بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 03-05-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض من جعفريم همه بدانيد

من جعفريم همه بدانيد

در مدح و ولادت امام صادق عليه السلام








اي روح صداقت از دم تو
اي گوهر علم از يم تو
زيبندة توست نام صادق
الحق که تويي امام صادق
بر هر سخنت ارادت علم
در هر نفست ولادت علم
ميلاد تو اي وليّ سرمد
شد روز ولادت محمد
در هفدهم ربيع­الاول
شد نور تو بر زمين محوّل
از صبح ازل امام علميتا شام ابد تمام علميدانش ز دم تو راست قامت
استاد علوم تا قيامت
قرآن به دم تو خو گرفته
ايمان ز تو آبرو گرفته
با نطق تو زنده تا قيامت
توحيد و نبوت و امامت
اي در دهنت زبان قرآن
قرآن همه جان، تو جان قرآن

رويد چو به بوستان شقايق
از لعل لبت دُر حقايق
وصف تو هماره بر لب ماست
راه و روش تو مکتب ماست
با تو همه جا مدينة ماست
اين گفت تو نقش سينة ماست:
"هرکه شمرد سبک صلاتش
فردا نبود ره نجاتش"
دور است ز خط طاعت ما
بر او نرسد شفاعت ما
تو مخزن علم کبريايي
تو وارث ختم الا­نبيايي
حق را نفس تو نوشخند است
قرآن به دمت نيازمند است
قرآن که دُر کلام سفته
با نطق تو حرف خويش گفته
هر آيه که جبرئيل آرد
بي­نطق شما زبان ندارد
او راه و شما چراغ راهيد
ناگفته و گفته را گواهيد

تو بر تن پاک علم، جاني
استاد مفضّل و اباني
دانشگه نور حق، پيامت
صدها چو زراره و هشامت
دارند جهانيان بصيرت
از مؤمن طاق و بوبصيرت
اي زندگيم هدايت تو
دين و دل من ولايت تو
مهر تو همه عقيدة من
مشي تو مرام و ايدة من
روزي که گِل مرا سرشتند
بر لوح دلم خطي نوشتند
اين خط نوشته را بخوانيد
من جعفريم همه بدانيد
دلباخته­اي ز اهل بيتم
خاک ره عبدي و کُميتم
فرياد دوازده امامم
نور است به هر دلي کلامم
باشد که به خاک پاي ميثم
"ميثم" بشود فداي ميثم

غلامرضا سازگار
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 03-05-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض بعثت نور

بعثت نور



آنچه در دل بود هوس دارم
هوس او به هر نفَس دارم

مبریدم ز كوى او به رحیل
كاروانى پر از جرس دارم

بى مغیلان هواى كعبه چه سود
در رهش میل خار و خس دارم

گر شوم صید ابرویت، سوگند
رغبت گوشه قفس دارم

آنچنانم به زلف تو در بند
نه ره پیش و راه پس دارم

آرزویم زیارت است بیا
دل مهیّاى غارت است بیا

بى تو روح الامین چه سود دهد؟
بى جمالت یقین چه سود دهد؟

دستگیرم نباشد ار شالت
لفظ حبل‏المتین چه سود دهد؟

گر نباشد على خطیب دلم
خطبه متّقین چه سود دهد؟

گر تو چوپانى مرا نكنى
لقبى چون امین چه سود دهد؟

نرود گر سرم به مقدم دوست
پینه‏هاى جبین چه سود دهد؟

بى عروج تو بهر من هر شب
دست، كوتاه و بر نخیل، رطب

كو خلیلى كه نار باز شود
در لطف از كنار باز شود

امر كن دلبر خدیجه پسند
تا دلم سوى یار باز شود

در مقامى كه شاهد است على
كى لبم سوى كار باز شود

گر، به غم مونس توأم اى كاش
درِ غم صدهزار باز شود

تو، به دارم كشى و من ترسم
نكند حبلِ دار باز شود

كاش من هم قتیل تو باشم
یا كه ابن‏السبیل تو باشم

اى سقایت به دوش تو ارباب
تشنه‏ام تشنه پیاله آب

دیده شد جوی‌ها تماشا كن
رفت خاكسترم مرا دریاب

همه جا صُنع گوشه لب توست
پس چه حاجت كه بینمت در خواب

اى كه پیچیده‏اى به حب على
«قم فأنذر» كه سوخته محراب

دل قوى‏دار، مرتضى دارى
نفْسِ تو كرده‏اند فصل خطاب

صوت حیدر چو گشت رشته وحى
بال‌ها سوزد از فرشته وحى

كهف من خانه گلین شماست
كلب این خانه مستكین شماست

دین تو گر شكستن دلهاست
دل من بیقرار دین شماست

آنچه معراج مى‏برد ما را
خطى از صفحه جبین شماست

فرع بر اصل خود رجوع كند
زوجم از مانده‏هاى تین شماست

چهارده نور اگر یكى دانم
دل من از موحدین شماست

اى به ارض و سماء، نور نخست
عرش را محدقین، سلاله توست

كوه نور از پگاه تو پر نور
صد حراء در نگاه تو مستور

زادگاه على است قبله تو
قدس، كى بود، كعبه معمور

تا امامت كند زكات و ركوع
صبر كن تا غدیر و وقت حضور

مرتضى شاهد تو و جبریل
كیست غیر از على حضور و ظهور

با «اَرِحْنى» بخوان بلالت را
تا كند نام تو ز سینه عبور

مرتضى منتهى رسالت توست
امر بر حب او عدالت توست

اى رها گشته‏ات به عالم تك
اى گرفتارت انس و جن و ملك

وعده یك دو بوسه مى‏خواهم
تا بسنجم عیار قند و نمك

اى كه گفتى ز یوسفم «اَمْلَح»
ناز كن تا زنم به ناز محك

رب تویى مالك حیات تویى
كافرم گر كنم به مُلك تو شك

پیش از این بر لبت دعا بودم
استجابت شده دعا اینك

پى یك بوسه حلال توام
گوییا كاسه سفال توام

اى به تأدیبِ بنده به ز پدر
وى به ما مهربانتر از مادر

اى علمدار حُسن تو حمزه
وى سفیر ملاحتت جعفر

غزوه موى توست در دل من
حال اسیر توأم بكُش دیگر

دخترت را بخوان كه پاك كند
خون ز تیغ دو پهلوى حیدر

تا كند پاك جاى این احسان
مرتضى خون ز پهلوى همسر

غیر احسان جواب احسان نیست
كار حیدر به غیر جبران نیست
شاعر : محمد سهرابی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 03-05-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مي‌ خانقاه

مي‌ خانقاه





نه، مثل دگر مترسكان توخالي‌ست
بر دوشش آن كلاغ هم پوشالي‌ست
باري، از عمر حاصل و باقي او
دستي كه به دست ديگرت مي‌مالي‌ست



رگ‌هايم را پر از ملاحت كرده
اين شور كه قلبم را غارت كرده
مي‌گريم تا كبوتري مي‌بينم
شايد حرم تو را زيارت كرده






مانا كه تويي و باز مانا كه تويي
اي دورترين دور نشانا كه تويي
هرسو نگهيم، ناگهانا كه تويي
اين قصه همين است، همانا كه تويي


من شعر توام، توام سرودي از هيچ
بر هيچ مرا دري گشودي از هيچ
گر جاي بلي، «لا» به زبانم مي‌رفت
آيا خلقم نمي‌نمودي از هيچ؟





از هرسو مي‌زنيم سوسو به خدا
تا روييديم چون گلي رو به خدا
خود گفت كه نزديك‌تر از رگ با ماست
پس او خود ماست، ما خود او، به خدا



خلقم كردي كه با تو محشور شوم
وز كار جهان به عشق مجبور شوم
تاريكم كن ز هرچه دانايي خويش
نزديكم كن به نور، تا كور شوم






نزديك تو همچنان پري بر بادم
من آن‌جاها كه آبي‌ام آزادم
فرسنگ به فرسنگ دلم تنگ‌تر است
مرگي برسان تا برسد فريادم



تن پيرهني‌ست، دور بادا كه منم
جان جانب جانان پرد از پيرهنم
اين پيرهنم را تو بكش از سر من
اينجا تا كي يكي‌يكي جان بكنم؟






بالاي سر آتش مي‌خواند دود
آن از دل سنگ گور، از آه چه سود
اين خاك همين كه لب به خميازه گشود
يك لاشة تازه زير دندانش بود





پيش از تو در اين دير مقامي بوده‌ست
مهتاب‌رخي دست به جامي بوده‌ست
تو مي‌ميري و چند پشت آن‌سوتر
كو آن‌كه بداند ز تو نامي بوده‌ست


زهير توكلي
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 03-12-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض زمان رفته است

زمان رفته است




نه ، آن جنگل کاج ها را هنوز
در این برفزاری که این سال ها
دور هر شهر پیچیده ، می بینم آری
بلی یاد من مانده است
که یک روز هم این طرف ها
همین جا
همین جا که از شاخه و برگ یک تپه ماهور در زیر برف است

خیابان یک باغ بود و بهاری
که گفته است



زمین و زمان گرد و هر گرد گردنده است ؟
زمان رفته است
زمین مرده است
هر آن رفت ، رفته است
زمان مستقیم است و آغاز و انجام آن هیچ و پوچ
از الحان آن خیمگی مرد داننده است
نه این برف تا هست هستم
و چون می رود می برد ذرّه ام را
در این دشت ناووس
نه این سقف تاب کشیدن ندارد
نه ایوان ما یک قدم بیش تا مرز ویران ندارد
چه سی روزه هایی که سیروس در پای این هیمه ها


خاک کردی و افسوس !
نه آن جنگل کاج ها را هنوز
در این برفزاری که این سال ها دور هر خانه پیچید
می بینم آری

آذر 86 – سیروس شمیسا


دریافت

در باران اتهام و یقین
در هوایِ زایشِ زمین
خود ویرانی سرودن
همه ی تو نیست !
چشم هایی می نگرند


چشم هایی گریانند

چشم هایی بی یاور



و چشم هایی می دانند
گاه
سقوط
صعود است
در آشفتگی
به دور از چشم ها
می اندیشم
دریافت را و
دیگر هیچ ...
خسرو شافعی



صاعقه



فراسوی سکوت
چشم اندازیست که اراده ها را می شوراند
و تعلل را
به توبیخ می کشاند
اسب های جوان
در دشت ها
چهار نعل
و ابرهای حادثه ساز

در فضا انبوه
صاعقه ، شاید پریشانشان کند
اما
حرکت در آنها نهادینه است
آنجا که روح حرکت جاریست
صخره های راکد
توان تقابل نخواهد داشت.
*
پس از صاعقه
باران خواهد بارید.
1380 – سیلوانا سلمانپور
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 03-29-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض شعرى از پابلو نرودا



شعرى از پابلو نرودا

============

dies slowly.
who does not travel, who does not read,
who does not listen to music,
who does not find grace in himself,

به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی و موسیقی طبیعت گوش فرا ندهی
اگر
برای خودت ارزشی قائل نباشی
===================


dies slowly.
He who slowly destroys his own self-esteem,
who does not allow himself to be helped,
who spends days on end complaining about his own bad luck, about the rain that never stops

[به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
زماني كه خودباوري, عزت نفس را در خودت بكشی،
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند.
وقتی تمام روزها رو با نفرین به بخت بدت بگذرونی و
از بارون بد شانسی ها که تمومی نداره
=======================

He who becomes the slave of habit,
who follows the same routes every day,
who never changes pace,
who does not risk and change the color of his clothes,
who does not speak and does not experience

به آرامي آغاز به مردن مي‌كنی
اگر برده ‏ی عادات و عقایدت شوی،
اگر هميشه از يك راه تكراری بروی
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر در زندگی هیچ وقت ریسک نکنی ..راههای مختلف رو امتحان نکنی
ورنگ‏های متفاوت به تن نكنی،
یا اگر بادیگران برای آموختن و گسب تجربه صحبت نكنی
==========================

dies slowly.
who abandon a project before starting it, who fails to ask questions on
subjects he doesn't know,
who doesn't reply when they are asked something he does know

به آرامی آغاز به مردن مي‏كنی
اگر قبل از این که کاری رو شروع کنی نسبت بهش بدبین باشی و اونو انجام ندی
اگر درباره ی چیزهایی که نمی دونی پرسش نکنی
اگر به سوالاتی که جوابشون رو میدونی پاسخ ندی
=======================

dies slowly
.
who shuns passion,
dotting ones "it’s" rather than a bundle of emotions, the kind that make your eyes glimmer,
that turn a yawn into a smile,
that make the heart pound in the face of mistakes and feelings

تو به آرامی آغاز به مردن مي‏كنی
اگر از شور و حرارت و هیجان
از احساسات سركش،
و از چيزهايی كه چشمانت را به
درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر مي‌كنند،
دوری کنی
================================
dies slowly.
, who doesn't turn the tables when they are unhappy at work,
who does not risk certainty for uncertainty,
to thus follow a dream,
those who do not forego sound advice at least once in their live

تو به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
اگر هنگامی كه با شغلت و یا کاری که انجام میدهی
شاد نيستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر
دنبال روياهایت نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگي‏ت ورای مصلحت‌انديشی
رفتار کنی . . .
========================

Let's try and avoid death in small doses,
reminding oneself that being alive requires an effort far greater than
the simple fact of breathing.
Only a burning patience will lead
to the attainment of a splendid happiness.

امروز زندگی را آغاز كن!
لازمه ی زندگی تلاش و مخاطره هست نه تنها یک نفس کشیدن ساده
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بميری!
تنها با شکیبایی و تلاش مستمر هست که میتونی شادی رو به زندگیت بیاری

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 04-27-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض یک نفر نیست یک لیوان آب دست من بدهد


شعری از رضا کاظمی


یک نفر نیست یک لیوان آب دست من بدهد





چشم‌های بادامی‌اش تلخ زهر مارند


یک نفر نیست یک لیوان آب دست من بدهد


پشت این دیوار زندگی‌ام را تقلید می‌کند


پسر بچه‌ای که سال‌هاست توی جیوه قایم شده


و بر خلاف من شقیقه‌هایش مال سفید شدن نیست


و بر خلاف من دردش به دست چپ نمی‌زند


سیب گلویم را کرم خورده


یک نفر نیست یک لیوان آب دست من بدهد؟


با کله توی آینه می‌ِروم


پسربچه تکثیر می‌شود


همه جا جلبک بسته


و کرم‌ گلوی من تکثیر می‌شود


و دختر روی تکه‌های آینه برای جبار سینگ می‌رقصد


شتاب کن ناصری


کفش‌های پاره پوره‌ام را نبین


پایش برسد خواهم دوید


«واخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی»


یار مرا غار مرا…


Hey you! Out there beyond the wall


یک نفر نیست یک لیوان آب دست من بدهد؟


هی پسر!


یه نخ سیگار داری بهم بدی؟

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 04-27-2010 در ساعت 03:53 PM
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 04-27-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض وصیت نامه،شعری از حسن شهابی


شعری از حسن شهابی

وصیت نامه



به پدرم

پولک باران ستاره در آسمان نیمه شب این شهر
گلوی هوبره
و باران بیگاه بر باغچه کوچکش
نومیدیش را بسیار گریسته ام .
برفی که می‌بارد زمستان‌های بعد ازمن
برای مادرم
زینت گیسوان سوگوارش
و صلابت صخره‌ها
به صبوری رنج‌های همیشه اش.
به برادرانم هر یک
کاغذی سپید و گوشه ای از دلتنگی ام
سهمم از عصرهای تابستان در ایوان خانه پدری
تا روزشان چگونه بگذرد
آفتاب را ملامت نکنند .
به خواهرانم
خواب‌های کودکی در گهواره مشترک
مهتاب را به تمامی
نسیم
و تاب خوردن شاخه های پاییز را.
سکوت
و حس مبهم سرودن ترانه را
آواز پرستوهای هر سال
و هر چه کاغذ که پیش از این سیاه کرده ام
به همسرم.
به دوستانم
درازای غربت
بر سنگفرش خیابانی که دوستش داشتیم
شب را
تا طلوع سپیده ای دیگر.
به میهنم
بهار و از شکاف سنگ‌ها خروش آب
و در اندوه هزاران ساله اش
پگاه آزادی را
آمین.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 04-29-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض به دنبال خدا نگرد خدا در بيابان هاي خالي از انسان نيست







به دنبال خدا نگرد خدا در بيابان هاي خالي از انسان نيست


خدا در جاده هاي تنهاي بي انتها نيست


به دنبالش نگرد



خدا در نگاه منتظر کسي است که به دنبال خبري از توست


خدا در قلبي است که براي تو مي تپد


خدا در لبخندي است که با نگاه مهربان تو جاني دوباره مي گيرد



خدا آن جاست


در جمع عزيزترين هايت


خدا در دستي است که به ياري مي گيري


در قلبي است که شاد مي کني


در لبخندي است که به لب مي نشاني


خدا در بتکده و مسجد نيست


گشتنت زمان را هدر مي دهد


خدا در عطر خوش نان است



خدا در جشن و سروري است که به پا مي کني


خدا را در کوچه پس کوچه هاي درويشي و دور از انسان ها جست و جو مکن


خدا آن جا نيست








__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 04-29-2010
natanaeil آواتار ها
natanaeil natanaeil آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Apr 2010
محل سکونت: شهرکرد
نوشته ها: 466
سپاسها: : 28

49 سپاس در 24 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

دیدی غزلی سبز سروده بود

عاشق شده بود،

انگار خودش نبود عاشق شده بود!

افتاد

شکست

زیر باران پوسید....


آدم که نکشته بود،عاشق شده بود!
__________________
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 04-29-2010
topic_sun آواتار ها
topic_sun topic_sun آنلاین نیست.
کاربر فعال بخش ادبیات
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: بوشهر
نوشته ها: 836
سپاسها: : 0

2 سپاس در 2 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

هنگامه
ای دل لبریز از شوق و امید!
کاش میدیدی که فردا نیستیم.

کاش میدیدی که چون پنهان شدیم؛
در همه آفاق پیدا نیستیم.

گر چه هر مرگی تسلی بخش ماست
کاندر این هنگامه تنها نیستیم

بدتر از مرگ است آن دردی،که:باز،
زندگی میخندد و،ما نیستیم!
فریدون مشیری
__________________
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:03 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها