بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 01-30-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

هر کجا هستم باشم،

آسمان مال من است،

پنجره ،فکر، هوا، عشق ،زمین مال من است!

چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچ های غربت!!!
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 01-30-2010
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

شب سردی است، و من افسرده.
راه دوری است، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.

می کنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت،
غمی افزور مرا بر غم ها.

فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است
__________________
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 01-30-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

عشق ورزیدن خطاست
حاصلش دیوانگی ست
عشق ها بازیچه اند
عاشقان بازیگر این بازی طفلانه اند
عشق کو ؟!
عاشق کجاست ؟!
معشوق کیست ؟!
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 01-30-2010
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
سینه ها جای محبت، همه از کینه پر است
هیچکس نیست که فریاد پر از مهر تو را
گرم، پاسخ گوید
نیست یک تن که در این راه غم آلوده عمر
قدمی، راه محبت پوید

خط پیشانی هر جمع، خط تنهاییست
همه گلچین گل امروزند
در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست

به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
نقش هر خنده که بر روی می شکفد
نقشه ای شیطانیست
در نگاهی که تو را وسوسه عشق دهد
حیله ای پنهانیست

زیر لب زمزمه شادی مردم برخاست
هر کجا مرد توانایی بر خاک نشست
پرچم فتح برافرازد در خاطر خلق
هر زمان بر رخ تو هاله زند گرد شکست
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟

خنده ها می شکفد بر لبها
تا که اشکی شکفد بر سر مژگان کسی
همه بر درد کسان می نگرند
لیک دستی نبرند از پی درمان کسی

از وفا نام مبر، آنکه وفا خواست، کجاست؟
ریشه عشق، فسرد
واژه دوست، گریخت
سخن از دوست مگو، عشق کجا؟ دوست کجاست؟

دست گرمی که ز مهر
بفشارد دستت
در همه شهر مجوی
گل اگر در دل باغ
بر تو لبخند زند
بنگرش، لیک مبوی
لب گرمی که ز عشق
ننشیند به لبت
به همه عمر، مخواه
سخنی که سر راز
زده در جانت چنگ
به لبت نیز، مگو

چاه هم با من و تو بیگانه است
نی صد بند برون آید از آن، راز تو را فاش کند
در دل گر بسر چاه کنی
خنده ها بر غم تو دختر مهتاب زند
گر شبی از سر غم آه کنی

درد اگر سینه شکافد، نفسی بانگ مزن
درد خود را به دل چاه مگو
استخوان تو اگر آب کند آتش غم
آب شو، آه مگو

دیده بر دوز بدین بام بلند
مهر و مه را بنگر
سکه زرد و سپیدی که به سقف فلک است
سکه نیرنگ است
سکه ای بهر فریب من و توست
سکه صد رنگ است

ما همه کودک خردیم و همین زال فلک
با چنین سکه زرد
و همین سکه سیمین سپید
می فریبد ما را
هر زمان دیده ام این گنبد خضرای بلند
گفته ام با دل خویش:
مزرع سبز فلک دیدم و بس نیرنگش
نتوانم که گریزم نفسی از چنگش
آسمان با من و ما بیگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا بیگانه
خویش، در راه نفاق
دوست، در کار فریب
آشنا، بیگانه

شاخه عشق، شکست
آهوی مهر، گریخت
تار پیوند، گسست
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 01-31-2010
ئاسو آواتار ها
ئاسو ئاسو آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 30
سپاسها: : 0

5 سپاس در 5 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

اگر روح خداوندی دمیده در روان آدم و حواست
پس ای مردم خدا اینجاست
خدا در قلب انسانهاست
به خود آ تاکه در یابی خدا در خویشتن پیداست

ویرایش توسط ئاسو : 01-31-2010 در ساعت 09:11 PM
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 02-03-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

رود
قصيده بامدادي را
در دلتاي شب
مكرر مي كند
و روز
از آخرين نفس شب پر انتظار
آغاز مي شود.
و- اينك- سپيده دمي كه شعله چراغ مرا
در طاقچه بي رنگ مي كند
تا مر غكان بومي رنك را
در بوته هاي قالي از سكوت خواب بر انگيزد،
پنداري آفتابي است
كه به آشتي
در خون من طالع مي شود.
***
اينك محراب مذهبي جاوداني كه در آن
عابد و معبود عبادت و معبد
جلوه يي يكسان دارند:
بنده پرستش خداي مي كند
هم از آن گونه
كه خداي
بنده را.

همه برگ وبهار
در سر انگشتان تست.
هواي گسترده
در نقره انگشتانت مي سوزد
و زلالي چشمه ساران
از باران وخورشيد سير آ ب مي شود
***
زيبا ترين حرفت را بگو
شكنجه پنهان سكوتت را آشكار كن
و هراس مدار از آن كه بگويند
ترانه بيهودگي نيست
چرا كه عشق
حرفي بيهوده نيست.


حتي بگذارآفتاب نيز برنيايد
به خاطر فرداي ما اگر
بر ماش منتي است؛
چرا كه عشق،
خود فرداست
خود هميشه است.
بيشترين عشق جهان را به سوي تو مياورم
از معبر فريادها و حماسه ها.
چراكه هيچ چيز در كنار من
از تو عظيم تر نبوده است
كه قلبت
چون پروانه يي
ظريف و كوچك وعاشق است.

اي معشوقي كه سرشار از زنانگي هستي
و به جنسيت خود غره اي
به خاطر عشقت!-
اي صبور! اي پرستار!
اي مومن!
پيروزي تو ميوه حقيقت توست.

رگبارها و برفها را
توفان و آفتاب آتش بيز را
به تحمل صبر
شكستي.
باش تا ميوه غرورت برسد.
اي زني كه صبحانه خورشيد در پيراهن تست،
پيروزي عشق نسيب تو باد!
***
از براي تو، مفهومي نيست.-
نه لحظه ئي:
پروانه ئيست كه بال ميزند
يا رود خانه اي كه در حال گذر است.-

هيچ چيز تكرار نمي شود
و عمر به پايان مي رسد:
پروانه
بر شكوفه يي نشست
و رود به دريا پيوست.






شاملو
از مجموعه آيدا، درخت خنجر و خاطره
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 02-03-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

به كه بايد دل بست؟
به كه شايد دل بست؟
سينه ها جاي محبت، همه از كينه پر است .
هيچكس نيست كه فرياد پر از مهر تو را ـ
گرم، پاسخ گويد
نيست يكتن كه در اين راه غم آلوده عمر ـ
قدمي، راه محبت پويد
***
خط پيشاني هر جمع، خط تنهائيست
همه گلچين گل امروزند ـ
در نگاه من و تو حسرت بيفردائيست .
***
به كه بايد دل بست ؟
به كه شايد دل بست ؟
نقش هر خنده كه بر روي لبي ميشكفد ـ
نقشه يي شيطانيست
در نگاهي كه تو را وسوسه عشق دهد ـ
حيله پنهانيست .
***
زير لب زمزمه شادي مردم برخاست ـ
هر كجا مرد توانائي بر خاك نشست
پرچم فتح بر افرازد در خاطر خلق ـ
هر زمان بر رخ تو هاله زند گرد شكست
به كه بايد دل بست؟
به كه شايد دل بست؟
***
خنده ها ميشكفد بر لبها ـ
تا كه اشكي شكفد بر سر مژگان كسي
همه بر درد كسان مينگرند ـ
ليك دستي نبرند از پي درمان كسي
***
از وفا نام مبر، آنكه وفاخوست، كجاست ؟
ريشه عشق، فسرد
واژه دوست، گريخت
سخن از دوست مگو، عشق كجا ؟ دوست كجاست ؟
***
دست گرمي كه زمهر ـ
بفشارد دستت ـ
در همه شهر مجوي
گل اگر در دل باغ ـ
بر تو لبخند زند ـ
بنگرش، ليك مبوي
لب گرمي كه ز عشق ـ
ننشيند بلبت ـ
به همه عمر، مخواه
سخني كز سر راز ـ
زده در جانت چنگ ـ
بلبت نيز، مگو
***
چاه هم با من و تو بيگانه است
ني صد بند برون آيد از آن، راز تو را فاش كند
درد دل گر بسر چاه كني
خنده ها بر غم تو دختر مهتاب زند
گر شبي از سر غم آه كني .
***
درد اگر سينه شكافد، نفسي بانگ مزن
درد خود را به دل چاه مگو
استخوان تو اگر آب كند آتش غم ـ
آب شو، « آه » مگو .
***
ديده بر دوز بدين بام بلند
مهر و مه را بنگر
سكه زرد و سپيدي كه به سقف فلك است
سكه نيرنگ است
سكه اي بهر فريب من و تست
سكه صد رنگ است
***
ما همه كودك خرديم و همين زال فلك
با چنين سكه زرد ـ
و همين سكه سيمين سپيد ـ
ميفريبد ما را
هر زمان ديده ام اين گنبد خضراي بلند ـ
گفته ام با دل خويش:
مزرع سبز فلك ديدم و بس نيرنگش
نتوانم كه گريزم نفسي از چنگش
آسمان با من و ما بيگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا بيگانه
« خويش » در راه نفاق ـ
« دوست » در كار فريب ـ
« آشنا » بيگانه
***
شاخه عشق، شكست
آهوي مهر، گريخت
تار پيوند، گسست
به كه بايد دل بست ؟
به كه شايد دل بست ؟

...

........
مهدي سهيلي

(( 28 اسفند 1350 ))
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 02-03-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

سراب

آفتاب است و، بيابان چه فراخ!
نيست در آن نه گياه و نه درخت.
غير آواي غرابان، ديگر
بسته هر بانگي از اين وادي رخت.

در پس پرده اي از گرد و غبار
نقطه اي لرزد از دور سياه:
چشم اگر پيش رود، مي بيند
آدمي هست كه مي پويد راه.

تنش از خستگي افتاده ز كار.
بر سر و رويش بنشسته غبار.
شده از تشنگي اش خشك گلو.
پاي عريانش مجروح ز خار.

هر قدم پيش رود، پاي افق
چشم او بيند دريايي آب.
اندكي راه چو مي پيمايد
مي كند فكر كه مي بيند خواب


...

سهراب سپهري

از مجموعه مرگ رنگ
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 02-04-2010
saniz آواتار ها
saniz saniz آنلاین نیست.
کاربر علاقمند
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: بوشهر
نوشته ها: 103
سپاسها: : 0
در ماه گذشته یکبار از ایشان سپاسگزاری شده
پیش فرض

او مظهر عشق بود و من مظهر ننگ
وقتی که فشردمش به آغوش تنگ
لرزید دلش ، شکست و نالید که : آخ
ای شیشه چه می کنی تو در بستر سنگ ؟

کارو
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 02-04-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

روزگاری یک نگه گرمای صد آغوش داشت

اشک عاشق مزه گل چشمه های نوش داشت

یک نوازش آتش بر دل هر بی قراری

یک سخن پویایی یک بستر گل پوش داشت

خنده ها بوی خوش عشق و محبت داشتند

چشمها گیرایی یک چشمه خود جوش داشت

ای که آغوشت زسردی میزند پهلو به غم

یاد آن روزی که آغوشت تب آغوش داشت
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:17 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها