شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |

11-21-2012
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تو مهربان بود ی
ماجرا اما ...
چه سخت تشنه جام محبت بودم
سخن تمام نشد ختم ماجرا پیدا
امید با تو نشستن
تلاش بی ثمری بود !!
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

11-21-2012
|
 |
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
در انتهای هر سفر
در ایینه
دار و ندار خویش را مرور میکنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش تن خسته ام
این سقف کوتاه اسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در اخرین سفر
در ایینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و اسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ،کجا ؟
ندیده ای مرا ؟
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
کاربران زیر از ماهین به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

11-21-2012
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اگر تو بازنگردی
قناریان قفس قاریان غمگین را
که آب خواهد داد
که دانه خواهد داد؟
اگر تو باز نگردی
بهار رفته در این دشت برنمی گردد ...
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

11-21-2012
|
 |
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دارم راه می افتم
تا چطور با تو حرف بزنم
که چطور به حرف هایت گوش کنم..
برای به تو رسیدن
یک بار برای همیشه باید راه می افتادم
برای با تو ماندن اما
روزی هزار بار
باید راه افتاد...
...
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
کاربران زیر از ماهین به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

11-21-2012
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دوباره شب شد و با من
حدیث بیداری
گذشته بود شب از نیمه من ز هشیاری
و پلکهای تو این حاجبان سحر مبین
چو پرده های حریری برآفتاب افتاد ...
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

11-22-2012
|
 |
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دم غروب ، میان حضور خسته اشیا
نگاه منتظری حجم وقت را می دید.
و روی میز، هیاهوی چند میوه نوبر
به سمت مبهم ادراک من جاری بود.
و بوی باغچه را ، باد ، روی فرش فراغت
نثار حاشیه صاف زندگی میکرد.
و مثل باد بزن،ذهن، سطح روشن گل را
گرفته بود به دست
و باد می زد خود را .
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
کاربران زیر از ماهین به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

11-22-2012
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ای درخور اوج ! آواز تو در کوه سحر و گیاهی به نماز
غم ها را گل کردم پل زدم از خود تا صخره دوست
من هستم و سفالینه تاریکی و تراویدن راز ازلی
سر بر سنگ و هوایی که خنک و چناری که به فکر
و روانی که پر از ریزش دوست ...
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

11-22-2012
|
 |
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تو را افسون چشمانم ز ره بردست و می دانم
چرا بیهوده می گویی دل چون آهنی دارم
نمی دانی نمیدانی که من جز چشم افسونگر
در این جام لبالب باده مرد افکنی دارم ...
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
کاربران زیر از ماهین به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

11-22-2012
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
من از کدام دیار آمدم که هر باغش
هزار چلچله راگور گشت و بی گل ماند
من از کدام دیار آمدم که در دشتش
نه باغ بود و نه گل
تیر بود و مردن بود
و در تب تف مرداد
جان سپرد
گذشت تابستان
دگر بهار نیامد
و شهر شهر پریشیده
بی بهاران ماند ...
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

11-22-2012
|
 |
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
در پهنه ساحل
چشمی بر امواج پریشان دوخته ،
_لبریز از خونابه غم_ کام دریا را
با قطره های بی امان اشک، تر می کرد !
جانی ز حیرت سوخته ، شب را و شب های پیاپی را
سحر می کند ...!
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
کاربران زیر از ماهین به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 5 نفر (0 عضو و 5 مهمان)
|
|
ابزارهای موضوع |
|
نحوه نمایش |
حالت ترکیبی
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 06:40 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|