|
 |
 |
 |
 |
 |
 |
 |
|
|||||||
| شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود |
 |
|
|
ابزارهای موضوع | نحوه نمایش |
|
#3501
05-21-2011
|
||||
|
||||
باران باش...
ببار نپرس کاسه های خالی از آن ِ کیست .....
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود! غزل/. 
|
| جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید | |
|
|
|
|
#3502
05-21-2011
|
||||
|
||||
دریا.................
نقل قول:
 سهراب ! قایقت جا دارد ؟؟؟ من از این همهمه ی داغ زمین بیزارم . . . . . ---------------- پی نوشت : چقد این روزا دلم دریا می خواد !
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود! غزل/. ویرایش توسط GhaZaL.Mr : 05-21-2011 در ساعت 11:18 PM
|
|
#3503
05-23-2011
|
|||
|
|||
اگر شخصی رفتگر نامیده می شود، باید همان گونه خیابان ها و معابر را جارو کند که میکل آنژ نقاشی می کرد. بتهوون سمفونی می نواخت و شکسپیر شعر می سرود، او باید آن گونه خیابان ها را جارو کند که تمامی موجودات آسمانی و زمینی مکثی کنند و بگویند:
__________________
|
|
#3505
05-24-2011
|
||||
|
||||
 امروز ترکیدیم ! من و بغضم با هم ........... امروز شکستیم !! من و بال های قاصدکم با هم ..............
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود! غزل/.
|
|
#3506
05-25-2011
|
||||
|
||||
حکمت !
When the door of happiness closes, another opens But often times we look so long at the Closed door that we don't see the one which has been opened for us وقتی در شادی بسته می شود، در دیگری باز می شود ولی معمولاً آنقدر به در بسته شده خیره می مانیم که دری که برایمان باز شده را نمی بینیم
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود! غزل/.
|
|
#3507
05-29-2011
|
||||
|
||||
|
لی پو را یادت هست ؟!
مثل لی پو مرا در آغوش ات ویران کن............. -------------- پی نوشت 1: لی پو٬ شاعر چینی٬ عاشق ماه می شود و هنگامی که از قایق اش خم می شود تا روی ماه را ببوسد٬ در رود یانگ تسه غرق می شود. پی نوشت 2 : قصه ی قدیمی ماه و پلنگ !! پی نوشت 3 : چقد این روزا دلم گرفته .....
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود! غزل/.
|
|
#3508
05-31-2011
|
||||
|
||||
|
به غربت دوستان بر خاک سپردن ولی در دل امید به خانه بستن
به من هر دم نوای دل زند بانگ چه خوش باشد از این غمخانه رستن چه دردی است در میان جمع بودن ولی درگوشه ای تنها نشستن برای دیگران چون کوه بودن ولی در چشم خود آرام شکستن چه دردی است در میان جمع بودن ولی درگوشه ای تنها نشستن
__________________
. . . . .
|
|
#3509
05-31-2011
|
||||
|
||||
|
به خدا گفتم : بیا جهان را قسمت کنیم,
آسمون واسه من ابراش مال تو, دریا مال من موجش مال تو, ماه مال من خورشیدمال تو... خدا خندید و گفت: تو آدم باش، همه دنیا مال تو ...
__________________
. . . . .
|
|
| کاربران در حال دیدن موضوع: 13 نفر (0 عضو و 13 مهمان) | |
حالت خطی
|
|
اکنون ساعت 07:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.