ادبیات طنز در این تالار متون طنز مناسب و بحث در مورد طنز قرار دارند |

01-31-2011
|
 |
کاربر خيلی فعال
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: مشهد
نوشته ها: 964
سپاسها: : 1,827
1,432 سپاس در 313 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مکالمات تلفني واقعي ضبط شده در مراکز خدمات مشاوره مايکروسافت در انگلستان
مطالبي که مي خونيد مکالمات تلفني واقعي ضبط شده در مراکز خدمات مشاوره مايکروسافت در انگلستان هست
مرکز مشاوره : چه نوع کامپيوتري داريد؟
مشتري : يک کامپيوتر سفيد...
مشتري : سلام، من «سلين» هستم. نمي تونم ديسکتم رو دربيارم
مرکز : سعي کردين دکمه رو فشار بدين؟
مشتري : آره، ولي اون واقعاً گير کرده
مرکز : اين خوب نيست، من يک يادداشت آماده مي کنم...
مشتري : نه ... صبر کن ... من هنوز نذاشتمش تو درايو ... هنوز روي ميزمه .. ببخشيد ...
مرکز : روي آيکن My Computer در سمت چپ صفحه کليک کن.
مشتري : سمت چپ شما يا سمت چپ من؟
مرکز : روز خوش، چه کمکي از من برمياد؟
مشتري : سلام ... من نمي تونم پرينت کنم.
مرکز : ميشه لطفاً روي Start کليک کنيد و ...
مشتري : گوش کن رفيق؛ براي من اصطلاحات فني نيار! من بيل گيتس نيستم، لعنتي!
مشتري : سلام، عصرتون بخير، من مارتا هستم، نمي تونم پرينت بگيرم. هر دفعه سعي مي کنم ميگه : «نمي تونم پرينتر رو پيدا کنم» من حتي پرينتر رو بلند کردم و جلوي مانيتور گذاشتم ، اما کامپيوتر هنوز ميگه نمي تونه پيداش کنه...
مشتري : من توي پرينت گرفتن با رنگ قرمز مشکل دارم...
مرکز : آيا شما پرينتر رنگي داريد؟
مشتري : نه.
مرکز : الآن روي مانيتورتون چيه خانوم؟
مشتري : يه خرس Teddy که دوست پسرم از سوپرمارکت برام خريده.
مرکز : و الآن F8 رو بزنين.
مشتري : کار نمي کنه.
مرکز : دقيقاً چه کار کردين؟
مشتري : من کليد F رو 8 بار فشار دادم همونطور که بهم گفتيد، ولي هيچ اتفاقي نمي افته...
مشتري : کيبورد من ديگه کار نمي کنه.
مرکز : مطمئنيد که به کامپيوترتون وصله؟
مشتري : نه، من نمي تونم پشت کامپيوتر برم.
مرکز : کيبوردتون رو برداريد و 10 قدم به عقب بريد.
مشتري : باشه.
مرکز : کيبورد با شما اومد؟
مشتري : بله
مرکز : اين يعني کيبورد وصل نيست. کيبورد ديگه اي اونجا نيست؟
مشتري : چرا، يکي ديگه اينجا هست. اوه ... اون يکي کار مي کنه!
مرکز : رمز عبور شما حرف کوچک a مثل apple، و حرف بزرگ V مثل Victor، و عدد 7 هست.
مشتري : اون 7 هم با حروف بزرگه؟
يک مشتري نمي تونه به اينترنت وصل بشه...
مرکز : شما مطمئنيد رمز درست رو به کار برديد؟
مشتري : بله مطمئنم. من ديدم همکارم اين کار رو کرد.
مرکز : ميشه به من بگيد رمز عبور چي بود؟
مشتري : پنج تا ستاره.
مرکز : چه برنامه آنتي ويروسي استفاده مي کنيد؟
مشتري : Netscape
مرکز : اون برنامه آنتي ويروس نيست.
مشتري : اوه، ببخشيد... Internet Explorer
مشتري : من يک مشکل بزرگ دارم. يکي از دوستام يک Screensaver روي کامپيوترم گذاشته، ولي هربار که ماوس رو حرکت ميدم، غيب ميشه!
مرکز : مرکز خدمات شرکت مايکروسافت، مي تونم کمکتون کنم؟
مشتري : عصرتون بخير! من بيش از 4 ساعت براي شما صبر کردم. ميشه لطفاً بگيد چقدر طول ميکشه قبل از اينکه بتونين کمکم کنيد؟
مرکز : آآه..؟ ببخشيد، من متوجه مشکلتون نشدم؟
مشتري : من داشتم توي Word کار مي کردم و دکمه Help رو کليک کردم بيش از 4 ساعت قبل. ميشه بگيد کي بالاخره کمکم مي کنيد؟
مرکز : چه کمکي از من برمياد؟
مشتري : من دارم اولين ايميلم رو مي نويسم.
مرکز : خوب، و چه مشکلي وجود داره؟
مشتري : خوب، من حرف a رو دارم، اما چطوري دورش دايره بذارم؟
__________________
سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران ، گرفتن خودت از آن ها باشد
|

02-05-2011
|
 |
کاربر فعال 
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: ساری
نوشته ها: 2,922
سپاسها: : 18
36 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دو بیمار روانى !!
فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.
هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.
وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.
هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست. و اما خبر بد این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.
هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه. حالا من کى مى تونم برم خونه مون ؟
__________________
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
.
.
.
|
کاربران زیر از مجتب به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|

02-05-2011
|
تازه وارد
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 1
سپاسها: : 0
در ماه گذشته 2 بار در 1 پست سپاسگزاری شده
|
|
داشتم با ماشینم می رفتم سر كار كه موبایلم زنگ خورد گفتم بفرمایید الووو.. ، فقط فوت كرد ! گفتم اگه مردی یه فوت کن اگه زنی دو تا فوت کن.دو تا فوت کرد. گفتم اگه مزاحمی یه فوت كن اگه میخوای با من دوست بشی دوتا فوت كن . دوتا فوت كرد . گفتم اگه زشتی یه فوت كن اگه خوشگلی دوتا فوت كن دوتا فوت كرد . گفتم اگه اهل قرار نیستی یه فوت كن اگه هستی دوتا فوت كن دوتا فوت كرد . گفتم من فردا میخوام برم رستوران شاندیز اگه ساعت دوازده نمیتونی بیای یه فوت كن اگه میتونی بیای دوتا فوت كن دوباره دوتا فوت كرد . با خوشحالی گوشی رو قطع كردم فردا صبح حسابی بخودم رسیدم بهترین لباسمو پوشیدم و با ادكلن دوش گرفتم تو پوست خودم نمی گنجیدم فكرم همش به قرار امروز بود داشتم از خونه در میومدم كه زنم صدام كرد و گفت ظهر ناهار میای خونه؟ اگه نمیای یه فوت كن اگه میای دوتا فوت كن  
|
2 کاربر زیر از pooyeh سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

02-21-2011
|
 |
کاربر بسیار فعال 
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 795
سپاسها: : 843
1,438 سپاس در 268 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تعمير و نگهداري از كاخ سفيد بصورت يك مناقصه مطرح شد.
يك پيمانكار آمريكايي، يك مكزيكي و يك ايراني در اين مناقصه شركت كردند.
پيمانكار آمريكايي پس از بازديد محل و بررسي هزينه ها مبلغ پيشنهادي خود را 900 دلار اعلام كرد.
مسؤل كاخ سفيد دليل قيمت گذاري اش را پرسيد و وي در پاسخ گفت:
400 دلار بابت تهيه مواد اوليه + 400 دلار بابت هزينه هاي كارگران و... + 100 دلار استفاده بنده. ……
پيمانكار مكزيكي هم پس از بازديد محل و بررسي هزينه ها مبلغ پيشنهادي خود را 700 دلار اعلام كرد.
300 دلار بابت تهيه مواد اوليه + 300 دلار بابت هزينه هاي كارگران و... + 100 دلار استفاده بنده.
اما نوبت به پيمانكار ايراني كه رسيد بدون محاسبه و بازديد از محل به سمت مسؤل كاح سفيد رفت و در گوشش گفت: قيمت پيشنهادي من 2700 دلار است!!!
مسؤل كاخ سفيد با عصبانيت گفت: تو ديوانه شدي، چرا 2700 دلار؟!!!!!
پيمانكار ايراني در كمال خونسردي در گوشش گفت:
آرام باش...
1000 دلار براي تو...... و1000 براي
من ....... و انجام كار هم با پيمانكار مكزيكي.
و پيمانكار
ايراني در مناقصه پيروز شد!!!!
__________________
شیشه ای میشکند... یک نفر میپرسد که چرا شیشه شکست
آن یکی میگوید شاید این رفع بلاست !
دل من سخت شکست ... هیچ کس هیچ نگفت .... غصه ام را نشنید !
از خودم میپرسم : ارزش قلب من از شیشه ی یک پنجره هم کمتر بود ؟
|

07-11-2011
|
 |
مدیر تالار کرمانشاه 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 1,458
سپاسها: : 6,194
3,940 سپاس در 933 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
چرا سوال بیهوده؟!!
یارو عکسمو دیده میگه:اااا دماغ خودته این؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ دماغ اجدادمه که بینی به بینی، نسل به نسل منتقل شده الان رسیده به من!!!
با دوستم رفتیم تو یه مغازه ی شلوغ که عسل طبیعی میفروشه؛ نوبت ما که میشه طرف میگه:شمام عسل میخواین!؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ دوتا زنبوریم اومدیم استخدام شیم
تو بهشت زهرا دنبال قبر یکی می گشتیم. یه آدم خوشحال اومده داره با ما رو سنگ قبرا رو می خونه. بعد میگه دنبال قبر کسی می گردین؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ دستیار عزرائیلم اومدم ببینم کسی زودتر از موقع نمرده باشه
زنگِ خونه رو میزنم مامانم میپرسه میخای بیایی تو ؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام ببینم اف ف سالمه یا نه
صبح رفتم کنکور بدم. مراقب میگه تو هم اومدی کنکور بدی؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم اینجا برم دستشویی
ماشینم بنزین تموم کرد وسط جاده، واستادم دم جاده یکی 2 لیتر بنزین از ماشینش بهم بده که فقط خودمو برسونم به یه پمپ بنزینی, یکی زد بغل گفت آقا بنزین برای ماشینت می خوای؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوام باهاش خودمو آتیش بزنم
رفتیم سر خاک یکی از فامیلامون ساکت نشستیم پسر خاله ام میگه ساکتی!!!
پـَـَـ نــه پـَـَــــ بلند شم برات سیا نرمه نرمه رو بخونم
رفتیم پایگاه انتقال خون میگه شمام اومدین خون بدین؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ ما پشه ایم اومدیم مهمونی...!!!
ساعت 5-4 صبح زنگ زده. گوشی رو برداشتم به زور دارم جواب میدم. میگه خواب بودی؟؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ داشتم سر گلدسته ی مسجد محلمون اذان میگفتم صدام گرفته
خونه مون رو عوض کردیم به بابام میگم کی واسه خونه خط میگیری؟ میگه خط تلفن؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ خط نستعلیق روزی دوبار هم از روش بنویسیم
برای طرح یه شکایت رفتم کلانتری طرف می گه از کسی شکایت دارین ؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم فرار مایکل اسکافیلد رو از فاکس ریور گزارش کنم
تو این گرما که سگ تب میکنه رفتم سوپر مارکت میگم یه ایستک بدید یارو میگه خنک باشه؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ گرم بده میریزم تو نعلبکی خنک بشه!
بعد از چهار ساعت از کنکور تو هوا 40 درجه اومدم خونه خواهرم میگه خسته ای؟ اگه نیستی منو ببر یه جایی میخوام خرید کنم.
پـَـَـ نــه پـَـَــــ نه خسته نیستم تو جلسه کنکور لحاف تشک انداخته بودم داشتم قلیون میکشیدم
داریم لوازم میزاریم توی ماشین که بریم مسافرت. همسایمون میگه دارید میرید مسافرت؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ قراره از امشب توی ماشین زندگی کنیم
به مامانم میگم قوری کجاست ؟ میگه میخوای چای بخوری ؟!
پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام دست بکشم روش شاید غولی چیزی ازش درومد!!!
رفتم فروشگاه میگم سیخ داری؟ میگه برا کباب؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ برا خاروندن دیافراگمم از تو دهنم می خوام
کارت سوخت ماشینو برداشتم دارم میرم بابام میگه میری بنزین بزنی؟؟؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ میرم آب هویچ بریزم تو باکش نور چراغاش زیاد شه
ماشین رو بردم سرویس، میگم فـــیلترش هم بذار، میگه فـیــلتر هوا؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ فیلتــر شکن بذار ماشین شبا بتونه بیاد فیسبوک
یارو تو مترو داره چراغ قوه میفروشه، صداش کردم اومده میگه چراغ قوه میخوای؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ یه لقمه میرزاقاسمی آوردم واسه ناهارم تنهایی نمی چسبید گفتن بیای باهم بخوریم
تو آشپزخونه استکان و قندون از دستم افتاد شکست با صدای خفن. مامان اومده میگه چیزی شکوندی؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ شیشه ی نازک تنهایی دلم بود منتها صداش رو گذاشتم رو اکو حال کنین
کله صبحی رفیقم میخواست بیاد درس بخونیم بهش زنگ زدم گفتم دوتا نونم بگیر بیار. گفت واسه صبحونه؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ واسه ذخیره سازی تو روزای سخت زمستون
خواهرم از بیرون میاد خونه. میبینه پشت سیستمم. میگه کامپیوتر روشن کردی؟؟؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ دکتر گفته بشین جلوی مانیتور خاموش زل بزن بهش واسه چشات خوبه...!
نون بربری خریدم همسایمون منو دیده میگه نون بربریه؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ ماشین جدیدمه طرح بربری تولید شده
تو لباس فرم منو دیده میگه سربازی؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ عضو سیاه لشگر سریال مختارم محل فیلم برداری رو گم کردم
در پارکینگ و باز کردم برم تو یارو اومده جلوش پارک کرده میگه می خوای بری تو؟
پـَـَـ نــه پـَـَـــ درو باز کردم هوای کوچه عوض شه
تو هواپیما نشستم دارم دعا می خونم بغل دستیم می گه دعا می کنی سالم برسی؟
پـَـَـ نــه پـَـَـــ دوست دارم صحنه سقوط هواپیما رو از نزدیک ببینم دعا می کنم سقوط کنیم
از بالای در دارم میام تو خونه بابام از راه رسید میگه باز تو کلید یادت رفت؟
پـَـَـ نــه پـَـَـــ دارم آمادگی جسمانیمو تست میکنم امشب میخوایم بریم سرقت!!!
یکی زنگ زده میگه شما فرشادین میگم نه. میگه پس اشتباه گرفتم؟
پـَـَـ نــه پـَـَـــ من فرشادم صدای تورو شنیدم الزایمر گرفتم یادم نیست !!!
عكس برادرزاده هامو نشون دوستم دادم با مامانشون، برگشته میگه: ااِاا داداشت زنم داره؟
پـَـَـ نــه پـَـَـــ اینارو تو قرعه كشی بانك برنده شده
زنه شیکمش اومده جلو رفیق ما میپرسه این حامله س؟!
پـَـَـ نــه پـَـَـــ این زن آقا گرگه اس، شنگول رو خودش خورده، منگول رو داده شوهرش
تا کمر رفتم تو موتور ماشینم که ببینم چه مرگشه، رفیقم اومده میگه داری تعمیرش میکنی ؟!
پـَـَـ نــه پـَـَـــ دارم با گِیج روغن درد و دل میکنم !!
اومده از خواب بیدارم کرده میگه خوابی ؟
پـَـَـ نــه پـَـَـــ دوستم چشم گذاشته منم رفتم زیر پتو قایم شدم نصف شبی
یارو دست پسره رو گرفته میگه با یاد چی میری کنکور بدی؟
پسره میگه با یاد خدا...
پـَـَـ نــه پـَـَـــ بگه به یاد دوست دخترم میرم سر جلسه
با دوستم رفتیم دکتر واسه عمل بینیش دکتر میگه میخوای بینیتو کوچیک کنی؟
پـَـَـ نــه پـَـَـــ اومدیم بکوبیمش 3 طبقه بسازیم!!!
کامپیوترم یه ویروس گرفته بود رفتم کلی پول آنتی ویروس اورجینال دادم بعد سه ساعت اسکن ویروسه رو پیدا کرده پیغام داده:
آیا مطمئن هستید که می خواهید این ویروس را حذف کنید؟
پـَـَـ نــه پـَـَـــ می خوام ازش نگهداری کنم بزرگ بشه، بشه عصای دستم نور چشام...
رفتم مغازه میگم آقا مرگ موش میخوام، میگه برای موش های خونتون میخواین؟
پـَـَـ نــه پـَـَـــ میخوایم بریزیم تو خورشتمون خوش رنگ شه !
سوار تاکسی شدم. یارو صدای ضبطشو تا ته زیاد کرده بود. میگم میشه صدای ضبطتونو کم کنید؟ میگه اذییتتون میکنه!
پـَـَـ نــه پـَـَـــ گفتم کم کنی این یه تیکشو من بخونم ببینی صدای کدوممون بهتره!!!
رفتم سر خاک خدا بیامرزی دارم خرما تعارف می کنم، طرف برداشته میگه فاتحه است دیگه نه؟
پـَـَـ نــه پـَـَـــ خدا بیامرز زنده شده داریم جشن می گیریم!
رفتم از قسمت قفسه باز کتابخونه 2 تا کتاب برداشتم آوردم گذاشتم جلوی مسئولش که وارد حسابم کنه؛ میگه: میخوای ببریشون؟
پـَـَـ نــه پـَـَـــ اومدم کتابارو بهت توصیه کنم بخونی، میانگین ساعت مطالعه تو مملکت بره بالا
سر امتحان برگه تقلبم و در آوردم دارم مینویسم. مراقبه دیده میگه تقلبه؟؟
گفتم پـَـَـ نــه پـَـَـــ دعای ابوحمزه ثمالیه
رفتم بچه خواهرمو از مهدکودک بیارم، مربیه میگه: بچه رو میبریدش؟
گفتم پـَـَـ نــه پـَـَـــ همینجا میخورمش
تو خیابون موتوریه اومد کیفم رو قاپید، یارو میپرسه دزد بود؟
گفتم پـَـَـ نــه پـَـَـــ رفیقم بود اومده بود امانتیش رو پس بگیره، فقط خواست هیجانش بیشتر باشه
رفتیم بلیت کانادا بگیریم زنه میگه سیاحتیه؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ زیارتیه میخوام برم امامزاده سید ریچارد
مرغ عشقم مرده و در حالی كه پاهاش رو به بالاس افتاده كف قفس. دوستم اومده می گه : اِ مرغ عشقت مرد؟
بهـــش گفتم: پـَـَـ نــه پـَـَـــــ كمر درد داشته دكتر گفته باید طاق باز دراز بكشه كف قفس
داداشم گفت چرا بال بال میزنی؟چیزی پرید تو گلوت؟
گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم خودم رو آماده پروار میکنم
به دوستم میگم ببین تن ماهی تاریخ انقضاش کیه؟ میگه یعنی تاریخ خراب شدنش؟
گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ تاریخ عروسی ننه بابای ماهی اس میخوام واسشون جشن سالگرد بگیرم
بنده خدا چاقو خورده در حد بنز داره ازش خون میره بردیمش اورژانس پرستار میگه آوردین بستری کنین؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ آوردیم خون بده بریم
ساعت 7 صبح رفتم برا امتحان دانشگاه نگهبانه میپرسه امتحان داری؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَـــ اومدم خمیر بگیرم بدم دست نونوا
به بابام میگم تابستون یه برنامه سفر شمال بزاریم، میگه شمال ایران؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَـــ شمال سیبری تو قطب شمال، برنامه شکار خرس قطبی بزار واسمون!
میری مسجد وضو بگیری تا نماز بخونی میبینی یه آقایی میرسه میگه پسر جان وضو میگیری؟؟؟
میگی پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام قزل الا صید كنم
|

02-06-2011
|
 |
کاربر خيلی فعال
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: مشهد
نوشته ها: 964
سپاسها: : 1,827
1,432 سپاس در 313 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
عجیب*ترین و خنده*دارترین تماسها با پلیس
خوب الان دیگه هممون با پلیس ۱۱۰ آشنا هستیم و می*دونیم که چه مواقعی باید با پلیس ۱۱۰ تماس بگیریم و همینطور می*دونیم که شماره تماس پلیس در آمریکا ۹۱۱ است؛ اما حتما اگه پای صحبت یکی از کارکنان پلیس بشینید خاطرات جالبی از تماس همشهریها دارند که برای شما تعریف کنند.
در ادامه چند مورد از این تماس های خنده دار با پلیس ۹۱۱ را خواهیم آورد..
الو !من زندانی شده ام!
زنی اهل فلوریدا بعلت اینکه داخل اتومبیلش زندانی و محبوس شد با ۹۱۱ تماس گرفت! بعدا مشخص شد که فقط کافی بود قفل را بصورت دستی فعال کند تا درهای ماشین باز شود . این زن که هویت او ناشناس است، اتومبیل خود را در پارکینگ فروشگاهی در کیسیمی پارک کرده بود . بعد در تماس تلفنی خود، هراسان گفته بود:” ماشینم روشن نمیشود. من داخل ماشین گیر افتاده ام! هیچ یک از قطعات ماشینم کار نمی*کند . داخل ماشین بشدت گرم است و حالت خفگی به من دست داده است.” اپراتور به او گفت که چگونه بطور دستی قفل ماشین را باز کند و زن پس از انجام آن، توانست به راحتی و به سلامت از اتومبیلش خارج شود!
الو!حوصله ام سر رفته است!
جان تریپ لت ۴۵ ساله که مردی بیکار و تنها بود، به جرم مزاحمت تلفنی برای ۹۱۱ متهم شناخته شده است . او بیش از ۲۷ هزار مرتبه با ۹۱۱ تماس گرفته بود. به گفته پلیس، او برای فرار از تنهایی و پیدا کردن فردی برای سرگرمی، در طول روز، گاهی بیشتر از صد مرتبه تماس میگرفت. همچنین از پشت تلفن سرو صدایی عجیب و غریب از خود ایجاد میکرد. سر انجام پلیس از طریق رد یابی تلفن همراه او، موفق به دستگیری جان شد. جان بابت آن از پلیس عذر خواهی کرد وگفت چون وقت آزاد زیادی داشته، اقدام به آن عمل کرده است. حالا او به پرداخت جریمه ای ۱۰۰۰ دلاری و یا شش ماه زندان محکوم شده است.
الو! من ناگت مرغ می*خواهم!
زنی اهل فلوریدا از اینکه شعبه مک دونالد محل، نمی*توانست ناگت مرغ به او تحویل دهد و بشدت عصبانی شده بود، سه بار با ۹۱۱ تماس گرفت و وضعیت اضطراری خود را گزارش داد. این زن ۲۷ ساله که لاتریزا گودمن نام دارد با پلیس تماس گرفت تا از متصدی صندوق مک دونالد شکایت کند،چون حاضر نبود پول او را پس بدهد. گود من گفته بود: ” این یک وضعیت اظطراری است اگر میدانستم که ناگت مرغ ندارد، پول نمی*دادم. حالا به جای ناگت مرغ، میخواهند دابل برگر به من بدهند، ولی من دابل برگر دوست ندارم!” او به جرم ایجاد مزاحمت برای پلیس، دستگیر شد.
الو! تلویزیون را خاموش کنید!
یک زن آلمانی خانه دار خشمگین با پلیس تماس گرفت، چون همسرش دست از تماشای تلویزیون بر نمی*داشت!
این زن ۴۴ ساله با ۹۱۱ تماس گرفت و با صدایی محزون و گرفته، یک وضعیت اظطراری را در خانه اش گزارش داد.ولی وقتی پلیس به آنجا رسید، زن در خانه راه می*رفت و شوهر۴۶ ساله اش، مقابل تلویزیون نشسته و فیلمی را تماشا می*کرد. پلیس نتوانست به زن کمک کند، ولی او را نزد مشاور فرستاد تا شاید مشکلش از آن طریق حل شود.
الو، نمی*توانم مسئله ریاضی ام را حل کنم!
پسر بچه ای به نام جانی، وقتی نتوانست تکلیف ریاضی اش را در خانه حل کند، با پلیس تماس گرفت و درخواست کمک کرد. جالب اینکه، متصدی تلفن به پسر بچه در حل مشکل ریاضی کمک کرد!
الو ! میگوم کم است!
زنی با پلیس تماس گرفت تا گزارش دهد که داخل غذایی که در رستوران سفارش داده، به اندازه دلخواه او میگو یافت نمیشود! این مشتری عصبانی به پلیس گفت: ” همین حالا یک مامور پلیس را به اینجا بفرستید تا ببیند که در این رستوران چه خبر است. داخل غذای من به اندازه کافی میگو پیدا نمی*شود!” وقتی روز بعد مامور پلیس به سراغ زن آمد، او به شدت دلخور شد. به گفته کارکنان رستوران زن حتی منکر پس گرفتن پولش شده و به قصد شکایت با پلیس تماس گرفته بود. به گفته آشپز رستوران غذای سفارشی زن هیچ مشکلی نداشت.
الو! یک سرقت مسلحانه!
مردی اهل ساروسونا که ماموران پلیس قصد دستگیر کردنش را داشتند، از طریق تماس دروغین با ۹۱۱ قصد داشت ماموران را گمراه کند. پلیس در تعقیب اتومبیل مردی ۲۸ ساله بود تا به او دستور ایست دهد که تماسی از ۹۱۱دریافت کردند، مبنی بر انکه چند خانه آن طرف تر، سرقت مسلحانه ای اتفاق افتاده استو در ابتدا بنظر میرسید نقشه فریبکارانه مرد گرفته، چون ماموران دست از تعقیب او کشیدند ولی تعدادی دیگری مامور به تعقیب آمدند و در محوطه پارکینگ ، اسلحه ای داخل اتومبیل او پیدا کردند. مرد به جرم حمل غیر مجاز اسلحه دستگیر شد و پس از آن مشخص گشت که او با تلفن همراهش با ۹۱۱ تماس گرفته تا ماموران را فریب دهد و از محل دور کند!
__________________
سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران ، گرفتن خودت از آن ها باشد
|

02-11-2011
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
کودک بازیگوش
روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت.
کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام»
رییس پرسید: «بابا خونس؟»
صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله»
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
کودکی خیلی آهسته گفت: «نه»
رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟»
ـ بله
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
دوباره صدای کوچک گفت: «نه»
رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: « آیا کس دیگری آنجا هست؟»
کودک زمزمه کنان پاسخ داد: «بله، یک پلیس»
رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه می کند، پرسید: «آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟»
کودک خیلی آهسته پاسخ داد: «نه، او مشغول است؟»
ـ مشغول چه کاری است؟
کودک همان طور آهسته باز جواب داد: «مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان..»
رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: «این چه صدایی است؟»
صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ گفت: «یک هلی کوپتر»
رییس بسیار آشفته و نگران پرسید: «آنجا چه خبر است؟»
کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد: «گروه جست و جو همین الان از هلی کوپتر پیاده شدند.»
رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید: «آنها دنبال چی می گردند؟»
کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی پاسخ داد: «من».
*************
خانم ابریشم گرامی شما یک کاربر فعال و پرتجربه هستین دوست گرامی
لطفا و حتما و حتما و حتما هنگام زدن حتی همین تک پست این نکات رو رعایت کنید
1- فونت معمولی نهایتا کمی درشت باشه و فونت خیلی درشت تو نت نوعی توهین بحساب میاد
2- دوست عزیز نوشتارتون حاوی لینک بود، لینکها حتما حذف شود تاریخ و ساعت پست رو هم کپی کردین؟؟
3- جای این نوشتار تو این تالار (ادبیات طنز) و تو این تاپیک بود (متون طنز) نه تو نگاهی دیگر بزندگی تالار ادبیات اونم تاپیکی جدی، بیشتر دقت کنید دوست گرامی
سپاس از توجه و همکاری شما
امیر
ویرایش توسط امیر عباس انصاری : 02-11-2011 در ساعت 12:53 PM
دلیل: خانم ابریشم لطفا فونت رو زیاد بزرگ نکنید - تو نوشتار لینکها رو حذف کنید
|

03-04-2011
|
 |
معاونت  
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521
1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نوجوان 120 ساله!
نوجوان 120 ساله! 1. درهمه جای دنیا برای کسانی که حرف خاصی برای گفتن ندارند،آزادی بیان نامحدود قایل شده اند.
2. آنهایی که هیچ وقت کار مثبتی انجام نمی دهند منتقدان خوبی از کار در می آیند.
3. آدمهای بد را حیوان حساب نکنید، نوح هم آنها را حیوان حساب نکرد، وگرنه اجازه می داد حداقل یک جفت از آنها هم سوارکشتی شوند.
4. خسته شدم از بس پشت سر خودم قایم شده ام.
5. حاکم گفت: هر چه باشد، تحریف تاریخ از خوب بودن راحتتر است.
6. فردای بهتر، این فقط یک شعار برای خالی نبودن عریضه در پریروز بود.
7. جالب بود، پیشوا برای ما که در فیزیکش مانده ایم حرف از متافیزیک می زد.
8. زن 120 ساله در این فکر بود که چرا حذف سه صفر از پول ملی ممکن است، ولی تنها حذف یک صفر از عمرش ناممکن!
9. کافر نبودن را به خودم نبودن ترجیح می دهم.
10. مهربانی شاید سلاح نباشد ولی برای خلع سلاح حرف ندارد.
11. پلهای پشت سر را خراب نکنید، از کجا معلوم که دشمن قبل از شما نرسیده باشد.
12. اخبار رسانه ها نمی گذارند خبرهای مهم را بشنوم.
|

04-15-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
امان از دست ایرانیها
(طنز)
فقط یک ایرانی هنگام دور زدن با ماشین، بجای استفاده از راهنما، دستش رو بیرون از ماشین میاره!
فقط یک ایرانی میتونه بوسیله بوق ماشین از و احوالپرسی گرفته تا فحش ... استفاده کنه!
فقط در ایرانه که بعد از مراسم ازدواج به عروس و داماد به جای آرزوی خوشبختی انواع راه های کشتن گربه دم حجله را آموزش می دهند.
فقط در ایرانه که اگه دختری بهت محل نمی گذاره میگن می گن عاشقته! و اگر پسری بهت محل نمی زاره اوا خواهره!
فقط در سریال های ایرانیه که آدم خوباش فقیرند و پر از اعتقاد و آدم بداش پولدارند و دزدند و به هیچ وجه آدم ها نمی تونند هر دو خصلت را داشته باشند
فقط یک خواننده زن ایرانی، این نبوغ رو داره که با لباس شب بتونه تو کوه و کمر آواز بخونه
فقط یک پسر ایرانیه که بعد از ازدواجش تازه بیاد دوران شیرخوارگیش میوفته و به مادرش وابسته میشه
فقط یک فروشنده ایرانیه که اگه وارد فروشگاه بشی و مثلا یک پیراهن را ازش بخوای بیاره تا پرو کنی میگه "اگه میخری بیارمش"
فقط در ایرانه که بعد از یک تصادف ساده ممکنه قتل اتفاق بیوفته
فقط خانمهای ایرانی هستند که دچار عارضه پوستی هستند و رنگ پوست صورت با گردنشون 6 درجه فرق میکنه
فقط در ایرانه که داشتن زن با 7،8 تا دوست دختر امری اجتناب ناپذیره
فقط در عروسی ایرانیه که تعداد بچه ها از تمام میهمان ها و خدمه بیشتره
فقط یک مرد ایرانیه که مامانش رو بیشتر از زنش دوست داره
فقط در رستوران ایرانیه که تو بجای معاشرت با کسایی که باهاشون اومدی، بر و بر میز روبروت رو نگاه میکنی
فقط یک خانم ایرانیه که توی /س/و/پ/ر/ مارکت، سلمونی، مهمونی، صف مرغ و تخم مرغ، کفش پاشنه 25 سانتی میپوشه
فقط در ایرانه که توی مهمونی، آدمها بجای معاشرت کردن و شاد بودن فقط به دنبال ایراد گرفتن و سوژه کردن هستند!
فقط در ایرانه که تا یه مهمون خارجی میاد سریع دور و برش جمع می شن و می پرسن اجاره خونه اون ور آب چقدره؟
فقط یک پدر بیچاره ایرانیه که مجبوره خرج بچه هاشو تا زنده است بده بعد هم بگن بیچاره سنی نداشت سکته کرد!
فقط در ایرانه که ابروی دختراش 6 خط بالاتره
فقط در ایران بعد از طلاق، زنه فاسد بوده و مرده دیوانه!
فقط یه دختر ایرانی این استعداد رو داره که توی گرمای تابستون چکمه بپوشه و توی سرمای زمستون صندل
فقط یک ایرانیه که توی رستوران بعد از خوردن غذاش درخواست ظرف یکبار مصرف میده تا 2 لقمه باقیمونده غذاشو ببره خونه چون فکر میکنه پولداده
فقط یک ایرانیه که تو رستوران سالاد را شخم میزنه و قبل از اینکه غذا رو براش بیارن سیر میشه
فقط یک پدر و مادر ایرانی هستند که چه بچشون 4 سال داشته باشه چه 40 بازم این اجازه را دارن که حتی به آب خوردن بچشون نظارت کامل داشته باشن
فقط ایرانی ها هستند که معتقدن که هنر، فقط و فقط نزد خودشونه
فقط ایرانی ها هستند که در فرودگاه ها یه 40/50 کیلو اضافه بار دارن
فقط یک خانم ایرانی میتونه که در یک استخر هتل 5 ستاره با گن و لباس زیر بیاد تو آب چون فکر میکنه هر گردی گردوست
فقط ایرانیها هستند که باز هم در رستوران همون هتل دوربین بدست از غذا و همه توریستهای دیگه در حال خوردن غذا بدون اجازه فیلم میگیره تا به همه بگه من کجا بودم
فقط در اداره های دولتی ایرانه که هیچ وقت حق با مشتری نیست و هر یک از کارکنان خود مدیر کل آن اداره هستند و در ضمن به نشانه خاکی بودن کفشهاشونو زیر میز پارک میکنند و با دمپایی در اداره ميچرخه.
فقط در اداره های دولتی ایرانه که امکان داره پرونده های شما گم بشه.
فقط در ایرانه که پسر به پسر تیکه میندازه تا پیش دوست دخترش کلاس بزاره!
فقط یک ایرانی هست که پیش از یاد گرفتن کامپیوتر، می تونه ***** رو دور بزنه!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

06-13-2011
|
 |
کاربر عادی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 21
سپاسها: : 9
18 سپاس در 14 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مولانا قطب الدین شیرازی را عارضه ای روی نمود.مسهلی بخورد.مولانا شمس الدین عمیدی به عیادت او رفت
گفت:شنیدم دیروز مسهل خورده بودی.از دی باز به دعا مشغول بودم.
گفت: آری از دی باز از شما دعا بود واز ما اجابت
به نقل از رساله دلگشا- عبید زاکانی
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 04:59 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|