مهمترین اتفاقی که امروز برات افتاده رو بنویس

[bigbang]

امروز تو محوطه دانشگاه نشسته بودیم با یکی از دوستام بودم که صحبت و بحث شد که هر کی شب پیش چیکار کرد و یکی گفت دیشب نمیدونم با نامزدم بودم یکی دیگه گفت من پشت کامپیوتر داشتم فیلم میدیدم یکی دیگه گفت من رفته بودم کارخونه پیش بابام .....
خلاصه بحث و حرف های معمولی که یکدفعه دیدیم یک پسره با یک وضع عجیب غریب و یک وضعیت خاصی اومد جلومون و تشنه جلب توجه
نمیدونین چقدر بیچاره به خودش رسیده بود
از اون تیپ های خفن ها ! منظورم متین و سنگین هست خلاصه اومد که بشینه یکدفعه پاش پیچ خورد با اون لباس افتاد تو خاک باغچه
لباسش کثیف شد نبودین ببینین چه حالی داشت من که نه صاحب لباس بودم و نه تنم بود هنوز این صحنه از یادم نرفته
آخ که چه زد حالی خورد کلی تیپ زد حالا باید مثل قورباغه بره خونه اش لباسش و عوض کنه و برگرده لباس شستن هم که عذاب مخصوصاً اگه نو باشه ببین دیگه چی مییشه
آخ که چقدر دل من سوخت واسه این پسره
دلم کباب براش !
بعدش هم امروز قسمت ما نشد بیشتر از 6 تا ولی اشکال نداره خوب دانشگاه بودم دیگه
نمیتوننم شق القمر کنم که !
امتحانا میان و میرن اون چیزی که باقی میمونه ثبات قدم هست وقتی تصمیمت این باشه که ادامه بدی هیچ چیز سد تو نمیشه !

[دانه کولانه]

محمد جان مطمئنی اگه دلت براش سوخته بازم بهش میگفتی مثل قورباغه ؟

[bigbang]

دنبال لغت میگشتم لغتی پیدا نکردم نمیدونم شاید دیشب رو فرم نبودم
ولی خودم وقتی دماغ سوخته میشم میگم مثل قورباغه شدم
یا تو اوقاتی که حالم گرفته هست میگم اوضاع قورباغه ای هست !
در هر صورت دلم برا اون پسره سوخت وقتی گفتم قورباغه منظورم ضد حال خورده بود
خدایی نکرده مسخره اش نکردم چون تجربه دارم هر کی رو مسخره کنی همون بلا سرت میاد ! پس قطعاً مسخره نکردم خدایا یه وقت فکر نکنی مسخره کردم !!
کوروش ببین چطوری شر درست میکنی فردا بلا ملا سر من بیاد تقصیر توئه !
برای پستت هم عنوان نذاشتی
---------------------------------------------------------------------------------------
امروز حال آدمی رو دارم که تو یه اقیانوس بزرگ داره شنا میکنه و نمیدونه داره اصلاً کدوم طرفی میره فقط داره شنا میکنه
نمیدونم کی از پا میفتم و نمیدونم اصلاً کجا هستم ، گم ،گم هستم هیچ ایده ای ندارم
ولی تنها چیزی که میدونم این هست که فقط باید شنا کنم حالا کارم درست یا غلط هست دیگه نمیدونم ! یه حسی مثل این که داری روی دیوار نه چندان ضخیم راه میری
نمیدونی آخرش چپ میفتی یا راست به خاطر همین ترجیح میدی به حرکته خودت روی دیوار ادامه بدی !
الان حال من اینطوری هست
دوست ندارم به آینده فکر کنم اصلاً دوست دارم فکر کنم آینده وجود نداره
فقط همین الان رو میخوام و هیچ لحظه ی دیگه ای رو نمیخوام
نمیخوام حتی یک ثانیه به عقب برگردم
همین الان میخوام تمام سعی و قدرت و تلاشم رو انجام بدم همین الان اون چیزی رو میخوام که شاید در آینده میخواستم
حسرت خوردن کار آدمهای کودن هست آدم باید تجربه کسب کنه و دیگه نباید به پشت سرش نگاه کنه
الان من همین حال رو دارم ! دیگه دوست ندارم حتی یک لحظه به پشت سرم نگاه کنم سرم تو کار خودمه !

[bigbang]

امروز مهمترین اتفاقی که افتاد این بود که که هر چه بیشتر با این حقیقت آشنا شدم که اگر تلاش کنی شاید در یک مقطعی نتیجه نگیری اما آثار تلاشت باقی میمونه و یه روزی پاداش تلاشت رو خواهی گرفت اگر خدا هست و حاضر و ناظر به اعمال تو هست همین کافی هست تا مطمئن باشی نتیجه تلاشهای خودت رو خواهی گرفت
من امروز از دانشگاه که اومدم کلی گرسنه بودم و احساس گرسنگس میکردم رفتم تو آشپزخونه هر چی تو یخچال بود و آوردم بیرون و شروع کردم به خوردن چون ناهار درست و درمون نخورده بودم خلااشه آقا هی میخوردم ولی باز گرسنه ام بود اینقدر خوردم تا سیر شدم حتی هنوز هم احساس گرسنگی میکنم !
تو این یه مدت کوتاه از بس تو اتقم بودم و حواسم از یخچال پرت شد یه 5 ، 6 کیلویی لاغر شدم ولی دوباره دوره ی امتحانا بگذره ، یک شکمویی بشم که نگو !
الان من اینا رو میگم فکر نکنین من بشکه هستم از چاقال های که اصلاً نمیتونن راه تپل هستن
نه !! من اونقدر چاق نیستم من اتفاقاً صورتم لاغره و لاغر نشون میدم اما لامصب این شکم یه مقداری منحنی هست نمیدونم چیکارش کنم !
اگه پلیور بپوشم نشون نمیده ولی نباشد صورت مسئله رو پاک کرد من 186 قدم هست وزنم 105 کیلو هست کلی اضافه وزن دارم که باید دودشون کنم بفرستمشون رو هوا !
چقدر حرف زدم راستی یادم رفت بگم چند تا رمان توپ گرفتم شبها که تنها میشم موقع خواب دراز میکشم رو تختم از رو موبایلم رمان میخونم
رمانهای جالبی هست : لرزش ، هدیه ، .............
نویسنده های خوبی هم داره : دانیل استیل ، جان گریشام ، جین آستن و ..........
توصیه میکنم یه چند تایی از این رمان ها رو بخونید
جالبه ، الان میدونم تو دلتون میگید رمان که مال خانوما است
ولی من گاهی اوقات برای سرگرمی نگاهی به رمان هم میندازم !
مثل این میمونه که فیلم ببینی

[Afsaneh_roj]

سلام بر همگی..... امروز اومدم برم بیرون دیدم قبض گاز اومده مال 30 روز اگه گفتید چقدر ........ خودم مخم سوت کشید ........ 65 هزار

[Afsaneh_roj]

امروز صبح وقتی بچه ها رو بردم برسونم مدرسه ... در بین راه دیدم یهو یه پیره زن چادری پاش گیر کرد میخ های وسط خیابون و خورد زمین........ شانس آورد ماشینی که روبروش میومد سرعت نداشت .......... رفتم پایین کمکش کردم از زمین بلند شد .. گفت درد دارم فکر کنم پام شکست ..... گفتم حاج خانم صبح به این زودی داری کجا میری ( ساعت هفت و نیم صبح بود ) گفت ننه داشتم می رفتم روضه بهش گفتم بشین تو خونه استراحت کن میری روضه چکار کنی ....... گفت بر می گردم خونه ...هر کار کردم نتونستم جابجاش کنم .. خیابون هم چه ترافیکی شده بود خدا میدونه ... به یه آقایی گفتم تورو خدا شما کمک کنید ..... بنده خدا اومد ولی پیره زنه اجازه نداد گفت نه ننه گناس....... خلاصه یه آقایی از کوچه اومد بیرون گفت من می شناسمش همسایه ایم می برمش ....... دیگه من رفتم و نفهمیدم کی و چجوری رفت خونه ......... ظهر که اومدم برم دنبال بچه ها از مدرسه بیارمشون دیدم یه آمبولانس سر کوچه شون بود .. اگه اشتباه نکنم یه جاییش شکسته بود اورژانس رو خب کرده بودن

[امیر عباس انصاری]

امروز بعد 10 الی 12 روز نت ما وصل شد!!
یعنی من مخابراتو ترکاندم بسکه زنگ زدم ولی خوب دیگه
مشکل فنی بود 30 هزار پورت دیگه ( دقیقا میشه 29999 بعلاوه من ) قطع بودند
درست شد ولی عجب بی اینترنتی هم واسه خودش عزاب جهنمیه ها!!!!!!!!!!!!

[رزیتا]

امروز تا غروب همه چی خوب پیش رفت، روز خوبی بود، اما نمی دونم چی شد
هنوزم تو شوکم، بی مقدمه و بی دلیل همه چی به هم ریخت، هنوزم علتشو نمی دونم
چی شد که اینجوری شد؟!!!

[SOHRAB_HAZHII]

من امروز ماشینم رو بردم تعمیرگاه یه عیب کوچک داشت برطرف کنم
به خیال اینکه باده بیست هزار تومن درست میشه
جانم که براتون بگم الکی الکی 286هزارتومن افتادم تو خرج
هنوز دپ دپم

[bigbang]

حالم خوب نیست
احساس دیوانگی و مجنونی میکنم
دارم دیوانه میشم بدون شوخی !
خدایا این ترم هم باید مثل ترم های دیگه به خیر بگذره لطفاًً!!
چقدر سختهبلدهستی بعد مجبوری بری دنبال سوال
چقدر سخته میدونی و مجبوری دواباره دوره کنی
حال آدم بهم میخوره و چقدر عذاب آور اینکه دقیقه نود متوجه بشی یک مسئله رو درست نفهمیدی ! بعد هم هیچ چاره ای نداشته باشی !
الان تقریباً 5 صبح است
بچه ها دارم از استرس میمیرم ، دارم دیوانه میشم از دیروز تا الان فقط یه2 ،3 ساعت بیشتر خواب که نه چرت نزدم فردا امتحان دارم ولی استرس داه خفه ام میکنه نمیدونم چیکار کنم !
دیشب گفتم قرآن بخونم دلم آروم شه فکر کنم یه 7،8 تایی سوره رو کامل خوندم صبح شد و آخر هم خوابم نبرد الان فردا امتحان دارم نمیدونم امشب باید چطوری بخوابم !
دیواانه کننده هست مگه نه !
استرس رو تو رگ هام تو خونم تو مغزم حس میکنم
مثل دیگ بخار در حال جوشیدن هستم تا خسته میشم یکدفعه یک چیزی به ذهنم میرسه و در اثر استرس تپش قلب میگیرم
جدای از مسائل فکری تصور میکنم مشکلم ارگانیک هست
پدرم دیشب گفت آرامبخش بخور ولی مادرم مخالفت کرد
الان حالم مساعد نیست
و بیشتر به جای ترس عصبانی هستم
دارم دیوانه میشم !