|
 |
 |
 |
 |
 |
 |
 |
|
|||||||
| شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |
 |
|
|
ابزارهای موضوع | نحوه نمایش |
|
|
|
#1
11-29-2011
|
||||
|
||||
ایـن روزهـا نـه مـجـالـی
بـرای دلـتـنـگـی دارم و نـه حـوصـلـه ات را.. ولـی بـا ایـن هـمـه، گـاه گـاهـی دلـم هـوای تـو را مـیکـنـد
__________________
چای داغی که دلم بود به دستت دادم...آنقدر سرد شدم ...از دهنت افتادم 
|
|
#2
11-29-2011
|
||||
|
||||
|
بر تشنگی ام
چه آتش ها که نمیبارد پشت خم نکردم دل اگر خـم کرده ام از نيامدن توست
__________________
چای داغی که دلم بود به دستت دادم...آنقدر سرد شدم ...از دهنت افتادم
|
|
#3
11-29-2011
|
||||
|
||||
|
کبوتر قلبم این روزها می خواهد
رها شود از قفس دل و پر بگیرد تا " تو " تا بر مژگانت دخیل ببندد و در سایه داغ هرم نگاهت آرام بگیرد
__________________
چای داغی که دلم بود به دستت دادم...آنقدر سرد شدم ...از دهنت افتادم
|
|
#4
11-29-2011
|
||||
|
||||
|
نمیدانم این عـــــــشــــق من است که تاریخ انقضا دارد ... یا لــــــیاقــــت تو !
به هر حال دیگر دوستت ندارم !
__________________
چای داغی که دلم بود به دستت دادم...آنقدر سرد شدم ...از دهنت افتادم
|
|
#5
11-29-2011
|
||||
|
||||
|
در ثــانـیـه هـای بـودنـت می مـانــم
در فـصـل شـکـسـت خـوردنـت می مـانــم یــک سـال نـه ، ده ســـــــال چـه فـرقـی دارد تــا لــحــظــه دل ســپــردنــت می مــانـــم
__________________
چای داغی که دلم بود به دستت دادم...آنقدر سرد شدم ...از دهنت افتادم
|
|
#6
11-29-2011
|
||||
|
||||
|
از روزی كه .. میخ نگاهت شدم !.. مدام بر سرم می كوبی !!
__________________
چای داغی که دلم بود به دستت دادم...آنقدر سرد شدم ...از دهنت افتادم
|
| کاربران زیر از مهبا به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند : | ||
|
#7
11-29-2011
|
||||
|
||||
|
زندگی ام را
تنهایی برداشته و دست هایم بی دست هایت هر شب هدر می روند تی بیاور تنهایی ام شرّه کرده چند وقتی ست از سر کاسه ی صبر...
__________________
چای داغی که دلم بود به دستت دادم...آنقدر سرد شدم ...از دهنت افتادم
|
|
#8
11-29-2011
|
||||
|
||||
|
به سراغ من اگر می‌آیید،
پشت هیچستانم. پشت هیچستان جایی است. پشت هیچستان رگ‌های هوا، پر قاصدهایی است که خبر می‌آرند، از گل واشده دورترین بوته خاک. روی شن‌ها هم، نقش‌های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح به سر تپه معراج شقایق رفتند. پشت هیچستان، چتر خواهش باز است: تا نسیم عطشی در بن برگی بدود، زنگ باران به صدا می‌آید. آدم این‌جا تنهاست و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است. به سراغ من اگر می‌آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من.
__________________
|
|
#9
11-29-2011
|
||||
|
||||
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
__________________
|
|
#10
11-30-2011
|
||||
|
||||
|
همه چیز را یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم تو نگرانم نشو !! همه چیز را یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی ! یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو ! یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن... و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم ! تو نگرانم نشو !! همه چیز را یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام که بی تو بخندم..... یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....! یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو ! یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم .... و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم ! اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ... که چگونه.....! برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ... و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم .... تو نگرانم نشو !! فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت .
|
| 3 کاربر زیر از فرگل سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش: | ||
|
| کاربران در حال دیدن موضوع: 3 نفر (0 عضو و 3 مهمان) | |
| ابزارهای موضوع | |
| نحوه نمایش | |
حالت ترکیبی
|
|
اکنون ساعت 06:56 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.