شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود |

09-16-2011
|
 |
ناظر و مدیر تالارهای آزاد 
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2010
محل سکونت: هرسین
نوشته ها: 5,439
سپاسها: : 7,641
11,675 سپاس در 3,736 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟
دل عاشق مثل یه لامپ مهتابی سوخته است .
دلتو می اندازی زمین . جلوی پای دلبرت . می بینتش . سفیدی و پاکیشو . میبینه چقدر ظریفه. می بینه که فقط واسه اونه که می تپه .
فکر میکنین معشوق بی دل چی کار می کنه ؟
میاد جلو . جلو و جلوتر . به دل عاشقش نگاه می کنه . یه قدم جلوتر میذاره .
پاشو میذاره روش . فشارش می ده و با نهایت خونسردی به صدای خرد شدن دل عاشقش گوش می ده .
می دونید فرق دل عاشق با اون لامپ مهتابی چیه ؟
دل عاشق میشکنه ، خرد می شه . نابود میشه . ولی آسیبی به پای معشوق بی دل نمی رسونه . پاشو نمی بره و زخمی نمی کنه . بلکه به کف پاهای قاتلش بوسه می زنه.
__________________
. . . . .
|
کاربران زیر از ترنم به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

09-16-2011
|
 |
ناظر و مدیر تالارهای آزاد 
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2010
محل سکونت: هرسین
نوشته ها: 5,439
سپاسها: : 7,641
11,675 سپاس در 3,736 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پیداست هنوز شقایق نشدی
زندانی زندان دقایق نشدی
وقتی که مرا از دل خود می رانی
یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی
زرد است که لبریز حقایق شده است
است که با درد موافق شده است تلخ
عاشق نشدی وگر نه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
__________________
. . . . .
|
کاربران زیر از ترنم به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

09-17-2011
|
 |
کاربر بسیار فعال بخش کرمانشاه 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: سرپل ذهاب
نوشته ها: 712
سپاسها: : 1,370
1,384 سپاس در 473 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
چشمان ناز تو ، قلب مهربان تو،
هر چه فکرش را میکنم محال است زندگی بدون تو
چه عادت کرده باشم به تو ، چه دوستت داشته باشم ،
قلب عاشقم میگوید ،
این زندگی عاشقانه را مدیونم به تو
روزی آمدی و مرا از حال و هوای تنهایی بیرون آوردی
عاشقم کردی با مهر و محبت هایت، با قلب مهربانت
دیوانه ام کردی با آن چشمهای نازت
چه ناز است چشمانی که لحظه ای دیدن دوباره اش برایم آرزوست
تا لحظه های در کنار تو بودن را با چشمان ناز تو سر کنم ،
تا غرق شوم درون چشمهایت تا بشکنم سکوت
را به بهانه ی دیدن چشمهایت
تا بگویم درد دلهایت را برایت ،
منی که بی خبر نیستم از آن دل مهربانت
صدای دلنشین تو ، خیره شده ام به چشمهای زیبای تو،
تو نیز عاشقانه نگاه میکنی به چهره عاشق من ،
لبخندت مرا دیوانه تر میکند، عزیزم بیشتر از این تو را ببینم
به رویا نبودن این رویای زیبا شک میکنم ،
میترسم که خواب باشم ، میترسم که در خواب عاشقت شده باشم ،
میترسم که رویا را با حقیقت اشتباه گرفته باشم!
تو نیز مانند من به انتظار باریدن بارانی ،
یا باز هم اشک میریزی از اینکه دیدارمان به سر رسیده
و تا فردا مرا نمیبینی
چگونه سر کنم شب را تا فردا ،
نمیدانم حقیقت عشق تو را باور کنم یا آن رویا!
نمیدانم چگونه قلبم را راضی کنم که خواب نیست تو را داشتن را
ای قلب عاشقم باور کن عاشق شدن را
چشمان ناز تو مرا دلتنگ کرده، گرفتن دستهایت بی قرارم کرده ،
دیگر چگونه بگویم که بودن تو ،مرا بدجور عاشق کرده
حتی اگر با تو بودن رویا باشد ، می مانم تا ابد در همین رویا ،
به خیال تو ، به خیال داشتن فرشته ای مثل تو ،
به همین خیال رویایی زندگی میکن
__________________
چای داغی که دلم بود به دستت دادم...آنقدر سرد شدم ...از دهنت افتادم
|
کاربران زیر از مهبا به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

09-17-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

09-17-2011
|
 |
مدیر بخش موبایل
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: شیراز
نوشته ها: 3,181
سپاسها: : 7,693
7,279 سپاس در 3,383 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دلتنگ غنچه ایم بگو راه باغ کو؟
خاموش مانده ایم خدا را چراغ کو ؟
کو کوچه ای زخواب خدا سبزتر بگو
آن خانه گو نشانی آن گوچه باغ کو ؟
چشم و چراغ خانه ما داغ عشق بود
چشمی که از چراغ بگیرد سراغ کو ؟
دلهای خویش را به گواهی گرفته ایم
اما دراین زمانه خریدار داغ کو ؟
شب در رسید قصه ماهم به سر رسید
کو خانه ای رسیدن کلاغ کو ؟
__________________
گاهی حس میكنم
گذشته و آینده آنچنان سخت از دو طرف فشار وارد میكنند
كه دیگر جایی برای حال باقی نمی ماند...
|
کاربران زیر از hossein به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

09-17-2011
|
 |
مدیر بخش موبایل
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: شیراز
نوشته ها: 3,181
سپاسها: : 7,693
7,279 سپاس در 3,383 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تازگی ها ، در ازدحام من ، گم نمی شوی
و با یک نگاه ساده ام ، دچار تلاطم نمی شوی
تازگی ها ، بهانه ای برای من - برای تو ، و هم برای پرسه نیست
نگاه مهربان و عشق ، و بوسه های خشک و تر ، هر سه نیست!
تازگی ها ، می کشی مرا در انتظار ، و یک قرار ساده در انحنای کوچه ها
و این دو چشم خیس من مدام ، خیره تا ، انتهای کوچه ها
تازگی ها ، به خلوت شبانه ات ، تو دعوتم نمی کنی
و درک حال و روز من ، و رخوتم نمی کنی
تازگی ها ، از شکست عشق ، خیالت آسوده و آرام - تخت است!
و من ساده! که پنداشتم این غمزده ، خوشبخت است!
تازگی ها ، بروم ، بهتر از این است بمانم تا فردا!
هر چه می خواهد شود هم ، بشود! هر چه بادا بادا!...
__________________
گاهی حس میكنم
گذشته و آینده آنچنان سخت از دو طرف فشار وارد میكنند
كه دیگر جایی برای حال باقی نمی ماند...
|
کاربران زیر از hossein به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

10-24-2011
|
 |
ناظر ومدیر تالار پزشکی بهداشتی و درمان 
|
|
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 4,109
سپاسها: : 3,681
5,835 سپاس در 1,524 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
میگن پازل دل یکیو بهم زدن هنر نیست...هروقت تونستی با تیکه
های شکسته پازل دل یه نفر یه
عشق جدید واسش بسازی هنر کردی...
درسته اما مگه اگه آدم بخواد هنرمند باشه ممکن نیست پازل دل
خودش بدجوری شکسته باشه...
اون موقع یه هنرمند با یه پازل شکسته میتونه پازل شکسته یکی
دیگرو جمع کنه....
پس سهم هنر مندا از این دنیا و پازل دلشون چیه؟؟...
کی میخواد از پازل شکسته اونا عشق تازه بسازه؟
__________________
یک پاییز فقط برای من و تو
|
کاربران زیر از shokofe به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

01-09-2012
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آنکه ویران شده از یار مرا می فهمد
آنکه تنها شده بسیار مرا می فهمد
چه بگویم که چنان فرو ریخته ام
که فقط ریزش آوار مرا می فهمد
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|

10-31-2011
|
 |
ناظر ومدیر تالار پزشکی بهداشتی و درمان 
|
|
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 4,109
سپاسها: : 3,681
5,835 سپاس در 1,524 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دلم به حال عشق می سوزد
چرا سالهاست کسی را عاشق ندیده ام ؟
مگر نمی دانیم برای هر کاری عشق لازم است
رهگذری آرام از کنارم می گذرد و بدون احساسی می گوید : صبح بخیر
صدایش در صدای باد و باران گم می شود و به گوش قلبم نمی رسد
زمان می گذرد و در انتهای راه می فهمی چقدر حرف نگفته در دل باقی ماند
حرفهایی که می توانست راهی به سوی عشق باشد
حرفهای ناتمامی که در کوچه های بن بست زندگی اسیرند
ناگهان لحظه غربت می رسد و تو در میابی که چقدر زود دیر شده
به تکاپو می افتی ... در غربت بیابان، در کوچ شبانه پرستوها
در لحظه وصال موج و ساحل دنبال عشق می گردی.
دیر شده خیلی دیر
هر روز دوست داشتن را به فردا می انداختی و حالا می بینی دیگر فردایی وجود ندارد
سالها چشمت را به رویش بسته بودی و نمی دانستی
و یا شاید نمی فهمیدی
امروز حرف حقیقت را باور می کنی ...
اما افسوس که خیلی زودتر از آنچه فکر می کردی دیر شده
آن كس كه لذت یك روز زیستن و عاشق بودن را تجربه كند،
انگار كه هزار سال زیسته و آنكه امروزش را قدر نمیداند،
هزار سال هم به كارش نمی آید !
اگه بگن یه روز واسه زندگی کردن فرصت دارین
اگه اعلام کنن دنیا داره تموم میشه
تمام خطوط تلفن اشغال میشه واسه دوستت دارم گفتن ها
یعنی در آخرین لحظات تازه به اون کسی که واقعا دوستش داریم ابراز علاقه میکنیم
در همان یك روز دست بر پوست درخت می كشین ...
روی چمن میخوابین
كفشدوزك ها رو تماشا میکنین ...
دلم میسوزه واسه آدم هایی که همیشه در فردا زندگی میکنن
به خیال داشتن عمر نوح
__________________
یک پاییز فقط برای من و تو
|
کاربران زیر از shokofe به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

12-02-2011
|
 |
مدیر بخش موبایل
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: شیراز
نوشته ها: 3,181
سپاسها: : 7,693
7,279 سپاس در 3,383 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
به روی گونه تابیدی و رفتی
مرا با عشق سنجیدی و رفتی
تمام هستی ام نیلوفری بود
تو هستی مرا چیدی و رفتی
کنار انتظارت تا سحر گاه
شبی همپای پیچکها نشستم
تو از راه آمدی با ناز و آن وقت
تمنای مرا دیدی و رفتی
__________________
گاهی حس میكنم
گذشته و آینده آنچنان سخت از دو طرف فشار وارد میكنند
كه دیگر جایی برای حال باقی نمی ماند...
|
کاربران زیر از hossein به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 05:10 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|