فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد |

02-09-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پیران با برکت /پا پای خر، دست، دست یاسه، با این کار عقلم نمی ماسه
دو کودک در قم از زمان طفلی تا زمان پیری با هم مبادله کردندی!
روزی بر سر مناره به همین معامله مشغول بودند.
چون فارغ شدند یکه به دیگری گفت:
« شهر ما سخت خرابست. »
دیگری گفت:
« شهری که پیران با برکتش من و تو باشیم، آبادانی در آن بیش از این توقع نمیتوان داشت «
پا پای خر، دست، دست یاسه، با این کار عقلم نمی ماسه
پا پای خر، دست، دست یاسه،
با این کار عقلم نمی ماسه مادر شوهری از اکراد خمی دوشاب داشت.
روزی برای حاجتی از خانه غیبت میکرد.
آبی فراوان بر زمین خانه بشد.
عروس او که نامش یاسه بود، بر خر نشسته به سر خم شد و کاسه ای چند از دوشاب برگرفت و اثر دست او بر خم بماند.
چون مادر شوهر به خانه برگشت و رد پای خر تا نزدیک هم بدید و نشان دست عروس بر هم مشاهده کرد متحیر ماند و
گفت: «پا، پای..»
[فرهنگ و امثال فارسی، ص76]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|

02-14-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پادشه پاسبان درویش است /پادشاه ماند و خایه های من
درویشی مجرد به گوشه صحرایی نشسته بود.
یکی از پادشاهان بر او بگذشت.
درویش از آنجا که فراغ ملک قناعت است، سر بر نیاورد و التفاتی نکرد.
سلطان از آنجا که سطوت سلطنت است به هم برآمد و گفت:
«این طایفه خرقه پوشان مثال حیوانند و آدمیت ندارند.»
وزیر نزدیکش آمد و گفت :
«ای درویش، پادشاه وقت بر تو بگذشت، چرا سر برنیاوردی و شرایط او به تقدیم نرسانیدی؟»
گفت: «مَلِک را بگوی که توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد.
دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک.»
پادشه پاسبان درویش است / گرچه نعمت به فرّ دولت اوست
گوسفند از برای چوپان نیست / بلکه چوپان برای خدمت اوست
ملک را گفتار درویش استوار آمد، گفت: «چیزی از من بخواه.» گفت:
«میخواهم که دیگر زحمت من ندهی.» گفت: «مرا پندی بده.»
گفت: «دریاب کنون که نعمتت هست به دست / کاین دولت و ملک میرود دست به دست»
[گلستان سعدی، باب اول، حکایت 28]
پادشاهی در شهری مسجد عظیم ساخت.
همه از سنگ سیاه، چون سنگ برای ساختن کم آمد، اکثر سنگها از مقابر در او خرج کرد.
روزی به ندیم خود گفت: «مسجدی که ساخته ام چه نوع است؟»
گفت: «بسیار خوب است لیکن یک عیب دارد.»
پادشاه فرمود :بگو چه عیب دارد؟
گفت: «مشهور است که هر که در دنیا مسجدی بنا کرد در قیامت آن مسجد را با صاحبش در حشرگاه خواهند آورد تا ثواب آنرا به بنا کننده آن بدهند و مسجد پادشاه که در حشر بیارند هر مرده که سنگ قبر او بر این خرج شده برخاسته خواهد گرفت و مسجدی در میان نخواهد ماند پس پادشاه ماند و خایه های من.»
[مجمع الامثال ، ص237]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

02-14-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پادشه پاسبان درویش است /پادشاه ماند و خایه های من
درویشی مجرد به گوشه صحرایی نشسته بود. یکی از پادشاهان بر او بگذشت. درویش از آنجا که فراغ ملک قناعت است، سر بر نیاورد و التفاتی نکرد. سلطان از آنجا که سطوت سلطنت است به هم برآمد و گفت: «این طایفه خرقه پوشان مثال حیوانند و آدمیت ندارند.» وزیر نزدیکش آمد و گفت : «ای درویش، پادشاه وقت بر تو بگذشت، چرا سر برنیاوردی و شرایط او به تقدیم نرسانیدی؟» گفت: «مَلِک را بگوی که توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد. دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک.»
پادشه پاسبان درویش است / گرچه نعمت به فرّ دولت اوست
گوسفند از برای چوپان نیست / بلکه چوپان برای خدمت اوست
ملک را گفتار درویش استوار آمد، گفت: «چیزی از من بخواه.» گفت: «میخواهم که دیگر زحمت من ندهی.» گفت: «مرا پندی بده.» گفت: «دریاب کنون که نعمتت هست به دست / کاین دولت و ملک میرود دست به دست»
[گلستان سعدی، باب اول، حکایت 28]
پادشاهی در شهری مسجد عظیم ساخت. همه از سنگ سیاه، چون سنگ برای ساختن کم آمد، اکثر سنگها از مقابر در او خرج کرد. روزی به ندیم خود گفت: «مسجدی که ساخته ام چه نوع است؟» گفت: «بسیار خوب است لیکن یک عیب دارد.» پادشاه فرمود بگو چه عیب دارد؟ گفت: «مشهور است که هر که در دنیا مسجدی بنا کرد در قیامت آن مسجد را با صاحبش در حشرگاه خواهند آورد تا ثواب آنرا به بنا کننده آن بدهند و مسجد پادشاه که در حشر بیارند هر مرده که سنگ قبر او بر این خرج شده برخاسته خواهد گرفت و مسجدی در میان نخواهد ماند پس پادشاه ماند و خایه های من.»
[مجمع الامثال ، ص237]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

02-14-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آخ مادرم، آخ گاوم /پارسال پدر خواسته و امسال کاسنی!
آخ مادرم، آخ گاوم
جوانی را از فوت نا به هنگام مادرش خبر کردند.
جوان با شتاب تمام خویشتن را به بالین مادر رساند و شروع به گریه و شیون کرد.
گاو وی را نیز دزدیدند و جوان را از به سرقت رفتن گاوش آگاه نمودند.
جوان مادر مرده ماتم زده چون این را بشنید حزن و اندوهش روبه فزونی نهاد و درحالی که دور دستی بر سرش میزد پیاپی میگفت: «آخ مادرم، آخ گاوم».
[امثال و حکم نیمروز ، ص139]
پارسال پدر خواسته و امسال کاسنی!
پدری بیمار شد، فرزند او را نزد حکیم برد.
حکیم گفت: «داروی بیماری پدرت، فقط گیاه کاسنی است.»
فرزند مدتها درپی کاسنی گشت اما نیافت و پدر بر اثر شدت بیماری درگذشت. سالی دیگر در همه جا کاسنی، فراوان رویید.
فرزند از مردم پرسید: «این چه گیاهی است که در همه جا روییده است؟»
مردم گفتند: «این گیاه کاسنی است.»
فرزند با افسوس بر دستهایش کوفت و گفت: «پارسال پدر خواسته و امسال کاسنی!»
[ضرب المثلها و کنایه های مازندران، ص226]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

02-14-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آخر ماشالا من مَردم /آخرش معلوم شد توی سبد یارو چی بوده؟
زن و مردی به رودخانه رسیدند، زن هرچه کرد، مرد راضی نشد زن را کول بگیرد. لاجرم زن، مرد را کول گرفت و خود را به آب زد.
وسط رودخانه، زن که خسته و دستش شُل شده بود، مرد را جا به جا کرد تا دستانش را محکم کند، پس به مرد گفت: «تو چقدر سنگینی!؟»
مرد در جواب گفت: «آخه ماشالا من مَردم!»
[واژه نامه همدانی، ص167]
یا "بالاخره معلوم شد توی دامن یارو چی بوده؟"
دو هالو در راه به هم برخوردند. اولی به دومی گفت: «اگر توانستی بگویی در این سبد چیست یک تخم مرغ و اگر گفتی چندتاست، هر هشت تا مال تو!»
دومی پس از قدری معطلی گفت: «این جوری که سخت است، دست کن یک نشانی بده که کمی آسانتر بشود.» گفت: «چیز سفیدی است که وسطش زرد است»
گفت: «فهمیدم. وسط ترب را خالی کرده ای زردک تپانده ای!»
این قصه را در مجلسی گفتند و حاضران ساعتی خندیدند. پس از آن که خنده ها آرام شد، یکی به تعجب از گوشه ای درآمد که: «آخرش معلوم شد یارو توی سبد چه داشته؟»
[کتاب کوچه ، ج1، ص310]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

02-14-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آدم فقیر بیچاره کارش را خودش میکند! /آدم کلاه خود را باید قاضی کند
آدم فقیر بیچاره کارش را خودش میکند!
روایت اول:
اعیان زاده ای که از شباهت شگفت انگیز باغبان و باغبان زاده خود تعجب کرده بود، گفت: «چطور است که پسرت این قدر به تو شبیه است درحالی که من و پدرم شباهتی به هم نداریم؟»
باغبان تعظیمی کرد و گفت: «تعجب ندارد قربان، آدم فقیر بیچاره کارش را خودش میکند!»
[کتاب کوچه ، ج1ص362]
روایت دوم:
یکی از حکام اصفهان روزی سواره با کوکبه خود از خیابانی میگذشت. شخص تاجری که بر استری سوار و کودک خردسالی را در جلوی خود نشانده بود به موکب حضرت حکمران برخود نمود.
حاکم که او را میشناخت به عنوان اظهار لطف و شوخی به او گفت: «حاج آقا، پسرت خیلی شباهت به خودت دارد.»
بازرگان که در حاضر جوابی شهرتی به سزا داشت، فورا گفت: «قربان، آدم فقیر و بیچاره کار خودش را خودش میکند.»
[داستانهای امثال امینی، ص9]
شخصی سر و کارش به دیوان قضا کشید، در هر وقت مقرر پیش از آن که به محکمه قاضی برود در خانه کلاه خود را جلوی خود میگذارد و او را قاضی فرض میکرد و آنچه میبایستی در محکمه در حضور قاضی تقریر کند برای آن تقریر میکرد تا خوب در خاطره اش بماند و نزد قاضی سخنی به ضرر خود نگوید.
[فرهنگ نامه امثال و حکم ایرانی، ص913]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

02-14-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آدم گرسنه ایمان ندارد /آدم باید مالش زیر سرش باشد تا خاطر جمع باشد
آدم گرسنه ایمان ندارد
مردی از گرسنگی مشرف به مرگ گردید.
شیطان برای او غذایی آورد به شرط آنکه ایمان خود را به او فروشد.
مرد پس از سیری، از دادن ایمان ابا گرد و گفت: «آن چه را که در گرسنگی فروختم موهوم و معدومی بیش نبود چه آدم گرسنه ایمان ندارد.
[امثال و حکم دهخدا، ج1، ص25]
جوحی، بهار که میشد هر روز هرچند درخت در باغچه اش میکاشت، شب آنها را آورده به اتاقش میبرد.
سبب آن پرسیدند. گفت: «با این دزدان بسیار آدم باید مالش زیر سرش باشد تا خاطر جمع باشد.»[داستانهای امثال مرتضویان، ص3]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

02-14-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آدم دروغگو، ته کلاهش سوراخ دارد /
آدم دروغگو، ته کلاهش سوراخ دارد
شخصی در مجلسی دروغی گفت.
دیگری برای اینکه او را رسوا کند گفت: «آن که ته کلاهش سوراخ دارد، دروغ گفت.»
آن شخص فورا دست به کلاه خود برد که ببیند سوراخ کجاست.
[داستان نامه بهمنیاری ، ص9]
آدم دستپاچه، هر دو پا را میکند در یک پاچه
نوکر زارعی در پشت خرمنگاه فاحشه ای را به کار گرفته بود.
در این هنگام زارع از راه رسید.
نوکر برخاست و به چالاکی آن زن را در زیر جوال کاه پنهان نمود و فورا تنبان خود را به پا کرد ولی چون دست پاچه شده بود، هر دو پای خویش را در یک پاچه کرد و چون تنبان او خیلی گشاد بود، متوجه نشد که دو پا را در یک پاچه کرده است.
به همان حال با دستپاچگی برای اینکه خود را مشغول به کاری بکند که اربابش نگوید که چرا بیکار است، بی اراده و اختیار به این طرف و آن طرف خرمن میدوید. وقتی زارع رسید و او را بدان حال دید، از وی پرسید:
«به دنبال چه میگردی؟»
گفت: «پی تاچه، میگردم!»
گفت:«تاچه برای گندم است، ولی تو که هنوز نه کاه و گندم را از هم جدا کرده و نه خرمن را پاک کرده ای، تاچه برای چه میخواهی؟»
نوکر که خود را گم کرده بود و نمیدانست چه بگوید ساکت ماند.
زارع دیگری که در نزدیکی خرمن آنها خرمن داشت و از کار نوکر باخبر بود، گفت:
آدم دست پاچه دو پا را میکند در یک پاچه
خرمن پاک نکرده میگردد پی تاچه
[داستانهای امثال مرتضویان، ص3]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

02-14-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آدم زن تُنگک باشه، بیوه زن نباشه /
آدم زن تُنگک باشه، بیوه زن نباشه
زنی شوهرش را از دست داد.
چندی نگذشت که همسایگان، دوستان و خویشان از پیرامون زن پراکنده شدند و به او سر نزدند و احوالش را نپرسیدند.
زن آزرده خاطر شد و به این واقعیت پی برد که ارج و احترام زن بیشتر به خاطر شوهر است.
او برای اطمینان یافتن از این واقعیت و هم برای چاره جویی دست به ابتکار زد.
در گوشه سرای زن یک تنگک، کهنه و فرسوده روی زمین افتاده بود.
زن تنگک را به اتاق برد و به دیوار تکیه داد و رختهای مردانه پوشاند و کلاهی بر سرش گذاشت و هنرمندانه آن را به هیات مردان درآورد.
هم زمان خود در میان همسایگان شایع کرد که قصد شوهر کردن دارد و پس از مدتی خبر داد که شوهر کرده است.
رفته رفته، همسایگان احوال او و شوهرش را می پرسیدند و او تنگک را از دور نشان میداد و میگفت: «این شوهرم است، مردی آرام و کم حرف است.»
کم کم دوستان به دیدارش رفتند و خویشان برایش پیشکش و خوراکی برند.
زن که ارج و قرب گذشته را بدست آورده بود به آن واقعیت تلخ اطمینان پیدا کرد و گفت: «آدم اگر زن تنگک هم باشد بهتر است تا اینکه بیوه زن باشد.»
[فرهنگ مثلها، اصطلاحات و کنایات عامیانه زرقانی، ص3]
آره آورده
شخصی برای مدتی به تهران رفت و در آنجا بی کار بود. پس از چندی به ده خودشان برگشت و مردم برای دیدنش به منزلش رفتند.
هر کس از او سوالی میکرد در جواب میگفت: «آره.» خلاصه از بس که «آره» گفت این گفته اش ورد زبان مردم شده بود.
در کوچه هر کس که به دیدن آن شخص نرفته بود و برای اینکه بفهمد او پس از مدت ها از تهران چه آورده، از دیگران میپرسید، در جواب میگفتند: «مدتی رفته تهران آره آورده.»
[تمثیل و مثل ، ج1، ص5]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

02-17-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آستین پوستین شما دارد در میان آتشهای مناقل می سوزد!/
آستین پوستین شما دارد در میان آتشهای مناقل می سوزد!
شخص اسم رسم داری، غلامی داشت. این غلام همیشه در کارها و حرف زدنش عجله میکرد. آقا از این رفتار خوشش نمی آمد. روزی مجلسی مهیا بود و خیلی از بزرگان هم حضور داشتند. غلام با عجله مطلبی را به آقا گفت طوری که هیچ کس از حرفهای او چیزی نفهمید و حاضران مجلس به او خیره خیره نگاه کردند. وقتی مهمانها رفتند، مرد با غلامش دعوا کرد و گفت: «به تو چقدر نصیجت کنم که با عجله حرف نزنی. اگر از این به بعد حرفی را با عجله بزنی کتکت میزنم.» غلام هم حرف آقایش را مثل گوشواره در گوش کرد. از آن ماجرا مدتی گذشت تا اینکه یک روز که هوا خیلی سرد بود، آقا پوستینی به دوش گرفته و جلویش هم یک منقل پر از آتش گذاشته بود و داشت گرم میشد، بدون اینکه متوجه باشد آستین پوستین بسیار قیمتیش توی منقل افتاده و دارد میسوزد. غلام که ناظر صحنه بود با خون سردی رو کرد به آقای خود و با حوصله و آب و تاب گفت: «جناب آقا، آستین پوستین شما دارد در میان آتشهای مناقل، میسوزد.» و تا خواست این جمله را تمام کند کلی از آستین پوستین سوخت. آقا به آستین نگاه کرد و اوقاتش تلخ شد و گفت: «پس چرا زودتر خبر ندادی؟» غلام گفت: «اگر میگفتم، مرا کتک میزدی. مگر خودت نگفتی هیچ موقع با عجله حرف نزن؟» [تمثیل و مثل ، ج1،ص5]
اَحوَل یکی را دو بیند
روایت اول:
یکی شاگرد احول داشت، استاد / مگر شاگرد را جایی فرستاد
که ما را یک قرابه روغن آنجاست / بیاور زود، آن شاگرد برخاست
چون آنجا شد که گفت، او دیده بگماشت / قرابه چون دو دید، احول عجب داشت
برِ استاد آمد گفت: «ای پیر / قرابه من دو میبینم چه تدبیر؟»
زِ خشم استاد گفتش: «ای بد اختر / یکی بشکن دگر، یک را بیاور»
چو او در دیدن خود شک نمیدید / یکی بشکست و دیگر یک نمیدید
اگر چیزی همی بینی تو جز خویش / تو هم آن احول خویشی بیندیش
که هر چیزی که میبینی تو آنی / ولی چون در غلط مانی چه دانی؛
[اسرار نامه، ص99]
روایت دوم:
مردی بود جوانمرد پیشه و مهمان پذیر. وقتی، دوستی عزیز در خانه او نزول کرد به انواع اکرام و بزرگ داشتِ قدوم او پیش آمد. چون از تناول طعام بپرداختند، میزبان بر سبیل اعتذار از تعذر شراب حکایت کرد و با این همه از آنچه در این شبها با دوستان صرف کرده ایم شیشه ای صرف باقی است. اگر رغبتی هست تا ساعتی به مناولت آن تزجیه روزگار کنیم. مهمان گفت: «حکم تو راست» پس میزبان پسر را بفرمود که برو و آن شیشه را که در فلان جان نهاده است، برگیر و بیاور. پسر بیچاره به حول چشم و خیل عقل مبتلا بود. رفت و چون چشمش بر شیشه آمد، عکس آن در آینه کژ نمای بصرش به قصار دو حجم نمود به نزدیک پدر آمد و گفت: «شیشه دو است، کدام بیاورم؟» پدر دانست که حال چیست، اما از شرم روی مهمان عرق خجالتی بر پیشانی آورد. پسر را گفت: «از دوگانه یکی بشکن و یکی بیاور.» پسر به حکم پدر رفت و سنگی بر شیشه انداخت و بشکست و چون دیگری نیافت، خاسر و متحیّر باز آمد و حکایت حال بگفت. همان را معلوم گفت که آن خلل در بصر پسر بود نه در نظر پدر. [مرزبان نامه، باب چهارم، ص157]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
ابزارهای موضوع |
|
نحوه نمایش |
حالت خطی
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 10:05 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|