مطالب آزاد در این تالار مطالبی که موضوعات آزاد و متفرقه دارند وجود دارد بدیهیست که کنترل بر روی محتوای این تالار بیشتر خواهد بود |
 honey69 عاشقانه 04-12-2009, 08:40 AM
 SonBol کوسه! 08-02-2009, 12:37 PM
 deltang قصه عشق 08-24-2009, 05:44 PM
 SonBol فکر کن 02-28-2010, 11:43 AM
 civilar مردانگی 03-22-2010, 11:21 PM
 رزیتا ورساچه 10-17-2010, 07:08 PM
 marykhosh وصیت من 12-08-2010, 11:58 AM
 ترنم رشد قد 12-23-2013, 08:25 PM
 ترنم سلامتی 12-29-2013, 06:14 PM
 ترنم جزیره 01-11-2014, 11:57 PM
 ترنم ابشار 03-17-2014, 12:33 PM
 ترنم تدریس 04-20-2014, 01:36 AM
 ترنم مغز 04-22-2014, 01:39 AM
 ترنم سلامت 07-13-2014, 01:57 AM
 ترنم صبحانه 08-22-2014, 03:55 AM
|

12-01-2009
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دوست عزیز داستانها و حکایتها رو میتونی تو بخش ادبیات و در قسمت داستانهای کوتاه و یا داستانهای تأمل برانگیز بزاری
با تشکر
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|

08-26-2010
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حكايت خورشيد و باد
روزی خورشید و باد با هم در حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت به دیگری ابراز برتری میکرد، باد به خورشید می گفت که من از تو قویتر هستم، خورشید هم ادعا میکرد که او قدرتمندتر است. گفتند بیاییم امتحان کنیم، خب حالا چه طوری؟
دیدند مردی در حال عبور بود که کتی به تن داشت. باد گفت که من میتوانم کت آن مرد را از تنش در بیاورم، خورشید گفت پس شروع کن. باد وزید و وزید، با تمام قدرتی که داشت به زیر کت این مرد می کوبید، در این هنگام مرد که دید نزدیک است کتش را از دست بدهد، دکمه های آنرا بست و با دو دستش هم آنرا محکم چسبید.
باد هر چه کرد نتوانست کت مرد را از تنش بیرون بیاورد و با خستگی تمام رو به خورشید کرد و گفت: عجب آدم سرسختی بود، هر چه تلاش کردم موفق نشدم، مطمئن هستم که تو هم نمی توانی.
خورشید گفت تلاشم را می کنم و شروع کرد به تابیدن، پرتوهای پر مهرش را بر سر مرد بارید و او را گرم کرد. مرد که تا چند لحظه قبل با تمام قدرت سعی در حفظ کت خود داشت دید که ناگهان هوا تغییر کرده و با تعجب به خورشید نگریست، دید از آن باد خبری نیست، احساس آرامش و امنیت کرد.
با تابش مدام و پر مهر خورشید او نیز گرم شد و دید که دیگر نیازی به اینکه کت را به تن داشته باشد نیست بلکه به تن داشتن آن باعث آزار و اذیت او می شود. به آرامی کت را از تن بدر آورد و به روی دستانش قرار داد.
باد سر به زیر انداخت و فهمید که خورشید پر عشق و محبت که بی منت به دیگران پرتوهای خویش را می بخشد بسیار از او که می خواست به زور کاری را به انجام برساند قویتر است
|

08-26-2010
|
 |
کاربر عادی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: تهران ،منظریه
نوشته ها: 91
سپاسها: : 70
24 سپاس در 13 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند.
از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن! در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند.
در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند.
برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!
پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند.
بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد.
لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!
لللللللللللللللللللللللللللللل لللللللللللللللللللللللللللللل لللللللللللللللللللللللللللللل لللللللللللللللللللللللللللللل لللللللللللللللللللللللللللللل لللللللللللللللللللللللللللللل لللللللللللللللللللللللللللللل لللللللللللللللللللللللللللللل لللللللللللللللللللللللللللللل لللللللللللللللللللللللللللللل لللللللللللللللللللللل
لللللللللللللللللللللللللللللل لللل
او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره.
خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.
سه سال گذشت… و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال … شش سال …
سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده .
او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.
در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید،« دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم»!!!!!!!!!!!! !!!!!
نتیجه اخلاقی: بعضی از ماها زندگیمون صرف انتظار کشیدن برای این می شه که دیگران به تعهداتی که ازشون انتظار داریم عمل کنن. آنقدر نگران کارهایی که دیگران انجام میدن هستیم که خودمون (عملا) هیچ کاری انجام نمی دیم.
   
ویرایش توسط امیر عباس انصاری : 08-26-2010 در ساعت 04:32 PM
دلیل: منبع:
|

08-27-2010
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خريد شوهر
یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد.
این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد. اما اگر در طبقه ای دری را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر به طبقه ی بالاتر می رفتند دیگر اجازه ی برگشت نداشتند و هرکس فقط یک بار می توانست از این مرکز استفاده کند.
روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند.
در اولین طبقه، بر روی دری نوشته بود: “این مردان، شغل و بچه های دوست داشتنی دارند.”
دختری که تابلو را خوانده بود گفت: “خوب، بهتر از کار داشتن یا بچه نداشتن است ولی دوست دارم ببینیم بالاتری ها چگونه اند؟”
پس به طبقه ی بالایی رفتند…
در طبقه ی دوم نوشته بود: “این مردان، شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند.”
دختر گفت: “هوووومممم… طبقه بالاتر چه جوریه…؟”
طبقه ی سوم: “این مردان شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند و در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند.”
دختر: “وای…. چقدر وسوسه انگیر… ولی بریم بالاتر.” و دوباره رفتند…
طبقه ی چهارم: “این مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی دارند. دارای چهره ای زیبا هستند. همچنین در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند و اهداف عالی در زندگی دارند”
آن دو واقعا به وجد آمده بودند…
دختر: “وای چقدر خوب. پس چه چیزی ممکنه در طبقه ی آخر باشه؟”
پس به طبقه ی پنجم رفتند…
آنجا نوشته بود: “این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند! از این که به مرکز ما آمدید متشکریم و روز خوبی را برای شما آرزومندیم!”
------------ --------- --------- ------- سه پند لقمان به پسرش
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی
و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست .
------------ --------- --------- -------
راز خوشبختی
روزگاری مردی فاضل زندگی میکرد. او هشتسال تمام مشتاق بود راه خداوند را بیابد؛ او هر روز از دیگران جدا میشد و دعا میکرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود.
یک روز همچنان که دعا میکرد، ندایی به او گفت بهجایی برود. در آن جا مردی را خواهد دید که راه حقیقت و خداوند را نشانش خواهد داد. مرد وقتی این ندا را شنید، بیاندازه مسرور شد و به جایی که به او گفته شده بود، رفت. در آن جا با دیدن مردی ساده، متواضع و فقیر با لباسهای مندرس و پاهایی خاک آلود، متعجب شد.
مرد آن اطراف را کاملاً نگاه کرد اما کس دیگری را ندید. بنابراین به مرد فقیر رو کرد و گفت:
روز شما به خیر. مرد فقیر به آرامی پاسخ داد: "هیچوقت روز شری نداشتهام."
پس مرد فاضل گفت: "خداوند تو را خوشبخت کند."
مرد فقیر پاسخ داد: "هیچگاه بدبخت نبودهام."
تعجب مرد فاضل بیشتر شد: "همیشه خوشحال باشید."
مرد فقیر پاسخ داد: "هیچگاه غمگین نبودهام."
مرد فاضل گفت: "هیچ سر درنمیآورم. خواهش میکنم بیشتر به من توضیح دهید."
مرد فقیر گفت: " با خوشحالی اینکار را میکنم. تو روزی خیر را برایم آرزو کردی درحالیکه من هرگز روز شری نداشتهام زیرا در همهحال، خدا را ستایش میکنم. اگر باران ببارد یا برف، اگر هوا خوب باشد یا بد، من همچنان خدا را میپرستم. اگر تحقیر شوم و هیچ انسانی دوستم نباشد، باز خدا را ستایش میکنم و از او یاری میخواهم بنابراین هیچگاه روز شری نداشتهام.
تو برایم خوشبختی آرزو کردی در حالیکه من هیچوقت بدبخت نبودهام زیرا همیشه به درگاه خداوند متوسل بودهام و میدانم هرگاه که خدا چیزی بر من نازل کند، آن بهترین است و با خوشحالی هر آنچه را برایم پیشبیاید، میپذیرم. سلامت یا بیماری، سعادت یا دشمنی، خوشی یا غم، همه هدیههایی از سوی خداوند هستند.
تو برایم خوشحالی آرزو کردی، در حالیکه من هیچگاه غمگین نبودهام زیرا عمیقترین آرزوی قلبی من، زندگیکردن بنا بر خواست و ارادهی خداوند است."
------------ --------- --------- -------
چرچيل و راننده تاکسی
چرچيل(نخست وزير اسبق بريتانيا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر bbc برای مصاحبه میرفت.
هنگامی که به آن جا رسيد به راننده گفت آقا لطفاً نيم ساعت صبر کنيد تا من برگردم.
راننده گفت: "نه آقا! من می خواهم سريعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچيل را از راديو گوش دهم" .
چرچيل از علاقهی اين فرد به خودش خوشحال و ذوقزده شد و يک اسکناس ده پوندی به او داد.
راننده با ديدن اسکناس گفت: "گور بابای چرچيل! اگر بخواهيد، تا فردا هم اينجا منتظر میمانم!"
|

12-01-2009
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14
95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
الفباي عاشقانه زندگي
الفباي عاشقانه زندگي
A – Accept : ديگران را همانگونه که هستند بپذيريد
حتي اگر برايتان مشکل باشد که عقايد رفتارها و نظرات آنها را درک کنيد
--------------------------------------------------------------------------------
B- Break away : خودتان را جدا سازيد:
--------------------------------------------------------------------------------
C- Creat : خلق کنيد :
--------------------------------------------------------------------------------
D – Decide : تصميم بگيريد:
--------------------------------------------------------------------------------
E- Explore : کاوشگر باشيد :
--------------------------------------------------------------------------------
F- Forgive : ببخشيد :
--------------------------------------------------------------------------------
G- Grow : رشد کنيد:
--------------------------------------------------------------------------------
H – Hope : اميدوار باشيد:
--------------------------------------------------------------------------------
I- Ignore : ناديده بگيريد:
--------------------------------------------------------------------------------
J – Journey : سفر کنيد:
--------------------------------------------------------------------------------
K – Know : بدانيد:
--------------------------------------------------------------------------------
L – Love : دوست بداريد :
--------------------------------------------------------------------------------
M – Manage : مدير باشيد:
--------------------------------------------------------------------------------
N- Notice : توجه کنيد:
--------------------------------------------------------------------------------
O-Open : باز کنيد:
--------------------------------------------------------------------------------
P –Play : بازي و تفريح کنيد:
--------------------------------------------------------------------------------
Q – Question : سوال کنيد:
--------------------------------------------------------------------------------
R – Relax : آرامش داشته باشيد:
--------------------------------------------------------------------------------
S – Share : سهيم شويد:
--------------------------------------------------------------------------------
T – Try : تلاش کنيد:
--------------------------------------------------------------------------------
U – Use : استفاده کنيد :
--------------------------------------------------------------------------------
V – Value : احترام بگذاريد:
--------------------------------------------------------------------------------
X – X-Ray : اشعه ايکس:
--------------------------------------------------------------------------------
Y – Yield : اجازه دهيد:
--------------------------------------------------------------------------------
Z – Zoom : تمرکز کنيد:
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...
======================================
مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
|

12-01-2009
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14
95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ده ميمون ديدني جهان ( تصویری )
جام جم آنلاين: ميمون ها از جمله جالب ترين جانوران حيات وحش از ديد انسان ها هستند. گونه هاي متنوع ميمون ها از كوچكترين تا بزرگترين گونه داراي عادات غرزي و رفتارهايي هستند كه جالب و تماشايي بوده و تقربا تمام اين گونه ها جانوراني اجتماعي محسوب مي شوند. در اين گزارش تصويري عكس هاي 10 ميمون ديدني كه در نقاط مختلف جهان زندگي مي كنند انتخاب شده است. شمپانزه ها، گوريل ها ، اورانگوتان ها كه فاقد دم بوده و به عنوان پرايمت ها ( انسان نما) شناخته مي شوند در اين گزارش جايي ندارند.
منبع : نشنال جئوگرافيك.
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...
======================================
مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
|

12-01-2009
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14
95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مراحل چهارگانه آماده سازي يك تحقيق يا پروژه دانشگاهي!
مراحل چهارگانه آماده سازي يك تحقيق يا پروژه دانشگاهی به شرح زیر است:
1- Ctrl + A
2- Ctrl + C
3- Ctrl + V
4- Ctrl + P
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...
======================================
مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
|

12-02-2009
|
 |
معاونت  
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521
1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حرفاتو يه کم مزمزه کن
حرفاتو يه کم مزمزه کن وقتی زیاد به هم دروغ میگوییم، بسیاری از مسائل و روابط، عمق و معنی خود را از دست میدهند. انگار فقط به عنوان یک ابزار به هم نگاه میکنیم تا کارمان راه بیفتد و هنگامی که وسیله نقلیه جاندارمان از پل میگذرد، همه چیز را فراموش میکنیم.<تو گویی خود نبودست آشنایی> و از آنجا که گذر پوست به دباغخانه میافتد و علیرغم نرسیدن کوه به کوه، آدم به آدم میرسد.
در برخورد بعدی، یا باید دروغهای خود را تکرار کنیم یا به نوعی صحنه را خالی کنیم و به عبارت بهتر، متواری شویم و جالب اینجاست که احساس شرمندگی نمیکنیم و فکر میکنیم <زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست.> پس در این میدان نبرد، باید گلادیاتوروار برای تنازع بقا جنگید اما مساله اینجاست که با این روش، درست مثل یک گلادیاتور، هر چند پیش میرویم، انگار به جایی که میخواهیم، نمیرسیم یا اصلا انگار به جایی نمیرسیم؛ چون همیشه یک احساس تنهایی و عدم صمیمیت مزمن همراه ماست و روابط، علاقهها و احساسات ما بیرنگ و بو هستند. هستند ولی انگار نیستند و در لحظاتی که تنها همین روابط انسانی و عاطفی به کار ما میآیند و اتفاقا لحظات بسیار مهمی نیز هستند کاملا احساس فقیر بودن میکنیم. درواقع گذر پوست ما به دباغخانه خودمان میافتد و ما به خودمان میرسیم. آنوقت ما میمانیم و بلاتکلیفی ما میمانیم و امکانات بلااستفاده و به دنبال آن، نگرانی و بیعلاقگی و نبود لذت، هر چند گاهی این اتفاقات خیلی سریع نمیافتد و ما خود را در مسیر پیشرفت احساس میکنیم، اما اگر دیر و زود دارد، سوخت و سوز ندارد و این شتر، روزی در خانه ما خواهد خوابید و آن وقت تازه بیدار خواهیم شد و شاید فرصت دیگری داشته باشیم یا نه...
ترانهای که در ادامه میآید، مربوط به تیتراژ سریال توی گوش سالمم زمزمه کن است که در حال پخش از شبکه یک سیماست و بیارتباط به موضوع صحبت ما نیست:
حرفاتو اول یه کم مزمزه کن
بعد تو گوش سالمم زمزمه کن
زبونت یه چیز میگه، اما دلت چیز دیگه
خیلی سادهس، تو همونی که دلت داره میگه
وقتی آدم به دورنگی و ریا راضی میشه
دنیا انگار پاتوق پشت هماندازی میشه
میبینی از خودت و دور و برت خسته شدی
اما به دروغایی که گفتی وابسته شدی
عمرو تو خواب زرنگی صرف نکن
مث کبک سرتو زیر برف نکن
|

12-06-2009
|
 |
کاربر فعال 
|
|
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20
120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
به این 10 شهر نروید !
به این 10 شهر نروید !
Mogadishu/ موگادیشو در سومالی : بیقانونترین شهر هرت جهان!
فهرستهای دهتایی در ادبیات و ژورنالیسم دنیای مدرن، نماد لیستی از بهترینها و برترینهاست و کمتر پیش آمده که به بدترین بپردازد؛ از جمله فهرست جدید «رویترز» برای 10 نقطه از جهان که شما را از رفتن به آنجا نهی میکند!
مقام اول متعلق است به بندر مورثبی در گینهنو که به طور متوسط 115 مورد جدید از ابتلا به ایدز را ماهیانه گزارش میکند! بیکاری، دزدی و آدمربایی در پایتخت گینهنو بیداد میکند!
مقام دوم به شهر لینفن در چین میرسد با بیشترین آلودگی هوا، در جوار صنایع غیر اصولی و معادن بزرگ ذغال سنگ که ابری از غبار مسموم کک و آلاینده های هوا آسمانش را همیشه تیره نگاه داشته است!
مقام سوم به شهر بوجمبورا در جمهوری برونئی در شرق آفریقا تعلق دارد که فساد و وضع نابسامان اقتصادی آن، پایینترین نرخ رشد اقتصادی جهان را برایش به ارمغان آورده است و شهره به نسل کشی و کشتارهای دسته جمعی است!
مقام چهارم متعلق است به پیونگ یانگ در کره شمالی، به عنوان شهری که علیرغم ظاهرش، در باطن رژیم مدیریتی و حکومتی استبدادی داشته و فقط یک شبکه رادیو و تلوزیون تحت مراقبتهای شدید حکومتی دارد و حتی دوچرخهسواری نیز در این شهر به دلایل سیاسی! ممنوع است!
مقام پنجم در کمال ناباوری متعلق است به اوکلاهما در ایلات متحده و به خاطر بیشترین مخاطرات بلایای طبیعی. این شهر در کریدور معروفی که بیشترین گردبادهای موسمی در آن میوزد، در ماههای مارس تا آگوست بیشترین ریسک مسافرت را دارد!
شهر چرنوبیل در اوکراین هنوز تبعات آلودگیهای رادیواکتیویته در دهه نود قرن بیستم را به دوش میکشد و با مناطق خالی از سکنه و رودخانهها و دریاچههای آلودهاش مقام ششم را به خود اختصاص داده است.
موگادیشو در سومالی به عنوان بیقانونترین شهر هرت جهان! پس از فروپاشی قدرت مرکزی در دهه پایانی هزاره دوم و استقرار واحدهای حافظ صلح، مدتهای مدیدی است که در رتبه هفتم، از همه برشورهای توریستی و مسافرتی حذف شده است.
یاکوتسک در روسیه با طبیعتی سرد و منجمد کننده و فاصلهای بسیار دور از مسکو (شش قاچ ساعتی در معیار ساعت جهانی) در تمامی طول سال با دمایی در حدود 32 درجه زیر صفر! به درستی سردترین منطقه مسکونی جهان لقب گرفته و در مقام هشتم، فقط در صورت افت دما به کمتر از میزان یادشده، کودکانش مجاز به تعطیل مدارس هستند!
داکا در بنگلادش گرفتار تبعات جنگهای داخلی عدم ثبات سیاسی و بلایای طبیعی بوده است ولی فقط به خاطر حد بالای آلایندگی هوا و محیط زیست در اثر توسعه نابسنده صنعتی مقام نهم را به خود اختصاص داده است.
بغداد پایتختی در همسایگی که روزی مثل آبادی و امارت نشینی بود، اکنون در آتش سودجویی و جنگ طلبی آمریکا و حامیانش میسوزد، پس از جنگ خلیج فارس و به زانو درآمدن دیکتاتور معروفش این شهر به بالاترین آمار سرقت، آدم ربایی و تجاوز به عنف دست یافته است و در این لیست نیز مقام آخر و دهم را پیدا کرده است.
__________________
درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است
----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی
|

12-06-2009
|
 |
کاربر فعال 
|
|
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20
120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حکمت سقراط ، ازمایش 3 صافی !
حکمت سقراط ، ازمایش 3 صافی !
در يونان باستان ، سقراط تاكيد فراواني بر خردورزي داشت.
روزی شخصی نزد اين فيلسوف بزرگ آمد و به او گفت :
مي داني به تازگي راجع به دوستت چه شنيده ام ؟
سقراط پاسخ داد : صبر كن ، قبل از اينكه آن را برايم نقل كني مي خواهم ازمونی از توبکنم ،
و ان ازمایش (3 صافي) است !
ان شخص حیرت زده پرسید : ازمایش (3 صافي) ؟
سقراط پاسخ داد: بلي ، قبل از اينكه هر چيزي را راجع به ديگران تعريف كنيم بهتر است زماني را براي غربال كردن آن صرف نماييم
و اين همان آزموني است كه من (3 صافي) مي نامم.
اولين صافي ، مربوط به حقيقت است . آيا بررسي كرده اي كه آنچه مي خواهي بگويي حقيقي است ؟
ان شخص پاسخ داد : نه. من فقط شنيده ام كه راجع به آن صحبت مي كردند ...
سقراط گفت : بسيار خوب ، پس نمي داني كه حقيقت دارد يا نه ؟
حال برويم سراغ صافي دوم كه مربوط به خوبي است
آنچه كه راجع به دوستم مي خواهي به من بگويي ، چيز خوبي است؟
ان شخص جواب داد : نه بر عكس ، چیز بدی است !
سقراط ادامه داد: پس مي خواهي چيزهاي بدي را راجع به او برايم تعريف كني ،
و تو حتي مطمئن نيستي كه آنها واقعيت دارند.
شايد بتواني در اين آزمون اخرموفق شوي ، زيرا صافي ديگري باقي مانده كه مربوط به لزوم انجام اين كار است.
آيا لازم است آنچه را كه دوستم احتمالاً انجام داده به من بگويي؟
ان شخص گفت : نه. واقعاً نه !
سپس سقراط اينطور نتيجه گيري كرد : پس اگر آنچه را كه مي خواهي بگويي نه واقعيت دارد، نه خوب است
و نه لازم و ضروريست ، برای چه ميخواهي آنرا برايم نقل كني؟
__________________
درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است
----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 06:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|