بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 02-05-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سوال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
می​داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است







__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 02-05-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد

شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نی ای شمع مزار خویش شد

نی به آتش گفت کاین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟

گفت آتش بی سبب نفروخته ام
دعوی بی معنیت را سوختم

زانکه میگفتی نیم با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود

مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 02-06-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی‌دانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمی‌دانم

گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو نایم
ولیکن ما و من گفتن به عشقت در نمی‌دانم

ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر
چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمی‌دانم

به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم رهی دیگر نمی‌دانم

به هشیاری می از ساغر جدا کردن توانستم
کنون از غایت مستی می از ساغر نمی‌دانم

به مسجد بتگر از بت باز می‌دانستم و اکنون
درین خمخانهٔ رندان بت از بتگر نمی‌دانم

چو شد محرم ز یک دریا همه نامی که دانستم
درین دریای بی نامی دو نام‌آور نمی‌دانم

یکی را چون نمی‌دانم سه چون دانم که از مستی
یکی راه و یکی رهرو یکی رهبر نمی‌دانم

کسی کاندر نمکسار اوفتد گم گردد اندر وی
من این دریای پر شور از نمک کمتر نمی‌دانم
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 02-06-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

گویند مردم غم دیوانه میخورند

دیوانه هم شدیم و کسی غم ما نخورد
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 02-06-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض شاملو


اشک رازي‌ست

لب‌خند رازي‌ست

عشق رازي‌ست


اشک ِ آن شب لب‌خند ِ عشق‌ام بود.





قصه نيستم که بگوئي

نغمه نيستم که بخواني

صدا نيستم که بشنوي

يا چيزي چنان که ببيني

يا چيزي چنان که بداني...


من درد ِ مشترک‌ام

مرا فرياد کن.




درخت با جنگل سخن مي‌گويد

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن مي‌گويم


نام‌ات را به من بگو

دست‌ات را به من بده

حرف‌ات را به من بگو

قلب‌ات را به من بده

من ريشه‌هاي ِ تو را دريافته‌ام

با لبان‌ات براي ِ همه لب‌ها سخن گفته‌ام

و دست‌هاي‌ات با دستان ِ من آشناست.


در خلوت ِ روشن با تو گريسته‌ام

براي ِ خاطر ِ زنده‌گان،

و در گورستان ِ تاريک با تو خوانده‌ام

زيباترين ِ سرودها را

زيرا که مرده‌گان ِ اين سال

عاشق‌ترين ِ زنده‌گان بوده‌اند.





دست‌ات را به من بده

دست‌هاي ِ تو با من آشناست

اي ديريافته با تو سخن مي‌گويم

به‌سان ِ ابر که با توفان

به‌سان ِ علف که با صحرا

به‌سان ِ باران که با دريا

به‌سان ِ پرنده که با بهار

به‌سان ِ درخت که با جنگل سخن مي‌گويد


زيرا که من

ريشه‌هاي ِ تو را دريافته‌ام

زيرا که صداي ِ من

با صداي ِ تو آشناست.



شاملو


۱۳۳۴



__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 02-06-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض يه شب ماه مياد



شبانه


يه شب ِ مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو مي‌بره
کوچه به کوچه
باغ ِ انگوري
باغ ِ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اون جا که شبا
پُشت ِ بيشه‌ها
يه پري مياد
ترسون و لرزون
پاشو مي‌ذاره
تو آب ِچشمه
شونه مي‌کنه
موي ِ پريشون...

..
يه شب ِ مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو مي‌بره
تَه ِ اون دره
اون جا که شبا
يکه و تنها
تک‌درخت ِ بيد
شاد و پُراميد
مي‌کنه به ناز
دسشو دراز
که يه ستاره
بچکه مث ِ
يه چيکه بارون
به جاي ِ ميوه‌ش
نوک ِ يه شاخه‌ش
بشه آويزون...

..
يه شب ِ مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو مي‌بره
از توي ِ زندون
مث ِ شب‌پره
با خودش بيرون،
مي‌بره اون جا
که شب ِ سيا
تا دَم ِ سحر
شهيداي ِ شهر
با فانوس ِ خون
جار مي‌کشن
تو خيابونا
سر ِ ميدونا:

«ــ عمويادگار!
مرد ِ کينه‌دار!
مستي يا هشيار
خوابي يا بيدار؟»



مست‌ايم و هشيار
شهيداي ِ شهر!
خواب‌ايم و بيدار
شهيداي ِ شهر!
آخرش يه شب
ماه مياد بيرون،
از سر ِ اون کوه
بالاي ِ دره
روي ِ اين ميدون
رد مي‌شه خندون

يه شب ماه مياد
يه شب ماه مياد...



شبانه - احمد شاملو



۱۳۳۳
زندان ِ قصر

__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 02-06-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض آنچه به جا مانده بهای دل است

چشمه ی کوچک - نيما يوشيج





چشمه ی کوچک


گشت یکی چشمه ز سنگی جدا


غلغله زن ، چهره نما ، تیز پا


گه به دهان بر زده کف چون صدف


گاه چو تیری که رود بر هدف


گفت : درین معرکه یکتا منم


تاج سر گلبن و صحرا منم


چون بدوم ، سبزه در آغوش من


بوسه زند بر سر و بر دوش من


چون بگشایم ز سر مو ، شکن


ماه ببیند رخ خود را به من


قطره ی باران ، که در افتد به خک


زو بدمد بس کوهر تابنک


در بر من ره چو به پایان برد


از خجلی سر به گریبان برد


ابر ، زمن حامل سرمایه شد


باغ ،‌ز من صاحب پیرایه شد


گل ، به همه رنگ و برازندگی


می کند از پرتو من زندگی


در بن این پرده ی نیلوفری


کیست کند با چو منی همسری ؟


زین نمط آن مست شده از غرور


رفت و ز مبدا چو کمی گشت دور


دید یکی بحر خروشنده ای


سهمگنی ، نادره جوشنده ای


نعره بر آورده ، فلک کرده کر


دیده سیه کرده ،‌شده زهره در


راست به مانند یکی زلزله


داده تنش بر تن ساحل یله


چشمه ی کوچک چو به آنجا رسید


وان همه هنگامه ی دریا بدید


خواست کزان ورطه قدم درکشد


خویشتن از حادثه برتر کشد


لیک چنان خیره و خاموش ماند


کز همه شیرین سخنی گوش ماند


خلق همان چشمه ی جوشنده اند


بیهوده در خویش هروشنده اند


یک دو سه حرفی به لب آموخته


خاطر بس بی گنهان سوخته


لیک اگر پرده ز خود بردرند


یک قدم از مقدم خود بگذرند


در خم هر پرده ی اسرار خویش


نکته بسنجند فزون تر ز پیش


چون که از این نیز فراتر شوند


بی دل و بی قالب و بی سر شوند


در نگرند این همه بیهوده بود


معنی چندین دم فرسوده بود


آنچه شنیدند ز خود یا ز غیر


و آنچه بکردند ز شر و ز خیر


بود کم ار مدت آن یا مدید


عارضه ای بود که شد ناپدید


و آنچه به جا مانده بهای دل است


کان همه افسانه ی بی حاصل است


__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 02-06-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

شعر از نيما





شب‌پره‌ی ساحل نزدیک


چوک و چوک!... گم کرده راهش در شب تاریک

شب‌پره‌ی ساحل نزدیک

دمبدم می‌کوبدم بر پشت شیشه.


شب‌پره‌ی ساحل نزدیک!

در تلاش تو چه مقصودی است؟

از اطاق من چه می‌خواهی؟


شب‌پره‌ی ساحل نزدیک با من (روی حرفش گنگ) می‌گوید:

"چه فراوان روشنایی در اطاق توست!

باز کن در بر من

خستگی آورده شب در من."


به خیالش شب‌پره‌ی ساحل نزدیک

هر تنی را می‌تواند بود هر راهی

راه سوی عافیتگاهی

وز پس هر روشنی ره بر مفری هست.


چوک و چوک!... در این دل شب که ازو این رنج می‌زاید

پس چرا هر کس به راه من نمی‌آید...؟







__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 02-06-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض سرنوشت

سرنوشت

جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت،
سر را به تازیانه او خم نمی کنم،
افسوس بر دو روزه هستی نمی خورم،
زاری بر این سراچه ماتم نمی کنم.
با تازیانه های گرانبار جانگداز،
پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است!
جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است،
این بندگی، که زندگیش نام کرده است!
بیمی به دل ز مرگ ندارم، که زندگی
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من،
گر من به تنگنای ملال آور حیات
آسوده یکنفس زده باشم حرام من!
تا دل به زندگی نسپارم،به صد فریب
می پوشم از کرشمه ی هستی نگاه را،
هر صبح و شب چهره نهان می کنم به اشک،
تا ننگرم تبسم خورشیدو ماه را!
ای سرنوشت، ازتو کجا می توان گریخت؟
من راهِ آشیان خود از یاد برده ام،
یکدم مرا به گوشه ی راحت مرا رها مکن،
با من تلاش کن که بدانم نمرده ام!
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا!
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز،
شادم از این شکنجه خدا را، مکن دریغ،
روح مرا در آتشِ بیداد خود بسوز!
ای سرنوشت، هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را !
منشین که دست مرگ زبندم رها کند،
محکم بزن به شانه من تازیانه را ... "فریدون مشیری"

__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 02-06-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض آخرین

آخرین

روزنه ای از امید ، گرم و گرامی
روشنی افكنده باز بر دل سردم
دایم از آن لذتی كه خواهم آمد
مستم و با سرنوشت بد به نبردم
تا
بردم گاهگاه وسوسه با خویش
كای دله دل ! چشم ازین گناه فرو پوش
یاد گناهان دلپذیر گذشته
بانگ برآرد كه : آی شیطان ! خاموش
وسوسه ی تو به در دلم نكند راه
توبه كند ، آنكه او گنه نتواند
گرگم و گرگ گرسنه ام من و گویم
مرگ مگر زهر توبه ام بچشاند
باز شب آمد ، حرمسرای گناهان
باز در آن برگ لاله راه نكردیم
وای دلا ! این چه بی فروغ شبی بود
حیف ، گذشت امشب و گناه نكردیم
ای لب گرم من ! ای ز تف عطش خشك
باش كه سیرت كنم ز بوسه ی شاداب
از لب و دندان و چهره ای كه بر آنها
رشك برد لاله و ستاره و
مهتاب
اختركان ! شب بخیر ، خسته شدم باز
بسترم از انتظار خسته تر از من
خسته ام ، اما خوشم كه روح گناهان
شاد شود ، شاد ، تا شب دگر از من
مست شعف می روم به بسترم امشب
بر دو لبم خنده ، تا كه خنده كند روز
باز ببینم سعادت تو
چه قدر است
بستر خوشبختم ! آی ... بستر پیروز


از استاد مهدی اخوان ثالث

__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 05:36 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها