فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد |

01-24-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
عاقبت زن خليفه اموى
روزى حاجب خيزران زن خليفه مهدى عباسى به نزد وى آمد و گفت :
زنى نيكوصورت بر در سراست كه جامه اى كهنه بر تن دارد كه از هر طرف كه بخواهد تن خودرا بپوشاند جانب ديگرى برهنه گردد و تقاضاى حضور دارد،
خيزران بنا به توصيه اطرافيان اجازه ورود را به آن زن داد.
چون به حضور خيزران رسيد از او پرسيد كيستى ؟
گفت : من(مزنه)زن مروان بن محمد آخرين خليفه اموى هستم كه در زمان او ابومسلم قيام نمود و خلافت را به خاندان بنى عباس منتقل كرد،
زينب دختر سليمان بن على يكى از زنان محترم بنى عباس در مجلس بود و تا نام مزنه را شنيد اين جريان در خاطرش خطور كردكه چون ابراهيم امام از فرزندان عباس عليه بنى اميه قيام نمود و مروان بر او دست يافت او را به دار زد و براى عبرت ديگران او را مدتى بر سر دار نگه داشت و جمعى از زنان بنى عباس نزد همين مزنه رفتند كه نزد شوهر خود مروان شفاعت نما تا ابراهيم را از دارفرود آورند و به سخن آنان توجهى نكرد و گفت:
زنان را در اين گونه امور چكار است ؟
لذا رو كرد به مزنه و گفت :
خدا را سپاس مى گويم كه جاه وجلال و دولت و اقبال تو به زوال رفت و بدين روز گرفتار شدى هيچ به ياد دارى درآن موقع كه جمعى از زنان بنى عباس براى شفاعت نزد تو آمدند و تو به خواسته آنها توجهى ننمودى و الحمدلله كه ثروت و عزت تو به ذلت مبدل گشت .
مزنه چون اين سخنان را بشنيد به زينب گفت :
اى دختر عم از مكافاتى كه من ديدم بركرده هاى بد خويش ، در اين مدت به نزديك تو كدام خوش آمده است كه اقتداء به من كنى تا تو را نيز اين مرتبه حاصل گردد،
اين گفت و با عجله برخاست و از نزد خيزران برفت .
بزم ايران ص 156.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|

01-24-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تنور آتش به جاى معجزه
تنور آتش به جاى معجزه
در سال 159 هجرى در زمان خلافت مهدى عباسى شخصى به نام هاشم بن حكيم معروف به المقنع قيام نموده و ادعاى پيامبرى كرد، وى مرد بسيار زشت رو بود و سرشكل بود و يك چشمش كور به همين جهت پيوسته سر و روى خود را با يك مقنعه سبز رنگ مى پوشيد و كم كم به المقنع مشهور گرديد.
وى مدعى بود كه خداى عالميان است و روزى به صورت آدم خود را نمودار كرده و زمانى به صورت نوح و ابراهيم و موسى و عيسى (ع ) و حضرت محمد (ص ) و باز ابومسلم خراسانى و امروز به اين صورت كه مى بينيد وى مدعى بود كه اگر بندگانش عاصى شوند به آسمان عروج مى كند و از آنجا فرشتگان را با خود آورده دين او را گسترش مى دهند.
يكى از زنانش در مورد چگونگى عروج او چنين مى گويد:
روزى مقنع زنان را بنشاند به طعام و شراب بر عادت خويش و اندر شراب ، زهر كرد وهر زنى را يك قدح شراب بخوراند.
پس همه خوردند و من نخوردم و در گريبان خويش ريختم و وى ندانست و خويشتن را مرده ساختم و وى ازحال من ندانست .
پس مقنع برخاست و نگاه كرد و همه زنان را مرده ديد،
نزديك غلام خودرفت و شمشير بزد و سر وى را برداشت و فرموده بود تا سه روز تنور تفتانيده بودند و به نزديك آن تنور رفت و جامه بيرون كرد و خويشتن را بر تنور انداخت و دودىبرآمد.
من به نزديك آن تنور رفتم از او هيچ اثرى نديدم و هيچ كس در حصار زنده نبود وسبب خود سوزى وى آن بود كه پيوسته گفتمى كه چون بندگان من عاصى شوند،
من به آسمان روم و از آنجا فرشتگان آرام و ايشان را قهر كنم ،
وى خود را از آن جهت سوخت تاخلق گويند كه او به آسمان رفت تا فرشتگان آرد و ما را از آسمان نصرت دهد، و دين اودر اين جهان بماند.
تاريخ بخارا ص 102.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

01-24-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
يعقوب ليث و امير طاهرى
يعقوب ليث و امير طاهرى
در سال 259 هجرى قمرى يعقوب ليث صفارى مورد سوء قصد پسران صالح سنجرى قرار گرفت و زخمى شد و سوء قصد كنندگان به نيشابور پناه جستند و اميرمحمد طاهرى آخرين امير طاهريان نيز آنان را پناه داد و حتى پس از رسيدن فرستاده يعقوب، به درخواست او تن در نداد و آنان را تحت حمايت خويش قرار داد.
چنين اقدامى مطلوب يعقوب نيز بود زيرا وى به دنبال بهانه اى براى هجوم به قلمرو طاهريان مى گشت واكنون اين بهانه به دست آمده بود.
سپاهيان يعقوب به سوى نيشابور حركت نمودند و چون به نزديك آن شهر رسيدند يعقوب بار ديگر فرستاده اى به نزد امير طاهرى فرستاد و خواستارتحويل پسران صالح شد،
اما حاجت وى بدون اعتناى جدى به فرستاده او پاسخ داد كه :
امير در خواب است ،
فرستاده يعقوب در جواب گفت :
كسى آمده است تا امير را از خواب بيدار كند!!
چون يعقوب اندكى جلوتر آمد عده اى از بزرگان و اعيان شهر به اوپيوستند و او بر گرفتن نيشابور تحريص نمودند.
امير محمد طاهرى كه تازه از خواب پريده بود و اكنون يعقوب را در پشت دروازه هاى شهر مى ديد براى وى پيغام فرستاد كه :
اگر به فرمان اميرالمؤ منين آمده اى عهد و منشور عرضه كن تا ولايت به توبسپارم و گرنه بازگرد.
يعقوب شمشير از زير سجاده بيرون آورد و گفت:
عهدولواى من اين است.
يعقوب وارد نيشابور شد و امير محمد همراه با خزائن و جواهراتش به دست يعقوب افتاد و بدينسان امارت طاهريان ساقط گرديد. تاريخ سياسى ايران ص 166
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

01-24-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آب دادن به دشمن
آب دادن به دشمن
حر بن يزيد رياحى با يك هزار نفر سواره راه را بر حسين بن على (ع ) بست ودر برابر آن حضرت صف آرائى كرد.
آن روز هوا بى اندازه گرم بود و ياران اباعبدالله همگى عمامه بر سر نهاده و شمشير بر كمر بسته آماده فرمان بودند.
حضرت امام حسين (ع ) به ياران خود فرمود:
لشكريان و اسب هاى حر را آب بدهيد.
ياران وفادارحسين (ع ) حسب الامر كاسه ها و طاسها را از آب پر كرده و در برابر اسبان مى برند وتمام آن را مى خوراندند و چون آن حيوان سيراب مى شد همين عمل را بار ديگرى به انجام مى آوردند تا بالاخره همه اسبان سيراب شدند.
على بن طعان محاربى مى گويد:
آن روز من ملازم ركاب حر بودم پس از آنكه لشكريان همه سيراب شدند من از همه آخرتر به حضور اقدس حسينى شرفياب شده و چون آن حضرت مرا و مركبم را تشنه يافت فرمود:
شتر را بخوابان(انخ الراويه)من خيال كردم منظور از راويه مشك آب است دوباره حضرت فرمود:
(انخ الراويه)يعنى منظور از راويه شتر است من هم چنان كردم آنگاه دستور آب آشاميدن داد من نمى توانستم دهانه مشك را در اختيار بگيرم و آب مشك مى ريخت .
حضرت فرمود: دهانه مشك رابپيچ ، من ندانستم چه مى گويد:
بالاخره حسين (ع ) خود برخاسته و مرا كمك كرد و خود و اسبم را سيراب كرد.(شيخ مفيد، ارشادترجمه شيخ محمد باقر ساعدى خراسانى كتابفروشى اسلاميه تهران 1364 ص 426).
اما هفت روز بعد ابن زياد روز هفتم محرم نامه اى به عمر سعد نوشت كه در آن آمده بود:
به مجردى كه نامه مرا قرائت كردى ميان آب و حسين و ياران اوحائل شو و مگذار قطره اى از آب بياشامند.
پسر سعد همان وقت پانصد سوار را ماءمور ساخت اطراف شريعه فرات را احاطه نمايند ونگذارند قطره اى از آب بياشامند.
عبدالله ازدى كه (جزء ماءمورين شريعه بود) براى خوش آمد امير خود با صداى بلند فرياد زد:
اى حسين مى بينى اين آب در صفا و گوارائى مانند وسط آسمان است به خداقسم قطره اى از آن نخواهى آشاميد تا هنگامى كه از تشنگى جان تسليم كنى !؟
شيخ مفيد، ارشاد ترجمه شيخ محمد باقر ساعدى خراسانى كتابفروشى اسلاميه تهران 1364 ص 446.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

01-24-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
جايزه خليفه
جايزه خليفه
على بن يقطين يكى از شيعيان بود كه به دستور امام كاظم (ع ) در دستگاه هارون الرشيد خدمت مى كرد.
يكى از روزها هارون الرشيد جامه هائى به عنوان صله و جايزه براى على بن يقطين فرستاد و در ميان آنها جامه شاهانه طلا بافى نيز وجود داشت .
على همه آن جامه ها و حتى همان جامه را نيز با مقدارىپول كه مطابق معمول به عنوان خمس براى آن جناب مى فرستاد به حضور انور تقديم داشت .
چون آن هدايا تقديم حضور مبارك شد حضرت همه جامه ها وپول ها را پذيرفته جامه مزبور را برگردانيده و به على بن يقطين نوشت :
اين جامه رانيكو نگهدارى كن و از دست مده زيرا روزى به آن جامه احتياج پيدا خواهى كرد.
على ازاينكه حضرت ابوالحسن (امام كاظم (ع ) آن جامه را نپذيرفته مشكوك ماند ليكن نمى دانست جهت نپذيرفتن آن چه بوده و بالاخره همچنانكه دستور داشت آن جامه را محافظت كرده ومنتظر نتيجه بود.
چند روزى كه از اين پيشامد گذشت هنگامى على بن يقطين بر يكى ازغلامان مخصوص خود خشمگين شده او را از خدمت خويش معزول كرد.
غلام از تمايل على به ابوالحسن باخبر بود و مى دانست در اوقات معينى پول و هدايا براى آن حضرت مى فرستد،
غلام كه از رويه تازه على سخت متاءثر شده بود از فرصت استفاده كرده به حضور هارون سعايت كرده و گفت :
على بن يقطين ، موسى بن جعفر را امام مى داند و هر سال خمس ماليه اش را براى او مى فرستد و در فلان روزجامه زربفتى را كه خليفه به او اعطا نموده به جهت آن جناب گسيل داشته .
هارون از شنيدن اين سخن خشمناك شده و گفت:
بايد تحقيقات لازمه را در اين خصوص به انجام بياورم و اگر چنان باشد كه تو مى گوئى او را خواهم كشت .
هارون بلافاصله على بن يقطين را احضار كرد،
چون حضور يافت از وى پرسيد:
جامه زربفتى را كه به تو ارزانى داشتم به چه مصرف رسانيدى ؟
گفت : آن را در ظرف مخصوص گذارده و خوشبو نموده و كاملا نگهدارى كرده هر روز از آنظرف خارج مى كنم و محض تيمن و تبرك بدان مى نگرم و مى بوسم و دوباره درمحل خودش مى گذارم و شبانگاه نيز همين عمل را با وى انجام مى دهم .
هارون دستور داد الساعه آن را حاضر كن ، على بن يقطين به يكى از كارمندان خود دستورداد:
به فلان اطاق منزل من مى روى كليد را از خزينه دار من مى گيرى و صندوق معينى رامى گشایی ومیاوری.
ظرف سر به مهر را در برابر هارون گذاشت.
دستور داد (مهر از سر آن ظرف گرفتند) درب صندوقچه باز شد هارون جامه زربفت را كه به بوى خوش آلوده و كاملا نگهدارى شده ديد آتش خشمش خاموش شد و به على بن يقطين گفت :
هم اكنون صندوقچه رابه محل اولش برگردان و به زودى به حضور بيا كه من پس از اين ، سخن ساعيان رادرباره تو نمى پذيرم و فرمان داد جايزه گرانبهاترى هم به مشاوراليه دادند و گفت :
غلام ساعى را هزار تازيانه بزنند.
و چون پانصد تازيانه بر اندام او وارد آمد درگذشت و پانصد تازيانه باقيمانده موكول به سهم جهنم شد.
شيخ مفيد، ارشاد ص 571.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

01-24-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شيخ فضل الله در دادگاه
شيخ فضل الله در دادگاه
روز هفتم رجب سال 1327 قمرى عده اى از مجاهدين مسلح به فرماندهى يوسف ارمنى به خانه شيخ ريختند و در ميان شيون و زارى و ناله اهل خانه دست شيخ را گرفته كشان كشان بيرون آورده توى درشكه انداخته و فرمان حركت داد و يكسره شيخ را به اداره نظميه بردند.
شيخ ضمن محاكمه اجازه خواست تا نماز بخواند.
دادگاه موافقت كرد و شيخ عباى خود راروى زمين پهن كرد و نماز ظهرش را خواند،
اما ديگر نگذاشتند نماز عصر را بخواند،
زيربغلش را گرفتند و روى صندلى نشانده محاكمه ادامه يافت .
در ضمن محاكمه يپرمخان ارمنى سر دسته مجاهدين و رئيس نظميه وارد تالار شد چند قدم پشت سر آقا براى او صندلى گذاشتند و نشست .
آقا ملتفت آمدن او شد چند دقيقه اى گذشت و ناگهان شيخ ازبازپرسان پرسيد يپرم كداميك از شما هستيد؟
همه به احترام نام يپرم از جابلند شدند و يكى از آنها با احترام يپرم را كه پشت سر آقا نشسته بود نشان داد و گفت:
يپرم خان ايشان هستند!
جالب توجه است كه مرحوم شيخ در بين تمام حضار و بازپرسان از يپرم سؤال مى نمايد.
زيرا ايشان از قبل عداوت يپرم به اسلام را مى دانسته و او را مؤ ثرترين عامل در قتل خويش مى داند.
آقا همينطور كه روى صندلى نشسته بود و دستش را روى عصا تكيه داده بود به طرف چپ نصفه دورى زد و سرش را برگرداند و با تغير گفت : يپرم توئى ؟يپرم گفت : بله شيخ فضل الله توئى؟آقا جواب داد: بله ، منم يپرم گفت : تو بودى كه مشروطه را حرام كردى ؟آقا جواب داد: بله من بودم و تا ابدالدهر هم حرام خواهد بود.
آقا رويش را برگرداند و به حالت اول خود درآمد و به سؤ الات اعضاء محكمه جوابى نداد و تنها گفت :
اينها در روز قيامت آيا جواب مرا خواهند داد؟
نه من مرتجع بوده ام و نه سيد عبدالله بهبهانى و سيد محمد طباطبائى مشروطه خواه ،
فقط محض اين بود كه مراخوار و ذليل كرده كنار بزنند.
در نزد من و آنها موضوع ارتجاع و مشروطيت در ميان نبود،
من آن مجلس شوراى ملى را مى خواستم كه عموم مسلمانان آن را مى خواهند به اين معنى كه البته عموم مسلمانان مجلسى مى خواهند كه اساسش بر اسلاميت باشد و برخلاف قرآن وبرخلاف شريعت محمدى و برخلاف مذهب جعفرى قانونى نگذارند...
من و عموم مسلمين بر يك راى هستيم ، اختلاف ميان ما و لا مذهب هاست كه منكر اسلاميت و دشمندين حنيف هستند.
چه بابيه مزدكى مذهب و چه طبيعيه فرنگى مشرب ...
ملاى امروز بايد عالم به مقتضيات وقت باشد بايد به مناسبات دول (سياست خارجى ) نيز عالم باشد.
مشروطه اى كه از ديگ پلو سفارت سر بيرون بياورد به درد مسلمين و ايرانيها نمى خورد!!!
فاجعه قرن ص 160
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

01-24-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شيخ فضل الله در پاى چوبه دار
روز سيزدهم رجب سال 1327 هجرى قمرى مصادف با سالروز تولد حضرت على (ع)بود و مخصوصا اين روز را براى كشتن شيخ در نظر گرفته بودند تا لطمه سختى به نفوذ روحانيت وارد آيد.
عصر آن روز شيخ را از محبس نظميه براى استنطاق آخر به دادگاه برده بودند،
از بعدازظهر همان روز در ميدان توپخانه جمعيت مرد و زن بيشتر وفشرده تر مى شد عده اى زارزار گريه مى كردند و عده اى فقط اشكشان جارى بود،
عده اى هم بهت زده چشم به راه آوردن شيخ بودند.
يك دستگاه موزيك نظامى در كنار ميدان نواىنظامی را مى نواخت .
انتظار پايان يافت .
آقا با طماءنينه و عصازنان در جلو نظميه ظاهر شد و مكثى نمود و نگاهى پرمعنى به جمعيت انداخته آنگاه سر به آسمان بلند کرد و اين آيه را تلاوت فرمود:
و افوض امرى الى الله بصير بالعباد
سپس به طرف چوبه دار كه در جلونظميه نصب بود حركت كرد،
او عصازنان و با وقار مى رفت و مردم را تماشا مى كرد.
نزديك چهار پايه كه رسيد يك مرتبه به عقب برگشت و صدا زد:
نادعلى،
نوكرحاج شيخ نادعلى فورا جمعيت را كنار زد و با چشم اشك آلود خودش را به آقارساند و گفت :
بله آقا.
جمعيت يك جار و جنجال جهنمى راه انداخته بودند، دفعتا ساكتشدند تا ببينند آقا چه كار دارد.
دست آقا به جيبش رفت و يك كيسه را در آورده انداخت جلوى نادعلى و گفت :
نادعلى اين مهرها را خرد كن!!!
نادعلى جلوى چشم آقا مهرها را به زمين ريخته خرد كرد.
آقا پس از اطمينان از خرد شدن مهرها دوباره به راه افتاد تا به پاى چوبه چهار پايه زير دار رسيد، با كمك ديگران به بالا چهار پايه رفت و در اين هنگام يكى ازرجال وقت به عجله براى او پيغام آورد كه شما اين مشروطه را امضاء كنيد و خود را از كشتن رها سازيد.
فرمود: من ديشب رسول خدا در خواب ديدم و فرمود فردا شب ميهمان منى و من چنين امضائى نخواهم كرد.
آيت الله نورى سپس چند دقيقه صحبت كرد كه قسمتى از آن چنين است :
خدايا خودت شاهد باش كه در اين دم آخر باز هم به اين مردم مى گويم كه مؤ سسين اين اساس لامذهبين هستند كه مردم را فريب داده اند... اين اساس مخالف اسلام است .هنوز صحبت آقا تمام نشده بود كه يوسف خان ارمنى به طرز خفت بارى عمامه را ازسر شيخ برداشته و به طرف جمعيت پرتاب كرد.
جالب بود كه آنا مردمى كه دسترسى داشتند عمامه را براى تبرك ريز ريز نمودند و آنهائى كه به عقيده خودشان شانس بيشترى داشتند از تكه هاى عمامه قسمت بيشترى به دست آوردند!!!
در قسمتهاى ديگر ميدان محشرى به پا شده بود مردم مى ديدند بزرگ دين مجتهد و مرجع آنها با سر برهنه و بدون عبا در بين مجاهدين ارمنى و زير چوبه دار ايستاده و فاصله اىبا مرگ ندارد،
زن و مرد و پير و جوان با صداى بلند گريه مى كردند اما آنچه بيشتراز تمام گرفتاريها، شيخ را محزون و روح او را آزرده كرد و موجب تاءثر هر انسانى است، اين بود كه در اين حالت ميرزا مهدى پسر ارشد شيخ كه در زمره مشروطه خواهان بود دراين زمان از ميان جمعيت خنده كنان و كف زنان و هوراگويان خود را به پدر رسانيد و مردم به تبعيت از او هورا مى كشيدند و هلهله مى كردند در حالى كه اكثر مردم متاءثر شده و هاى هاى گريه مى كردند و ديگر پروائى از دژخيمان رژيم نداشتند.
شيخ كه لحظات آخر راپشت سر مى گذاشت دفعتا چشمش به ميرزا مهدى افتاد و چنان نگاهى به او كرد كه مو دربدن بينندگان راست شد.
شيخ در حالى كه ماءمورين آماده كشتن بودند نگاهى به سر تا سر ميدان كرد و گفت :
هذا كوفه الصغيره.
اين تشبيه به آن مردم بى وفاء و عهد شكن آن روز عجيب ترين و قابل تعميق ترين كلامى بود كه از دهان آن مجتهد بزرگ بيرون آمد و سپس با لبخندغم آلود و سيماى متاءثر در حالى كه كوچكترين ترسى و هراسى از او مشاهده نمى شد.
به دژخيمان گفت : كار خود را بكنيد طناب دار به گردن شيخ انداخته و با اشاره فرمانده موزيكچيان دسته اركستر شروع به نواختن مارش نظامى نمود.
در حالى كه پيكر شيخ شهيد آرام آرام بالا مى رفت كف زدن و صداى هوراى ميرزا مهدىفرزند ارشدش او را بدرقه مى كرد. اين بار پيش از اينكه روح از جسم مبارك شيخ پرواز كند در پاسخ ابراز احساسات ميرزا مهدى از بالاى دار نگاهى تند و نگران وسرزنش آلود به پسرش انداخت كه دفعتا به سرعقل آمده در حالى كه گردش طناب روى شيخ را به طرف قبله چرخانيد و با مختصر حركت قبض روح شد آنا آثار ندامت و پشيمانى و پريشانى در صورت ميرزا مهدى ظاهر و چون كسى كه احتياج به تكيه گاه و مقيم داشته باشد، سرگشته به اطراف نگاه مى كرد،
ازآن ميان توجهش به سيد يعقوب (يكى از نزديكانش ) براى اتكاء جلب شد به طرف اورفت خواست كلامى بگويد او روى از او برگردانيد و به جانب ديگر رفت .
در آن هنگام كه شيخ با آرامى به بالاى دار برده مى شد چنان تند بادى وزيدن گرفت كه گرد و خاك ، دود از چشمان بيرون كشيد، گوئى اين باد در آن مصيبت خاك بر سر مردم مى كرد و چشمان را از ديدن اين فاجعه بر حذر مى داشت .
به فاصله كمى جنازه از دار پائين آمد و او را در حياط نظميه ابتدا روى نيمكتى گذاشتند،
جماعت كثيرى از مجاهدين و غيره از بيرون ريختند توى حياط و باقنداق تفنگ و لگد آن قدر به آن ميت زدند كه خونابه از سر و صورت و دماغ و دهان وگوش آن بزرگوار بر روى گونه و محاسنش جارى شد.
هر كس هر چه داشت مى زد آنهاكه دستشان نمى رسيد آب دهان مى انداختند، در اين هنگام يكى از مجاهدين كه مرد تنومندىبود وارد شد و مجاهدين به احترام او راه باز كردند تا آمد بالاى نعش آن بزرگوار كارىكرد كه قلم از بيان آن شرم دارد!!!
فاجعه قرن ص 165.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

01-24-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سر خونخوار
سر خونخوار
چون كورش در جنگ با ملكه ماساژت ها زخم برداشت و درگذشت ملكه دستور داد سركورش را در طشتى پر از خون انداختند و به سر طناب كرده گفت :
تو كه از خونخوارىسير نمى شدى حالا از اين خون چندان بخور تا سير شوى .
پيرنيا، حسن(مشيرالدوله)تاريخ ايران از آغاز تا انقراض ساسانيان انتشارات كتابخانه خيام ص 71.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

01-24-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شيهه اسب
شيهه اسب
چون داريوش اول با كمك دوستانش موفق شد گئومات مغ بردبارى دروغين را به قتل برساند بر سر پادشاهى ايران بين او و دوستانش اختلاف افتاد.
سرانجام قرار براين شد كه در طليعه صبح از شهر خارج شوند و چون به محل معينى رسيدند اسب هر كدام كه شيهه كرد صاحب آن اسب شاه شود،
ميراخور داريوش اسب او را به محل معهود برده به ماديانى نشان داد و همينكه اسب داريوش به آن محل رسيد به ياد ماديان شيهه كشيد و داريوش شاه شد.
پيرنيا، حسن(مشيرالدوله)تاريخ ايران از آغاز تا انقراض ساسانيان انتشارات كتابخانه خيام ص78.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

01-24-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حوض جواهر
حوض جواهر
روزى مستضر بالله خليفه عباسى با يكى از مخصوصا در بيوتات خزائن خويش سير مى كرد ناگاه به سر حوضى رسيد كه از دراهم و دنانير مملو بود.
گفت: آيا مرااجل چندان امان مى دهد كه اين اموال را طبق دلخواه صرف نمايم ؟
آن مقرب از شنيدن اين سخن متبسم گشت ،
خليفه از سبب خنده پرسيد.
جواب داد:
كه نوبتى در خدمت جد تو الناصرالدين الله بدين مقام محل رسيدم و مقدار دو وجب از اين حوض خالى ديدم .
ناصر گفت : كه آيا چندان مهلت يابم كه آنچه را از اين حوض خالى مانده پر گردانم ؟اكنون به جهت استماع اين دو، راى مختلف مرا خنده آمد.
هجوم اردوى مغول به ايران ص 214.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
ابزارهای موضوع |
|
نحوه نمایش |
حالت خطی
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 02:03 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|