بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 01-18-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

آرام و بی صدا
سرک میکشم از لای در
آنقدر نگاهت می کنم
که سر از کاغذ برداری و خودکار بر زمین بگذاری
آنقدر که لبخند را روی لبانت نظاره کنم
و بی صدا تر از آمدنم بروم....
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 01-20-2011
فرانک آواتار ها
فرانک فرانک آنلاین نیست.
مدیر تالار مطالب آزاد

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306

3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

اینو برا کسی نزاشتم به قول مینا جون خشگل بود
پدري با پسري گفت به قهر
که تو آدم نشوي جان پدر




حيف از آن عمر که اي بي سروپا
در پي تربيتت کردم سر


دل فرزند از اين حرف شکست
بي خبر از پدرش کرد سفر


رنج بسيار کشيد و پس از آن
زندگي گشت به کامش چو شکر


عاقبت شوکت والايي يافت
حاکم شهر شد و صاحب زر


چند روزي بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر


پدرش آمده از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر


پسر از غايت خودخواهي و کبر
نظر افکند به سراپاي پدر


گفت گفتي که تو آدم نشوي
تو کنون حشمت و جاهم بنگر


پير خنديد و سرش داد تکان
گفت اين نکته برون شد از در

من نگفتم که تو حاکم نشوي»
« گفتم آدم نشوي جان پدر



جامي
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 01-20-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

من از کدام باده مستم ؟؟؟



هم باده و هم ز باده مستم
خود می منم ار چه می پرستم
هم میوه تاک باغ عشقم
هم حارث تاک و دار بستم
یعنی که هدف زگنج پنهان
من بوده ام از الست و هستم
کوتاه کنم که مطلب دوست
از جمله ماسوی من استم

سر نسخه نامه الستم
مفتاح جنان محضر عشق
از روز ازل بود بدستم
من طایر قدس باغ عشقم
منگر که به خاکدان نشستم
من وارث عشق اولینم
حق است که قدر خود شکستم

از اسب فتاده ام نه از اصل
افلاکی ام ار چه خوار و پستم
گر رفتم از این سپمج عزلت
ور زین قفس شکسته رستم
دستم چو قلم شکسته بادا
گر دست ز دامنش گسستم

چون قطره شوم فنای بحرش
خود حل کنم آنچه را که بستم
انسان که ندانم از سر شوق
من او شده یا که او من استم
چون ما و من از میانه بر خاست
وز کثرت و افتراق جستم
عذرم به حذر موجه آرند
کاو یا خود و یا که بت پرستم

از نشئه درک محضر دوست
می نازده مست مستم
" شاهد "به طواف وحدت خویش
بر خیز و بگو که کعبه هستم



محمود سراجی م.س شاهد
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 01-25-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض خویش را باور کن

خویش را باور کن....



هیچکس جز تو نخواهد روئید
شعله روشن این باغ تو باید باشی
هیچ کس چون تو نخواهد تابید
سرو آزاده این باغ تو باید باشی
رعد این صحنه تو باید باشی
هیچ کس چون تو نخواهد غرید
چشمه جاری این دشت تو باید باشی
هیچ کس چون تو نخواهد جوشید
نازنین!
سرنگون کردن غم، حرکت آسانی نیست.
لیک آسانتر از آن است که می پنداری.
ریشه ها می گویند:
"ما تواناتر از آنیم که می پنداری"
باز کن پنجره را، صبح آمده است.در این خانه رخوت بگشای.
باز هم منتظری؟
هیچ کس جز تو نخواهد آمد
هیچ بذری، بی تو روی این خاک نخواهد پاشید.

از دل خاک نخواهد روئید
خوشه ای نیز نخواهد برخاست
خرمنی گرد نخواهد گردید
اسب اندیشه خود را زین کن
تک سوار سحر جاده تو باید باشی
و خدا می داند و خدا می خواهد
که تو "خودآ" یی باشی بر پهنه خاک

"کودکان فردا، خرمن کشت امروز تو را می جویند"
خواب و خاموشی امروز تو را
در حضور تاریخ، در نگاه فردا
هیچ کس بر تو نخواهد بخشید
باز هم منتظری؟
برخیز که صبح است بهار آمده است.
"تو بهاری ،
آری !

خویش را باور کن

..

..
مجتبی کاشانی
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن

ویرایش توسط ساقي : 01-25-2011 در ساعت 10:04 PM
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 01-25-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض در مجالي که برايم باقي ست


در مجالي که برايم باقي ست
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم

که در آن همواره اول صبح
به زباني ساده
مهر تدريس کنند
و بگويند خدا
خالق زيبايي
و سراينده ي عشق
آفريننده ی ماست

مهرباني ست که ما را به نکويي
دانايي
زيبايي
و به خود مي خواند

جنتي دارد نزديک ، زيبا و بزرگ
دوزخي دارد – به گمانم -
کوچک و بعيد

در پي سودايي ست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان
ترس ما بيرون از دايره ی رحمت اوست

در مجالي که برايم باقي ست
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم



که خرد را با عشق
علم را با احساس
و رياضي را با شعر
دين را با عرفان
همه را با تشويق تدريس کنند

لاي انگشت کسي
قلمي نگذارند

و نخوانند کسي را حيوان
و نگويند کسي را کودن

و معلم هر روز
روح را حاضر و غايب بکند


و به جز از ايمانش
هيچ کس چيزي را حفظ نبايد بکند

مغز ها پر نشود چون انبار
قلب خالي نشود از احساس

درس هايي بدهند
که به جاي مغز ، دل ها را تسخير کند

از کتاب تاريخ
جنگ را بردارند

در کلاس انشا
هر کسي حرف دلش را بزند

غير ممکن را از خاطره ها محو کنند
تا ، کسي بعد از اين
باز همواره نگويد:"هرگز"
و به آساني هم رنگ جماعت نشود

زنگ نقاشي تکرار شود

رنگ را در پاييز تعليم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل

زندگي را در رفتن و برگشتن از قله ی کوه
و عبادت را در خلقت خلق

کار را در کندو
و طبيعت را در جنگل و دشت

مشق شب اين باشد
که شبي چندين بار
همه تکرار کنيم :
عدل
آزادي
قانون
شادي


امتحاني بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ايم

در مجالي که برايم باقي ست
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم
که در آن آخر وقت
به زباني ساده
شعر تدريس کنند

و بگويند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن

ویرایش توسط ساقي : 01-25-2011 در ساعت 08:53 PM
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 01-25-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


ذهن ما باغچه است
گل در آن باید کاشت
و نکاری گل من
علف هرز در آن می روید

زحمت کاشتن یک گل سرخ
کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است

گل بکاریم بیا
تا مجال علف هرز فراهم نشود
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 01-25-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

از میان کبود آهن و دود
می فرستم به اهل عشق درود

و به هر کس که اهل آزادی است
اهل شور آفرینی و شادی است

و به هرکس که شعر می خواند
شعر را شهر عشق می داند

حیف شد عاشقی ولی گم شد
خشکسالی نصیب مردم شد

باز باید به فکر عشق افتاد
هدیه ی شعر را به مردم داد

سخنم راه چشمه می پوید
و برای دل تو می گوید

سخنم از طلوع فرداهاست
افق از لای شعر من پیداست

رعد و برق دلم خراسانی ست
شعرهایم همیشه بارانی ست

گاه اشک است مایه ی سخنم
تا نگریم ز درد دم نزنم

گاهی از شعر اگر گریزانم
باز می گیرد او گریبانم

سخنم هر کجا کمی گیراست
رد پای دل شما و خداست

هر کسی دل به کار مردم داد
شعرهایم نثار ایشان باد
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 01-29-2011
روناک آواتار ها
روناک روناک آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 400
سپاسها: : 37

66 سپاس در 36 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

مادر موسی چو موسی را به نیل
در فکند از گفته رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کی فرزند خرد بی گناه
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای
گر نیارد ایزد پاکت به یاد
آب، خاکت را دهد ناگه به باد
وحی امد کین چه فکر با طل است
رهرو ما اینک اندر منزل است
پرده شک را بر انداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی؟
در تو تنها عشق و مهر مادریست
شیوه ما عدل و بنده پروریست
نیست بازی کار حق، خود را مباز
آنچه بردیم از تو باز آریم باز
سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دایه اش سیلاب و موجش مادر است
رودها از خود نه طغیان می کنند
آنچه می گوییم ما، آن می کنند
ما، به دریا حکم طوفان می دهیم
ما به سیل و موج فرمان می دهیم
نسبت نسیان به ذات حق مده
بار کفر است این به دوش خود منه
به که بر گردی ، به ما بسپاریش
کی تو از ما دوست تر می داریش
نقش هستس نقشی از ایوان ماست
خاک و باد و آب سر گردان ماست
قطره ای کز جویباری می رود
از پی انجام کاری می رود
ما بسی گم گشته باز آورده ایم
ما بسی بی توشه را پرورده ایم
میهمان ماست هر کس بی نواست
آشنا با ماست چون بی آشناست
ما بخوانیم ار چه ما را رد کنند
عیب پوشیها کنیم ار بد کنند
سوزن ما دوخت هر جا هر چه دوخت
ز آتش ما سوخت هر شمعی که سوخت
کشتی ای ز آسیب موجی هو لناک
رفت وقتی سوی غرقاب هلاک
بندها را تار و پود از هم گسیخت
موج از هر جا که راهی یافت ریخت
هرچه بود از مال و مردم را ببرد
زان گروه رفته طفلی ماند خرد
طفل مسکین چون کبوتر پر گرفت
بحر را چون دامن مادر گرفت
موجش اول وهله چون طومار کرد
تند باد، اندیشه پیکار کرد
بحر را گفتم دگر طوفان مکن
این بنای شوق را ویران مکن
در میان مستمندان فرق نیست
این غریق خرد بهر غرق نیست
صخره را گفتم مکن با او ستیز
قطره را گفتم ، بدان جانب مریز
امر دادم باد را ،کان شیر خوار
گیرد از دریا ، گذارد در کنار
سنگ را گفتم به زیرش نرم شو
برف را گفتم که آب گرم شو
صبح را گفتم به رویش خنده کن
نور را گفتم دلش را زنده کن
لاله را گفتم که نزدیکش به روی
ژاله را گفتم که رخسارش بشوی
خار را گفتم که خلخالش مکن
مار را گفتم که طفلک را مزن
رنج را گفتم که صبرش اندک است
اشک را گفتم مکاهش کودک است
گرگ را گفتم تن خردش مدر
دزد را گفتم گلوبندش مبر
بخت را گفتم جهان داریش ده
هوش را گفتم که هوشیاریش ده
تیرگیها را نمودم روشنی
ترس ها را جمله کردم ایمنی
ایمنی دیدند و نا ایمن شدند
دوستی کردم مرا دشمن شدند
کا رها کردند اما پست و زشت
ساختند آیینه ها اما ز خشت
تا که خود بشناختند از راه، جاه
چاهها کندند مردم را به راه
روشنیها خواستند اما ز دود
قصر ها افراشتند اما به رود
قصه ها گفتند بی اصل و اساس
دزدها بگماشتند از بهر پاس
جامها لبریز کردند از فساد
رشته ها رشتند در دوک عناد
درس ها خواندند اما درس عار
اسبها راندند اما بی فسار
دیو ها کردند و دربان و وکیل
در چه محضر محضر حی جلیل
وا رهاندیم آ ن غریق بی نوا
تا رهید از مرگ شد صید هوا
آخر آن نور تجلی دود شد
آن یتیم بی گنه نمرود شد
رزمجویی کرد با چون من کسی
خواست یاری از عقاب و کرکسی
برق عجب، آتش یسی افروخته
وز شراری خانمانها سوخته
خواست تا لاف خداوندی زند
برج و باروی خدا را بشکند
رای بد زد گشت پست و تیره رای
سر کشی کرد و فکندیمش ز پای
ما که دشمن را چنین می پروریم
دوستان را از نظر چون می بریم
آنکه با نمرود این احسان کند
ظلم کی با موسی عمران کند
این سخن پروین نه از روی هواست
هر کجا نوریست ، ز انوار خداست
__________________
از جور قد بلند و موی پستت
از سرکشی نرگس بی می مستت
ترسم به کلیسای رومم بینی
ناقوس به دستی و به دستی دستت...
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 01-29-2011
مهبا آواتار ها
مهبا مهبا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال بخش کرمانشاه
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: سرپل ذهاب
نوشته ها: 712
سپاسها: : 1,370

1,384 سپاس در 473 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من

باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من

هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت

پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من

این جمله که برای بیانش به چشم تو

افتـاده است باز به لکنـت ، زبان من

آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای

دیگر رسیـده کارد ، بر این استـخوان من

نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی

این یک تراژدی ست ـ غم ِداستان من

یک شب بیا و ضامن ِ من باش نازنین !

وقتی دخیـل ، بستـه به تو آهوان ِ من

دل بــرکن و به شهـرِ دل ِ من بیا عزیز!

زخـم زبان مردم ِ چشـمت ، به جان ِ من

باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم

آخر رسیـده است به پایـان ، زمان من
__________________

چای داغی که دلم بود به دستت دادم...آنقدر سرد شدم ...از دهنت افتادم


پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 01-31-2011
Setare آواتار ها
Setare Setare آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 2,007
سپاسها: : 926

875 سپاس در 242 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

این شعر رو امشب شنیدم خیلی حال و هوامو عوض کرد.
چه شود به چهرهٔ زرد من نظری برای خـــــــــــدا کنی
که اگر کنی همه درد من به یکی نظــــــــــاره دوا کنی

تو شهی و کشور جان تو را ، تو مهی و جان جهان تو را
ز ره کرم چه زیان تو را ، که نظر به حال گـــــــــــــدا کنی

ز تو گر تفقد و گر ستم، بود آن عـــــنایت و این کــــــــرم
همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی

همه جا کشی می لاله گون ز ایـــــاغ مدعــــــــیان دون
شکنی پیالهٔ ما که خون به دل شکـــــــــــستهٔ ما کـنی

تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین
همهٔ غمم بود از همـین، که خدا نکــــــــرده خــــطا کنی


تو که هاتف از برش این زمان، روی از ملامت بیـــــــکران
قدمی نرفته ز کـــــــوی وی، نظر از چه سوی قـــفا کنی

از : هاتف اصفهانی
__________________
من ندانم که کیم
من فقط میدانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگیم...
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 03:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها