شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |

12-23-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بگومگوی کلماتی که من ...
لطفا شما بياييد واسطهی من وُ
اين چند واژهی مشکل شويد،
من میگويم به احتمالِ قوی
بايد به خوابِ کتاب و خانه و سکوت برگرديد،
اما برنمیگردند،
میگويند اِلا و بلا
ما از دهانِ ستاره وُ
از خوابِ آسمان باريدهايم،
و تو شاعری
و تو بايد ما را به يک ترانهی ساده دعوت کنی،
ورنه آبرويت را آينه میکنيم
آينه را میشکنيم،
و شکستن هم يکی از همين همراهانِ خاموشِ ماست!
ما برهنه زاده میشويم
مبهم و پوشيده به خواب میآييم
بعد هم میرويم
گوشهی کتابی کهنه
کنارِ کلماتی که تو نديدهای، نخواندهای، نمیدانی!
میگويم من از ميان شما
از بعضی حروفِ بیحوصله میترسم،
میترسم از شما به يک جملهی ناجور،
به يک جملهی مبهم و پُر سوال برسم!
بَد است دارم راه درستِ خودم را میروم،
کاری به کار کسی ندارم،
برای خودم
گاه لِکلِکِ حرفی، هوای خوشی، خوابِ تبسمی ...!؟
ديگر از منِ بیچراغ چه میخواهيد؟
از منِ خسته چه صحبتی
کدام کلمه
کو ترانهای؟!
لطفا شما
واسطهی من و اين چند واژهی مشکل شويد!
قول میدهم گاهی به احتياط
اگر شد از عشقِ به يک ترانه، به يک صدا
به يک صحبتِ ساده قناعت کنم.
به خدا من از بعضی حروفِ بیحوصله میترسم!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

12-23-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
چيزی نيست
من اين خانه وُ
همين صحبتِ اين و آن را دوست میدارم،
لِکلِکِ روشنِ پردهها
نيمدریهای منحنی
کبوتر و کوچه
حرف و سلام و سادگی را دوست میدارم.
سايه بهتر است، سکوت هم بَد نيست،
يا آواز و آينه،
عطرِ قشنگِ عصری از هوای علف،
علاقه به آسمان، به کتاب، کلمه، کهربا،
بوی نمورِ باغِ انار،
پشت بامی بلند،
چند پاره ابرِ پراکنده بالای کوه،
و حتی وقتی که خسته میشوی ...
وقتی چُرتِ ولرمِ ... (کلمهی درستش، به يادم نمیآيد.)
اصلا زندگی چيزی نيست
اِلا همين هوای خوش و گزنده و دلپذير و تلخ!
وقتی که راهی نيست
میآييم ببينيم واقعا چه میشود، چه بايد کرد!؟
دورِ هم مینشينيم
نگاه میکنيم
و تازه میفهميم که قدرِ سکوت و بوسه را میدانيم،
و بعد ذرهذره به ياد میآوريم
انگار که يکديگر را دوست میداريم،
نوعی هوای احتياط و آشنا با ما
تمامِ اطرافِ آينه را گرفته است،
اول به سنگ اشاره میکنيم
بعد شَک به ستاره میبريم
و آخرِ همهی خوابهای تشنگی
تازه با آوازِ آب آشنا میشويم،
و دُرُست وقتی که نوبت به گفتوگوی گريه میرسد،
سکوت میکنيم.
شما چه میگوييد!
من تمام شبِ پيش
فقط به خاطرِ چند سوالِ ساده بيدار بودهام
من اصلا بلندیهای مهگرفته را نديدهام
کتابِ سربستهی باران را نخواندهام
منزلِ ماه و سراغِ ستاره نرفتهام،
پس چرا اين همه رو به رويایِ ارغوان
از خوابِ پروانه میپرسيد:
- خانهی آخرين فصل آفتاب و آينه کجاست؟
به خدا من و اين خانه وُ
صحبت اين و آن را دوست میدارم
من اصلا نمیدانم از کدام راه
به رويای ارغوان میرسند،
فقط معنی ماه را میفهمم که روشن است،
روشن است که طاقتِ دوری وُ
تحملِ تشنگی در من نيست.
میخواهم به خوابِ خانه برگردم
من اين خانه و
صحبتِ اين و آن را دوست میدارم
میخواهم به اولِ تمامِ ترانههای باران برگردم.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

12-23-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
يک لحظهی دُرست
در برابرِ اين همه ستارهی عريان
اين همه بارانِ بیسوال،
يا چند آسمان بلند وُ
چند ترانه از خوابِ کودکی،
تو حاضری باز آوازی از همان پسينِ پُر بوسه بخوانی!؟
"من دلم گرفته، خوابم خراب
گهوارهام شکسته است،
حالا چه وقتِ گفتن از پرنده، از قفس،
از قفسهای دَربسته است!؟"
پس بيا به خاطرِ يک گُل سرخ،
يک لحظهی دُرُست،
يک يادِ ساده از همان سالِ بوسهها،
برويم بالای بالایِ آسمان،
پشتِ پيراهنِ بیالفبای نور،
دست بر پردهی خاطراتی از ماهِ مانوسِ دلنشين بپرسيم:
تو حاضری باز آوازی از همان شبِ پُر گريه بخوانی!؟
"ماه هم دلش گرفته، خوابش خراب
گهوارهاش شکسته است.
ديگر چه وقت گفتن از رودِ گريه وُ
آن رازِ سربسته است؟!"
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

12-23-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
منظره
دور بود،
دو به شَک، يک شکوفه، سپيدِ عجيب.
هوای آبیِ آن بالا،
آسمانِ آبستنِ اسفند، هفتم اسفند
او، آن، همان
همان شکوفهی سپيدِ عجيب
که اردیبهشتِ آينده را نديده بود.
نه دور و نه نزديک،
سايهروشنِ چيزی،
پَرپَر بالی،
بالایِ پايينتر،
شتاب، اشتباه، اعتماد ...!
هی رفتنِ بیهوا
هوا به هوا
میآمد و هنوز اردیبهشتِ آينده را نديده بود.
نزديک، نزديک و بیخبر،
خوابی دور،
باغی بزرگ، رودی به راه،
دو سه آهوی بیخيال،
و همان رو به رو ... که "بهشت"!
شيشهی بزرگِ مغازه که لرزيد،
پرنده بر سنگفرشِ پيادهرو مُرده بود.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

01-07-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
هر کس به راه خويش
فقط يک حس و حالِ ساده است
يک حس و حالِ عجيب
يک حس و حالِ قشنگ
مثل خيره شدن در خوابِ پرده و پرچين و آينه!
حالا پرده و پرچين و آينه،
چه ربطی به رويای آدمی دارند
من نمیدانم!
هر چه بيايد، آمده است، میآيد.
نه دستِ من است
که پلهای پشتِ سرِ ستاره را بشمارم،
نه تو از اين ترانه به احوالِ آينه خواهی رسيد،
فقط بايد گذاشت و رفت و را ه به منزلِ دريا بُرد!
اهلش هستی؟
آن چه برای من از ميلِ رفتن مهمتر است
نان و چراغ و چيزهای چندانی نيست،
راستش اين روياها
آنقدر پيشِ پا افتادهاند
که دست از سرِ احوالِ آدمی برنمیدارند،
حالا سالهاست که به اين آينه عادت داريم،
عينِ آينه میآييم و شبيهِ ستاره میشکنيم.
خُب، هر کس به راه خويش!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

01-07-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بلندبلند بخوانيد
مردمانِ خوبی داريم
خوب میدانند کی آسمانِ علاقه صاف وُ
سکوتِ ابرآلودِ ستاره لازم است،
لازم است گاهی اوقات
از سکوتِ ستاره ... صبوری بياموزيم.
در ضمن ... منظور من از شب
حتما همين ظلمت نيست،
شب خودش میآيد و میرود و اين دايره نيز
روزی به دريا خواهد رسيد.
اگر گفتی کدام شب
طولانیتر از تحملِ چراغ و ستاره است!؟
اگر گفتی چرا در کوچه کسی
اصلا از شبِ شکسته سخن نمیگويد؟!
شوخی کردم!
تا منزلِ ماه و گفتوگویِ روشنِ علاقه راهی نيست.
به گمانم بايد
اول از مسافرانِ صبحِ خدا
خبری به آينههای پراکندهی آسمان برسد،
تا بعد ببينيم چه میشود ...!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

01-07-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
يک قصهی ساده برای دختران يتيم
ظلم است قطرهی شبنمی حتی
شب از حرف و حديث باد بترسد وُ
روز از گفتوگوی گُل!
گُل اشتباه کرده بود،
گُل نسبتی با شب و اين بادِ بیخبر نداشت،
خبر نداشت!
گُل به اين گمان
که هنوز گفتوگوی نور وُ
نمازِ آب وُ
هوای خوش ... با اوست،
هی رو به بادِ بیسواد
از حرف و حديثِ شب و
رويای روشنايی میگفت.
میگفت اينها همه حرف است
که حديثِ گريه از مُفتِ روزگار میگويند.
باد ساکت بود
نمیخنديد
نگاه میکرد،
بعد هم آهسته آمد و با گُل
از خوابِ گهواره گفت.
پاييز بود و گُل به اشتباه
آبانِ آشنا را
جای اردیبهشتِ خوبِ خودمان گرفته بود.
حالا تو چه میکنی
شبنمِ غمگينِ گُل مُرده به باد!؟
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

01-07-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
امسال زمستان
در موردِ اين مسايلِ مشکل
من چيزِ چندانی نمیدانم،
نمیدانم اين ستارهی لرزانِ بیقرار
در خواب آب وُ
جُلبکِ اين حوضِ لابهلا چه میکند،
اما تو ... گُلَکِ بیخبر
اين وقتِ سال چرا به بارِ علاقه نشستهای؟
تو نگاهش کن!
میخواهی با اين همه غنچهی قشنگ
يک وقتی خيال میکنی که فاميلِ آفتاب وُ
اردیبهشتِ آيندهای؟
يعنی از بادهای بیدليلِ شبانگاهی نمیترسی؟
از طعنهی پُر تَف و توفِ اوايلِ دیماه چطور!؟
هی نيلوفرِ لرزانِ بیقرار!
حالا آفتابِ تنبل بیاردیبهشت
خيلی وقت است که از چشمِ آسمان افتاده،
رفته دارد پیِ گهوارههای اَبر
گريه میکند ...
...
راستی تو نمیدانی
من جای حروفِ افتادهی اين کلماتِ ترسيده چه بنويسم؟!
ادامهی همين ترانهی ناتمامِ خودم را میگويم!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

01-07-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
قطار
غروب است
غروبِ پنجمِ فروردين
ما در حوالیِ ايستگاهِ دوری در اهوازيم
میگويند سرِ ساعتِ سهونيمِ بعدازظهر
قطاری از اينجا خواهد گذشت.
ولی غروب است
اعرابِ اهلِ اينجا را دوست میدارم
بوی ريحان رازيانه میدهند.
نخلهای سوختهی آن دورها را باد نمیفهمد
چه شرجیِ بیآزارِ عجيبی ...!
برادر بزرگترم میگويد
ما خيلی مراقبِ ماه و ترانه و کارون بوديم
ناهيد وقتی که بچه بود
از هر چه بالای سرمان میگذشت، میترسيد!
اعتماد ما به همين طاقهای شکسته بود
که حالا اين همه آسمان را دوست میداريم.
خيلی ممنون
چمدانم سنگين نيست!
عطرِ حواسِ آب آمده بود
تمامِ گريبانِ کهنهی تشنگی را گرفته بود.
پابهپا ... از سرِ انتظار قدم میزديم
آسمان ... آبیِ مايل به رنگِ خودش مینمود،
پس چرا من اين همه دلتنگم؟
پدرم خانه را فروخته بود
فقط پيشِ پايش را میديد
خانواده میگويد هی بیجهت گريه میکند.
داشت دير میشد
يکی گفت: يعنی وُلک نمیدانستيد شما؟
چمدانم سنگين بود
نشستم،
قطار رفته بود!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

01-07-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
يک شب، يک جايی ...
آرامتر بخوان، میترسم!
يک وقتی ممکن است
باد بيايد و اتفاقی در خواب پرده بيفتد!
يا ديدی که قُمریهای بالایِ خُرمالو پريدند
رفتند يک طرفی دور از اين هوا،
هوا خوب است
اما من شک دارم
يکجوری ... چه میگويند، "تلواسه" سنگينست
نه بیقرار، همين اضطرابِ هميشگی ...!
اصلا از اينجا شروع میکنيم
ما خُمارِ نرگس و بوسه و آوازِ همين شبيم
ديگر از رفتنِ اين همه هوشِ خوش
چيزی به صبح و باز دويدنِ بیدليل ما نمانده است
تمامش کن، بلند بخوان!
قمریها آسمان را دارند
دارا ... انار
ما رفتنِ بیسوال ...!
همين يک شب است
بخوان و نرگس به روح آب،
يا بوسه در آوازِ احتياط!
تمامیِ هر ترانه در ناتمامیِ ماست،
ما هم عجب روزگاری داريم به خدا!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 10:09 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|