شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |

12-20-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حسِ خوشوَرا
چه احوالِ خوشی دارد اين پسينِ بیپايان،
جای پای پروانه
بر پيشانیِ خيسِ نسترن پيداست،
برقِ عجيبی میزند اين قوسِ آب،
انگار من از حواسِ روشنِ بابونه
با بوی خاک آشناترم.
میفهمم اين بنفشهی خوابآلود
چرا از آفتابِ آسوده بهانه میگيرد،
فقط سکوت
بُهتِ لطيف علف
سراپردههای باد
حسِ خوشوَرا،
و راه ... که نه معلومِ رفتن است وُ
نه پيدای آمدن!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

12-20-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ملاحظه
کلمه!
هی کلمهی کوچکِ جا مانده از سهمِ گفتوگو!
لابلای اين همه حرفِ مُفت
نه من به سرمنزلِ سکوت خواهم رسيد،
نه تو به توتيای آن ترانهی بينا!
بيا از خيرِ اين دفترِ سربسته بگذريم
بگذريم از پل، از هر چه شکستن، از هر چه گفتوگو،
برويم دو سوی اَلَنک دولَنکِ بيتی برهنه بنشينيم،
بعد هم به بعضی برادرانِ پُرگویِ بیگريه بگوييم:
مگر تماشای ترنمِ غزل از شوقِ ستاره قدغن است
که اين هم شکايتِ روشنايی به شب میترسيد؟
بالا و پايين زندگی
همين پايين و بالای زندگیست.
مگر ميان آن همه دويدنِ بیدليل
ديگران بی هرکجایِ اين خانه
کجا را گرفتهاند
چه کردهاند
کدام چراغِ روشنشان بر بام است،
که حالا من از تو به بامداد وُ
تو از منِ خسته به خواب ...!؟
بخواب عزيزم، کلمه
کلمهی کوچکِ جامانده از سهمِ گفتوگو!
وقتش که رسيد
خودم خواهم آمد
در خواهم زد
دفترِ سربسته را باز خواهم گشود
و باز قولِ ترانهای،
ترنمِ غزلی،
شوقِ ستارهای ...!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

12-20-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ها ... که بله!
من برادرِ بالغ همه کلماتِ همين کوچهام،
گاه آنها را
پنهان و پوشيده به خانه میآورم،
رديف به رديف
برايشان از روياهای خاموشِ خود میگويم،
بعد که اندکی آرام گرفتند،
يکیيکی
به نام و ساده و صريح ... آوازشان میدهم،
میگويم بياييد با هم کنارِ تلفظِ روشنِ سکوت بنشينيم،
تنها در سکوت است که دشنام نخواهيم شنيد،
بعد برايشان مثال میآورم:
مثلِ ماه ...، مثلِ ستاره، مثلِ آن بالا ...
که گاه سگی پارس میکند
اما باد میآيد و فقط راهِ خودش را میرود.
عجيب است!
هيچ کلمهای اهلِ سوال از سکوتِ ستاره نيست،
ماه غمگين است
ما کنار پنجره مینشينيم
به آسمانِ بلندِ آن بالا نگاه میکنيم،
و خوب میدانيم
فردا صبحِ زود
به يک ترانهی دلنشينِ قشنگ خواهيم رسيد.
سگها هم بیخيال ...!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

12-20-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بين خودمان بماند
اگر به کسی نگوييد
من برای شب و سکوت و سردردِ آينه،
شفای نور وُ
مَرهمِ گفتوگو آوردهام.
تمامِ سرانگشتانِ سوختهی من
لبريز از حروفِ رويا و لمسِ علاقهاند.
نمیخواهم باورم کنيد!
فقط ... میدانم که میفهميد،
هنوز هم
از کِزکِزِ اين تاولِ چاکچاک و
آماسِ اين دوپای سفر،
عطرِ اميد و بوی بلوغ و ميلِ ترانه میآيد.
من پيش از اينها میخواستم
طوری پوشيده از شفای نور وُ
مَرهمِ گفتوگو بگويم،
اما يکی از ميانِ شما نپرسيد:
اصلا تو اينجا چه میکنی
يا اين همه اشاره به نقطهچينِ شکسته يعنی چه!؟
حالا ديگر دير است
فقط به کسی نگوييد!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

12-23-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
همه راست میگويند
ما هرگز فرصت نمیکنيم
تحمل از کوه وُ
صبوری از آسمان بياموزيم.
حالا سالهاست که ديگر ما
شبيه خودمان هم از خوابِ نان و خستگی
به خانه برنمیگرديم،
ما ملاحتِ يک تبسمِ بیدليل را حتی
از يادِ زندگی بردهايم.
کاری نمیشود کرد،
کبوتر دور وُ
کلمه تاريک وُ
زندگی، عطرِ غليظ کبريت سوختهای است
که ديگر برای اين چراغِ بیچرا مُرده
کاری نخواهد کرد.
حالا هی بیخودی بگو چرا خوابت نمیآيد!
میگويم خوابم نمیآيد
نگاه میکنی
ساعت پنجونيم صبح سهشنبه است،
فقط سکوت، سوال، ماه
پَرده، خستگی، ملال.
احساس میکنی از گفتوگوی بُريدهبُريدهی ديگران
چيزِ روشنی دستگيرِ اين شبِ شکسته نمیشود!
شناسنامهام را ورق میزنم،
جويدهجويده چيزی به ياد میآورم،
سالها پيش
مرا به دريا بردند
گفتند همينجا
رو به قبلهی گريههای بلندِ باد بنشين و
ذرهذره و بیچرا بمير!
و من مرده بودم
او مرده بود
و ديگر او
هرگز به آن گهوارهی شکسته باز نيامد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

12-23-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خانه و جهان
عصرهای عجيب
عصرهای عجالتا ...
عصرهای آسودهی بیسوال
عصرهای ساکتِ يعنی چه اين کوچه، اين چراغ،
يعنی چه اين هوا، حوصله، گفتوگو!
پنجرهها، بسته،
مغازهها، تعطيل،
مردمان، خاموش!
فقط انگار عدهای بیآب و آينه میآيند
پياده و پنهان از پيچ کوچه میگذرند
میروند رو به جهتهای بیدليل.
من در خانه قدم میزنم
سيگار میکشم
و هی رو به همان جهتهای بیدليل نگاه میکنم.
سنجاقسری کهنه بر پيشخوانِ آينه،
پيالهی آبی بر ايوانِ آذرماه،
چتری شکسته در گنجهی قديمی،
و يک جفت کفش زنانه در پاگردِ پلهها،
فقط باد میآيد،
بالشِ خاموشِ گريه
از عطرِ غايبِ تو غمگين است.
پس کليد اين گنجه را کجا جا نهادهام
چرا اين همه خسته از رفتن و
بیقرارِ همين چهکنمهای بیچراغ ...؟
ديگر هيچ ترانهای به يادم نمیآيد،
بايد بروم
مشقهای شبِ جريمهی ما
سنگين است،
کوچه پيدا
کبوتر پيدا
آسمان ... پيدا نيست!
بر ديوار مشرف به درهای دور ... نوشتهاند:
"۵=۲+۲ به کسی چه مربوط!"
باد میآيد
دستمالی با چند نقطهی سپيد
در سايهروشنِ خيس جاده تکان میخورد،
باد، بند رختِ کهنه را بُريده است،
من در خانهام
قدم میزنم
سيگار میکشم
و هی رو به جهتهای بیدليل نگاه میکنم.
عصرهای عجيب
عصرهای عجالتا ...
عصرهای آسودهی بیسوال،
کليد، گنجه، چتر، چلواری سپيد،
يکی دو سطر ترانه و
چند نقطهچينِ ترسيده ...!
انگار قرار است عدهای آشنا
از دامنههای دور از دستِ گريه بيايند،
پيالههای شکسته، کبوتر، کلمه
تشنگی، و نمیدانم اصلا ...
بايد برويم
اينجا از ما سوال میشود:
وقتی که سيب از درخت میافتد
چرا سيب از درخت افتاده است!؟
چقدر تنها و تشنهام!
عصرهای عجيب
عصرهای عجالتا
عصرهای آسودهی بیسوال
و ماه، ماهِ زودرسِ اين آسمان عجيب!
چطور تمامت کنم ای ترانهی بیقرار!؟
دارد صبح میشود
صدای گشودنِ کرکرهها،
عبور آدميان،
صدای حيرتِ سلام،
و من که کُنج اين خانه هنوز
از عصرِ آب و آينه سخن میگويم:
سيب که از درخت میافتد
فقط علامتِ روشنِ چيزی رسيدن است
بيا ... اين هم کليد و آواز آينه،
برداريد، برويد چترهاتان را بياوريد،
به زودی باران خواهد آمد!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

12-23-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حسِ خوشوَرا
چه احوالِ خوشی دارد اين پسينِ بیپايان،
جای پای پروانه
بر پيشانیِ خيسِ نسترن پيداست،
برقِ عجيبی میزند اين قوسِ آب،
انگار من از حواسِ روشنِ بابونه
با بوی خاک آشناترم.
میفهمم اين بنفشهی خوابآلود
چرا از آفتابِ آسوده بهانه میگيرد،
فقط سکوت
بُهتِ لطيف علف
سراپردههای باد
حسِ خوشوَرا،
و راه ... که نه معلومِ رفتن است وُ
نه پيدای آمدن!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

12-23-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ملاحظه
کلمه!
هی کلمهی کوچکِ جا مانده از سهمِ گفتوگو!
لابلای اين همه حرفِ مُفت
نه من به سرمنزلِ سکوت خواهم رسيد،
نه تو به توتيای آن ترانهی بينا!
بيا از خيرِ اين دفترِ سربسته بگذريم
بگذريم از پل، از هر چه شکستن، از هر چه گفتوگو،
برويم دو سوی اَلَنک دولَنکِ بيتی برهنه بنشينيم،
بعد هم به بعضی برادرانِ پُرگویِ بیگريه بگوييم:
مگر تماشای ترنمِ غزل از شوقِ ستاره قدغن است
که اين هم شکايتِ روشنايی به شب میترسيد؟
بالا و پايين زندگی
همين پايين و بالای زندگیست.
مگر ميان آن همه دويدنِ بیدليل
ديگران بی هرکجایِ اين خانه
کجا را گرفتهاند
چه کردهاند
کدام چراغِ روشنشان بر بام است،
که حالا من از تو به بامداد وُ
تو از منِ خسته به خواب ...!؟
بخواب عزيزم، کلمه
کلمهی کوچکِ جامانده از سهمِ گفتوگو!
وقتش که رسيد
خودم خواهم آمد
در خواهم زد
دفترِ سربسته را باز خواهم گشود
و باز قولِ ترانهای،
ترنمِ غزلی،
شوقِ ستارهای ...!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

12-23-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ها ... که بله!
من برادرِ بالغ همه کلماتِ همين کوچهام،
گاه آنها را
پنهان و پوشيده به خانه میآورم،
رديف به رديف
برايشان از روياهای خاموشِ خود میگويم،
بعد که اندکی آرام گرفتند،
يکیيکی
به نام و ساده و صريح ... آوازشان میدهم،
میگويم بياييد با هم کنارِ تلفظِ روشنِ سکوت بنشينيم،
تنها در سکوت است که دشنام نخواهيم شنيد،
بعد برايشان مثال میآورم:
مثلِ ماه ...، مثلِ ستاره، مثلِ آن بالا ...
که گاه سگی پارس میکند
اما باد میآيد و فقط راهِ خودش را میرود.
عجيب است!
هيچ کلمهای اهلِ سوال از سکوتِ ستاره نيست،
ماه غمگين است
ما کنار پنجره مینشينيم
به آسمانِ بلندِ آن بالا نگاه میکنيم،
و خوب میدانيم
فردا صبحِ زود
به يک ترانهی دلنشينِ قشنگ خواهيم رسيد.
سگها هم بیخيال ...!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

12-23-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بين خودمان بماند
اگر به کسی نگوييد
من برای شب و سکوت و سردردِ آينه،
شفای نور وُ
مَرهمِ گفتوگو آوردهام.
تمامِ سرانگشتانِ سوختهی من
لبريز از حروفِ رويا و لمسِ علاقهاند.
نمیخواهم باورم کنيد!
فقط ... میدانم که میفهميد،
هنوز هم
از کِزکِزِ اين تاولِ چاکچاک و
آماسِ اين دوپای سفر،
عطرِ اميد و بوی بلوغ و ميلِ ترانه میآيد.
من پيش از اينها میخواستم
طوری پوشيده از شفای نور وُ
مَرهمِ گفتوگو بگويم،
اما يکی از ميانِ شما نپرسيد:
اصلا تو اينجا چه میکنی
يا اين همه اشاره به نقطهچينِ شکسته يعنی چه!؟
حالا ديگر دير است
فقط به کسی نگوييد!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 09:44 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|