بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > ادبیات طنز

ادبیات طنز در این تالار متون طنز مناسب و بحث در مورد طنز قرار دارند

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 03-17-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض شغل پسر كشيش

شغل پسر كشيش



كشيشى يك پسر نوجوان داشت و كم‌كم وقتش رسيده بود كه فكرى در مورد شغل آينده‌اش بكند. پسر هم مثل تقريباً بقيه هم‌سن و سالانش واقعاً نمي‌دانست كه چه چيزى از زندگى مي‌خواهد و ظاهراً خيلى هم اين موضوع برايش اهميت نداشت .

يك روز كه پسر به مدرسه رفته بود ، پدرش تصميم گرفت آزمايشى براى او ترتيب دهد . به اتاق پسرش رفت و سه چيز را روى ميز او قرار داد : يك كتاب مقدس، يك سكه طلا و يك بطرى مشروب .

كشيش پيش خود گفت : « من پشت در پنهان مي‌شوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بيايد . آنگاه خواهم ديد كداميك از اين سه چيز را از روى ميز بر مي‌دارد . اگر كتاب مقدس را بردارد معنيش اين است كه مثل خودم كشيش خواهد شد كه اين خيلى عاليست . اگر سكه را بردارد يعنى دنبال كسب و كار خواهد رفت كه آنهم بد نيست . امّا اگر بطرى مشروب را بردارد يعنى آدم دائم‌الخمر و به درد نخوري خواهد شد كه جاى شرمسارى دارد .»

مدتى نگذشت كه پسر از مدرسه بازگشت . در خانه را باز كرد و در حالى كه سوت مي‌زد كاپشن و كفشش را به گوشه‌اى پرت كرد و يك راست راهى اتاقش شد . كيفش را روى تخت انداخت و در حالى كه مي‌خواست از اتاق خارج شود چشمش به اشياء روى ميز افتاد . با كنجكاوى به ميز نزديك شد و آن‌ها را از نظر گذراند .

كارى كه نهايتاً كرد اين بود كه كتاب مقدس را برداشت و آن را زير بغل زد . سكه طلا را توى جيبش انداخت و در بطرى مشروب را باز كرد و يك جرعه بزرگ از آن خورد . . .

كشيش كه از پشت در ناظر اين ماجرا بود زير لب گفت : « خداى من! چه فاجعه بزرگي ! پسرم سياستمدار خواهد شد ! »

__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 03-17-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
Talking Brt (قابل توجه خانوم ها)

BRT (قابل توجه خانوم ها)

الو

- سلام

- سلام كجايي؟

- تو تاكسي دارم مي رم خريد

- همين الام پياده شو!

- چرا؟ نرسيدم كه هنوز!

- پياده شو، زود باش ، بهت مي گم همين حالا

- مگه قراره ماشين منفجر بشه كه اينطوري مي گي؟

- مامان پياده شو ديگه!

- تا نگي چرا، پياده نمي شم، خُلم مگه وسط خيابون پياده شم؟

- باشه برات توضيح مي دم به شرطي كه قول بدي برگشتنه با BRT برگردي

- وا؟؟؟ معلوم هست چت شده دختر؟نكنه دوباره درباره ي مزاياي حمل و نقل عمومي مطلب خوندي و جو گرفتت!؟

- ببين مگه با BRT بري زودتز نمي رسي؟

- چرا.

- مگه ارزون تر در نمياد؟

- خوب چرا.

- پس چرا با تاكسي مي ري كه ترافيك و آلودگي رو بيشتر مي كنه؟ ببين قاليباف با اين همه مشكلاتي كه داره نمي زاره پروژه هاش عقب بيوفته و مردم لنگ بمونن.اون وقت امثال من و تو از اين امكانات استفاده نكنيم؟درسته آخه؟

- راستشو بگو ببينم چت شده؟ دردت چيه آخه؟

- راستي مامان شنيدي تونل توحيد طبق برنامه اول مهر افتتاح مي شه؟

- بحث رو عوض نكن دختر بگو ببينم چي شده؟

- مامان مگه من مثل ليلاي اقدس خانم اينا ليسانس ندارم؟

- خوب چرا؟

- آخه من چيم از دختر اقدس خانم اينا كمتره؟

-هيچي دختر.ولي اينا چه ربطي به تاكسي و ترافيك داره؟

- آخه مي دوني چيه مامان؟ ديروز مامانه ليلا تو بي آر تي با يه زنه دوست شده ، زنه يه برادر زاده داره كه هم پولداره هم تحصيل كرده. امشبم قراره بيان خواستگاري، تو هم از اين به بعد با بي آر تي برو اينور اونور ديگه!



__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 03-15-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض وقتی مدیران طنزنویسان را دوست دارند

وقتی مدیران طنزنویسان را دوست دارند

طنز از گذشته تا امروز



ملت ایران به خاطر سابقه قدیمی تمدن و فرهنگ، در همه زمینه های شناخته شده و حتی زمینه هایی که تا به امروز نامی برای آنها نبوده است، طبع آزمایی کرده و کارهای موفقی ارائه داده است. در خصوص عرصه های ناشناخته می توان به طنزهای عطار اشاره کرد که در قالب هیچ کدام از انواع شناخته شده طنز قرار نمی گیرند، بلکه در آثار او طنز در موقعیت اندیشه واقع می شود. در ادبیات جهان هم نمونه هایی از جمله گوته را می توان مثال زد. اما خیلی از موارد از جمله طنز به خاطر پیشرو بودن فرهنگ و تمدن در شرق و ایران زودتر اتفاق


افتاده است. اینها البته در بخش ادبیات مکتوب است.
در بخش ادبیات شفاهی هم ویژگی های ارجمندی در آثار مختلف یافت می شود که از آن جمله می توان لطیفه های ملانصرالدین را مثال زد. این مساله تا جایی است که می بینیم حتی هر محله یا خرده فرهنگ برای خود شخصیتی دارد که کارکردهایی شبیه ملانصرالدین در ادبیات شفاهی ایران یا سانچو پانزا در ادبیات جهان در آنها دیده می شود. قصد این را نداریم که با دیدگاه شوونیستی ایران را از دیگر کشورهای جهان جدا کرده یا به اصطلاح برای خودمان پپسی باز کنیم، ولی واقعیت انکار ناپذیر این است که به هر حال ما در جنبه های مختلف علوم و تمدن و فرهنگ پیشرو بوده ایم و از سوی دیگر به خاطر آن چیزی که موسوم به استبداد شرقی است، همیشه مستبدان محلی و اقوام بیابانگرد که درجات پایین تری از نظر تمدن نسبت به ما داشتند، خشونت های شدید و کتاب سوزی های بزرگی ایجاد کرده اند که به یک خلاء طولانی مدت در تاریخ و تمدن و فرهنگ ایرانی منجر شده است. اگرچه از ادبیات مشروطه به این سو ما با دستاوردهای خوبی مواجه بوده ایم. یکی از این دستاوردهای خوب این بود که نثر ساده و زبان سهل و ممتنعی که پیش از آن در آثار سعدی و حافظ وجود داشت، دوباره روی کار آمد. در واقع کلام پیچیده و لفاظی هایی که توسط درباری ها رواج پیدا کرده و در دوره قاجار به اوج خود رسیده بود، در این دوره از بین رفت. با انقلاب مشروطه برگشتی به نام ضرورت زمان اتفاق افتاد و از آنجا که پایه جنبش های اجتماعی روی توده های مردم دهقان، پیشه وران و کارگرهای کارگاه های کوچک قرار داشت، زبان همین مردم نیز دوباره وارد ادبیات شد.
از جمله کارهای این دوره می توان کارهای ارجمند جلیل محمد قلی زاده مشهور به ملانصرالدین در نشریه یی به همین اسم یا نسیم شمال یا طنزهای استاد دهخدا را مثال زد که هنوز بعد از صد سال در زمینه طنز سیاسی پیشرو است و جذابیت های خود را در تصویر بیچارگی و مظلومیت ملتی که خواهان حقوق خود هستند از دست نداده است. این طنز از نظر ساخت یک اثر پست مدرن به شمار می رود که تمامی معیارهای شناخت یک اثر پست مدرن از جمله دخالت آشکار روایی، عنصر تخیل، چرخش های زبانی و ارجاعات برون متنی را داراست. بخشی از این موفقیت را می توان به نبوغ دهخدا نسبت داد. اما نه همه آن را. نمی شود کار خودمان را ساده کنیم و بگوییم عبید زاکانی ، دهخدا و امثال آنها نابغه بودند و بحث را رها کنیم. نبوغ هم از آن جمله مسائلی است که در ایران و جهان کار خیلی ها را راحت می کند. باید باور داشت پشت این نبوغ قطعاً تلاش، مطالعات فراوان، دقت و خون دل خوردن های بسیار بوده است و حتی اگر نبوغی هم وجود داشته باشد، بدون پرورش یافتن به ظهور نمی رسد.
این اتفاق خوشایند دوره مشروطه بود. اما اتفاق دردناک فاصله بسیار شگفت انگیز و ناگواری بود که بین ادبیات کلاسیک و ادبیات جدید اتفاق افتاد به طوری که به جرات می توان گفت تا به امروز هم بسیاری از هنرمندان صاحب نام، حتی یک بار مثنوی، گلستان یا بوستان و دیگر آثار فاخر گذشتگان را نخوانده اند. تصور آنها بر این است که ادبیات قدیم خاص جوامع کهن است و به مسائل انسان امروز پاسخی نمی دهد. در حالی که برخی مسائل به زمان و مکان خاصی مرتبط نیست مسائلی مثل جایگاه انسان در هستی، موضوع مرگ، عدالت، کینه، عشق و هر آنچه از مسائل اساسی فلسفه به شمار می رود. اتفاقاً در آثار بزرگانی چون مولانا خیلی خوب به این موضوعات پرداخته شده است.
مولانا طنزپرداز بسیار قدرتمندی است و عجیب است که کسی به این وجه آثار او توجهی نمی کند یا در خصوص طنزهای سعدی تنها ما در کتابی از ایرج پزشکزاد مطلبی داشتیم که از قول مستشرقان فرانسوی نگاشته شده و طنز سعدی را طنز فاخری عنوان می کرد. به همین خاطر بود که بنده طنز در گلستان و بوستان را کار کردم که به تازگی نشر امیرکبیر منتشر کرده است. گفتن این مساله نرخ تعیین کردن میان دعوا نیست. منظور این است که چنین کارهایی خیلی به ندرت اتفاق می افتد در حالی که اینها گنجینه های ادبی ما هستند. مثلاً مولوی در دوره یی که دوره آشفته حمله مغول ها بود که هیچ حق و حقوقی برای کسی قائل نبودند و جز زبان خونریزی و کشتار چیزی نمی دانستند، در آن جامعه بحران زده که هیچ چیز در جای خودش قرار نداشت، نوعی هستی شناسی در اثر خود به کار می برد که برخلاف آثار اکثر فیلسوفان ایرانی انتزاعی نیست و فلسفه را از عالم انتزاع و آسمان به هستی پیرامون انسان می آورد. این دستگاه طنز- دستگاه فکری منسجم- به خاطر ذهن اندیشمند و سنجش نگری که این استادان داشته اند به وجود می آید. آنها انسان را آن طور که هست در تقابل با آنچه در علم روانکاوی به ساحت خیال و توهم مشهور است، قرار می دادند و هر دو اینها را نیز در مثلثی که ضلع دیگر آن انسان است آن طور که باید باشد. اینجاست که خود به خود انبوهی از طنزهایی به وجود می آید که مورد بررسی این بزرگان قرار می گیرد. یکی دیگر از این بزرگان عبید زاکانی بود که او هم اتفاقاً محصول یک دوره بسیار آشفته بوده است؛ دوره یی که خیلی از امور پذیرفته شده در مرز انهدام قرار داشت و امور تازه هم سر بر نیاورده بود. بسیار جالب است که عبید در این دوره می آید و روانشناسی اجتماعی را به کار می برد؛ مفهومی که کاملاً نو و تازه است. او در آثارش به کارکردهای متضاد یک قشر اجتماعی می پردازد.
اما مساله اساسی این است وقتی توده مردم هنوز گرفتار نیازهای ابتدایی مثل تامین معاش، مسکن و... بوده و با مشکلات اولیه زندگی سر و کار داشته باشند، نمی توان از آنها توقعی داشت یا خرده گرفت که چرا به مقوله طنز توجهی نشده است.

یعنی آنچه باید باشد و آنچه هست. یا طنزی شبیه طنز سیاه بکت که در آن هیچ راه فراری برای انسان نیست را ما خیلی جلوتر و در آثار خیام داشته ایم. آنجا که می گوید؛ «آنان که محیط فضل و آداب شدند/ در جمع کمال شمع اصحاب شدند/ ره زین شب تاریک نبردند به روز / گفتند نشانه یی و در خواب شدند» تمام کارکردهای طنز را به وضوح در این شعر می بینیم یعنی هم- از نقطه نظر بوعلی سینا و کانت در خصوص طنز- ایجاد شگفتی می کند و هم خنده. اگرچه تعریف این دو از طنز کامل نیست چون شگفتی در موارد دیگری از جمله ژانر ترسناک هم ممکن است اتفاق بیفتد. متاسفانه این گنجینه ها مورد غفلت قرار گرفته و ما نیاز به یک همت و عزم ملی برای بازگشت به آثار گذشتگان هستیم تا آنها را از زوایای مختلف خودمان تبیین کنیم.
البته جامعه امروز ما در شرایط سختی قرار گرفته که ممکن است به نظر برسد شرایط مناسبی برای طنز نیست. اما اتفاقاً ادبیات جهان نشان داده همین شرایط غیرعادی می تواند زمینه یی برای پرداختن به طنز فاخر و عمیقی باشد که از سطح قلقلک دادن احساسات سطحی گذشته و انسان را به فکر وادارد. مثلاً طنزنویس بزرگی مثل مارک تواین در دوره بحران های اجتماعی امریکا بود که سربرآورد.
از استادان طنزپرداز دوره های کنونی که از طرف هنرمندان در دهه های اخیر اجحاف بزرگی در حق آنها شده است می توان استاد خسرو شاهانی را مثال زد. نگاهی به کارهای او نشان می دهد چه تسلط عجیب و غبطه برانگیزی بر زبان فارسی یک دوران و اصطلاحات کوچه و بازار داشته است.
یا استاد عمران صلاحی که در زمینه رمان طنز قدرت خوبی داشت. اما جز استاد منوچهر احترامی و اینجانب کسی بر رمان «موسیقی عطر گل سرخ» او که در زمان خودش منتشر شد، شرح و یادداشتی ننوشت. خود استاد منوچهر احترامی را نیز می توان به واسطه تسلط بسیارش بر زبان و بینش سعدی و آنتوان چخوف و جمع این دو در یک جا مورد توجه ویژه قرار داد.



اما مساله اساسی این است وقتی توده مردم هنوز گرفتار نیازهای ابتدایی مثل تامین معاش، مسکن و... بوده و با مشکلات اولیه زندگی سر و کار داشته باشند، نمی توان از آنها توقعی داشت یا خرده گرفت که چرا به مقوله طنز توجهی نشده است. بخشی از این معضل نیز البته به رویکرد غالب بر ادبیات ایران از دهه 30به بعد برمی گردد که ادیبان ما همواره منتظر ترجمه هایی ناقص از نظریه هایی بوده اند که خاص یک جامعه دیگر است و با فرهنگ جامعه ما تطابقی ندارد.



مثلاً یک دوره یی سارتر مد بود. در یک دوره دیگر بر اساس تئوری های ترجمه شده مساله عدم دخالت راوی در متن عنوان شد و بعد هم مسائل دیگری روی کار آمد. در این چرخش های عجیب و غریب، آنچه گم می شود اصالت بینش و بیان هنرمند است. یعنی وقتی ما یک دستورالعمل کلی داشته باشیم که بخواهیم بر اساس آن یک اثر هنری خلق کنیم، از اصالت بیانی که لورکا از آن حرف می زند یا این حقیقت نهفته در کلام نیچه آنجا که می گوید؛ با خون بنویس، به کلی دور خواهیم شد. چرا که احساسات، عواطف و اندیشه و تفکر واقعی که برآمده از واقعیت پیرامون هنرمند است از بین می رود.



محمدعلی علومی نویسنده و طنزپرداز


__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 03-15-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض موي سپيد شد نمکي بر کباب من - مقاله طنز در سبک هندي

موي سپيد شد نمکي بر کباب من


طنز در سبک هندي




طنزپردازان، بزرگ معلمان جامعه اند. جراحان حاذقي که غده هاي چرکين و مرگ آور را به تيغ طنز مي سپارند تا سلامت و راستي و درستي بماند و کژي و ناراستي نپايد. هنر طنزپردازان هم شناخت ناروايي ها و زشتي هاست و هم طرح هنرمندانه و زيرکانه آنها. البته اين همه کار طنز نيست. طنز رسالتي گسترده تر و ژرف تر به عهده دارد. که تنها بخشي از آنها، مرهم بر زخم

ها نهادن و جانها را به مهماني لطايف و طرايف بردن است.
امام علي (ع) که طرفه گويي و ظريفانه و طنازانه سخن گفتن، شيوه پسنديده اوست در سخني دل پذير مي فرمايند: ان هذه القلوب تمل کما تمل الابدان، فاتبغوا لها طرايف الحکم: قلب ها خسته مي شوند همان گونه که تن ها خسته مي شوند. آنها را با طرفه ها و ظرافت هاي حکيمانه شادابي و شکفتگي بخشيد.
طنز، آميزه لبخند و اخم، نبش و نوش و تلخي و شيريني است. و قلمرو طنز، قلمرو هنرهاي کشف و بديعه گويي است. کشف لايه هاي پنهان مسايل، کشف روابط پديده هاي گسسته و گره زدن مسايل به هم و ديگر گونه و لطيف و ظريف گويي است. و قطعاً عبور از دره هاي مهيب طنز و گذر از پرتگاه هاي آن و رسيدن به گفتار و نوشتار که موقرانه و استوار و شيرين و نقادانه و ظريفانه باشد، کار هر کس نيست و اين مسير، راه شناس مي خواهد که هنرمندان طنزپرداز خوب مي دانند از اين چاههاي پرپيچ و خم گذشتن چه قدر وقت و ظرافت مي خواهد.
از ديگر سو، دوران سبک هندي مقارن با حکومت صفويه است، دوره اي که در ميان پادشاهان آن عصر، هم پادشاهان دلاور همچون شاه اسماعيل و شاه عباس و ... وجود داشت و هم مفسده جوياني حقير و نالايق، عياش و جاهل و ... همانند سلطان حسين و شاه تهماسب.
با نگاهي اجمالي به اشعار شاعران اين دوره و جايگاه و نقش طنز در اين دوره، درمي يابيم که تلاش شاعران و نويسندگان و گويندگان اين سبک در قالب طنز، بيشتر تلاش روشن فکرانه و معتقدانه است که قصد تذکار و بيداري دارند.
زيرا تعصب و تقيد ظاهري پادشاهان به اصول شناخته شده ديني، باعث گرديد که شاعران اين دوره بيشتر از قالب طنزپردازي براي دعوت به فضايل و ارزشها و نهي از رذايل و ناپاکي هابهره گيرند. در اين مقال پس از بيان معاني لغوي و اصطلاحي سبک، سبک هندي، طنز و زيرساخت و خاستگاه طنز، جايگاه آن را در اشعار شاعران مشهور اين سبک از جمله، صائب، غني کشميري، ادهم همداني، ميرزا نظام، حکيم کاشاني و بيدل دهلوي بررسي کرده ايم.


مقدمه :


به هنگامي که شاه اسماعيل صفوي به سال 907ه. ق حکومت آق قويونلو را سرنگون کرد و رسما در تبريز به تخت نشست و با اتکا به نفوذ معنوي دويست ساله خاندان خود توانست مذهب تشيع را به عنوان مذهب رسمي ايران اعلام نمايد و اوضاع پريشان مملکت را سر و ساماني بخشد و اساس وحدت ملي را بر پايه اي مستحکم بنا کند از طرفي دامنه نشر زبان فارسي نيز به همراه پيروزيهاي دولت عثماني حتي تا اطراف جزيره بالکان در اروپا گسترش يافت و از جانبي ديگر در سرزمين هند جانشينان دولت بهمني دکن و پادشاهان و حاکمان مستقل گجرات و کشمير و ... هر يک به نوعي ميراث دار زبان و ادب فارسي در هند بودند.
اما اين که چرا زبان و ادب فارسي در اين دوره با توجه به عظمت سياسي و اقتدار نظامي و پيشرفت هاي هنري دولت صفويه در سرزمين خارج از ايران گسترش يافت، بايد گفت سبب عمده انتشار ادب فارسي به بلاد خارج از ايران اين بود که شهرياران صفوي براي حفظ استقلال و تجديد عظمت اين سرزمين وظايفي بس سنگين برعهده داشتند و از ستيز با ازبکان جنگ جوي، غارتگر آسياي مرکزي و دولت عثماني و ترويج و بسيج نيروها در مقابل تجاوزات اين دو قطب، کمتر مجال شاعرپروري مي يافتند. و با وجود آن که اکثر سلاطين و شاهزادگان نامدار اين سلسله شاعر و شعر دوست و هنرمند و هنرپرور بودند. و مخصوصاً رونق هنرهاي زيباي ايراني در هيچ عهدي بر پايه روزگار صفويه نمي رسد ولي وظايف آنها چيزي ديگر بود. و لذا اکثر گويندگان به ناگزير از دربار ايران روي برداشتند و به جانب دربار سلاطين هند همچون جهانگير شاه و شاه جهان و ... که همگي نسبت به فرهنگ فارسي و ادبيات دل انگيزآن مهرورزي ها کرده اند، روي آوردند. و از سخاوتهاي تاريخي آنها و امراء ايشان بهره ور مي شدند و تا آخر دوره صفويه اين گونه مهاجرت ها ادامه يافت و چه بسيار شاعران نامدار و يا بي نامي که با دست تهي به هندوستان رفته و با کيسه پر و شهرت بسيار به کشور بازگشتند و عاشقانه به ستايش هند و شهرياران و امراي آن سرزمين پرداختند و در نتيجه اين رفت وآمدها، شيوه متداول اين دوران به سبک هندي شهرت يافت. که مهم ترين ويژگي و آثار اين سبک عبارتند از: تعقيد و پيچيدگي، مضمون سازي و باريک انديشي و خيال پردازي، ايجاز و اختصار، کثرت تشبيهات و استعارات و کنايات، غرابت در تشبيهات و استعارات، کثرت تمثيل و ارسال المثل، لفظ تراشي و ترتيب سازي خاص، کثرت آرايه هاي ايهام و الهام گيري از تجارب روزمره اشخاص و اشياء و محيط، بيان دعاوي و توجهات غريب و شاعرانه، واقعه گويي و ... است. لازم به ذکر است که گروهي سبک هندي را اصطلاحي نادرست ولي رايج مي دانند. زيرا معتقدند که خاستگاه اين شيوه که به غلط سبک هندي خوانده شده ايران بوده است. و دليل اين نام گذاري جعلي را شايد بتوان چنين توجيه کرد که پيش گامان سبک مزبور، يعني نوعي خبوشاني، نظيري نيشابوري، کفري تربتي، ظهوري ترشيذي، ملک قمي، شکيبي اصفهاني، اميني شاملو، سنجر کاشاني، طالب آملي، و تعدادي ديگر به هندوستان کوچيده و در همان سرزمين ديده از جهان پوشيده اند، گذشته از اينان کساني بوده اند که ميان دو کشور رفت و آمد مي کرده اند مانند حکيم رکنا و شاپور طهراني، و شعرايي چون صائب که چند سال در آن ديار گذارنده و به وطن بازگشته اند.
استاد احمد گلچين معاني در کتاب تحفه گلچين درباره منشا اصطلاح سبک هندي نوشته اند که: اصطلاح ناخوش سبک هندي را نخستين بار استادحيدرعلي کمالي اصفهاني (م 1325شمسي) در منتخبات اشعار صائب چاپ تهران 1305در صفحه 10عنوان کرده است و اين نظر او که هندي ها را دسته اي دانسته و صائب را در راس آنها قرار داده ماخوذ اظهارنظر محمد حسن خان صنيع الدوله مراغه اي (اعتمادالسلطنه) درباره ميرزا طاهر قزويني است که مي نويسد: اشعار او به سبک هندي ها و چندان پسنديده و مطبوع نيست.
پس از کمالي، مرحوم ملک الشعراي بهار در سال 1310ضمن خطابه مفصلي که ماحصل آن در مجله يغما چاپ شده است اصطلاح سبک هندي را به زبان آورد و پس از آن در کتاب سبک شناسي اشاراتي به آن نمود.


الف) طنز و سبک هندي و معاني آن

سبک در لغت به معناي طرز و شيوه و روش و فلز ذوب شده و در قالب ريختن و در اصطلاح ادبي، روش خاص که شاعر يا

نويسنده ادراک و احساس خود را بيان مي کند و ما في الضمير خويش را ابراز مي دارد است. و ترکيب سبک هندي سبکي است که گويندگان ايران و هند در روزگار صفويه دنبال مي کردند که از نمايندگان اين سبک صائب تبريزي، و عرفي و کليم است.
طنز در لغت به معناي افسوس کردن، افسوس خوردن، مسخره کردن، طعنه زدن، سرزنش کردن، برکسي خنديدن، عيب کردن، لغت کردن، سخن به رموز گفتن، به استهزاء از کسي سخن گفتن و ناز کردن است.
سارتر مي گويد: طنز يا نيشخند کنايي و استهزاءآميز که آميخته با ابهامي از جنبه هاي مضحک و غيرعادي زندگي است که پاي از جاده شرم و تملک نفس بيرون نمي نهد و همين نکته مرز امتياز طنز از هزل و هجو است.
«درايدن» نهايت طنز را اصلاح عيوب و نواقص مي داند و «ديفو» سرانجام طنز را تهذيب و اصلاح مي داند.
«آرين پور» در تعريف طنز در کتاب از صبا تا نيما مي نويسد که: مبناي طنز بر شوخي و خنده است و اين خنده، خنده شوخي و شادماني نيست، اشاره و تنبيه اجتماعي است که هدف آن اصلاح و تزکيه است و نه ذم و مردم آزار. دکتر شفيعي کدکني طنز را تصوير ذهني اجتماعي ضدين و نقيضين دانسته است.
معادل انگليسي طنز satireس و واژگان هم خانواده آن satirist (طنز پرداز) و satiric (طنز آميز) و satirize(کسي را به طنز کشيدن) است.

ب) جايگاه طنز در سبک هندي:


در طول تاريخ ايران تا شروع نهضت آزادي خواهي و آن هم براي مدت کوتاهي، به استثناي دوران کوتاه صدر اسلام تا روي کار آمدن بني اميه، سلاطين و يا امراي محلي مالک جان و مال مردم بودند. البته درجه تقوا و پارسايي آنان در موارد مختلف فرق مي کرد و در نتيجه درجه «فاعل مايشاء» کم و زياد مي شد ولي به هر حال آن کسي که زمام امور را به دست داشت از «مطلق العناني» بي نظيري بهره مند بود. سعدي در گلستان اين امر را بيان مي کند، هر چند گفته اش ممکن است خالي از طنز تلخ نبوده باشد.
خلاف رأي سلطان رأي جستن
به خون خويش باشد دست شستن
اگر خود روز را گويد شب اين است ببايد گفت آنک ماه و پروين

با اين وصف رابطه شاعر و امير ممدوح چه مي توانست باشد جز خوش آمدگويي و اطاعت محض و سرودن شعر في البداهه، آن سان که عنصر المعاني در قابوس نامه مي گويد: اما بر شاعر واجب است که از طبع ممدوح آگاه بودن و بدانستن که وي را چه خوش آيد، آن که وي چنان ستودن که وي خواهد که تا آن نگويي که خواهد، ترا آن ندهد که تو خواهي.
بدون شک براي شناخت ادبيات سياسي و طنز هر دوراني بايد اوضاع سياسي و ديني و اجتماعي آن عهد را شناخت. با نگاهي محققانه به دوران دويست و پنجاه ساله صفويه و يکصد و پنجاه ساله عصر سبک هندي متوجه خواهيم شد که دولت صفويه از ميان حرکتهاي شيعي که از دوره پيش از خود آغاز شده بود سر برآورد و با احساس نوعي هويت ملي در قالب مذهب تشيع که تا آن روز در اقليت و محروم از حکومت و قدرت بود، ثبات نسبتا دامنه داري را در ايران زمين برقرار کردند و مذهب شيعه را در ايران رسميت بخشيدند.
نمونه اي از اشعار طنز گونه شاعران سبک هندي در ادامه ...

علي خوشه چرخ آراني
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 03-15-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض فقط، کمي جلوتر! - گفت و گو با شل سيلورستاين

فقط، کمي جلوتر!


گفت و گو با شل سيلورستاين


يه طنزپرداز چه تعهدي در قبال جامعه داره؟




همون تعهدي که ديگران دارن. من فکر مي کنم يه طنزپرداز به اندازه يک کشاورز و يا هر کس ديگه به جامعه ي خودش مديونه.
به نظر تو اهميت کار طنزپرداز قابل مقايسه با ارزش کار يک کاريکاتوريست هست؟

خب، اين سؤال سختي. البته کاريکاتور افراد بيشتري رو جذب مي کنه. ولي حسي که ايجاد مي کنه به نوعي موقتيه. فرض کنيد يکي مجله رو ورق مي زنه. چشمش ميفته به يک کاريکاتورُ فوري تحليلش مي کنه. خيلي زودتر از اين که متوجه يه داستان کوتاه طنز بشه و بخواد


تحليلش کنه. بالطبع داستاني که بتونه خواننده رو عميقاً با خودش درگير کنه، تأثيرش رو مي ذاره. تأثيري که طولاني تره. در حالي که يه کاريکاتور به زحمت مي تونه خواننده رو متأثر کنه.

توي کارتون هاي طنز، صرف خنديدن مهمه يا اشاره به نکته اي خاص؟

مثل روز روشنه که اگه هر دوشون با هم باشن بهتره، ولي اگه تکه هاي خنده دار زياد نداشت نبايد طولاني و کسل کننده بشه. مهارت به تنهايي براي کاريکاتوريست کافي نيست بايد شوخ طبع هم باشه. فقط اين جوري مي تونه به ايده اش جون بده. ولي فکر نکنم تو اين کار بشه زياد روي مردم حساب کرد.

امروزه روز گرايش خاصي در طنز وجود داره؟

طنز در انتخاب راه و روش هر روزه اش، مقتضيات زمان رو در نظر مي گيره. زمانه ي ما زمانه ي «تحليلي بودنه.» کارتون هم از اين جا مي آد. اين که مردم فکرشون چه جوري کار مي کنه (و يا کار نمي کنه) و آناليز رواني شون موضوع اکثر کارتون هاست. امروزه يه کمي جلوتر رفته ايم، جايي که «افکار پويا و متحرک» شدن. جلوتر از چند سال قبل که فقط کمدي صحنه وجود داشت. نمايش ايستاده تأثير کمتر در طنز بصري داره ولي باعث بهبود تفسير و تأويل مي شه. من مي خوام اينو بگم که برنامه هاي طنز مي تونن مثل يه کارتون سرگرم کننده باشن. ولي من يه ايده يا فکر رو براي هميشه نگه داشتم و اون اين که سبک طنز رو جدي بگيرم.
امروزه يه کمي جلوتر رفته ايم، جايي که «افکار پويا و متحرک» شدن. جلوتر از چند سال قبل که فقط کمدي صحنه وجود داشت. نمايش ايستاده تأثير کمتر در طنز بصري داره ولي باعث بهبود تفسير و تأويل مي شه.


آيا امروزه آزادي کافي براي هجونويسان وجود داره که بتونن خواسته هاشون رو بيان کنن؟

قطعاً. و اين خيلي مهمه. به افرادي که امروز در اين زمينه مشغول اند نگاه کن. از هنرپيشه طنز بگير تا کاريکاتوريست و نويسنده پيشرفت زيادي داشتن. بررسي ها عميق تر شده. وقتي با جوون هاي 20 سال پيش مقايسه مي کني با خودت مي گي: «جرأت امروزي ها بيشتر شده، جرأت گفتن چيزهايي رو دارن که 20 سال پيش نمي شد گفت.» اين موضوع شبيه اينه که براي رسيدن به قله اول بايد راه هموار باشه. اين راه جوونا رو به قله مي رسونه. بدون اين شايد «شجاعتِ رفتنِ» مرده باشه. مردمي رو تصور کن از زمان عقب موندن و بالطبع روز به روز کمتر مي شن. نيز عده اي رو به ياد بيار که هميشه منطبق با زمان پيش مي رن. کسايي که هميشه مورد تحسين هستن. برخي رو هم تصور کن که «فقط کمي جلوتر» از زمانه شون مي رن. اگه جزو دسته ي اول باشي کسي شما رو آدم حساب نمي کنه. و اگر جزو دسته ي دوم باشين باز هم فرق چنداني نمي کنه و همسطح بقيه مي مونين. بهتره سعي کني جلوتر از زمانه ي خويش حرکت کني. اما «فقط کمي جلوتر.» چون که اگه مسيري رو به طور مثال 20 مايل جلوتر بري درست مثل اين که 20 مايل عقب افتادي. چون که هيچ وقت صداي شما رو نمي شنون. منظور شما رو درک نمي کنن.

کنگره در تلاشه قانوني را تصويب کنه که طبقه اون «فروش هر گونه کتاب، مقالات و يا چيزهايي که ادعا مي شود حرف ها و يا نوشته هاي زشتي در آن ها وجود دارد. براي افراد زير 18 سال ممنوع و يا محدود شود.» نظر تو در اين باره چيه؟

من با هر قانوني که افراد رو از خريدن هر نوع آثار ادبي منع کنه مخالفم.
پس به نظر شما خوندن کتابي که طبق قانون زشت و يا وقيح محسوب مي شه براي نوجوان 14 ساله ضرري نداره؟!




کنترل جدي هميشه بايد از طرف خانواده اعمال بشه. چرا که فقط اون ها هستن که ظرفيت فکري، ذهني، کاستي ها، محدوديت ها و نيز ميزان ثبات عاطفي و احساسي فرزندان شون رو مي دونن. و تنها کساني هستن که طبق قانون شايستگي سنجش و قضاوت در مورد کودکان شون رو دارن که چه چيزي بايد بخونن و چه چيزي نخونن.
تو در يکي از مباحثات تلويزيوني که در شيکاگو برگزار شد شرکت کردي و آزادانه عليه مافياي نشر کتاب حرف زدي. با اين حال به نظر مي رسيد نتونستي همه چيز


رو که مي خواستي بگي.
نه. دقيقاً همه چيزهايي رو که مي خواستم گفتم. مردم هميشه از کاريکاتوريست ها، نويسنده ها و همه ي کساني که در تلويزيون حاضر مي شن، يه اسطوره مي سازن. اعتماد و اطمينان خاصي به اون ها دارن. و خواست شون از اون ها اينه که واقعيت ها رو بگن. بيشتر از آن چه اجازه گفتنش رو دارن. مردم مي گن: «هي پسر، شرط مي بندم نذارن زبون درازي کني» و يا «اي کاش يه روز کارتوني پخش شه که روزنامه ها و مجله ها داستان شو چاپ نکنن، همشون مزخرفن.» اگه فکر مي کني که بايد حرفي رو بزني، شک نکن. بگو. احساس خوبيه که طرفدار، زياد داشته باشي. فکر مي کنن که همه چيز رو درک مي کني و مي توني بيشتر از «حد مجاز» حرف بزني. ولي اين واقعيت نداره. اگه مي خواين به طرز فکر يک نويسنده و يا طراح پي ببرين، کافيه به آثارش نگاه کنين. دوست نزديک من Jean، از طريق رسانه ي خودش، با مردم صحبت مي کنه و من هم از راه طراحي و نوشتن. واسه همين وقتي حرف مي زنم فقط درباره ي آثار خودم حرف مي زنم. در ضمن اينم مي دونم که نبايد ارزش کار رو با کلمات توصيف کرد، بلکه بايد خودِ کار به نحو احسن انجام بشه و نبايد با کلمات اثر رو توضيح داد چون که باعث سردرگمي و گيجي مي شن.

مي توني بيشتر توضيح بدي؟

اگه کاري که بيرون دادين براش توضيح لازم باشه، نشانه ي ضعف و نقصان اثر شماست. يعني اين که کار به صورت دقيقي انجام نشده و به اندازه کافي واضح و آشکار نيست. ما نمي تونيم پي همه خواننده هامون رو بگيريم و بهشون بگيم: «بريم يه قهوه بخوريم تا برات درباره ي حرفايي که خواستم تو اين کتاب بزنم، بگم.» يا «تو متوجه حرفاي من تو اين فيلم نمي شي.» اکثر مردم متوجه پيام هاي يک اثر مي شن.
اگه کاري که بيرون دادين براش توضيح لازم باشه، نشانه ي ضعف و نقصان اثر شماست. يعني اين که کار به صورت دقيقي انجام نشده و به اندازه کافي واضح و آشکار نيست. ما نمي تونيم پي همه خواننده هامون رو بگيريم


آيا به آزادي بيان اعتقاد داري؟

بله. کاملاً.
درباره ي مسائلي که از نوشتن درباره ي آن ها منع مي شي چه نظري داري؟ مواردي که عاقبت آن چناني هم ندارن و بيشتر به خاطر عرف نمي شه درباره شون نوشت، مثلاً معلوليت هاي جسمي. مي توني به کسي که فقط يک پا دارد بخندي؟
هر کسي مي تونه بخنده ولي هيچ وقت پيش اوني که فلجه اين کار رو نمي کنيم. چون که باعث ناراحتي و آزردگي خاطر مي شه.
مي توني کارتوني بسازي که موضوع خنده اش معلوليت باشه؟

البته. مي تونم. ولي نمي سازم مثلاً در باره ي افراد کور. مردم زياد کورها رو مسخره مي کنن.
طنزنويس هاي کشورهاي ديگه رو مي شناسي؟

بله.
به نظر تو طنزنويس هاي امريکايي با انگليسي ها چه فرقي دارن؟





انگليسي ها جايي هستن که ما 10، 15 سال پيش بوديم. فقط مي تونن توي طنز تصويري پيشرفت کنن. رفتارشون تابع نژادشونه و طنزشون صحنه اي. با وجود اين ما تونستيم کارهامون رو تا حدودي شخصي کنيم و کمي هم به «واقع گرايي» نزديک بشيم. واقع گرايي توي ذات کارهامون ديده مي شه. اونا هنوز توي ديالوگاي دوطرفه سر سفره صبحانه باقي مونده ن. تصادف با اتومبيل و از اين جور چيزا. يه طنزِ صحنه اي محض.
توي کارشون سياست رو هم در نظر مي گيرن؟

بله، تا اندازه اي.
به نظر تو خلاقيت در ذات تو بوده يا به مرور کسب شده؟

فکر کنم هر دوشون. به نظر همه ي ما با يه حساسيت، توانايي و آگاهي بخصوصي به دنيا مي آم و بايد اين ها رو با توانايي جسمي بالاتر ببريم. مطمئناً با يکي از اين ها عقب مي مونيم. کسايي رو مي شناسم که فقط فن بالايي داشتن و پيشرفت نکردن و يا فقط استعداد ذاتي داشتن و در جا زدن. «آشنايي به فن» بحثي که امروز در حال نابود شدنه. جوون هاي امروزي نسبت به فن و ياد گرفتن اش بي حوصله ان. اون ها فکر مي کنن که چون فکر مي کنن وجود دارن ولي اين کافي نيست. همين که شما فکر کنين باعث نمي شه وجود داشته باشين. بايد کاري انجام داد. فکر کردن کافي نيست. حساسيت کافي نيست مردم دوست دارن به خاطر احساساتي بودن شان و افکار و اهداف عالي که دارن هميشه مقبول واقع بشن. ولي هيچ کدوم به تنهايي کافي نيست. چون که فقط اين ها رو توي خودتون حس مي کنيد و بس شما بايد يه کاري بکنين. کجاي اين خوبه که يه رمان محشرِ منتشر نشده داشته باشين و يا به بوم بزرگ نقاشي نشده. اين جوري بهتر بشينين توي کافه و با دوستاتون حرف بزنيد. اگه کاري بکني بقيه مي شناسنت. من افرادي رو مي شناسم که مدعي ان کاملاً مستقل تشريف دارن. يعني سرِ کار نمي رن. پولي دست شون رو نمي گيره. تو هيچ کاري قاطي نمي شن. و اصلاً نمي دونن که چي مي خوان. و البته کسي هم از اون ها نمي پرسه که چي کار مي کني؟ اون ها خودشون رو آزاد مي دونن. من اين نوع آزادي رو قبول ندارم. چون که افرادي مثل اين حتي نمي تونن يه سفر برن جنوب. من معتقد نيستم فردي که در يک شهر زندگي مي کنه به اصول اون شهر پايبند نباشه. براي من آزادي يعني کاري انجام دادن نه اين که کاري نکني. اما اگه کسي نخواد کاري بکني و يا لباس معمولي بپوشه. آزاده. ولي اگه کسي نخواد کاري بکنه نبايد از بقيه انتظار داشته باشه که مثلاً يه ساندويچ گوشت بهش بدن. يا جوراب هاشو بشورن. تو مجبوري همه اين کارها رو خودت انجام بدي. اگه مي خواي روي ميله پرچم زندگي کني، بکن. ولي اگه باد اومد ناله و زاري نکن.
«آشنايي به فن» بحثي که امروز در حال نابود شدنه. جوون هاي امروزي نسبت به فن و ياد گرفتن اش بي حوصله ان.

کتاب هاي شما از لحاظ اجتماعي هم مهم هستن؟

اميدوارم باشن. همه شون. کتاب جديدم براي بچه هاست. حرف خاصي نداره. ولي عقايد من رو منعکس مي کنه. دوست دارم بزرگترها هم بخونندش. اين کتاب رو تقديم کردم به Bob Bob. Cosbey کسي که تاثير زيادي روي نوشته هاي من گذاشته. اون تنها چيزي بود که از دانشگاه Roosevelt گيرم اومد.
چرا از Roosevelt بيرون اومدين؟

اول اينکه بايد مي رفتم سربازي. دوم نمراتم زياد خوب نبود. به هر حال مي خواستم از دانشگاه بيام بيرون. به اندازه ي کافي ياد گرفته بودم.
حسي هم نسبت به دوران دانشگاه دارين؟

در وهله ي اول متأسفم که اصلاً دانشگاه رفتم. منم بايد بيرون از دانشگاه بودم و روي چيزهايي که مي خواستم کار مي کردم. تصور کن چهار سال تمام مي تونستي همه جا سفر کني. مي تونستم برم اروپا يا آسيا. کتاب هايي که دوست داشتم رو بخونم. من توي اين چهار سال نه برنامه اي داشتم و نه چيزي ياد گرفتم. و از اين بدتر نمي شد.

ترجمه ي لاله درويشي – زهرا پرتو
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 03-16-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض چهارشنبه سوری به سبک سهراب (طنز)

چهارشنبه سوری به سبک سهراب (طنز)




شور و حالی دارد/ عشق و شوقی خواهد/ و منم می خواهم کمی بازی بکنم/ کاش می شد بخرم / ولی اکنون که دگر مالی نیست /شب عید نزدیک است / پدرم هم بی پول / چاره ای باید جست / بهتر این نیست که دست ساز باشد؟ / قیمتش ارزان تر / سر صدایش بیشتر / شور و حالش افضل

...

چسب، کاغذ، باروت / سیخ کبریتی که در این نزدیکی است / و همه چیز حاضر / من تلاش خود را خواهم کرد / بیشتر از درس و کتاب / زود تر از باد بهار / فکر کنم حاضر شد / بهتر است که امتحانش بکنم / کبریت را باید برد / جور دیگر باید زد ... من نمی دانم که چرا می گویند / این مواد پر سوز است / نکند فکر کردی / من در این شعر بلایی سر خود می آرم / ولی دیدی که من سالم سالم هستم / شب روشن نزدیک است / همه عالم آتش / چه عجب جنگی بکنم من امشب

...

تق و تق ترقه / بوم و بوم نارنجک / فیس و فیس دینامیت / حال نوبت با من / بکشم این ضامن / دور خواهم شد از این بمب قوی / و دلی سیر بخندم بر افراد / این ترقه روشن / حال باید پرتابش بکنم / بین آن جمعیت

...

چشم هایی معصوم / چهره ای چون مهتاب / دخترک را می گویم / که در آن جمعیت / شاد بود و خندان / قرنیه اش پاره / دیدگان دخترک پر خون است / دیدگان مادرش هم چون باران / کاش ماموری بود / که در آن نزدیکی / می گرفت این ها را / دکترش می گوید / عملی در پیش است / چشم ها را باید شست / جور دیگر باید دید

...

__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری

ویرایش توسط GolBarg : 03-16-2010 در ساعت 08:04 PM دلیل: حذف لینک
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 03-20-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ماجراهای زبل خان(طنز)




ماجراهای زبل خان(طنز)





تعادل کره زمین
روزی یک نفر از زبل خان سوال کرد: «آیا می‏دانی چرا آدم‏هایی که در کوچه و خیابان حرکت می‏کنند، همه از یک جهت نمی‏روند؟ نیمی از یک سو و نیم دیگر از سوی مقابل می‏روند؟»
زبل خان دستی به سر کشید و گفت: «خب روشن است. اگر همه آدم‏ها از یک سو بروند، آن سمت کره زمین سنگین‏تر از سمت دیگر می‏شود و تعادل کره زمین به هم می‏خورد و همه نابود می‏شوند!»


رعیت مهم‏تر است
از زبل خان پرسیدند: «به نظر تو آیا ارباب مهم‏تر از رعیت است؟»
زبل خان فکری کرد و گفت: «به نظر من رعیت مهم‏تر است.»
پرسیدند: «چرا؟»
زبل خان جواب داد: «چون اگر رعیت نباشد تا زحمت بکشد و کار کند، ارباب از بی‏غذایی می‏میرد!»






جیره یک ماه را طلب دارد
زبل خان گاوی داشت که هر روز لاغرتر و رنجورتر می‏شد. یکی از همسایه‏ها به زبل خان گفت: «مگر تو به این حیوان کاه و یونجه نمی‏دهی، که به این روز افتاده است؟»
زبل خان گفت: «قسم می‏خورم سهمیه او روزانه دو من کاه و یونجه است.»
مرد همسایه پرسید: «پس به چه دلیل حیوان به این روز افتاده است؟»
زبل خان گفت: «چون یک ماه جیره‏اش را طلب دارد!»


صاحب بقچه
روزی زبل خان سوار بر اسبش، از جاده‏ای می‏گذشت که ناگهان چشمش به بقچه‏ای خورد، که کنار جاده افتاده بود. او از اسبش پیاده شد و بقچه را برداشت و آن را باز کرد. یک دست کت و شلوار گران قیمت در داخل بقچه بود.
زبل خان در حالی که داخل جیب‏های لباس را می‏گشت، با خود گفت: «خدا را شکر! من هم بالاخره می‏توانم یک دست لباس حسابی بپوشم.»
اما ناگهان در یکی از جیب‏ها دستش به آینه‏ای خورد و در آن نگاه کرد. تا چشمش به تصویر خودش در داخل آینه افتاد، از ترس اینکه با صاحب بقچه رو به رو شده است، فوراً لباس‏ها را زمین گذاشت و به تصویر داخل آینه گفت: « معذرت می‏خواهم آقا! نمی‏دانستم این لباس‏ها متعلق به شماست؛ و گرنه به آنها دست نمی‏زدم.»

مینو خرازی
تنظیم:بخش کودک و نوجوان


__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 03-21-2010
EVAZI آواتار ها
EVAZI EVAZI آنلاین نیست.
تازه کار
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 14
سپاسها: : 0

0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
جدید .:: شام آخر سالی ::.

َکسی از ماهیهای ایرانی خبر نداره . . . . . !!!

ساعت حدودای ده صبح روز شنبه 29 اسفند بود، در طبقه همکف ( دفترکارم ) مشغول نوشتن نمایش طنز نوروزی بودم که عیال دمغ وناراحت و کمی هم عصبانی با چرخ خالی آسان بر از میدون میوه وارد منزل شد و گفت :
عیال : مگه شما نگفتی میدان تره بار تا آخرین ساعات امشب بازه ؟
گفتم : بنده از قول یکی از مسئولین محترم که ازطریق رادیوشهر( رادیوتهران ) پخش شد، عرض کردم .
ایشان فرمودند، مردم برای خرید اصلا عجله نکنند ، چون میوه و تره باربه حد کافی وارد میادین شده وتا آخرین
ساعات امشب عرضه می گردد.
عیال : الان که دارند میدون رو آب وجارو می کنند .
گفتم : شما مگه میوه نگرفتی ؟
عیال : ماهی قزل آلا هنوز نگرفتم .
گفتم : یعنی ما امسال سال تحویل سبزی پلو با ماهی نداریم ؟
عیال : سبزی پلو با کوکو داریم، ماهی نداریم .
عیال رفت بالا ومن ماندم که شب عیدی بدون ماهی چکار کنیم ، فکری به مغزم خطور کرد، تصمیم گرفتم مخفیانه به خیابان رفته و هر طور شده یک ماهی حتی سگ ماهی هم که شده گیر بیاورم .
حدودای میدان توحید یک مغازه ماهی داشت با صف نیم کیلومتری از مردمی که برای خرید عجله نکرده بودند ! ! !
به آخر صف رفتم واز خانم جلویی پرسیدم :
- ببخشید ، یه دونه ماهی هم صفیه ؟
خانم نه گذاشت ونه برداشت با عصبانیت جواب داد :
- بله آقا ، یه دونه میگو هم صفیه چه برسه به ماهی.
گفتم : مگه اینجا میگو رو دونه ای می فروشند ؟
خانم چپ چپ نگاهم کرد، منم لبخندی زدم که یعنی شب عیدی مزاح فرمودم .
ناچارا تا دوازده ظهر در صف ایستادم، ودست آخر اجبارا یک ماهی سفید به قیمت ...................بماند ( نمیخواهم عیال قیمت آن ماهی را بداند ) آخه مارا چه به ماهی سفید ! چاره ای نبود، چون آخر بار بود وفقط چندتا ماهی سفید باقی مونده بود .
پانصد تومان عیدی دادم تا ماهی را برایم پاک وتیکه کردند .
سر راه مقداری آرد سفید و پودر سوخاری گرفتم و در همان طبقه پایین بساط را پهن کردم .
عیال بر عکس بنده همچنان ناراحت بود که امشب ماهی نداریم ، رفتم بالا و . . . .
گفتم : من به دلم برات شده که امشب یک ماهی حسابی برایمان فرستاده خواهد شد، و فکر کنم ماهیشم ماهی سفید
باشه .
عیال : قراره کسی از شمال برای جنابعالی ماهی بفرسته ؟
گفتم : خانم گفتم خدا بزرگه، وقتی به دل من برات میشه، شک نکن .
عیال : حالا ببینیم و تعریف کنیم .
گفتم : شما ندیده برو تعریف کن .
عیال : پس من سبزی پلو و کوکو رو بار بزارم ؟
گفتم : بعله، با خیال راحت .
عیال مشغول کار شد و من هم پایین آمده و تا ساعت چهار بعدازظهر به نوشتن مشغول شدم، تصمیم گرفتم کم کم ماهی را آماده کنم، ولی . . . . . . ! ولی ماهی کو؟ هرچه گشتم اثری از کیسه ماهی نبود، فهمیدم که قضییه لو رفته وعیال خودش ماهی را برده تا سرخ کند . بادی به غبغب انداخته و رفتم بالاو. . . .
گفتم : دیدی خانم ؟ دیدی ماهی از غیب رسید، اونم ماهی سفیدی که به دلم برات شده بود .
عیال : دستت درد نکنه.
گفتم : شب عیدی سرت درد نکنه .
عیال : خوب کجاست ؟ بیار سرخش کنم .
گفتم : بیارم . . . ؟ مگه شما از پایین بر نداشتی ؟
عیال : من که از ظهر تا حالا مشغول کارم ، اصلا پایین نیومدم .
گفتم : ای بابا . . . . .
به سرعت خودم را به پایین رساندم، نخیر اثری از کیسه ماهی نبود.
فقط آرد سفید و پودر سوخاری را دیدم که بهم می خندیدند.
نگاهم به حیاط منزل افتاد، دیدم کیسه ماهی ( اونم ماهی سفید ) وسط حیاط روی زمین نشسته .
چشمتان روز بد نبیند، کیسه را خالی و گربه حنایی رنگ همسایه را شکم سیر یافتم .
با اجازه تون سال تحویلی ما برخلاف « براتی » که به دلم شده بود، سبزی پلو رو با کوکوی خالی تناول کردیم .
وحالا دربدر دنبال آن گربه حنایی رنگ همسایه می گردم تا . . . . . . . .

پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 03-21-2010
ali KH آواتار ها
ali KH ali KH آنلاین نیست.
تازه کار
 
تاریخ عضویت: Mar 2010
محل سکونت: جزیره ماشین ها
نوشته ها: 2
سپاسها: : 0

0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

چی بگم؟؟ !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دمه سال تحویل بود و هنوز خونه تکونی مون تموم نشده بود (البته بیشتر کارامون مونده & خونمون ریخت و پاچ بود) &&&&&&&&&&&&& وسط شام بودیم که تلویزیون گفت سال
1389 مبارک . بعد ........................{قی ه}


پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 03-24-2010
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض هـــرکـــی، چه ماشینی سوار میشه؟!

















__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )

ویرایش توسط Younes : 03-24-2010 در ساعت 05:02 PM
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:49 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها