یه شب تو خواب ، وقت سحر
شهزاده ای زرین کمند
نشسته بر اسب سفید
می اومد از کوه و کمر
می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش
می رفت و آتش می زد به دلم نگاهش
کاشکی دلم رسوا بشه دریا بشه این دو چشم پر آبم
روزی که بختم وا بشه پیدا بشه اون که اومد تو خوابم
شهزاده ی رویای من شاید تویی
اون کس که شب در خواب من آید تویی تو
از خواب شیرین ناگه پریدم
او را ندیدم دیگر کنارم به خدا
جانم رسیده از غصه بر لب
هر روز و هر شب در انتظارم به خدا
دیدم تو خواب وقت سحر
شهزاده ای زرین کمند
نشسته بر اسب سفید
می اومد از کوه و کمر
می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش
می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش
(کلی خاطره دارم با این آهنگ ...برام یادآور حس های پر از رنگ بچگیم هست ...!)
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
ویرایش توسط ماهین : 11-30-2012 در ساعت 11:08 PM
4 کاربر زیر از ماهین سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
این همه آشفته حالی .... از تو دارم - با صدای زنده یاد "دلکش"
این همه آشفته حالی این همه نازک خیالی
...ای بدوش افکنده گیسو از تو دارم ، از تو دارم
این غرور عشق و مستی خنده برغوغای هستی
ای سیه چشم سیه مو از تو دارم ، از تو دارم
....................
این تو بودی کز ازل خواندی به من درس وفا را
این تو بودی آشنا کردی به عشق این مبتلا را
من که این حاشا نکردم ازغمت پروا نکردم
دین من دنیای من از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من سودای من از نور بی پایان تو رونق گرفته
....................
من خود آتشی که مـرا داده رنگ فنا میشناسم
من خود شیوة نگه چشم مست تو را میشناسم
دیگر ای برگشته مژگان از نگاهم رو مگردان
دین من دنیای من از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من سودای من از نور بی پایان تو رونق گرفته
....................
این همه آشفته حالی این همه نازک خیالی
ای بدوش افکنده گیسو از تو دارم ، از تو دارم
این غرور عشق و مستی خنده برغوغای هستی
ای سیه چشم سیه مو از تو دارم ، از تو دارم
__________________
ویرایش توسط مهرگان : 12-17-2012 در ساعت 02:26 AM
6 کاربر زیر از مهرگان سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
يه پنجره با يه قفس ، يه حنجره بی هم نفس
سهم من از بودن تو ، يه خاطرس همين و بس
تو اين مثلث غريب ، ستاره ها رو خط زدم
دارم به آخر می رسم ، از اونور شب اومدم
يه شب كه مثل مرثيه ، خيمه زده رو باورم
ميخوام تو اين سكوت تلخ ، صداتو از ياد ببرم
بزار كوله بارم و روشونه ی شب بزارم
بايد كه از اينجا برم ، فرصت موندن ندارم
داغ ترانه تو دلم ، شوق رسيدن تو تنم
تو حجم سرد اين قفس ، منتظر پر زدنم
من از تبار غربتم ، از آرزوهای محال
قصه ی ما تموم شده ، با يه علامت سؤال
6 کاربر زیر از افسون 13 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
ای بداد من رسیده
تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی
تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت
توی لحظه های تردید
تو شبو از من گرفتی
تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی
برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم
تو رفیقی جون پناهی
3 کاربر زیر از مستور سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
توی قاب خیس این پنجرهها
عکسی از جمعهی غمگین میبینم،
چه سیاهه به تناش رخت عزا!
تو چشاش ابرای سنگین میبینم.
داره از ابر سیا خون میچکه!
جمعهها خون جای بارون میچکه!
نفسام در نمیآد، جمعهها سر نمیآد!
کاش میبستم چشامو، این ازم بر نمیآد!
داره از ابر سیا خون میچکه!
جمعهها خون جای بارون میچکه!
عمر جمعه به هزار سال میرسه،
جمعهها غم دیگه بیداد میکنه،
آدم از دست خودش خسته میشه،
با لبای بسته فریاد میکنه:
داره از ابر سیا خون میچکه!
جمعهها خون جای بارون میچکه!
جمعه وقت رفتنه, موسم دلکندنه،
خنجر از پشت میزنه, اون که همراه منه!
داره از ابر سیا خون میچکه!
جمعهها خون جای بارون میچکه!
__________________
ویرایش توسط مستور : 01-01-2013 در ساعت 11:07 PM
4 کاربر زیر از مستور سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش: