| شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |

06-24-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب
سر زکویت برندارم ، برندارم روز وشب
در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب
سر زکویت برندارم ، برندارم روز و شب
جان روز و ، جان شب ، ای جان تو
انتظارم ، انتظارم روز و شب
زان شبی که وعده کردی روز وصل
زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را می شمارم روز وشب
ای مهار عاشقان در دست تو
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز شب
در میان این قطارم ، این قطارم روز و شب
در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب
سر زکویت برندارم ، برندارم روز وشب
در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب
سر زکویت برندارم ، برندارم روز و شب
جان روز و ، جان شب ، ای جان تو
انتظارم ، انتظارم روز و شب
**********
می زنی تو ، می زنی تو ،
زخمه ها ، بر می رود ، بر می رود
زخمه ها ، بر می رود ، بر می رود
تا به گردون زیر و زارم
زیرو زارم روز وشب
در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب
سر زکویت برندارم ، برندارم روز وشب
در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب
سر زکویت برندارم ، برندارم روز و شب
جان روز و ، جان شب ، ای جان تو
انتظارم ، انتظارم روز و شب
**********
روز و شب را همچو خود ، مجنون کنم ، مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم ، روز و شب ، روز و شب
می زنی تو ، می زنی تو ،
زخمه ها ، بر می رود ، بر می رود
زخمه ها ، بر می رود ، بر می رود
تا به گردون زیر و زارم
زیرو زارم روز وشب
در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب
سر زکویت برندارم ، برندارم روز وشب
در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب
سر زکویت برندارم ، برندارم روز و شب
جان روز و ، جان شب ، ای جان تو
انتظارم ، انتظارم روز و شب
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

06-24-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بخواب اي نازنينم
مهربانم
دلنشينم
منم من عاشقت
آرام باش اي بهترينم
من اينجا مست مستم
مست و بي پروا
شبانگاهان منم گرماي عشقت رادرون بسترم خواهان
همان شبها كه من مست حضور تو
نياز تو
دو چشم دلنوازتو
خيابان را چو مستان نعره زن طي مي كنم شايد تو را در حاله اي از نور میديدم
ولي اي كاش مي بودي و من نعره زن از مستي عشق تو اينجا باز در كنج قفس رويا نمي چيدم
من امشب وحشي ام ساقي
ز مي ، از عشق، از بازي نامردان اين دنيا
زبدگويان كه مي گويند در دل من هوسبازم
تازه نميدانند
من مستم
من اما غرق جرمم
پي از شب بر سر دارم
آري من مستم هوسبازم عطش دارم
عطش عشق تو امشب در دل مي در شراب بي حضور تو وجودم را كمين كرده
كاش امشب ساقي لبهاي تو يا گرمي دستان تو در دل اين مجرم عاشق كمي غوغا به پا ميكرد
من اينجا كنج زندان پر عطش پر عشق يا ديوانه ام اين را نمي دانم
فقط ميدانم اي تنها حضور بي حضور
اي كه آغشته به تو دستان افكارم
در اين دنياي پر رنگ و رياي بي نفس بي عشق بيپرواز
با دل با نفس با عشق باپرواز
تو را من دوست ميدارم
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 06-24-2010 در ساعت 12:09 PM
|

07-02-2010
|
 |
مدیر تالار مطالب آزاد  
|
|
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306
3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پر شور است
دو صد بیم از سفر دارد
زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست
زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آنست
زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟
زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد
زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد
زنی را با تار تنهایی
لباس تور می بافد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند
زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست
نگاه سرد زندانبان
زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر
زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند
زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی چه بد بختی
زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد
زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد
زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه
زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی
زنی را می شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
که او نازای پردرد است
زنی را می شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که بسه
زنی را می شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
تمسخر وار خندیده
زنی آواز می خواند
زنی خاموش می ماند
زنی حتی شبانگاهان
میان کوچه می ماند
زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
جنینی در شکم دارد
زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است
سراغش را که می گیرد
نمی دانم؟
شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می میرد
زنی هم انتقامش را
ز مردی هرزه می گیرد
...
زنی را می شناسم من
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
|

07-02-2010
|
 |
ناظر و مدیر ادبیات  
|
|
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432
2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نکنــــد مــوســم سفـــر بــاشد
« موسم سفر »
نکنــــد مــوســم سفـــر بــاشد
ساربان خفته و بی خبر بــاشد
بـــوي بـــــاران تـــــازه مـي آيــد
نکنــــد بـــوي چشم تــر بــاشد
سخني از وفــــــا شنيده نشــد
نکنــــد گـوش خلق کـــر بــاشد
نکنــــد عشق در بــرابــر عقـــل
دست از پـــــا درازتــــــر بـــاشد
نکنـــد پــــرده چـون فـــرو افتـــد
داستــــان داستـــــان زر بــاشد
زير اين نيم کاسـه هاي قشنگ
نکنـــد کاســه اي دگـــر بـــاشد
نکنـــد آنـکه درس ديـن مي داد
از خــــدا پـاک بـي خبـر بـــاشد
همچو سرو ايستادن در اين باد
نکنـــد پـاسخش تبــــــر بـــاشد
نــور کيــوان در آسمان نشست
نکنـــد پـــوچ و بـي ثمـر بـــاشد
http://www.box.net/shared/5h8rlfjcyb

__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
ویرایش توسط ساقي : 07-02-2010 در ساعت 11:53 PM
|

07-02-2010
|
 |
ناظر و مدیر ادبیات  
|
|
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432
2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تو بي غم و مستي
« ای شاه »
اي شـاه! اي شـاه! اي شـاه بي خيال مست
با تـو ام آيـا با من مسکين حواست هست؟
روزگاري دامنت ميگيرد آه اين فقيران تهيدست
تا کنون آيا کنار کودکانت نيمه شب آشفته خفته ستي؟
نه... نه... تو بي غم و مستي
تا کنون حتي براي تکه ناني پيش فرزندان خود شرمنده بودستي؟
نه... نه... تو بي غم و مستي
کجـــا پـــــاي تو تـا زانـــو به گـِـل بـــودست؟
کجا چشمانت از بار گناهانت خجل بودست؟
شبانگه ناله دهقان پيری را که ميگريد شنيدستي؟
نه... نه... تو بي غم و مستي
اي شـاه ! اي شـاه !
http://www.box.net/shared/h4yc30h6pv

__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
|

07-02-2010
|
 |
ناظر و مدیر ادبیات  
|
|
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432
2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بترس از شعله هاي زير خاکستر
« مدارا کن »
بيـا بنشين و بـا مـردم مــدارا کن
گـــره از کــار اين افتادگـان وا کن
بترس از شعله هاي زير خاکستر
بيــا انديشـــه انــــدوه فـــردا کن
هزاران تـــاج سلطاني
دو صد تخت سليماني
فلک بستاند از دستت به آساني
که اين تخت بلند جم
نه بر شاهان ساماني وفا کرد و نه بر پرويز ساساني
که اين رسم فلک باشد
نه شاهنشاه بشناسد نه روحاني
مبـاد آن دم که چنگیزی بپا خیزد
کشـانــد آشیـانـت را بـه ویــرانی
همای از خواندن این فتنه پروا کن
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
http://www.box.net/shared/h4yc30h6pv
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
|

07-02-2010
|
 |
ناظر و مدیر ادبیات  
|
|
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432
2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
روزگاريست که کس را به کسي یـاری نيست
« مستی »
روزگاريست که کس را به کسي یـاری نيست
جــز دل آزاري و نیــــــرنگ و ریـــاکـــاری نيست
هـر چه غــم بـود به دوش دل مـــردم شد بــار
گوئـیا قسمت مــا غیــــر گــــران بـــاری نيست
اي بسا حامي مستغني خوش خفته به نــاز
زانکــه معیــــار دگـــر دانـش و بیــــداری نيست
گمـــــرهـــانند به بـــــازار طمــــــع راهسپــــار
غافـــل از آنـــکه شـرف جنس خريداري نيست
کـــــاروان دستخوش رهنم بيگانه شده است
ســاربـان ایـن روش غافلــــه ســـالاری نيست
Avaz Ba Chakamey Masti.mp3
http://www.box.net/shared/bdlt33i2ry

__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
|

07-03-2010
|
 |
ناظر و مدیر ادبیات  
|
|
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432
2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
من امشب گوشه میخانه می مانم
« پشیمانی »
اگر من ترک ارباب وفا کردم پشيمانم
اگر اينگونه بـا ساقي جفـا کردم پشيمانم
من از عمـري کـه بـا زاهــد فنــا کردم
من از جوري که در راه خدا کردم پشيمانم
من امشب گوشه ميخانـه مي مـانم
کــــــه داد از سـاغـــر و پيـمانــه بستــانـم
بــه هـر جـا پـا گـذارم کينـــه هـا بينم
هــــــزاران چهـــــره در آئينــــه هـــا بينـــم
چه جايي خوش تر از ميخانه بگـزينم
مــن اينجــــــا مـــست و حيـــــــــرانــــــــم
من امشب گوشه ميخانـه مي مـانم
کــــــه داد از سـاغـــر و پيـمانــه بستــانـم
در اينجـــا هـر کـه در دل بـــاوري دارد
در اينجــا هــر غمــــي خنيــــاگــــري دارد
کـه در ميخانه حتي دشمنت بـا خود
بجــاي دشنـــه دستــش ساغـــــري دارد
من امشب گوشه ميخانـه مي مـانم
کــــــه داد از سـاغـــر و پيـمانــه بستــانـم
در اينجا جز به کوي يار راهي نيست
در اينجـا جــز مهيـن دلدار شاهـي نيست
در اينجا پادشاه عـاشقان ساقيست
که او هم گاه گاهي هست گاهي نيست
در اينجا خون مردم خفته در خون نيست
در اينجـــا چهــره آزادگــــــي گـــم نيست
در اينجا تخت شاهي دوش مردم نيست
به نام عشق میخوانم
من امشب گوشه میخانه می مانم

Pashimani.mp3
http://www.box.net/shared/p1lhb1you6

__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
|

07-03-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
با زمين خيلي غريبم با هواي تو صميمی
ديده بودمت هزاربار تو يه روياي قديمي
به نگاه چشم گريون يه فرشته رو زميني
چشاموبه روت ميبندم تا كه اشكامو نبيني
با تو فرياد يه عمرو مي كشم تا اوج باور
دلا ي آبي هميشه ميمونن بي يارو ياور
ازكجابايدشروع كرد قصه عشقو دوباره
تا همه بغضاي عالم سر عاشقي نباره
غربت آرزوهامون دل طاقتو شكونده
نگو تو شهر حقيقت واسه ما جايي نمونده
نگو ديره واسه گفتن سهمم از دنيا همينه
كه تو تنهايي شبهام كسي اشكامو نبينه
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

07-03-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نگاهت مثل آينه روبه رومه
دو چشمات قبله گاه آرزومه
بي تو آفتاب عشقم لب بومه
اين آفتاب بپره كارم تمومه
دل و جونمو باختم
تو رو عاشق شناختم
تا من كلبه ي عشقو تو دستاي تو ساختم
يه سينه ريز الماس بغل بغل گل ياس
پيشكش قلب من بود به تو با عشق و احساس
تو دنيايي كه عشق خيال و خوابه ،
مثل جاري آب تو سرابه
به پابوس تو و عشق تو رفتن براي اين من عاشق صوابه
دل و جونمو باختم ، تورو عاشق شناختم
تا من كلبه ي عشقو تو دستاي تو ساختم
يه سينه ريز الماس بغل بغل گل ياس
پيشكش قلب من بود به تو با عشق و احساس
رو خط سرنوشتم اسم تورو نوشتم
رفتم و توي دست عاشق تو گذاشتم
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 2 نفر (0 عضو و 2 مهمان)
|
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 05:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|