مشاعره سنتی

[مستور]

می خــور که بــه زیــر گل خواهی خفت
بی مونس و بی رفیق و بی همدم جفت

[افسون 13]

تا از بر چشم آن جوان رفت
بینائی چشم ما از آن رفت
رفتم که از آن کناره گیرم
هر چیز که بود از میان رفت

[مستور]

تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نـــامت نهنــد آدمی

[افسون 13]

یک حرف مگو اگر هزارت سخن است
از خود مشنو اگر چه در عدن است
بگذر ز دو کَون وهیچ در هیچ مپیچ
بر خویش مپیچ اگر چه بار کفن است

[مستور]

تا هر قدمی دور شدی قطره ی اشکی
بــا هر قدمت از سر مژگـــان من افتــاد

[افسون 13]

در همه عالم وفاداری کجاست
غم به خروارست غمخواری کجاست
درد دل چندان که گنجد در ضمیر
حاصلست از عشق دلداری کجاست

[مستور]

تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید
حال ما خواهی اگر از گفته ما جستجو کن

[افسون 13]

نه دل کم عشق یار می ‌گیرد
نه با دگری قرار می ‌گیرد
از دست تو آن سرشک می ‌بارم
کانگشت ازو نگار می ‌گیرد

[مستور]

در حسرب یوسف که زنان دست بریدند
ای جان تو به من آی که جانان میانست

[افسون 13]

تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا
کی بود ممکن که باشد خویشتنداری مرا
سود کی دارد به طراری نمودن زاهدی
چون ز من بربود آن دلبر به طراری مرا