بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 12-13-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض




فردا صبح زود


خوابت می‌آيد، خسته‌ای!
ديدم دير آمدی
نگرانِ حرف و حديثِ همسايه‌ها شدم.
راست می‌گويند پايين‌دستِ آسمان
اَبرِ سنگينی گرفته است؟
می‌گويند هر لحظه ممکن است باران بيايد.
ديدم چتر و کلاه و چکمه‌های کهنه‌ات اينجاست،
ديدم سيگار و دفتر و شناسنامه‌ات را نبرده‌ای،
يکی دوبار به درگاهِ دريا و گريه آمدم،
آسمان صاف بود و باز
همسايه‌ها از احتمالِ باران ...
شام خورده‌ای؟
دير است ديگر
چراغِ پايين پله را خاموش نخواهم کرد
رَخت و لباسِ بچه‌ها آمده است
چيزی از خوابِ اين خانه جا نخواهيم گذاشت
فقط همين چمدانِ بسته وُ
چند کتابِ کهنه و قاب عکسی کوچک ...!
گليم و گهواره و کليد خانه را
به مادر سپرده‌ام،
گلدان‌ها را کنار کوچه جا خواهيم گذاشت
همه خيال می‌کنند
ما زيارتِ دريا و گريه رفته‌ايم.
دير است ديگر، برو بخواب
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 12-13-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



باجه‌ی تلفن


ها که حالمان خوب است!
ستاره بالای دار و درختِ هر آشيانه که باد.
اَلو ...!
فقط خرابِ همين خانه که ... ها، می‌فهمی!
بهتر شد؟
خَش دارد اين همه ... عزيزم که بی‌چراغ.
به راه که بيايی به احتياط و ... اَلو!
نه هر چه زبان به آمدِ آينه ...


(لا اله الا الله!)
سربسته بگو
آمد و رفت باد را
پایِ گشوده‌ی پاييز گذاشته‌اند.
شنيده‌ام کفش‌های ستاره
برای چراغْ‌بچه‌ی کوچه‌ی ما تنگ است،
رفتامدِ تند‌تندِ اين همه شعله هنوز
پایِ پروانه را می‌زند،
می‌زند که يکی نيست بگويد
دستِ بلندِ باد
بالای گونه‌ی اين بيدِ شکسته چه می‌خواهد!؟


ها که ستاره
بالای دار و درختِ‌ هر آشيانه که باد.
پس تو لااقل
دلواپسِ چطور و چگونه‌های هميشه نباش.
ما هر غربتِ بی‌کجايی که باشيم
باز با همين حروفِ بُريده‌بُريده می‌فهميم
که احتمالِ يک ... تو بگو، ها عزيزم!
احوالِ خوبانِ سفرکرده‌ی اين خانه خوش است،
ما هم،‌ ای ...!
يک ذره مانده به هر شکستنِ دوباره
دوباره پيوسته می‌شويم،
يعنی يک هوايی دارد آنجا
آنجا که ...، چيزی نيست
خط روی خط از خَشِ همين هواست،
ستاره بالای دار و درختِ هر آشيانه که باد!


بهار‌خوابِ مهتاب و چلچله،
عطرِ عجيب نور،
چراغِ کوچه و جا و جاروی راه،
سرگشودنِ گريه، بوسيدنِ کتاب،
و چند نقطه‌چين ... اَلو!
خرابِ آن همه خاطره هنوز
درزِ کنار پرده وُ
حروفِ اَبجدِ فالِ سکه را از ياد نبرده‌ام.
ها، يک چيز ديگر،
يک صبح دور،
ها که حالمان خوب است،
با کم و کَسر اين کوچه کنار می‌آييم
و با کم و کسرِ ... اصلا چيزی نيست،
نه، گريه نمی‌کنم، لکنت گرفته‌ام،
اَلو اَلو ...!
قطع شد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 12-13-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



يک گفتگوی ساده‌ی ديگر ...


يک جايی هست
يک جای خيلی دور
دورتر از اين خواب و اين حرف و اين حدود.


حدود، حدودِ عطرِ علف،
حروف، حرفِ قشنگِ سکوت،
و خواب، خوابِ عجيبِ نور.
حالا تو کوچکی بابا!
بعدا شبی
بعدا غروبی شايد
بعدا که باز باد آمد وُ
بوی خاکِ مرا بالای گريه پراکند،
تو هم فرقِ علف از نور وُ
نور از سکوت را خواهی فهميد.


حالا تو کوچک وُ
جهان بزرگ وُ
فاصله بسيار است!
به خدا برای اين سيدِ خسته خيلی سخت است که بگويد
گهواره‌ی کودکی‌های نان و ترانه و آسودگی کجاست!
يک جايی هست، حدودِ همين حوالیِ نه خيلی دور،
که بوی بلوط و باران و خارِ شکسته می‌دهد.
زادرودِ انار و گندم و آهو،
مَرغا، اَندِکا، ايذه، m.i.s
دُرُست همانجا
که آن پرنده‌ی روشنِ بی‌جُفت
رو به جنوبِ مايل به ماه نشسته است،


يک جايی هست
نزديکِ صبح زود،
زنگوله‌های کُنار،
بوی عرقچينِ آينه،
لب‌لرزه‌های نور،
نَم‌نَمِ هوا،
خطِ نَسخِ‌ بيشه‌ی نی،
و باد، بوريا، بی‌کسی ...
و شاعری بزرگ که هر صبح مِه‌گرفته می‌پرسد:
مگر بر پيشانیِ شکسته‌ی اين چراغ چه نوشته‌اند
که من از دوریِ آن همه چشمه هنوز
خواندنِ آسانِ تشنگی را نياموخته‌ام!؟


حوصله کن دخترِ کوچکِ اين همه شبيهِ من!
بعدا که باز باد آمد وُ
بوی خاکِ‌ مرا بالای گريه پراکند،
تو هم فرقِ ميان من و سکوت وُ
دوری از بوی خوشِ بابا را خواهی فهميد.
بی‌خود اين همه خواب‌های نزديک به گريه را نگَرَد،
زادرودِ هفت‌سالگی‌های من اينجا نيست،
دورم کرده‌اند بابا
دورم کرده‌اند از هر چه هوای بوسه و باران بود.
آنجا ... حدودِ همان نازکای آب وُ
خوابِ خدا و خنده‌ی آهو ...
باغی آنجا بود
بالای خَم و پيچِ راهی از گِلِ تُراب،
که آلوده‌ی عطرِ عَلف بود وُ
پايينِ پسينی ميان دو کوه و دو سايه، دو رود ...!
پايين‌تر از کَهکَهِ تيهو و ترانه،
و سرانگشتِ نعنای باد،
که از لمسِ بلوغِ بيد می‌لرزيد.


تمام جهان
حدودِ همان حاشيه بود
که هر پسين
پدر از عطرِ گندم و گيوه به خانه بازمی‌آمد
هوا پُر از مِش‌مِشِ ميش و قرصِ کامل ماه می‌شد.
هميشه حضرتِ حکيمِ ايل
همين که رو به من و رود و ستاره نگاه می‌کرد
باز از آسمانِ صافِ سفر سخن می‌گفت،
می‌گفت: عَلو ... يک آينه دارد، يک آسمانِ‌ بلند،
و پيشانیِ شکسته‌اش ...
که پُر از خوابِ خدا و چراغِ روشن و رويای آدمی‌ست
بعد از آن بود
که من آشنایِ شبِ‌ ترانه وُ
رَمه‌های بی‌شبانِ رويا شدم.


حالا تو کوچکی دخترِ اين‌همه شبيهِ من!


يک جايی بود آنجا
باد بود و بوريا،
باغی بزرگ،
رودی کبود،
و حلقه‌هايی بلند از بوی دود وُ
طعمِ فَتير و فَهمِ بابونه.
و باز هزار هزار ستاره نمی‌دانم از روشنی
که برای بُردنِ ماه ... رو به پياله‌ی آب می‌آمدند،
و سَحر دوباره به خوابِ ابر و گهواره برمی‌گشتند.


هی هفت‌سالگی‌های قندِ غليظ!
بوسه‌های برشته‌ی بسيار،
سينه‌ريزِ انجير وُ
پَرپَر پرنده وَ
غبارِ کاه ...!


خانه‌ای آنجا بود
خانه‌ای بالای باغ وُ
چلچله‌ی کوچکی زيرِ سقفِ ساکتِ نی،
و صبح، سکوت، نَم‌نَمِ نور،
عطر علف، علاقه به انعکاس،
بوی مانده‌ی ماه در پياله‌ی آب،
و پدر که رفته بود کوهی دور
قدری شفای شبنم وُ
پياله‌ای شير آهو بياورد.


هنوز تا هفت‌سالگی ستاره،
يکی‌دو شب از سفرِ آسمان باقی بود،
که از اَلف ليل و ترکه و رويا،
خواندنِ خوابِ همه‌ی کلماتِ ساده را آموختم،
و بعد که از روی دستِ دريا نوشتم: آب!
ديدم آسمان ابری شد،
و ديدم دانايی
فقط سرآغازِ يک اتفاقِ ساده‌ی معمولی‌ست،
و من به ياد آوردم
که نامی بر من نهاده‌اند.
دبستان ما دور بود و ما دور و اينجا دور ...


بعدها ... شبی
دفترِ دريا را ورق زدم،
ديدم چهل و چند چراغِ شکسته
از بَند و بَستِ آسمان آمدند،
مشق‌های روشنِ مرا خط زدند
و هيچ از شبِ آن همه رويای بی‌سبب سخن نگفتند.


هنوز تو کوچکی نسيمایِ عينِ من!
بعدا شبی، غروبی، نزديکِ صبحِ زودی شايد ...


سرانجام تو هم فرقِ ميانِ من وُ
سکوت و دوری از دريا را خواهی فهميد،
حالا بخواب ...!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 12-13-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



نامه‌ای که برای چندمين‌بار ...


ديگر دلم جا نمی‌گيرد اينجا
بگيرم از رَدِ رويا به گريه اشاره کنم!


هی مثل اين که يک عده آدمی
با چِلِق چِلِق آدامس‌هايشان در دهان
از منِ‌ خسته می‌پرسند:
تو کجا می‌روی اولِ صبح و ستاره،
که شبِ‌ بی‌ستاره و صبح ... برمی‌گردی!؟


می‌گويم تا دلتان بسوزد
می‌گويم می‌روم
می‌روم يک جای خيلی دور،
تا ماه
مقنعه‌ی تاريکش را از خوفِ باد بردارد،
بيايد کنارِ آب و جوارِ خواب و هوای اشاره ...!


چه نُدرتِ بی‌باوری
چه کيفِ قشنگی
چه اتفاقِ عجيبی!
ولی دروغ گفتم،
ماهی‌ها يکی‌يکی می‌آيند
حدودِ همين ساحلِ نزديک
اول به ماهِ غمگينِ بی‌خبر نگاه می‌کنند
بعد رو به آسمان ساکتِ بی‌بوسه
هورهورهور گريه می‌کنند
آنقدر که دلِ دريا
خُرده خُرده بشکند
برود بی‌نام و آينه شود.


دارم دروغ می‌گويم.


باد می‌آيد!
باد می‌آيد و برای هر ماهیِ آشنا
يکی دو تکه‌ی روشن از رويای آينه می‌آورد
آواز می‌خواند
می‌گويد شما هم آواز بخوانيد
شادمانی چيزی‌ست
که فقط از نطفه‌ی زنان به بوسه‌ی باران خواهد رسيد.
راست می‌گويم
دريا دارد بالا می‌آيد
دريا دارد خُرده خُرده
خواب‌های خود را برمی‌دارد
آينه‌ها را می‌بوسد، می‌رود يک طرفی دور ...!


آن وقت من به خودم می‌گويم
تو بايد دوباره به خوابِ خانه برگردی
دلت آرام خواهد گرفت
دست‌هايت پُر از بوی پيراهن وُ
عطرِ مَرمَر و بوسه‌های ماه خواهد شد!
راست و دروغش با خداست!
تمامِ حکايتِ ما همين بود:
نه غَريبی آمد وُ
نه آشنايی رفت
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 12-13-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



مايل به زندگی


آيا تنها در تاريکیِ شب است
که ما
از خواندنِ حتی يک ترانه‌ی ساده هم می‌ترسيم؟
من که از سکوتِ فهميده‌ی مردمان سوالی نکرده‌ام!
چرا هميشه وقتِ سلام و ديده‌بوسی ما تنگ است؟
چرا هميشه دل درخت و خانه وُ
گريه‌های ما تنگ است؟
پس تبسمِ آسمانِ‌ بی‌کبوتر با کيست؟
تکليفِ ترانه‌های مخفیِ ما با کيست؟
تولدِ يک شکوفه‌ی ناشی در شامِ‌ اولِ آذرماه،
يا لااقل علاقه به همين آدمی
به هر چه که مايل به زندگی‌ست ...؟!
چه می‌دانم!
ما ابرهای آسوده‌ی بسياری ديده‌ايم
که عزادارِ اندوهِ تشنگان آمده‌اند،
از سيبِ سوخته و انارِ خشکيده خبر داده‌اند،
رفته‌اند، بارانِ بادآورده را نيز
بی‌خواب و خاطره با خود برده‌اند ...


چه بايد کرد!
حالا مجبوريم به خاطرِ يک پياله‌ی آب
هی آهسته از طعمِ ترس و از ترانه‌ی تشنگی سخن بگوييم.


حالا مجبوريم برويم بالایِ بی‌راهِ کوهی دور
تعبيرِ تازه‌ای از خوابِ سيمرغ وُ
سکوتِ ستاره بياوريم.
می‌گويند کنارِ کمانه‌ی رود و
بالایِ بُن‌بستِ آب،
ديگر از شهرِ هزار دروازه‌ی دريا
خبری نيست که نيست!
فقط ای کاش
توت‌بُنانِ پير وُ
پيله‌های سايه‌نشين می‌دانستند
که در پريشانیِ اين همه سکوت
هيچ آفتابی اهلِ پاسخ به زمزمه نيست!


اينجا تمامِ داراییِ دريا
همين سکوتِ بی‌سوالِ‌ آب وُ
خوابِ آسمانی ابری‌ست.


اينجا تمامِ عريانیِ محجوبِ آينه
همين شرطِ قشنگِ بوسه
در گشودنِ دکمه از پيش‌بندِ پيراهن است،
ورنه ما عمری‌ست
پَر بَسته‌ی همين درخت وُ
غمخوارِ همين خانه وُ
گروگانِ همين گريه‌ايم.
ديگر چه جای سوال و ستاره و سيمرغ،
ديگر چه جای شب و آسمان و سکوت ...!؟
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 12-19-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



بلند‌بلند بخوانيد


مردمانِ خوبی داريم
خوب می‌دانند کی آسمانِ علاقه صاف وُ
سکوتِ ابرآلودِ ستاره لازم است،
لازم است گاهی اوقات
از سکوتِ ستاره ... صبوری بياموزيم.
در ضمن ... منظور من از شب
حتما همين ظلمت نيست،
شب خودش می‌آيد و می‌رود و اين دايره نيز
روزی به دريا خواهد رسيد.


اگر گفتی کدام شب
طولانی‌تر از تحملِ چراغ و ستاره است!؟
اگر گفتی چرا در کوچه کسی
اصلا از شبِ شکسته سخن نمی‌گويد؟!


شوخی کردم!
تا منزلِ ماه و گفت‌وگویِ روشنِ علاقه راهی نيست.


به گمانم بايد
اول از مسافرانِ صبحِ خدا
خبری به آينه‌های پراکنده‌ی آسمان برسد،
تا بعد ببينيم چه می‌شود ...!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 12-19-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



هر کس به راه خويش


فقط يک حس و حالِ ساده است
يک حس و حالِ عجيب
يک حس و حالِ قشنگ
مثل خيره شدن در خوابِ پرده و پرچين و آينه!
حالا پرده و پرچين و آينه،
چه ربطی به رويای آدمی دارند
من نمی‌دانم!
هر چه بيايد، آمده است، می‌آيد.


نه دستِ من است
که پل‌های پشتِ سرِ ستاره را بشمارم،
نه تو از اين ترانه به احوالِ آينه خواهی رسيد،
فقط بايد گذاشت و رفت و را ه به منزلِ دريا بُرد!
اهلش هستی؟


آن چه برای من از ميلِ رفتن مهم‌تر است
نان و چراغ و چيزهای چندانی نيست،
راستش اين روياها
آن‌قدر پيشِ پا افتاده‌اند
که دست از سرِ احوالِ آدمی برنمی‌دارند،
حالا سال‌هاست که به اين آينه عادت داريم،
عينِ آينه می‌آييم و شبيهِ ستاره می‌شکنيم.
خُب، هر کس به راه خويش!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 12-19-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


يک قصه‌ی ساده برای دختران يتيم


ظلم است قطره‌ی شبنمی حتی
شب از حرف و حديث باد بترسد وُ
روز از گفت‌وگوی گُل!


گُل اشتباه کرده بود،
گُل نسبتی با شب و اين بادِ بی‌خبر نداشت،
خبر نداشت!


گُل به اين گمان
که هنوز گفت‌وگوی نور وُ
نمازِ آب وُ
هوای خوش ... با اوست،
هی رو به بادِ بی‌سواد
از حرف و حديثِ شب و
رويای روشنايی می‌گفت.
می‌گفت اينها همه حرف است
که حديثِ گريه از مُفتِ روزگار می‌گويند.


باد ساکت بود
نمی‌خنديد
نگاه می‌کرد،
بعد هم آهسته آمد و با گُل
از خوابِ گهواره گفت.


پاييز بود و گُل به اشتباه
آبانِ آشنا را
جای اردی‌بهشتِ خوبِ خودمان گرفته بود.


حالا تو چه می‌کنی
شبنمِ غمگينِ گُل مُرده به باد!؟
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 12-19-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


امسال زمستان


در موردِ اين مسايلِ مشکل
من چيزِ چندانی نمی‌دانم،
نمی‌دانم اين ستاره‌ی لرزانِ بی‌قرار
در خواب آب وُ
جُلبکِ اين حوضِ لابه‌لا چه می‌کند،
اما تو ... گُلَکِ بی‌خبر
اين وقتِ سال چرا به بارِ علاقه نشسته‌ای؟


تو نگاهش کن!
می‌خواهی با اين همه غنچه‌ی قشنگ
يک وقتی خيال می‌کنی که فاميلِ آفتاب وُ
اردی‌بهشتِ آينده‌ای؟
يعنی از بادهای بی‌دليلِ شبانگاهی نمی‌ترسی؟
از طعنه‌ی پُر تَف و توفِ اوايلِ دی‌ماه چطور!؟


هی نيلوفرِ لرزانِ بی‌قرار!
حالا آفتابِ تنبل بی‌اردی‌بهشت
خيلی وقت است که از چشمِ آسمان افتاده،
رفته دارد پیِ گهواره‌های اَبر
گريه می‌کند ...
...
راستی تو نمی‌دانی
من جای حروفِ افتاده‌ی اين کلماتِ ترسيده چه بنويسم؟!
ادامه‌ی همين ترانه‌ی ناتمامِ خودم را می‌گويم!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 12-19-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


يک شب، يک جايی ..
.


آرامتر بخوان،‌ می‌ترسم!
يک وقتی ممکن است
باد بيايد و اتفاقی در خواب پرده بيفتد!
يا ديدی که قُمری‌های بالایِ خُرمالو پريدند
رفتند يک طرفی دور از اين هوا،
هوا خوب است
اما من شک دارم
يک‌جوری ... چه می‌گويند، "تلواسه" سنگين‌ست
نه بی‌قرار، همين اضطرابِ هميشگی ...!


اصلا از اينجا شروع می‌کنيم
ما خُمارِ نرگس و بوسه و آوازِ همين شبيم
ديگر از رفتنِ اين همه هوشِ خوش
چيزی به صبح و باز دويدنِ بی‌دليل ما نمانده است
تمامش کن، بلند بخوان!
قمری‌ها آسمان را دارند
دارا ... انار
ما رفتنِ بی‌سوال ...!


همين يک شب است
بخوان و نرگس به روح آب،
يا بوسه در آوازِ احتياط!


تمامیِ هر ترانه در ناتمامیِ ماست،
ما هم عجب روزگاری داريم به خدا!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 08:06 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها