احساس می كرد، در پشت تخته سنگی بزرگ مخفی شد، اما ھمچنان چشم از آنان بر نمی داشت،
آن سه مرد در حالی كه پشت سر ھم حركت می كردند با خود زمزمه ای داشتند. رفتارشان چنان
محترمانه و موقرانه بود كه نونياز به خود جرأت داد از پشت تخته سنگ بيرون آيد. در مقابل آنھا
ايستاد و آنھا را صدا زد، صدايی كه در تمام دره طنين افكند.
آن سه مرد ناگھان ايستادند و سرھای خود را به اطراف چرخاندند، مثل اينكه بدقت به ھر سو نگاه
می كردند و بدنبال صاحب صدا بودند. حالتی آميخته از ترس و تعجب در چھره ھايشان مشھود
بود. نونياز با دست خود كه آنرا كاملاً بالا برده بود به طرف آنھا اشاره كرد تا او را ببينند. اما
ظاھراً توجھی به اشارات او نمی كردند، با خود چيزی گفتند مثل اينكه جواب او را داده باشند و
دوباره به حركت خود ادامه دادند. نونياز باز ھم فرياد زد و با دست به آنھا علامت داد اما باز ھم
در « كوری » تأثيری نبخشيد و پس از توقفی كوتاه به راه خود ادامه دادند. برای دومين بار كلمه
ذھن نونياز تداعی شد و با خود گفت:
احمق ھا بايد كور باشند، احمق ھا بايد كور باشند.



ش ش
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 02-23-2012
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

بعد از آن ھمه فرياد و اشاره او مطمئن شده بود كه آنھا بايستی كور باشند. لذا با سرعت و عجله،
در حالی كه گرسنه و خستگی او را از پای درآورده بود، تلو تلو خوران خود را به جلو آنھا
رساند، ديگر جای ھيچ ترديدی نبود كه اينجا ھمان كشور كورھاست كه ساليان پيش در افسانه ھا
آمده بود، افسانه ھايی كه اكنون برای او رنگ واقعيت بخود گرفته بودند. نونياز شھامت خاصی
در وجود خود احساس كرد و به خود جرأت بيشتری داد، چرا كه او تنھا بيننده كشور كورھا بود و
با شادی و شور خاصی با خود زمزمه می كرد:
« در كشور كورھا، در كشور كورھا، يك مرد يك چشم ھم پادشاه است »
آن سه مرد با رسيدن نونياز در كنار ھم شانه به شانه ايستادند، به او نگاه نمی كردند. اما گوش
ھای خود را به طرف او تيز كردند تا صدای او را بھتر بشنوند. آن سه مرد در ھمان لحظات اول
به خوبی دريافته بودند كه صدای پای غربيه ای است، صدائی پايی كه برای نخستين بار
می شنيدند.
« !؟ اما اين غريبه از كجا آمده است »
قدری ھراسان بنظر می رسيدند. نونياز در زير نور ماه بخوبی می ديد كه چگونه چشم ھای آنھا
بسته و مثل توپی چروكيده و در ھم رفته بودند. يكی از كورھا سكوت سنگين را شكست و لب به
سخن گشود:
«!! يك مرد، صدای يك مرد »
شنيدن اين كلمات كوتاه زبان اسپانيايی را برای نونياز تداعی كرد. آن مرد ادامه داد:
« او، او يك مرد است و شايد ھم يك روح كه از داخل كوھھا بيرون آمده »
نونياز در حالی كه آھسته و با احتياط به آنھا نزديك می شد به يكباره ھمه جزئيات افسانه كشور
كورھا مثل برق از ذھنش گذشت و باز با خود گفت:
« در كشور كورھا، آری در كشور كورھا يك آدم يك چشم ھم پادشاه است »
نونياز در حالی كه با دقت اجزاء بدن آن سه مرد را نظاره می كرد، مؤدبانه سلام و با آنھا صحبت
كرد. يكی از كورھا گفت:
« !؟ برادر پدرو اين مرد، اين مرد از كجا آمده »
از بالای آن كوھھا آمده ام، از آن دور دورھا، از جايی بيرون از كشور شما، از جايی كه انسان »
ھا می توانند ببينند، از جايی نزديك شھر بوگوتا، جايی كه ھزاران انسان زندگی می كنند، آنجا،
«. آنجا كه شھرھای آن آنقدر بزرگ است كه به چشم نمی آيد
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 02-23-2012
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

پدرو جواب داد:
«!؟ انسان ھا می توانند ببينند »
و دومی ادامه داد:
« !؟... از آن طرف كوه ھا، جايی كه »
و ناگھان آن سه مرد دستان خود را كاملاً باز كردند. مثل اينكه می خواستند پرنده ای را قبل از
فكر پرواز به چنگ گيرند. آنھا آھسته به طرف نونياز پيش رفتند و او ھم به ھمان آھستگی به
عقب قدم بر می داشت. يكی از كورھا گفت:
« بيا زبون بسته، بيا فرار نكن »
و بعد با توجه به صدای پای نونياز يكمرتبه با قدم ھای بلند به او رسيده و مانند عقاب ھای گرسنه
او را در چنگال گرفتند، با وسواس خاصی با دست ھای خود ھمه اعضای بدن او او را كاوش می
كردند، حيرت خاصی ھمه وجودشان را فراگرفته بود، با خود می انديشيدند، اما او ھم مانند
خودشان يك انسان بود اما از كجا، براستی او از كجا آمده ... نو نياز ناگھان فرياد زد:
« آھسته، مواظب باش انگشتت را در چشمم نكنی »
و در حالی كه چشمان او را با وسواس خاصی لمس می کردند پدرو گفت:
« مخلوق عجيبی ست، موھاشو ببين، مثل موی شتره »
و كوريا ادامه داد:
« مثل صخره ھايی كه او را زائيده اند خشن و زبره »
و سومی افزود:
« او حرف ميزنه، بايد يك انسان باشه، يك انسان »
پدرو خطاب به نونياز گفت:
« !؟ ھون پس تو تازه به دنيا اومدی »
نونياز كه كاملاً سر درگم شده بود جواب داد:
درست از بالای آن ... آن كوھھا، آن ص ... صخره ھا؛ از ... از دنيای ...بزرگ، به اندازه، به »
« اندازه دوازده روز س ... سفره دريائی آمده ام
كورھا به زحمت به حرف ھای نونياز گوش می دادند، حرف ھايی كه برايشان ھيچ مفھومی در بر
نداشت. كوريا تلاش می كرد اين پديده را بصورت عملی و منطقی توضيح دھد:
« ھون، پدرانمون گفته بودند كه كوه ھا گاھی ميزاند و بيشتر وقتی ھوا مرطوبه اونا ميزاند
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 02-23-2012
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

پدرو با حالتی انديشمندانه گفت:
« او را بايد به نزد رئيس و پيشوای خودمون ببريم »
و كوريا فرياد زد:
« اول بايد جار بزنيم، آخه ممكنه بچه ھا بترسند، آخه اون موجود عجيبيه »
كورھا ھمچنان كه نونياز را مانند شكاری در دست داشتند شروع به جار زدن كردند و او را با
خود كشان كشان به پيش می بردند. نونياز در برابر رفتار آنھا با حالتی اعتراض آميز گفت:
« اما ... اما من می توانم ببينم، من، من چشم دارم »
يكی از كورھا گفت:
« ؟ ببينی »
و با حالتی استھزاء آميز ادامه داد:
«!! آری آری تو می توانی ببينی »
نونياز در حالی كه مقداری عصبانی بنظر می رسيد گفت:
« بله من می توانم ببينم »
كوريا برای ھمراھان خود توضيح داد:
اون تازه بدنيا اومده، ھنوز حواسش سرجا نيست، و بخاطر ھمينه كه حرف ھای بی معنی »
« ميزنه، بايد او را ھمينطور با خودمون ببريم
نونياز با خود می انديشيد
بالاخره در موقعيتی مناسب آنھا را نسبت به جھان واقعيات آگاه خواھم كرد، به آنھا خواھم گفت »
چقدر شگفتی و زيبايی در جھان پيرامون آنھا وجود دارد، از شھرھای بزرگ و كوچك و از ھمه
«. چيز برايشان خواھم گفت
نونياز ھمچنانكه او را به پيش می بردند می ديد كه مردم چگونه در حال فرياد زدن و جمع شدن
در ميدان مركزی روستا ھستند و بی صبرانه از تولد فرزندی از كوه به يكديگر خبر می دادند.
ھمانطور كه به مركز روستا نزديكتر می شد آن ميدان را بزرگ و بزرگتر می ديد و رنگ ھای
درھم و عجيب بيشتر توجه او را به خود جلب می كرد. وقتی به ميدان رسيدند ھمه مردم از زن و
مرد، پير و جوان و كودكان مثل گردبادی به دور او می چرخيدند، پچ پچ می كردند، او را لمس
می كردند، می بوئيدند، و گاھی به حرف ھای او گوش می دادند. به نظر می رسيد مقدماتتاجگذاری او در كشور كورھا فراھم می شد و نونياز با ذوق و حرارت خاصی در ميان مردم
صحبت می كرد، از دنيای وراء اين دره، از ھمه جا و ھمه چيز.
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 02-23-2012
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

بتدريج بعضی از زن ھا و بچه ھا آھسته آھسته از گرد او دور می شدند چرا كه صدای او قدری
خشن تر از صدای مردم بنظر می رسيد. آن سه مردی كه در ابتدا نونياز را گرفته بودند با حركات
خود وانمود می كردند كه تنھا آنھا مالك بی چون وچرای او ھستند، او را پيدا كرده اند، و مرتباً
تكرار می كردند:
« يك مرد وحشی زاده سنگ ھا »
پدرو در حالی كه نونياز را خطاب قرار داده بود گفت:
«!؟ آی بوگوتا، يك مرد عجيب كه حرف ھای عجيب ميزنه، شنيدی چی گفتم بوگوتا »
بعد رو به مردم كرد و گفت:
« ھنوز ذھنش راه نيفتاده، تازه بدنيا اومده، تازه زبون باز كرده »
يكی از پسر بچه ھا نيشگونی محكم به دست نونياز گرفت و با استھزاء گفت:
« اوی بوگوتا »
و نونياز، آری او، ھمچنان به تلاش گرم خود ادامه می داد
«... من از دنيای بزرگ به اينجا آمده ام، جايی كه انسان ھا می توانند ببينند، جايی كه »
«... آری تو از بوگوتا آمدی، تو از شھرھای بزرگ آمده ای، تو »
سپس مردم ھمچنان كه او را در ميان داشتند بطرف امارت بزرگ دھكده بردند، جائی كه مثل
ساير خانه ھا تاريك بود و ھرگز پنجره ای به بيرون نداشت، تاريك تاريك، مثل شب ھای بی
ستاره.
مردم با رسيدن به اقامتگاه پيشوای خود نونياز را مانند شكاری ضعيف در محضر او بر زمين
انداخته و گرد او حلق زدند و نونياز باز ھم به تلاش خود ادامه می داد و اميدوار بود پيشوای
بزرگ كه مرد عاقل و بزرگی بود از حرف ھای او چيزی بفھمد.
«... من از دنيای بزرگ آمده ام، از شھرھای شلوغ، صخره ھا مرا نزائيده اند، من »
كلمات نونياز برای پيشوای بزرگ نيز ھيچ معنی و مفھومی در بر نداشت.
صدای كوريا از ميان جمعيت باز شنيده شد
اون تازه بدنيا اومده، كوھھا او را زائيدن، ھنوز حرف ھای بی معنی ميزنه، ھنوز زبونش »
« درست باز نشده.

پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 02-23-2012
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

و ھر كس چيزی می گفت. نونياز كه شدت گرسنگی، خستگی و كوفتگی او را از پای درآورده
بود، ھمچنان كه در ميان مردم روی زمين افتاده بود فرياد زد:
« آيا می توانم بنشينم؟ من با شما جدال نخواھم كرد »
مردم پس از مشورتی كوتاه به او اجازه نشستن دادند. صدای مرد كھنسالی كه ھمان پيشوا يا
كدخدای بزرگ روستا بود سكوت نسبی را در ميان جمعيت بوجود آورد، او نيز از حرف ھای
نونياز چيزی نفھميده بود، و نونياز اين بار در كمال دقت و سادگی دنيای بزرگ پيرامون آنھا را
برايش توضيح داد. دنيايی كه او از آنجا به داخل اين دره سقوط كرده بود، دنيايی كه در آن آزاد
بود، از آسمان گفت از ستارگان، كوھھا، چشمه ھا، زيبائی و ... اما نتيجه ھمچنان يكسان بود.
كدخدا كه مردی متفكر و بزرگ بود و از احترام خاصی در بين مردم برخوردار بود با خود سخت
می انديشيد كه چگونه بايد اين انسان تازه متولد شده از دل سنگ ھا را ھدايت و ارشاد كند. پس از
مدتی كه انتظار سختی برای نونياز بود او لب به سخن گشود و با نونياز در مورد واقعيات زندگی،
فلسفه، مذھب و بسياری مطالب ديگر صحبت كرد و اينكه دنيای آنھا چگونه از درون سنگ ھا پيدا
شده و چگونه قاطرھا و شترھا بوجود آمده اند، چگونگی پيدايش و تكامل انسان، چگونگی خلقت
فرشتگان كه آنھا صدايشان را می شنيدند و لذت می بردند (ھمان صدای پرندگان را می گفتند)،
چگونگی تقسيم زمان بين سرما و گرما(سرما ھمان شب و گرما روز است) و اينكه در وقت گرما
مردم می خوابند و به استراحت می پردازند و در وقت سرما به كار و تلاش مشغولند. در پايان
كدخدای بزرگ به نونياز توصيه كرد كه چگونه بايستی از تجربيات و اندوخته ھای فكری ديگران
بھره مند شود و حقايق را بھتر و سريعتر بفھمد. و مردم نيز با رضايت تمام سخنان او را تأييد
می كردند.
اشعه ھای طلايی خورشيد بتدريج از ديواره ھای مرتفع كوھھای اطراف به پائين سرازير بودند و
روز فرا می رسيد و مردم بايستی طبق عادت به استراحت بپردازند. از نونياز پرسيدند
«؟ حالا وقت استراحت است آيا تو خوابيدن را ميدانی »
و اوکه از شدت خستگی و گرسنگی از پای درآمده بود با صدايی بريده بريده جواب داد
« آ... آری م ... من خوابيدن را می دانم »
اما قبل از آن طلب مقداری غذا كرد.
در پايان، در حالی كه مردم نونياز را تشويق به تفكر در مورد توصيه ھای بزرگ روستا كردند
برای او مقداری نان و شير شتر در ظرفی گلی آورده و از او خواستند تا فرارسيدن وقت كار بهاستراحت بپردازد. نونياز گرچه بسيار خسته بود اما ذره ای خواب به چشمانش راه نيافت. او
نشسته و به سرنوشت خود و دره ای كه ھرگز قبلاً تصور آنرا نمی توانست بكند فكر می كرد، به
افسانه كشور كورھا، افسانه ای كه اكنون برايش رنگ واقعيت بخود گرفته بود.


ی ا ز د ه
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 4 نفر (0 عضو و 4 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 05:21 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها