اولین روزمدرسه مامانم اومده بودم مدرسه به من سربزنه نکنه دلتنگ شده باشم دید معلم نشسته رو صندلی من پای تابلو دارم شعر و دکلمه میگم!
یه توپ دارم قلقلیه نه ها! از شعرای آغاسی (ریشوِ!)می خوندم!
مامانم به معلم گفت چطوره؟ بنده خدا احترام گذاشت فقط گفت خیلی حرف می زنه!
---------------------------------------------------------------------------------
کلاس پنجم که بودم بنده خدا بابامدرسمون موجی بود! بچه ها ازش می ترسیدن! یه بار همه داشتن از منبع آب که تو مدرسمون بود بالا می رفتن من که از همه ساکت تر بودم(!)داشتم از میله وسط منبع می رفتم بالا! یه مترونیم تو هوا بودم که دیدم بچه ها در رفتن! از دور آوای خوش بابا مدرسه رو با چوبش شنیدم اما تامن بیام پایین رسید به منبع منو تو هوا گیر انداخت!
از اون به بعد کمتر در مکان های عمومی از چیزی می رفتم بالا!
--------------------------------------------------------------------------
تو دبیرستان وقتی سالن شلوغ می شد در دفتر رو می زدیم در می رفتیم!
__________________
I know that in the morning now
I see ascending light upon a hill
Although I am broken, my heart is untamed, still
ویرایش توسط Saba_Baran90 : 10-23-2011 در ساعت 10:29 AM
|