مشاعره سنتی

[MAHDI]

تو گرچه زنده‌ای امروز لیک در گوری

چون تن به گور فرو رفت جان ز گور برست

[مهرگان]

تو آنی کز آن یک مگس رنجه ای
که امروز سالار و سر پنجه ای

[MAHDI]

یارب از تاب زلف هندوی او
چه قیامت ز هندوان برخاست

[مهرگان]

تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم

[FereShteH]

مایهٔ عشق بی‌نصیبی دان

هر که گوید جز این سمر گوییست

[مهرگان]

تا چند زمین نهاد بودن
سیلی خور خاک و باد بودن

[FereShteH]

نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس

بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست

[MAHDI]

تا زلف تو همچو مار می‌پیچد
جان بی دل و بی قرار می‌پیچد

[FereShteH]

دارم امید عاطفتی از جانب دوست

کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست

[مهرگان]

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس