مطالب آزاد در این تالار مطالبی که موضوعات آزاد و متفرقه دارند وجود دارد بدیهیست که کنترل بر روی محتوای این تالار بیشتر خواهد بود |

02-19-2012
|
مدیر روانشناسی  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221
2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
30/11/90
شب خاصی هست...
امرز تونستم بفهمم چی میگه!
وقتی فهمیدم چی میگه ...فهمیدم خودم کی هستم
چقد شیرین درک یه نفر...چقد لذت بخشه بفهمی گریه هایی یکی رو
غم یکی رو...شادی شو
سخته واسم غمشو ببینم اما باز به هر دومون کمک کرد بفهمیم توی این چند سال از خیلی چیزا آگاه نبودیم...فقط میگم سخته سخته..
تجربه های تلخی بود وهست...
اما الان همدیگرو داریم با شناخت بیشتر...
خدایا شکر
من عاشق آن میم
که که می آید آخر عزیز
و مرا می کند مال تو
من عاشق آن میمم 
|
7 کاربر زیر از GolBarg سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

02-19-2012
|
 |
کاربر علاقمند
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2011
محل سکونت: شیراز
نوشته ها: 168
سپاسها: : 501
412 سپاس در 230 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر...
|
4 کاربر زیر از Ali.p80 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

02-20-2012
|
 |
مسئول و ناظر ارشد - مدیر تالار موبایل و دوربین دیجیتال 
|
|
تاریخ عضویت: Jul 2010
محل سکونت: هر کجا هستم باشم،آسمان مال من است!
نوشته ها: 7,439
سپاسها: : 4,552
4,939 سپاس در 1,683 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
1/12/1390
1/12/1390
بعد از اینکه محمد نویسنده دائمی اینجا بود خاله رزی و جیگیلی هم نوشتند و ما هم گفتیم بیام بنویسیم 
مهمترین اتفاق امروز این بود مثل همیشه تست کردن روشهای مختلف کامپیوتر ایندفه گذر ما به بیت لوکر BitLocker خورد و هارد یک ترا رو خواستم قفل بزارم یهو وسطش نمیدونم چطور میشه قطع میشه و حالا هر چی رمز رو میزنم باز نمیشه از اون فایل متنی هم استفاده میکنم میگه نادرست است
این هم از اتفاق شیرین امروز حالا دارم دنبال راه حلی میگردم ببینم میتونم از این دردسر خلاص بشم یا نه
نهایتا یک عدد مشت بر هارد خواهم کوبید  
__________________
تازه تر کن داغ ما را، طاقت دوری نمانده
شِکوه سر کن، در تن ما تاب مهجوری نمانده
پر گشاید شور و شیون از جگرها ای دریغ !
دل به زخمی شعله ور شد، جان به عشقی مبتلا
بر نتابد سینه ما داغ چندین ماجرا
تازه شد به هوای تو دل تنگ ما ای وای !
|
5 کاربر زیر از مهدی سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

02-20-2012
|
 |
کاربر علاقمند
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2011
محل سکونت: tehran
نوشته ها: 188
سپاسها: : 139
501 سپاس در 210 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سلام به دوستان
امروز یکی از بهترین روزهام بود من یه مهمون عزیز داشتم
کلی با هم گپ زدیم واز گذشته و حال و اینده واسه هم گفتیم
امیدوارم سالها با هم دوست بمونیم و واسه هم باشیم
و قدر همدیگر و بدونیم
|
5 کاربر زیر از donya elahi سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

02-20-2012
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267
508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
امروز خبر رسید همه دوستانی که با من به سازمان امدند حکم بازنشستگی خود را دریافت کردند بجز من که تا دوسال دیگر نیز به خدمت باید ادامه دهم چون از همه جوانتر هستم.
|
5 کاربر زیر از amir ahmadi سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

02-20-2012
|
 |
مدیر بخش مکانیک - ویندوز و رفع اشکال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 2,586
سپاسها: : 5,427
6,159 سپاس در 1,794 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مهمترین اتفاقی که امروز برام افتاد این بود که اون کاری که دوست داشتم انجام دادم اون کتابی که دوست داشتم خوندم اون غذایی که دوست داشتم خوردم !
بدون این که ناراحت بشم یا پریشان بشم
امروز به خودم ثابت کردم که مستقل هستم و مستقل فکر میکنم برای من مهم نیست دنیا میخواد چطور بگذره من به اون چه عقیده دارم عمل میکنم
برای من مهم نیست همه چی دوست دارن یا دنبال چی میرن
من اون چیزی رو که خودم دوست دارم انجام میدم
مهم نیست بعدش چی میشه مهم نیست چه اتفاقی میفته من هر اتفاق ناگواری رو ترجیح میدم به یک زندگی بخور نمیر
دوست دارم ریسک کنم
امروز از اون روزهایی بود که ترجیح میدادم تنها باشم ، حوصله هیچی رو نداشتم فقط تو خودم بودم به هیچ چیز فکر نمیکردم مگر این که اون رو تبدیل به عمل کنم
بچه که بودم به خاطر این که تنها بودم یاد گرفتم با خودم مثلاً ماشین بازی کنم یا برای خودم نقاشی بکشم ، یاد گرفتم برای این که حالم بد نشه یک کاری بکنم
آدم نباید تو خونه اش بشینه یک گوشه زانوی غم بغل بگیره
در نا امیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است
انشاء الله که تو تمام مراحل زندگیم موفق باشم ، برا خودم دعا کردم چون خودمو دوست دارم
خدایا چی میشه من هم مدرکمو بگیرم پولدار شم از اون خرپولهای خفن
من زندگی بخور نمیر نمیخوام حاضرم هر دردسری رو هم براش تحمل کنم
نمیدونم چی باعث میشه این حرفا رو بزنم ولی هر وقت یه طورایی ناراحت میشم یا یکدفعه میرم تو خودم یه چیزی تو دلم روشن میشه قاطی میکنم میزنم به سیم آخر
مغزم میخواد منفجر شه
باید اون لحظه یه کاری بکنم اون لحظه انرژیم 100 برابر میشه
انگار خدا دوست نداره اصلاً منو نا امید ببینه!
مرسی خدا
|
5 کاربر زیر از bigbang سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

02-21-2012
|
 |
مسئول و ناظر ارشد - مدیر تالار موبایل و دوربین دیجیتال 
|
|
تاریخ عضویت: Jul 2010
محل سکونت: هر کجا هستم باشم،آسمان مال من است!
نوشته ها: 7,439
سپاسها: : 4,552
4,939 سپاس در 1,683 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خوب مثل اینکه نویسندگان این بخش داره زیاد میشه 
ولی فعلن بیگ بنگ مشروح می نویسه و طولانی
امروز اون هارد رو به درجه اعلا فنا رسوندم و فرمتش کردم و کل اطلاعاتش پرید دوباره باید بشینم جمع کنم 
این هم از اتفاق امروز تا الان
__________________
تازه تر کن داغ ما را، طاقت دوری نمانده
شِکوه سر کن، در تن ما تاب مهجوری نمانده
پر گشاید شور و شیون از جگرها ای دریغ !
دل به زخمی شعله ور شد، جان به عشقی مبتلا
بر نتابد سینه ما داغ چندین ماجرا
تازه شد به هوای تو دل تنگ ما ای وای !
|
6 کاربر زیر از مهدی سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

02-21-2012
|
 |
کاربر علاقمند
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2011
محل سکونت: tehran
نوشته ها: 188
سپاسها: : 139
501 سپاس در 210 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مدتها بود که تو کلنجار با خودم بودم که کاری رو انجام بدم امروز بلا خره دل و به دریا زدم
رفتم بیرون وبه اون کارم رسیدم
فهمیدم حسم بهم دروغ نمی گفت واقعا ارزش وقت گذاشتن نداشت
حالا خوشحالم که دیگه با خودم در گیر نیستم که چرا اون کار و انجام ندادم.
|
4 کاربر زیر از donya elahi سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

02-22-2012
|
 |
ناظر ومدیر تالار پزشکی بهداشتی و درمان 
|
|
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 4,109
سپاسها: : 3,681
5,835 سپاس در 1,524 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نقل قول:
نوشته اصلی توسط donya elahi
سلام به دوستان
امروز یکی از بهترین روزهام بود من یه مهمون عزیز داشتم
کلی با هم گپ زدیم واز گذشته و حال و اینده واسه هم گفتیم
امیدوارم سالها با هم دوست بمونیم و واسه هم باشیم
و قدر همدیگر و بدونیم 
|
شک نکنین اون مهمون عزیز من بودم
آخه من اون روز خونشون بودم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط donya elahi
مدتها بود که تو کلنجار با خودم بودم که کاری رو انجام بدم امروز بلا خره دل و به دریا زدم
رفتم بیرون وبه اون کارم رسیدم
فهمیدم حسم بهم دروغ نمی گفت واقعا ارزش وقت گذاشتن نداشت
حالا خوشحالم که دیگه با خودم در گیر نیستم که چرا اون کار و انجام ندادم. 
|
وای برای دوستم چه اتفاقات خوب افتاده
ایشالا هیچ وقت درگیر نباشی
__________________
یک پاییز فقط برای من و تو
|
3 کاربر زیر از shokofe سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|

02-22-2012
|
 |
کاربر فعال 
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2011
محل سکونت: اصفهان
نوشته ها: 636
سپاسها: : 6,774
4,753 سپاس در 854 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
یه داستان طولانی
هفته ی گذشته طبق معمول بچه ها رو بردم مدرسه ...
سر همون چهار راه کذایی ( ماشینم خاموش کرده بود ) یه ماشینه افتاده بود جلوم تکون نمی خورد ..
من هم عجله داشتم برسم مدرسه ..
فرمون رو کشیدم این طرف با بد بختی تو اون شلوغی از کنارش رد شدم
چهار قدم نرفته از بد شانسی چراغ قرمز شد من هم دیدم نمی شه وسط چهار راه وایسم ..
سریع رد شدم . از بخت بد دیدم آ قا پلیسه جلوم سبز شد و گفت بکش کنار .
من اصلا پلیس رو ندیده بودم اون هم دو تا من هم به ناچار کشیدم کنار.
دست کرد تو جیبش برگ جریمه رو در آورد .
گفت مدارک ... گفتم مدارک رو می خوای چکار ..
چراغ زرد بود بعدش هم که نمی تونستم وسط چهار راه وایسم ..
با همون جدیت گفت خانم . مدارک . بهش گفتم این یه دفعه رو نا دیده بگیر ..
گفت خانم نمیشه .. خلاف کردی . گفتم اولا زرد بود گفت . گفت زرد باشه باید حرکت نمی کردی .
گفتم حالا این یه بارو ببخش .. گفت مدارک ... هر کار کرد بهش ندادم...
گفتم چرا اینجوری می کنید بچه م رو ترسوندی .
حالا چون مدرسه ی بچه م دیرم شده بود چراغ زرد رو اومدم ..
گفت بچه ت بترسه مگه ما ترس داریم . اگه می زدی یکی رو می کشتی خوب بود .
گفتم اولا خدا نکنه . بعدش هم بچه م از شما نمی ترسه از خلاف و جریمه می ترسه . .
گفت اصلا اون می دونه خلاف و جریمه چیه .
گفتم خدا وکیلی بپرس اگه جوابت رو داد بیا و مردونگی کن جریمه نکن ..
برگشت بهم گفت اگه میدونه خلاف چیه چرا چراغ قرمز رو رد می کنی ؟
بعد دوباره گفت خانم مدارک . مثل اینکه میخوای بفرستم بری پارکینگ .
دست کرد تو جیبش و بیسیم ش رو در آورد .
من هم نا چار مدارک رو از تو کیفم در آوردم بهش گفتم این مدارکم . مردونه بیا جریمه نکن .
منو گذاشت و رفت پیش دوستش در حین رفتن گفت فایده نداره
باید بی سیم بزنم ( صغرا بیاد ببرتش پارکینگ . )
منو می گی اصلا نمی تونستم جلو خودم رو بگیرم زدم زیر خنده خودش هم داشت با دوستش می خندید .
مدارک رو بهش دادم با دست اشاره کرد نمی خواد برو ...
باز هم خدا خیرش بده جریمه نکرد ..
من هم خیلی استقامت کردم ...
حالا اومدم تو ماشین دیدم ارشیا داره اشک می ریزه می گم تو دیگه چته ؟
می گه مامان می خواد به اون خانومه بگه بیاد ماشین رو ببره پارکینگ
من چجوری برم مدرسه دیرم میشه ..
قربونش برم پسرم از بس قانون منده چکارش کنم ..
ویرایش توسط Afsaneh_roj : 02-22-2012 در ساعت 07:23 PM
|
کاربران زیر از Afsaneh_roj به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 06:00 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|