شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |

11-10-2012
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
وقتي دستم به آسمان برسد
وقتي بر آن بلنداي بنفش بنشينم
ديگر دست كسي به من نخواهد رسيد
مينشينم براي خودم قصه ميگويم
تا كبوتران كوهي به لانه برگردند !!
|
3 کاربر زیر از افسون 13 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|

11-10-2012
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
|
3 کاربر زیر از مستور سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

11-10-2012
|
 |
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
این روز ها من
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا
آرامش اهالی دنیا
خط خطی نشود...
این جا زمین است
این جا زمین است ، رسم آدم ها یش عجیب است
این جا گرم که می شوی
بجای این که دنبالت بگردند
فراموشت می کنند ...
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
2 کاربر زیر از ماهین سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

11-10-2012
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
افتاده به شهریم که ویرانه ندارد
یک شهر غریبیم و یکی خانه ندارد
جایی نه، که گیرد دل دیوانه فراری
ویران شود این شهر که ویرانه ندارد
|
3 کاربر زیر از مستور سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

11-15-2012
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
فقط سوز دلم را در جهان پروانه می داند
غمم را بلبلی کاوره شد از لانه می داند
نگویم چون ز غیرت غیر می سوزد به حال من
ننالم چون ز غم یارم مرا بیگانه می داند
|
2 کاربر زیر از مستور سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

11-15-2012
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شبیه پنجره ای باز رو به دیوارم
که از مصیبت تکرار خویش بی زارم ...
اگرچه می شکنم در خودم شبی صد بار
هزار بغض فرو خورده در گلو دارم ...
تنم مچاله شده زیر بار فاصله ها
رها نمی شوم از چارچوب هنجارم ...
چه سخت می گذرد روزهای تکراری
دعا بکن گره افتاده باز در کارم ...
|
2 کاربر زیر از افسون 13 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

11-15-2012
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
گرچه زشراب عشق مستم
عاشق تر از این کنم که هستم
گویند زعشق کن جدایی
این نیست طریق آشنایی
من قوت ز عشق می پذیرم
گر میرد عشق ، من بمیرم
|
2 کاربر زیر از مستور سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

11-16-2012
|
 |
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
من سایه نشین وحشت سر نیامدن انتظار تو
به حقارت شب پره ای افتاده ام
که سراغ نور را
از چراغ های سرد و بی روح خیابانی متروک
می گیرد
و شبی پاییزی
در انزوای تنهایی خود
بی رحمانه جان می دهد و می میرد...شباهنگ
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
ویرایش توسط ماهین : 11-16-2012 در ساعت 02:33 AM
|
کاربران زیر از ماهین به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

11-16-2012
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
گریه هم با من دگر نامهربانی می کند
قلبم اما گریه هایش را نهانی می کند
اشک تنها مونس شبهای تارم بود و بس
اشک هم با غم دگر اما تبانی می کند
بلبلی در زیر باران نگاهم لانه داشت
اینک اما جغد شومی نغمه خوانی می کند
باغ قلبم از هجوم دردها پاییز شد
غصه هم ذر آن به شادی باغبانی می کند
ویرایش توسط مستور : 11-16-2012 در ساعت 07:32 AM
|
کاربران زیر از مستور به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

11-16-2012
|
 |
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
این روز ها ...
بیشتر از قبل حال همه را می پرسم ...
سنگ صبور غم هایشان می شوم ...
اشک های ماسیده روی گونه هایشان را پاک می کنم ...
اما
یک نفر پیدا نمی شود
که دست زیر چانه ام بگذارد...
سرم را بالا بیاورد و بگوید :
حالا تو برایم بگو ...!
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
2 کاربر زیر از ماهین سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
ابزارهای موضوع |
|
نحوه نمایش |
حالت خطی
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 06:05 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|