بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 04-26-2010
forrest آواتار ها
forrest forrest آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Mar 2010
محل سکونت: کرج
نوشته ها: 353
سپاسها: : 35

47 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
forrest به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

وزيدن نسيمی که به تحمل توفانش می‌ارزد


مصاحبه با روزنامه‌ی "اعتماد" - ۱۹ مهر ۱۳۸۲



با سيدعلی صالحی، شاعری که اشعار زيبايش را تمامی علاقه‌مندان حرفه‌يی شعر می‌شناسند، تماس گرفتيم. او به نوعی با اشعارش جريان جديدی را در شعر ايجاد کرد. خودش می‌گويد: "جنبش شعر گفتار"، شعرهايی که به زبان ساده و به روز سروده شده و در ذهن آدم‌های امروزی براحتی نقش می‌بندد و ماندگار می‌شود. از صالحی درباره سانسور، لغو سانسور و همچنين تغييراتی که در حوزه فرهنگ به وجود می‌آورد، پرسيديم.

"سيد" با همان صميميت هميشگی جوابگوی ما بود. توضيحات اين شاعر را در اين مورد بخوانيد:

صالحی: در سرزمين "بايد"های حکومتی و فرامين معروف اجتماعی که مردم ما حيات عاری از سانسور را تجربه نکرده‌اند، چگونه می‌شود فضای دوران بعد از لغو سانسور را پيش‌بينی و تصوير نهايی آن را ترسيم کرد؟ چه در صدر انقلاب مشروطيت چه مدت کوتاهی بعد از خلع رضاشاه، چه عصر صدارت مصدق و چه همين سال ۱۳۵۸ خورشيدی، ما آزادی را تجربه نکرديم. بلکه پشت سر آن پنهان شديم تا خدنگ‌های رقيب را دفع کنيم و وقتی به خود آمديم که ديديم آزادی را "پيش‌مرگ" کرده‌ايم. جسد آزادی را در "پستوی خانه" نهان کرديم و خود به خيابان آمديم تا تعريف فردی خويش را برای ديگران توجيه کنيم. بی‌خبر از آنکه "آزادی" نه دادنی است و نه گرفتنی، به سر همين دو واژه آنقدر چانه زديم تا با چراغ روشن آمدند و پستوی خانه را نيز ...!

از حسنک وزير تا همين دوران ما، "دولتی‌های دلسوز و انگشت‌شماری" بوده‌اند که بر سر "بخشش آزادی" به مردم، خيال به انتظار سپردند و سربردار و ندانستند که آزادی، دادنی نيست. از راس هرم به قاعده نيست، و در مقابل "قهرمانان" بسياری هم بودند که بر سر کسب آزادی از قدرت حاکم و هديه آن به مردم، جان خويش بر کف اخلاص نهادند که يادشان گرامی باد، اما حرکت از قاعده به سوی راس بود. دکترين چانه‌زنی از بالا و فشار از پايين، تز شکست‌خورده تاريخ است. زيرا آزادی فقط فهميدنی است، گوهر سيالی که بايد در خرد جمعی نهادينه شود. آن وقت است که از اساس و نخست، به هيچ قدرت‌پرستی فرصت "صاحب‌شدن" نمی‌دهد که بعد بخواهد خرده‌آزادی پا در هوا را از او طلب کند.

اميد عظيم و خلل‌ناپذير برای رسيدن به روز آزادی، به ما می‌گويد: "آزادی"، فهميدنی است، دادن و گرفتن، مصدرهای معامله‌چی‌ها است.

حالا جامعه‌يی که هرگز از وزيدن عطر آزادی بيان بهره نبرده و نگذاشته‌اند در اين هوا تنفسی عميق بربايد، پيش‌بينی فضای بعد از وفات سانسور، ساده نيست. حذف سانسور به صورت مرحله به مرحله هم شبيه انتقال دريای خزر به کوير لوت است، توسط يک نفر و با يک قاشق چای‌خوری! هيولای زايای سانسور هزار دردسر دارد و تنها رهايی کتاب و کلمه از قلعه قيچی نيست. سانسور پيرايشی را بزنند، سانسور آرايشی جای آن را خواهد گرفت و به عکس. کل جامعه بايد آزاد شود و گرنه فرياد زدن زير آب، هيچ ساحلی را به ما نزديک نمی‌کند. آيا گرانی و ناياب‌شدن کاغذ و فيلم و زينک در نيمه دوم دهه شصت، نوعی سانسور نبود؟ آيا نبود سامانه توزيع کتاب طی پنج دهه اخير، سانسور نبوده و نيست؟ ورشکستگی خزنده و ياس مالی و اقتصادی اکثر ناشرين، سانسور نيست؟ تعويض شغل بعضی ناشرين، مولود سانسور تحميلی نيست؟ معضلات مالی اهل قلم، همان غم نان، چه اسمی دارد؟ نااميدی نسل جوان از عدم چاپ آثارشان، بی‌آنکه ناشرين مقصر باشند، سانسور نيست؟ تهديد و عدم امنيت و احضار اهل قلم، سانسور نيست؟ اتلاف وقت و سوخت هزينه و راکد ماندن سرمايه ناشر، چه نامی دارد؟ آيا عدم اعتماد اهل مطالعه به آثار سانسور شده، نوعی سانسور تحميلی نيست؟

با اين همه، بگذار نسيم آزادی بيان وزيدن گيرد، تحمل توفانش به عهده همه ما، دستاوردهايش هم برای آيندگان! سانسور بايد از بن و اساس برچيده شود. درمان اين غده مزمن سرانجام بايد جايی و روزی آغاز شود.

اما حذف سانسور در حوزه‌های هنر و انديشه و ادبيات، معنايش اين نباشد که ارشاد، ناشر و نويسنده را به کارمند بی‌مواجب خود تبديل کند که البته هيچ ناشر و نويسنده باشرفی زير بار سانسور فاميلی (از سوی خود) نخواهد رفت. و اگر ... و اگر ... سانسور لغو شد، باز تعبيرش اين نباشد که هر "گاز گرفته‌يی" برود و از "سگ ولگرد" صادق هدايت شکايت کند. فردا عده‌يی راه نيفتند اگر نقطه‌های کلمه‌يی مثل "تسپان" جابه‌جا حروفچينی شد، شکايت کنند. معنايش اين نباشد که اگر اين يکی قيچی را زمين گذاشت، آن ديگری چاقو را بردارد. اگر لغو سانسور با اين هدف باشد که وزارت ارشاد خود را از دست بررسی چهل‌هزار عنوان کتاب رها کند و در واقع مساله را از سر خود باز کند و ما را به قوه ديگری پاس بدهد، اين شوخی تراژيک لغو سانسور نيست؟

فردا روزی است که برای رسيدگی به پرونده‌های شاکی و مشکوک در زمينه کتاب، بازپرس و قاضی کم خواهند آورد، آنجاست که به جای سالی ۴۰ هزار عنوان کتاب، صدعنوان دفترچه سفيد چاپ خواهد شد.

همه اين اشارات به آن منظور است که سانسور بايد به صورت ريشه‌يی به تاريخ سپرده شود، اگر تا حالا زباله‌دانی‌اش پر نشده باشد!

اين سال‌ها، به صورت معدل و به تقريب، هر کتابی برای اخذ مجوز حدود دو ماه ميهمان دايره بررسی کتاب در وزارت ارشاد بوده و هست. هنوز هر سال هم حدود ۴۰ هزار عنوان کتاب چاپ شده است. حقيقتا وزارت نامبرده مگر چند صد بررس کتاب دارد؟ از سوی ديگر ضرب چهل‌هزار در دو ماه اتلاف وقت، چه رقمی به دست می‌دهد؟ هشتاد هزار ماه! ناشرين و نويسندگان، البته به صورت سرجمع، سالی هشتاد هزار ماه يعنی هر ماه تا ۶۶۶ سال معطل می‌شوند. اين فوت وقت، آن وقت می‌گذارد ميان ما گاليمار و مارکز و فلان ظهور کند؟ اين هزينه‌های سنگين و همه‌خواری فرسايشی برای چيست؟

سانسور بايد لغو شود، نه اينکه چنين وظيفه خطيری از اين ساختمان به ساختمان ديگری منتقل شده و صورت مساله شکل ديگری به خود بگيرد.

يقينا لغو سانسور، لغو روح و فرهنگ خردکش سانسور، شکوفايی فرهنگی و يا فعلا و لااقل تمرين نترسيدن و ميل به فرافکنی دردهای چندهزار ساله را تضمين می‌کند، اما از خود می‌پرسم آيا بدون تولد و تحکيم نهادهای مدنی و احزاب آزاد و تشکيلات دموکراتيک، که فضا را برای تنفس عاری از اضطرابات مسموم مهيا می‌کند، پديده "لغو سانسور" دوام خواهد يافت، اگر انجام گرفت، دوام خواهد يافت؟ ما در سرزمين عجايب و ميان حوادث غيرقابل پيش‌بينی زندگی می‌کنيم، شايد هم اين بار، خلاف دانش ديالکتيک، لغو سانسور به آزادی احزاب و ... منجر شد. به هر انجام، دير يا زود پرستوی قلم از خيمه عنکبوت سانسور آزاد خواهد شد، بگذاريد اين افتخار به نام اين روزگار ثبت شود.
__________________
سوال نکن تا به تو دروغ نگویند
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 04-26-2010
forrest آواتار ها
forrest forrest آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Mar 2010
محل سکونت: کرج
نوشته ها: 353
سپاسها: : 35

47 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
forrest به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

خيال را نمی‌توان به تخمين بست


مصاحبه با روزنامه‌ی "ياس‌نو" - ۱۲ مهر ۱۳۸۲



انتشار نامه اتحاديه ناشران به رييس جمهور در رعايت اصل ۲۳ قانون اساسی و لغو سانسور، واکنش‌هايی را در ميان اهل قلم به دنبال داشته است. ياس‌نو در اين ستون ديدگاههای اهل قلم را در باره آزادی بيان منعکس می‌کند.

"خودسانسوری تاريخی" همه ضمير ناخودآگاه و خواب‌ها و روياهای ما را نيز آلوده کرده است: جراحتی مزمن که ريشه در تربيت و ترس روستايی انسان ايرانی دارد. قصه امروز و ديروز ما نيست. تخيل ما را خودسانسوری و حقيقت‌گويی ما را سانسور دولتی به قربانگاهی برده است که بوی تعفن آن، تاريخ را غيرقابل تحمل کرده است. با اين وضع، در حيرتم چرا هنوز عده‌ای گلايه می‌کنند: پس کو ادبيات جهانی ما. و چرا ادبيات امروز اين ملت، جهانی نمی‌شود؟! نمی شود ... چون صدای خرد شدن استخوان‌های آفرينش ما ميان اين منگنه، گوش هر سنگی را کر کرده است.

يک چشم را خود بسته و ديگر چشم ما را ديگری. ما ملت استعاره‌ها و ابهام‌ها هستيم و فراموش کرده‌ايم که ابهام و استعاره و سخن چند پهلو، تنها مفرهايی برای گريز از تيغ سنت و تاريخ مذکور و سانسور و تربيت ترکه‌ای بوده است و حيرت اينجاست که به مرور زمان از اين نوع تقيه به عنوان ارزش ادبی ياد کرده و به ما نيز به ارث رسيده است. پنهانکاری و ريای فرهنگی را شکلی از مبارزه و مقاومت قلمداد کرده‌اند. در خانه ما را کوروش و رودابه صدا می‌زنند، اما شناسنامه ما حرف ديگری دارد و اين همه از نفحات رويت روی بامثال حکومت‌های جبار و سانسورپرست در طول تاريخ بوده و هست.

يک جامعه بايد تا چه درجه‌ای از تب ترس بيمار شده باشد که در آن واژه "رند" صاحب ارزش شود. در جامعه و ميان ملتی که آزادی نسبی را تجربه کرده است، نيازی به اين خرمهره‌های زبانی و شعبده‌های کلامی نيست.

اين طاعون تيره خود مولود پاترناليزم درونی (خودسانسوری تحميلی) و ديکتاتوری فرهنگی، سياسی و بيرونی (سانسور دولتی) در طول تاريخ تکه‌پاره شده ماست.

کتاب، کلمه، فرهنگ و ادبيات ما لبريز از ضرب‌المثل‌های فئودالی، پند و اندرزهای رياکارانه، ترس و بيم‌های بی‌رحم و مباداهای بيماری‌زاست. چرا من حق نداشته باشم پايم را از گليمم آن سوتر بگذارم. چرا نام بسياری از لذت‌های مشروع و انسانی را "گناه" گذاشته‌اند. چرا درون خود را تهی دارم تا ...؟ اين امثال و حکم محکوم شده اما حاکم از کجا آمده است. اين ستايش فقر و نيايش نکبت نيست؟!

خودسانسوری طاعون خلاقيت است و سانسور دستوری دولتی نيز بی‌خويشتنی ملت‌ها، فروريزی فرهنگ‌ها و تحقير تمدن‌ها را رقم می‌زند.

تاريخ (همين تاريخ ظالم نوشته مشکوک) که پيش روی ماست می‌گويد: هر عصری که اين بی‌خويشتنی ملی دوام يافته است، راه برای هجوم و تسلط بيگانه هموار شده است. سانسور و خودسانسوری تمرين برای تسليم شدن است.

حالا پرسش من اين است: وجود رو به ازدياد دو ميليون معتاد نگران کننده است، يا وجود رو به کاستی هزار تا سه‌هزار خواننده کتاب و اهل مطالعه؟

حقيقتا اين دو ميليون معتاد با همين هزار نسخه شعر و داستان و ترجمه، خودزن و ويران شده‌اند؟ سران شرکت‌های مضاربه‌ای دهه شصت که اموال مردم را ربودند و رفتند، تحت تاثير بوف‌کور "سادغ حدايط" بوده‌اند؟

نبود کار و نان و عدالت عده‌ای را ناخواسته خيابانی کرده است يا شعرهای نيما!؟ اين همه زندان مالی، مولود قرائت مزامير ماست؟ کدام يک از سلاطين ريز و درشت مواد مخدر، يکبار در زندگی‌اش پشت ويترين يک کتابفروشی مکثی کرده است؟ برج‌های آسمانخوار تهران با آجرهای آغشته به آه فقيران بالا می‌رود يا با بلوک کاغذی کتاب؟ کدام بزهکار اقرار کرده است که من پس از مطالعه مبسوط چند کتاب سانسور نشده جلد سفيد قاچاق زيراکسی به اين روز افتاده‌ام؟

شگفتا ... کلمه را از تيغ می‌ترسانند و خبر ندارند از کجا تيغ می‌خورند. در اين ميان ما چه کنيم؟ سکوت!؟ هرگز! راستی اگر اعمال سانسور به نيت و با هدف حفظ حيثيت اجتماعی و عفت جامعه انجام می‌گيرد، چرا گرسنگی را سانسور نمی‌کنيد. چرا گرانی و بی‌عدالتی را حذف نمی‌کنيد. کدام کتاب عامل توزيع گوشت‌های فاسد در جامعه بوده است. اين باندهای دوزخی، کاروان کتاب‌ها را به سوی پاکستان و کشورهای عربی راه انداخته يا کاروان دختران معصومی که می‌توانستند مادران شايسته و آينده اين سرزمين باشند؟

من هرچه فکر می‌کنم که چرا بايد خفه شوم، زبان به دهان بگيرم و سکوت کنم، دليل قانع‌کننده‌ای نمی‌يابم. پرسش من اين است، علاقه‌مندان به سانسور و دلسوزان عجول به من بگويند: اگر کتاب، مولف و ناشر مسبب فقر قريب به پنجاه ميليون انسان ايرانی شده است، پس چرا تيراژ کتاب در اين سرزمين تا سقف (کف) پانصد نسخه سقوط کرده است؟

نه مگر اين پنجاه ميليون نفوس از طريق کتب سانسور نشده به اين حال و روز افتاده‌اند؟ پس ما اين همه مخاطب داشتيم و نمی‌دانستيم!

باری ... نويسنده و اهل کتاب و ناشر، مبشر صلح و آگاهی و عدالت است. به ديوار کوتاه آنان نگاه نکنيد. مردم آنها را دوست دارند و به ياد داشته باشيد که "خيال" را نمی‌توان به "تخمين" بست.
__________________
سوال نکن تا به تو دروغ نگویند
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 04-26-2010
forrest آواتار ها
forrest forrest آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Mar 2010
محل سکونت: کرج
نوشته ها: 353
سپاسها: : 35

47 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
forrest به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

عکس‌ها





دی ۱۳۸۶


دی ۱۳۸۶


سال ۱۳۸۵


سال ۱۳۸۵


سال ۱۳۸۵


سال ۱۳۸۵


سال ۱۳۸۲


سوئد
فروردین ۱۳۸۱


سال ۱۳۸۱


دامنه‌ی دماوند
سال ۱۳۸۰


سال ۱۳۷۵


صالحی: "دهه‌ی ۴۰ - خانواده‌ی ما در اين محل اجاره‌نشين بود. صاحبخانه ساعت ۸ غروب فيوز کنتور مشترک برق را باز می‌کرد، خسيس بود، من زير نور ماه و گاهی زير نور شمع و اگر نفت داشتيم، زير نور لامپها و فانوس مطالعه می‌کردم.
شاهنامه را در همين ايام - اواخر دهه‌ی ۴۰ - تمام کردم و رو به حافظ و مولوی آوردم."


صالحی: "بعضی غروب‌ها بالای کوهی می‌رفتم که در اين عکس، در انتهای صحنه ديده می‌شود.
در عهد نوجوانی جای من نوک و قله‌ی همان کوه بود. ساعتها و ساعتها ... و از ديدن دنيا سير نمی‌شدم و کسی نبود که به انبوه پرسشهايم جواب دهد.
آن روزگار دهه‌ی ۴۰ بود."


سال ۱۳۴۱


دبستان سعدی
دبستانی که صالحی تحصيلات دوره ابتدايی خود را در آن گذراند: سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۷


محله‌ی "دره خِرسُون"، M.I.S (مسجد سليمان)
صالحی: "دوران کودکی و نوجوانی، کوه و تپه بالای اين عکس، محل خلوت و پايگاه مطالعاتی من بود."


چشم‌اندازی از محله‌ی "دره خِرسُون"، مسجد سليمان
محله‌ی دروه‌ی کودکی و نوجوانی صالحی


صالحی: "يکی از سرگرمی‌های من تنهايی و پرسه‌زدن در بيابان‌ها و حومه‌ها و واحه‌های اطراف مسجد سليمان بود.
مسجد سليمان دوزخ و بهشت توامان بود."


مسجد سليمان
محله‌ای که صالحی در آن بزرگ شد.


مسجد سليمان - سال ۱۳۸۱
شهری که صالحی دوران نوجوانی و جوانی خود را در آن گذراند.


گوشه‌ای از شهر مسجد سليمان معروف به M.I.S


منظره‌ی دشتِ مَرغاب
__________________
سوال نکن تا به تو دروغ نگویند
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 04-26-2010
forrest آواتار ها
forrest forrest آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Mar 2010
محل سکونت: کرج
نوشته ها: 353
سپاسها: : 35

47 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
forrest به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

عطر آرام عبورشان هنوز
تا بالادست دره ها پیداست
از همین راه رفته اند حتما
حالا یک طور دیگر
از ردپایشان
به سرمنزل پروانه می رسیم
راه باریکه های دنباله دار پاییزی
هنوز هم
پر از عطر عبور آشنایانی ست
که سالها پیش
از یاد بی مرور مردمان رفته است
ای کاش
پسران ماه و دختران چشمه نشین می دانستند
بالا دست دره ها پیداست اگر هنوز
هم از رد روشن ستارگانی ست
که دیگر از جنوب شرقی شب
به خانه باز نمی ایند
__________________
سوال نکن تا به تو دروغ نگویند
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 04-27-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

حوصله کُن!


حدس می‌زنم که هوا روشن‌تر خواهد شد
مردم، آسوده
آسمان، آبی
ماه ... بی‌خيال و
ستاره به خواب،
و من که باز با همين سيگارِ لعنتی
راهِ خود را خواهم رفت!


بعدها می‌فهميد!
يعنی يکی‌يکی می‌آييد
بالای مزارِ ماه می‌نشينيد
و آهسته می‌گوييد
اين شعرِ ساده از تو نبود
آسمان يادت داد.


گاه بايد از شدت سادگی
به ستاره رسيد.


ديدی هوا روشن شد
مردم،‌ آسوده
آسمان،‌ آبی ...!


حالا فقط يکی دو صبحِ ديگر تحملم کنيد،
پشتِ سرم، صدای پَرپَرِ پروانه می‌آيد
ماه می‌آيد، يک سلسله ستاره ...، ستاره‌ی روشن،
حتی يک عده هنوز ...!


ديدی هوا روشن شد!


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 04-27-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



آشغال‌های دَمِ در



خانه خيلی روشن است
ديگر سرم برای اين سکوتِ شکسته هم
درد نمی‌کند.
سخن بسيار است
دارد يک آوازی به يادم می‌آيد
بلند می‌خوانم
همه رفته‌اند
خيالم آسوده است
بلند می‌خوانم
حتی اگر پنجره باز باشد،
يا کسی در کوچه بشنود که باد،
که باد خواهد آمد
و تمام اين آشغال‌ها ...!


آرام بگير
خانه خيلی روشن است
نوری خالص از خواب روز می‌تابد،
پَرپَرِ حواسِ پرستو در باد،
يک نوع رهاییِ خواب‌آلودِ آشنا با ما،
و حسی سر به هوا
که بوی جانماز قديمی مادر
بر طاقیِ نَمدارِ بی‌دريچه می‌دهد.



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 04-27-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



راهِ دورِ توکا


چه خلوتِ خوشی دارد اين گوشه‌ی قشنگ!
باد از عطر علف، بی‌هوش
هوا از عيش آسمان،‌ آبی
و ذهنِ روشن هيزم
که گرمِ گرم ... از خيالِ جنگلِ اَفرا و صنوبر است.


چه بوی خوشی می‌آيد از حواشیِ اين پونه‌زار!
بايد آنجا
آن دوردستِ کمی مانده به رود
باران باشد،
يک جاده‌ی خيسِ نقره‌پوش آنجا
پيچيده‌ی نَم و نی
پُر از نقشِ پایِ پرنده و آهوست.
آنجا بادهای از شمال آمده
دارند رمه‌های سراسيمه‌ی مِه را
به جانبِ دره‌های پنج و نيمِ غروب می‌برند!


"نيما" هم اينجاست
گاه سرفه می‌کند
کنارِ چاله‌ی آتش نشسته است
می‌روم برايش پتويی بياورم.


تمام راه
پُر از غَش‌غَشِ خنده‌های نور وُ
اشاره‌ی شبنم به شوخیِ باد است،
اطلسی‌های عاقلِ اردی‌بهشت
انگار علاقه‌ی عجيبی
به نامزدبازیِ يکريزِ پروانه‌ها دارند،


چيزهای ديگری هم هست،
پتوی کهنه‌ی "نيما"
بوی خوش دريا و "افسانه" می‌دهد،
جوری خسته و خواب‌آلود می‌گويد:
"ری‌را" و "لادبُن" و چند ستاره‌ی ديگر در راهند،
هر دو به بالای مه‌گرفته‌ی رود نگاه می‌کنيم
از دوردستِ کمی مانده به قوس کوه
صدای خواندنِ يکی دو مرغِ وحشیِ ناشناس می‌آيد.


نيمتاجِ بوته‌ی اسفند در آتش وُ
گليمِ نيمه‌بافِ بابونه بر آب،
بعد ... باران، دريا، نور، شبنم، ماه!
و من که بَدَم می‌آيد
اين لحظه فقط شاعر باشم.
دوستانِ دورِ جنگلِ صنوبر و اَفرا ... دير کرده‌اند،
چوبدستِ پيرمرد را برمی‌دارم
راه می‌افتم ...


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 04-27-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


حروف و نقاط


گاهی اوقات
هيچ ميلی به ديدنِ يک عده آدمی ندارم
اما باز با دستِ باز و دلِ بسته می‌آيند،
می‌آيند مسافرانِ دورِ دريا را
بی‌خود از خوابِ يک پياله‌ی آب می‌گيرند،
و بعد جوری عجيب آهسته می‌پرسند
آيا تو مايلی باز با ماهِ خسته
از خانه‌ی بی‌چراغ سخن بگويی؟
می‌گويم برويد، راحتم بگذاريد
راهِ دريا دور است
مسافرانِ غمگين ما خوابند
و من هم اصلا اشتباه کردم
که از خوابِ گل و خاطراتِ گهواره سخن گفتم،
به خدا ماه مقصر است
که بی‌خبر از اين همه ابرِ بی‌باور
آمد و از احتمالِ باران چيزی نگفت،
فقط يک عده آدمی آمدند
پنهانی بر پرده‌های ستاره نوشتند
گاه نم‌نمِ هر بارانی
سرآغازِ اتفاقی از درياست!
من که باورم نشد
اما شما که با چشم‌های خيسِ مادران ما
به دريا رسيده‌ايد،
ديگر از چه می‌پرسيد
ديدگان من چرا بارانی‌ست!؟
من که کاری نکرده‌ام
فقط يک چراغ برداشته‌ام
رفته‌ام کنارِ کوچه‌ای از اين‌جا دور ...
دارم به ماهِ خسته نگاه می‌کنم.


ديگر هيچ ميلی به خواب ندارم
هيچ ميلی به ديدن يک عده آدمی ندارم
دارم به آسمانِ خوش‌باورِ بی‌خبر می‌گويم
حال کبوتر خوب است
در کوچه گاه چراغ و چاقو
با هم به خانه برمی‌گردند،
قرار است ما هم با هم برگرديم
برمی‌گرديم
می‌آييم آن سوتر از پياله‌های شکسته
روياهای مسافرانِ غمگينِ خويش را جست‌وجو می‌کنيم.
دمی آوازِ آشنايانِ دريا را می‌شنويم
و بعد تا دَمدَمایِ صبح
(اين وهله با دل باز و دست بسته)
خسته از چراغ و ستاره سخن می‌گوييم!
ديدی ما اشتباه نکرده‌ايم!
حالا چقدر خيره‌شدن در تولدِ روشنايی خوب است
چقدر شادمانیِ آدمی از آوازِ آدمی خوب است
خوب است گاهی اوقات
ما نيز به خوابِ گُل و خاطراتِ گهواره برگرديم!


گاهی اوقات
چه ميل غريبی به ديدنِ يک عده آدمی در من است
می‌خواهم بيايند
نشانیِ آشنای دريا را از ديدگان من بگيرند،
و بعد يکی از ميانِ مردگانِ ما بگويد:
تولدِ ماه را اگر نديده‌ايد،
تولدِ نابهنگامِ چراغ و ستاره نزديک است،
حالا به خانه‌هايتان برگرديد!



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 04-27-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

باشد ...!


ديگر از من
حرفی از اندوهِ آدمی نخواهی شنيد،
می‌روم کنج خاموشِ همين خانه می‌نشينم
و فقط از پشت پرده به دريا نگاه می‌کنم،
ببينم شما چه خوابی از چراغ و ستاره
برای شب غمگينِ آسمان ديده‌ايد!


من اين روزها
فقط به ترس‌خوردگانِ تشنه می‌انديشم
و گاهی به عمد
می‌گذارم تا آب بيايد و از سَرِ گريه بگذرد.


شما چرا نمی‌گذاريد حتی به خاطر يکی پروانه
پسين‌ترين عطرِ بابونه و اَبايی را به ياد آورم!؟


اما من می‌مانم،
تا وقت صحبت نور
تا همين وقت هوا
تا وقت حوصله ...!
شما چطور؟!
شما سرچشمه‌های دور دريا را نديده‌ايد
ورنه به اين سادگی
از دوباره‌خوانیِ اين خواب‌ها خسته نمی‌شديد!


شما نمی‌دانيد
ما بی‌چراغ و ستاره چه می‌کشيم!
صحبت‌هاتان البته آشنای آدميان است
اما آوازهای آسوده‌ی شما
هيچ دل و دستی را
به رويای نان و نمازِ علاقه دعوت نمی‌کند.


باشد،
ديگر از من
حرفی از اندوهِ آدمی نخواهيد شنيد!


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 04-27-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

تنها گرسنگان می‌فهمند


دارد يک صدايی می‌آيد
دور است اين صدا و من انگار
دارم آواز کسی را می‌شنوم.
عجيب است
چه طورِ دل‌انگيزی دارد اين انتهای غريب!
گوش کن ببين
تو واژه‌ی روشنی نمی‌بينی
حرفِ بخصوصی نمی‌فهمی
معنی آسانِ بوسه‌ای نمی‌شنوی!


فقط می‌بينی که باد می‌آيد
می‌فهمی که چيزی هست
می‌شنوی انگار آواز کسی می‌آيد.


خوابگردِ يک صبح زود
زود و خيس و خزانی
يک خيال قشنگ، و رَدِ رويايی دور
دور از هر چه تو ديده‌ای
دور از هر چه تو خواهی شنيد
دور از هر چه فاصله، از هر چه فهميدن ...


به همين زودی نااميد شدی
و شب آمد و آسمان خلاص ...!؟
پس آن همه آواز عجيبِ آينه‌بين چه می‌شود؟
احوالِ اينجا نبودنِ ما ...!؟


هيس ...!
بيا ببين چه ماهِ درشت و گلگونی
در اين پياله‌ی می می‌تابد.
پس من از کجا آمده‌ام
که اين همه کلمه
دور و بَرِ ديدگانِ بارانی‌ام قدم می‌زنند
نفس می‌کشند، زندگی می‌کنند
و فقط راهِ دور خانه‌ی مرا بلدند؟!


بی‌فايده است
بايد بروم.
برهنه‌ی بی سنجاق،
برهنه‌ی بی آسمان حتی،
بی ماه، بی مداد وُ
دلی که "مولوی" می‌داند،
که راز، که رويا
که "ری‌را"ی من می‌داند،
و بعد ... از هر اتفاقِ نيفتاده‌ای ... می‌فهمم
ملايکی از نواحی نور
به خوابِ من و آسمان و آينه می‌آيند،
و ما بخشوده می‌شويم!
بخشوده می‌شويم از هر چه همين حدود،
از هر چه بود،
از هر چه هست،
يا هر چه خستگی ... که سنگ، که سياهی،
که نان و سکوت!
خدايا ... می‌خواهم بميرم و نبينم اين چلچله
در خوابِ دی‌ماهِ بی‌دليل مرده است،
بميرم و نشنوم اين کودکانِ هق‌هق‌پوشِ بی‌پدر
در گريه ... به خوابِ سنگ!
بميرم و نفهمم
که کی صبح خواهد شد و باز شب است وُ
باز بسيارانِ من
با دلِ شکسته به خانه برمی‌گردند!
منظور من از دعای ستاره، همين است
مردمانم از اندوهِ نان و چراغ و کوچه می‌گويند،
می‌گويند کاری از من وُ
اين کلماتِ کوچکِ زبان‌بسته برنمی‌آيد.
می‌گويند هر واژه فقط
سهمی گِره‌خورده در خوابِ خستگی‌ست.


خسته‌ايم و خواب می‌بينيم،
خواب کسی از دوردست دريا و گريه‌های بلند:
که ما بخشوده می‌شويم
بخشوده می‌شويم از هر چه هست
يا هر چه که خستگی ...، که سنگ، که سياهی،
که نان و سکوت!
پس ای زنِ از مادرم آمده، "ری‌را"!
...
گريه که فرصت نمی‌دهد ...!



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها