وصف حال خودتان با زبان شعر

[ماهین]

هیچ می دانی چرا چون موج ،
در گریز از خویشتن ، پیوسته می کاهم ؟
زان که بر این پرده تاریک،
آنچه می خواهم نمی بینم ،
وآنچه می بینم نمی خواهم .

شفیعی کدکنی

[مستور]

تا سرم در قدم یار وفادار برفت
چاره از دست من و دست و دل از کار برفت
گر نهادم سر و جان در قدم یار عزیز
خوشدلم زانکه ز سر زحمت دستار برفت
دل در آن پیچ و خم زلف چو بگرفت قرار
مرغ دیدیم که اندر دهن مار برفت
دیدمش دوش بر افکنده سر زلف به دوش
از نظر رونق ترسایی و زنار برفت
قصه ی عشق بر اهل خرد نتوان گفت
گفت منصور بدین جرم سر دار برفت

[افسون 13]

این روزها "بغض" دارم ...
"گریه" دارم ...
تا دلت بخواهد ...
"آه" دارم ...
ولی بازیگر خوبی شده ام ...
"می خندم" !!!

[ماهین]

پنداشتی چون کوه،کوه خاموش دمسردم ؟
بی درد ، سنگ ساکت بی دردم ؟
نی :
قله ام ،
بلند ترین قله ی غرور
اینک درون سینه ی من التهاب هاست
هرگز گمان مبر ،
شد خاطرات تلخ فراموشم
هر جند
به مانند کوه ، ساکت و سردم
لیک ،
آتشفشان مرده ی خاموشم .

حمید مصدق

[مستور]

بهار را باور کن


باز کن پنجره را ای دوست
حالیا معجزه ی باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمن زار ببین
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا این همه دلتنگ شدی
باز کن پنجره را
و بهاران را
باورکن

فریدون مشیری

[افسون 13]

من صبورم اما ...
بی دلیل از قفس کهنه شب میترسم ...
بی دلیل از همه تیرگی تلخ غروب ...

[ماهین]

شهر من گم شده است
من با تاب ،من با تب
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام
من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم ...

سهراب سپهری

[مستور]

همه
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد
پروازی نه
گریز گاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهره ی آبی ات پیدا نیست

احمد شاملو

[افسون 13]

کودکی ام را دوست داشتم ...
روزهایی که به جای دلم ...
سر زانوهایم زخمی بود ...

[مستور]

از تو به یک حرف ناروا نکشم دست
وز سر راه تو دلربا نکشم دست
عاشق زیباییم اسیر محبت
هر دو به چشمان دلفریب تو پیدا