بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 09-06-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

اي کاش تنها يکنفر هم در اين دنيا مرا ياري کند

اي کاش مي توانستم با کسي درد دل کنم

تا بگويم که .

من ديگر خسته تر از آنم که زندگي کنم

تا بداند غم شبها يم را....

تا بفهمد درد تن خسته و بيمارم را.........

قانون دنيا تنهايي من است..............

و تنهايي من قانون عشق است....

و عشق ارمغان دلدادگيست........

و ان سرنوشت سادگيست...........
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 09-06-2009
NeGin آواتار ها
NeGin NeGin آنلاین نیست.
کاربر ویژه در امور سایت
 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: خراسان
نوشته ها: 306
سپاسها: : 4

15 سپاس در 11 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

کی رفته ای زدل


كي رفته اي ز دل كه تمنا كنم تو را؟
كي بوده اي نهفته كه پيدا كنم تو را؟

غيبت نكرده اي كه شوَم طالب حضور
پنهان نگشته اي كه هويدا كنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدي كه من
با صد هزار ديده تماشا كنم تو را

چشمم به صد مجاهده آيينه ساز شد
تا من به يك مشاهده شيدا كنم تو را

بالاي خود در آينـﮥ چشم من ببين
تا با خبر ز عالم بالا كنم تو را

مستانه كاش در حرم و دير بگذري
تا قبله گاه مؤمن و ترسا كنم تو را

خواهم شبي نقاب ز رويت برافكنم
خورشيد كعبه، ماه كليسا كنم تو را

گر افتد آن دو زلف چليپا به چنگ من
چندين هزار سلسله در پا كنم تو را

طوبي و سدره گر به قيامت به من دهند
يكجا فداي قامت رعنا كنم تو را

زيبا شود به كارگِه عشق كار من
هر گه نظر به صورت زيبا كنم تو را

رسواي عالمي شدم از شور عاشقي
ترسم خدا نخواسته رسوا كنم تو را


"فروغی بسطامی"
__________________
...
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 09-11-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

با فریدون مشیری در کوچه عشق



نقش پایی مانده بود از من ،به ساحل ، چند جا
ناگهان ، شد محو،
با فریاد موجی سینه سا !
آن که یک دم ، بر وجود من گواهی داده بود ،
از سر انکار ، می پرسید:کو؟ کی؟
کی؟ کجا؟
ساعتی بر موج و بر آن جای پا حیران شدم
از زبان بی زبانان می شنیدم نکته ها:
این جهان:دریا ،
زمان:چون موج ،
ما:مانند نقش ،
لحظه ای مهمان این هستی ده هستی ربا !

یا سبک پروازتر از نقش، مانند حباب ،
بر تلاطم های این دریای بی پایان رها
لحظه ای هستیم سرگرم تماشا ناگهان،
یک قدم آن سوتر پیوسته با باد هوا!

باز می گفتم: نه !این سان داوری بی شک خطاست ،
فرق بسیار است بین نقش ما ، با نقش پا

فرق بسیار است بین جان انسان وحباب
هر دو بر بادند اما کارشان از هم جدا:

مردمانی جان خود را بر جهان افزوده اند
آقتاب جان شان درتاروپود جان ما !

مردمانی رنگ عالم را دگرگون کرده اند
هر یکی در کار خود نقش آفرین همچون خدا!

هر که بر لوح جهان نقشی نیفزاید ز خویش ،
بی گمان چون نقش پا محو است در موج فنا

نقش هستی ساز باید نقش بر جا ماندنی
تا چو جان خود ، جهان هم جاودان دارد تو را !



__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 09-12-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می‌دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.

امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد...



شعری از ویکتور هوگو
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 09-14-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

من و تو یکی شوریم
از هر شعله یی برتر،
که هیچگاه شکست را بر ما چیرگی نیست
چرا که از عشق روئینه تنیم
و پرستویی که در سرپناه ما آشیان کرده است
باآمدشدنی شتابناک
خانه را از خدایی گمشده لب ریز می کند....

...
..
.



شاملو
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 09-17-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

من به بی سامانی ،باد را می مانم

من به سرگردانی ،ابر را می مانم

من به آراستگی خندیدم؛

ـ من ژولیده به آراستگی خندیدم!!!

سنگ طفلی ، اما

خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت

قصه ی بی سر و سامانی من

باد با برگ درختان می گفت

باد با من می گفت :

ـ ” چه تهیدستی مرد “

ابر باور می کرد ...

من در ایینه رخ خود دیدم

و به تو حق دادم .

آه می بینم ، می بینم

تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی

من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم

چه امید عبثی

من چه دارم که تو را در خور ؟

ـ هیچ !

من چه دارم که سزاوار تو ؟

ـ هیچ !

تو همه هستی من ، هستی من

تو همه زندگی من هستی

تو چه داری ؟

همه چیز

تو چه کم داری ؟ ـ هیچ !

بی تو در می یابم

چون چناران کهن

از درون تلخی واریزم را.

کاهش جان من این شعر من است .......!!!!


"حمید مصدق"
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 09-17-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ای شادی آزادی روزی که تو بازآیی با این دل غم‌پرورد من با تو چه خواهم کرد
ای شادی آزادی روزی که تو بازآیی با این دل غم‌پرورد من با تو چه خواهم کرد
غمهامان سنگین است دلهامان خونین است از سر تا پامان خون می‌بارد
ما سر تا پا زخمی ما سر تا پا خونین ما سر تا پا دردیم
ما این دل عاشق را در راه تو آماج بلا کردیم
می‌گفتم روزی که تو بازآیی من قلب جوانم را چون پرچم پیروزی برخواهم داشت
وین بیرق خونین را بر بام بلند تو خواهم افراشت
می‌گفتم روزی که تو بازآیی این خون شکوفان را چون دسته گل سرخی در پای تو خواهم ریخت
وین حلقه بازو را بر گردن مغرورت خواهم آویخت
ای آزادی ای آزادی ای آزادی
بنگر آزادی این فرش که در پای تو گسترده‌ست
از خون است این حلقه گل خون است گل خون است
ای آزادی ای آزادی ای آزادی ای آزادی از ره خون می‌آیی
اما می‌آیی و من در دل می‌لرزم می‌آیی و من در دل می‌لرزم
این چیست که در دست تو پنهان است؟
این چیست که در پای تو پیچیده‌ست؟
ای آزادی آیا با زنجیر می‌آیی؟




...

هوشنگ ابتهاج
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 09-17-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

زمـــــزمــه

من همان شبان ِ عاشقم
سینه چاک و ساکت و غریب
بی تکلّف و رها
در خراب ِ دشتهای دور
ساده و صبور
یک سبد ستاره چیده ام برای تو
یک سبد ستاره
کوزه ای پُر آب
دسته ای گل از نگاه ِ آفتاب
یک رَدا برای شانه های مهربان تو!
در شبان ِ سرد
چارُقی برای گامهای پُر توان ِ تو
در هجوم درد...
من همان بلال ِ الکنم ، در تلفظ ِ تو ناتوان
وای از این عتاب! آه....
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 09-23-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

آخرين برگ
به آخرين برگ سپيداري كه در
يك پائيز در مقابل باد مقاومت مي كرد
ريشه دارم در خاك كهنم
پرچم عشق است حرفم
سخنم
جنس آتش دارد پيرهنم
باد مي آيد باد
مي فزايد برافروختنم
باد مي آيد باد
مي نوازد او موسيقي پائيزي را
برگها را مي رقصاند، مي لرزاند
باد مي تازد با موسيقي خشم
مي زند شلاق بر جان و تنم
من نمي ريزم ليك
من نمي افتم ليك
بسته بر عشق دل خويشتنم
هم اگر بايد ريخت
هم اگر بايد رفت
هم اگر مي روبد باد از وطنم
آخرين تن به خزان داده باغ
آخرين سبز درافتاده به مرگ
آخرين برگ
منم.



مجتبي كاشاني كه مقالات و شعرهايش سرشار از حس شيرين انسان دوستي، عشق و اميد است، شلاق باد پائيزي بر جان و تنش را خريد و سرود و افروخت و با پرچم سخن عشق در كهن خاك وطـن ماندگار شد. او مدير فيلسوف بود و شاعر بود و سرانجام در غروب پاييـزي 23 آذرماه 83 خامـوش شد و روح سراسر عشق و ايمانش به آسمان ابديت پرواز كرد.



..


__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 09-25-2009
sheida.m آواتار ها
sheida.m sheida.m آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: Jul 2009
محل سکونت: TeHrAn
نوشته ها: 1,485
سپاسها: : 1

54 سپاس در 24 نوشته ایشان در یکماه اخیر
sheida.m به Yahoo ارسال پیام فرستادن پیام با Skype به sheida.m
پیش فرض

شبی از شب های زمستان بود
و در آن شب
من به انگیزه ی تنهایی
گریه میکردم
اشک هایم همه یخ زد
و در آن اشک بلور
روی هر گونه خویش
عکس و تندیس تورا می دیدم
که مرا می بینی
و به دیوانگی ام
می خندی !

فریاد تندیس - ماهر
__________________

♥SheidA♥


تو همان مهربانی هستی؟! یا مهربانی همان توست؟!
نمی دانم … می دانم بی شک با هم نسبت نزدیکی دارید
!! آسمونـــ ــ منـــ ــ همیشهـــ ــ !! ابریـــ ــ !! چترتو با خودتــ ــ آوردیـــ ــ !!

پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 3 نفر (0 عضو و 3 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:55 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها