بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ

فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #41  
قدیمی 01-20-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض قساوت هارون

قساوت هارون


هارون از رابطه جعفر با عباسه هيچگونه اطلاعى نداشت و نمى دانست كه اينها درخلوت اجتماع مى كنند تا آنكه زبيده همسر هارون به خاطر مشاجره اى كه بين او و يحيى بن خالد برمكى پيش آمد داستان مواصلت و بهم پيوستن جعفر را با عباسه بيان وتقرير كرد.
هارون برآشفت و گفت
:

هيچ دليلى بر صحت اين مطلب دارى ؟
زبيده گفت :
كدام
دليل محكمتر از فرزند مى باشد. هارون پرسيد.

اكنون فرزند كجاست ؟
زبيده گفت : در
اينجا بود و عباسه ترسيد كه قضيه ظاهر گردد از اين جهت او را به مكه فرستاد.

هارون
سعى كرد ضمن تحقيق اين موضوع را پنهان كند و حج را بهانه و دستاويز خود قرار داده و به مكه برود.
پس از چند روز دستور داد كه خواص و اطرافيان ويژه خودشان را براى
رفتن به زيارت مكه مجهز و آماده سازند و او و جعفر و... بغداد را به سوى مكه ترك كردند.
عباسه پيكى را به مكه فرستاد و به خادم و دايه نوشت تا كودك را به يمن ببرند،هارون هنگامى كه به مكه رسيد افراد مورد اعتماد را ماءمور ساخت كه از داستان كودك جستجو كنند، آنان پس از بررسى دقيق مطلب به صحت آن پى بردند.
آنگاه هارون
تصميم گرفت كه دست برمكيان را از حكومت كوتاه كند و پس از انجام مناسك حج به بغداد مراجعت نمود.

هارون روزى پيشگاه ويژه خود را بنام مسرور به حضور طلبيد و گفت :
هنگام شب پس از
تاريكى ده نفر كارگر و دو نفر خادم با آنان پيش من بياور.
مسرور نيز چنين كرد. هارون
جلو افتاد و آنان را به اطاق خلوتى كه خواهرش ‍ عباسه آنجا بود آورد. هارون به عباسه نگريست او را آبستن ديد به وى سخنى نگفت و به آن دو خادم دستور داد خواهرش را بكشندو همانطورى كه هست در صندوق بزرگى بگذارند و درش راقفل نمايند.
بعد هارون به كارگر دستور داد كه در وسط اطاق خلوت چاهى كندند و به
آب رسانيدند. هارون گفت : صندوق را آوردند و به چاه افكندند و سپس با خاك پر كرده وهموار نمودند و پس از آن هارون كارگران را از اطاق خارج ساخت و در اطاق را بست وقفل كرد و كليدش را خود برداشت .
بعد هارون به مسرور گفت :
اينها (خدمتكاران و كارگران ) را ببر اجرت و دستمزدشان
بده . مسرور آنها را آورد و هر يك از ايشان را همراه با سنگ و سنگريزه ميان جوالى قرارداد آن را محكم دوخت و به ميان رود دجله انداخت .
هارون گفت :
مسرور آنچه به تو دستور داده بودم انجام دادى ؟ گفت :
بلى اجرت و پاداش
آن را دادم .
هارون پس از تار و مار كردن برمكيان ماءموران خود را به مدينه فرستاد و
فرزندان جعفر را كه از خواهرش عباسه بودند به نزد او آوردند، هنگامى كه هارون آنهارا ديد و پسنديد چون هر دو زيبا و خوب صورت بودند.
هارون به بزرگتر گفت :
نور
ديده نامت چيست ؟
گفت : حسن
و به كوچكتر گفت :
عزيزم اسم تو چيست ؟
گفت : حسين ،
سپس
به آنها نگريست و با صداى بلند گريست و بعد گفت :
حسن و
جمال شما برايم ناگوار است .
پس از آن به مسرور گفت :
آنانرا بياور، و بعد هارون چند نفر از غلامان و خدمتكاران را
خواست و به آنان دستور داد كه در وسط خانه خلوت عباسه گودال عميقى بكنند.
پس از كندن هارون مسرور را خواند و به او فرمان داد كه هر دو كودك
را بكشند و در آن گودال با مادرشان دفن نمايند، مسرور هم اين چنين كرد، مسرور گفت :
هارون با اين حال با شدت مى گريست و من پنداشتم كه به ايشان رحم و دلسوزى كرد.

سيد مهدى علوى ( داستانهاى علوى ج 1 ص 85 تا 90.)
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #42  
قدیمی 01-20-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض از سگبانى تا سلطنت

از سگبانى تا سلطنت


روزى هارون الرشيد در خلوتخانه خود قرآن مى خواند، به اين آيه رسيد كه ازقول فرعون حكايت مى كند كه به بنى اسرائيل گفت( : اى قوم آيا ملك مصر از آن من نيست ، با اين جويهاى آب روان كه از زير كاخ مى گذرد؟)
فرعون ستمگر با اظهارقدرت پوشالى خود بدينوسيله مى خواست پايه هاى استعمار و استثمار خودش را مستحكم نمايد.
هارون اعيان مملكت را به حضور خود خواست و گفت :
فرعون عجب مرد پستى بوده و
دون همتى خويش را با مباهات به مصر و رود نيل ظاهر ساخته است .
من در نظر دارم مصر را
كه يكى از استانهاى مملكت و امپراطورى پهناور من است ، به فرومايه ترين افراد دنياواگذار كنم .
دستور داد كه هزار نفر در تمام مملكت بگردند و از همه كس زبونتر و پست تر پيدا كنندو به حضورش بياورند، هزار نفر سواره به مدت چهار ماه در اطراف مملكت گردش كردندو آنطوريكه مى خواستند كسى را پيدا نكردند، مگر يك نفر بنام (طولون) و او شبانه روز در ميان خرابه ها بسر مى برد و با سگها همدم بود و در يك سفال شكسته با سگها غذا مى خورد، و سگها در بغلش مى خوابيدند، هرگز روى ولباس خود را نشسته بود، و موى و ناخن نچيده بود، هميشه در ميان لباسهاى كهنه وخرقه هاى چركين و پاره بسر مى برد.

خبر به هارون دادند، هارون دستور داد با همين وضع او را به نزدش برند.
طولون را با
همان لباس و همان وضع و سگهاى ولگرد، سفالهاى شكسته پيش هارون آوردند، وى از آن هيئت و سر و وضع تعجب كرد و فرمان داد:
او را به حمام ببرند و لباس شاهانه بر او
بپوشند.
او را به حمام بردند و سرش را تراشيدند، موی زائد و ناخنش را چيدند سر تا پايش به طور شايسته اى پوشاندند و با هيئتى آراسته نزد هارون حاضر ساختند.
هارون او را
مردى خوش صورت ديد و از مهابت وى خوشش ‍ آمد.
با او آغاز سخن كرد سخنهاى موزون و
سنجيده شنيد.
بطوريكه همه حاضران از سخنان او حيران ماندند. هارون در همان مجلس
نشان حكومت مصر و توابع را به طولون سگباز اعطاء نمود.

طولون رهسپار مصر شد و مدتى به استقلال در مصر حكومت كرد و بساط عدل و داد و رعيت پرورى بداد و رسم هاى نيكو برقرار ساخت .

وحيد دامغانى ابراهيم ( شگفتهايى از تاريخ اسلام و جهان ص 41.)
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #43  
قدیمی 01-20-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض بدتر از طاعون

بدتر از طاعون


منصور خليفه عباسى از عربى شامى پرسيد:
چرا شكر خداى را به جاى نمى آورى
كه از وقتى من بر شما حكومت مى كنم طاعون از ميان شما برطرف شده است .

عرب گفت
:
خداوند از آن عادلتر است كه در يك وقت دو بلا بر ما بفرستد.
منصور بسيار خجالت كشيد
و سرانجام به بهانه اى آن مرد را كشت .


وحيد دامغانى ابراهيم ( شگفتهايى از تاريخ اسلام و جهان ص 75.)
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #44  
قدیمی 01-20-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض آموزگار فرزندان متوكل عباسى

آموزگار فرزندان متوكل عباسى


مردى به نام ابن سكيت ، از علماء و بزرگان ادب عربى است .
اين مرد در دوران
خلافت عباسى مى زيسته است . در حدود دويست سال بعد از شهادت على (ع ) در دستگاه متوكل عباسى متهم بود كه شيعه است اما چون بسيار فاضل و برجسته بود متوكل او را به عنوان معلم فرزندانش ‍ انتخاب كرد.
يك روز
كه بچه هاى متوكل به حضورش آمدند و ابن سكيت هم حاضر بود و ظاهرا در آن روزامتحانى هم از آنها بعمل آمده بود و خوب از عهده آن برآمده بودندمتوكل پس از اعلان رضايت از ابن سكيت ضمن اظهار اطلاع وى از علاقه اش به تشيع سؤال كرد؟
اين دوتا (دو فرزندش ) پيش تو محبوب ترند يا حسن و حسين فرزندان على (ع
ابن
سكيت از اين جمله و از اين مقايسه سخت برآشفت ، خونش به جوش آمد، با خود گفت :
كار اين
مرد مغرور به جايى رسيده است كه فرزندان خود را با حسن و حسين (ع ) مقايسه مى كند؟
اين تقصير من است كه تعليم آنها را بر عهده گرفته ام ، در جوابمتوكل گفت ( : بخدا قسم قنبر غلام على (ع ) بمراتب از اين دوتا و از پدرشان نزد من محبوبتر است)
متوكل فى المجلس دستور داد زبان ابن سكيت را از پشت گردنش
درآوردند.


شهيد مطهرى ( جاذبه و دافعه على (ع ) ص 24.)
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #45  
قدیمی 01-20-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض چند شوهرى...

چند شوهرى


گروهى از زنان در حدود چهل نفر، گرد آمدند و به حضور حضرت على (ع) رسيدند، گفتند:
چرا اسلام به مردان اجازه چند زنى داده اما به زنان اجازه چند شوهرى
نداده است ؟
آيا اين يك تبعيض ناروا نيست ؟
حضرت على (
ع ) دستور داد ظرفهاى كوچكى ازآب آوردند و هر يك از آنان را به دست يكى از زنان دادند.

سپس دستور داد همه آن ظرفها
را در ظرف بزرگى كه وسط مجلس گذاشته بودند خالى كنند.
دستور اطاعت شد، آنگاه
فرمود:
اكنون هر يك از شما دو مرتبه ظرف خود را از آب پر كنيد اما بايد هر كدام از شما
عين همان آبى كه در ظرف خود داشته برداريد.
گفتند:
اين چگونه ممكن است ؟
آبها با
يكديگر ممزوج شده اند و تشخيص آنها ممكن نيست .
حضرت على (
ع ) فرمود:
اگر يك زن چند شوهر داشته باشد خواه ناخواه با همه آنها هم بستر مى شود و بعدآبستن مى گردد چگونه مى توان تشخيص داد كه فرزندى كه بدنيا آمده است ازنسل كدام شوهر است اين از نظر مرد.

اما از نظر زن .
چند شوهرى هم با طبيعت زن منافى است و هم با منافع وى :
زن از مرد فقط
عاملى براى ارضاء غريزه جنسى خود نمى خواهد كه گفته شود هر چه بيشتر براى زن بهتر، زن از مرد موجودى مى خواهد كه قلب آن موجود را در اختيار داشته باشد، حامى ومدافع او باشد.
براى او فداكارى نمايد، زحمت بكشد و
پول در بياورد و محصول كار و زحمت خود را نثار او نمايد و غمخوار او باشد.
عليهذا چند
شوهرى نه با تمايلات و خواسته هاى مرد موافقت دارد نه با خواسته ها و تمايلات زن .


نظام حقوق زن در اسلام ص 345.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #46  
قدیمی 01-20-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض چرچيل برنده شد

چرچيل برنده شد


در جنگ جهانى دوم وقتى كه قواى متحدين (آلمان ، ايتاليا و ژاپن ) فرانسه را كه جزء قواى متفقين (انگليس ، فرانسه ، امريكا و شوروى ) بود، شكست دادند، در جولاى سال 1940 ميلادى انگلستان در ميدان نبرد جهانى در ميدان تنها ماند، در پاريس كنفرانس سرى بين سه نفر از سران جنگ جهانى يعنى چرچيل رهبر انگلستان و هيتلر رهبر آلمان وموسولينى رهبر ايتاليا در قصر (فونتن بل) تشكيل گرديد، در اين كنفرانس هيتلر به چرچيل گفت :

حال كه سرنوشت جنگ معلوم است و بزرگترين نيروى اروپا و متفقين انگليس يعنى فرانسه شكست خورده است ، براى جلوگيرى از كشتار بيشتر بهتر است ، انگلستان قرارداد شكست را امضاء كند، تا جنگ متوقف شود و صلح به جهان باز گردد.
چرچيل در پاسخ گفت :
بسيار متاءسفم كه من نمى توانم چنين قراردادى را امضاء كنم ،
زيرا هنوز انگلستان شكست نخورده و شما را پيروز نمى شناسم ،
هيتلر و موسولينى از
اين گفتار ناراحت شده و با او به تندى برخورد كردند. چرچيل با خونسردى گفت :

(عصبانى نشويد، انگليس بشرط بندى خيلى اعتماد دارد، آيا حاضريد براى حل قضيه به هم شرط ببنديم و هر كه برنده شد شرايط را بپذيرد).
هيتلر وموسولينى با خوشرويى اين پيشنهاد را قبول كردند، در آن لحظه هر سه نفر در جلوى استخر بزرگ كاخ نشسته بودند، چرچيل گفت :
آن ماهى بزرگ را در استخر مى بينيد، هر
كس آن ماهى را تصاحب كند، برنده جنگ است ،
هيتلر فورا (
پارابلوم) خود را از كمر كشيدو به اين سو و آن سو استخر پريد و شروع به تيراندازى هاى پياپى به ماهى كردولى سرانجام بى نتيجه و خسته و درمانده بر صندلى نشست ، و به موسولينى گفت : حالا نوبت تو است .

موسولينى لخت شد و به استخر پريد و ساعتى تلاش كرد او نيز بى نتيجه ، خسته ووامانده بيرون آمد و بر صندلى نشست .
وقتى نوبت به
چرچيل رسيد، صندلى راحتى خود را كنار استخر گذاشت و ليوانى به دست گرفت درحالى كه با تبسم سيگار برگ خود را دود مى كرد شروع به خالى كردن آب استخر باليوان نمود، رهبران آلمان و ايتاليا با تعجب گفتند:
چه مى كنى ؟
او در جواب گفت
:
من عجله براى شكست دشمن ندارم با حوصله اين روش مطمئن خود را ادامه مى دهم ،
سرانجام پس
از تمام شدن آب استخر بى آنكه صدمه اى به ماهى بخورد، صيد از آن من خواهد بود.


محمدى اشتهاردىمحمد ( داستانها و پندهاانتشارات پيام آزادى چاپخانه آفتاب چاپ دوازدهم 1372 ج 3 ص 87.)
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #47  
قدیمی 01-23-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض طاووس يمانى در بارگاه هشام بن عبدالملك

طاووس يمانى در بارگاه هشام بن عبدالملك

(هشام بن عبدالملك)خليفه مستبد اموى ، سالى براى زيارت به مدينه و مكه رفت .
وقتى به مدينه رسيد و اندكى آسود، گفت:
(يكى از اصحاب پيامبر را نزد منآوريد.)
اطرافيانش به وى گفتند:
(كسى از ياران پيامبر زنده نمى باشد و همه مردهاند).
هشام گفت: (پس يكى از تابعين را بياوريد.)طاووس يمانىيكى از ياران حضرت على (ع ) را يافتند و نزد هشام بردند.
طاووسوقتى كه به مجلس هشام رسيد نعلين خود را از پا در آورد و گفت :
السلام عليك يا هشام ، چطورى ؟
سپس بدون اينكه منتظر جواب وى شود، بدون اجازههشام نشست .
هشام بسيار عصبانى شد و خواست كه هشام را بهقتل برساند، اما ياران و اطرافيانش به وى گفتند :
اينجا حرمرسول خدا، واين مرد هم از علما است و او را نمى توان كشت.
هشام كه وضع را آنطورديد، رو كرد به طاووس و گفت :
اى طاووس توبا چهدل و جراءتى اين كار را انجام دادى ؟
طاووس در جواب هشام گفت:مگر چه كار كردم؟هشام با بيشترى گفت :
تو دراينجا چندعمل بى ادبانه مرتكب شدى ، يكى آنكه نعلين خود را در كنار بساط من بيرون آوردى ، واين كار در نزد بزرگان زشت است ، ديگر اينكه مرا اميرالمؤ منين نگفتى . و ديگر اينكهبدون دستور من ، در حضورم نشستى و بر دست من بوسه نزدى . طاووس گفت :من نعلين خود را به اين دليل پيش تو در آوردم كه هر روز پنج بار پيشخداوند بزرگ كه خالق همه است بيرون مى آوردم و او بر كار من خشم نمى گيرد، ودليل اينكه تو را اميرالمؤ منين نخواندم ،

اين است كه همه مردم به اميرى تو راضى
نيستند، و من اگر مى گفتم ، اميرالمؤ منين ، دروغ گفته بودم . و اما اينكه تو را به نامت وبدون لقب خواندم ، به اين دليل است كه ، خداوند بزرگ دوستان خود را با نام بدونلقب مى خواند و گفته است يا،
داود و يا يحيى و... اما دشمنان خود را به لقب ياد كرده
است و گفته : تبت يدا ابى لهب و تب . و اما اينكه دست تو را نبوسيدم ،

اين
بود كه از اميرالمؤ منين شنيدم كه گفت :
روا نيست بر دست هيچ كس بوسه زدن ، مگر
دست زن خويش بر مبناى رابطه زن و شوهرى ، و دست فرزند خويش بر اساس رحمتپدرىو ديگر اينكه بدون اجازه در پيش تو نشستم ، از على (ع ) شنيدم كه فرمود:
هر
كه مى خواهد، مردى دوزخى را ببيند، بگوئيد، در مردى نگرد كه نشسته باشد و درپيشگاه وى عده اى ايستاده باشند. هشام از دليرى طاووس سخت برآشفت و گفت :
اىطاووس مرا پندى و نصيحتى بگوى . طاووس در جواب

گفت
:
از اميرالمؤ منين شنيدم كه فرمود:
در دوزخ مارهايى هستند، هر كدام به اندازه يك كوه وعقربهايى هستند به اندازه چند شتر منتظر اميرى هستند كه با رعيت خودعدل نكند. طاووس وقتى كه اين سخن را گفت ، برخاست و از آنجا فرار كرد.

امام محمد غزالىاحياء علوم دينص 425.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #48  
قدیمی 01-23-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض كاوش و جستجو نكنيد

كاوش و جستجو نكنيد

روزى عمر بن خطاب ( رض ) در زمان خلافت خود، در شهر به گشت و گذار پرداخت .
در هنگام گشت زدن ، از خانه اى آواز و سرود و نغمه شنيد.
وى به جاى اينكه از درب آنخانه وارد شود، از پشت ديوار خانه به بالاى بام رفت و درون خانه را نگريست ، و مردىرا ديد كه با زنى نشسته و مجلس ‍ شرابخوارى هم پا بر جاست .
عمر( رض ) با تندى به ، آن مرد گفت :
اى دشمن خداى تعالى ، فكر كردى كه خداوندبزرگ چنين گناهى را بر تو خواهد بخشيد؟

مرد كه حاضر جواب بود و با خاطرآسوده به عمر( رض ) گفت :
شتاب مكن اى خليفه ، كه اگر من اين گناه كردم ، تو سه گناه نمودى .خداوند مى فرمايد،و لا تجسسو( كاوش و جستجو نكنيد) و تواين كار را كردى ، و ديگر فرموده و اتو البيوت من ابوابها به خانه ها ازدرهايشان وارد شويد و تو از بام در آمدى ، و ديگر اينكه فرموده است لا تدخلوبيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا(سوره نور آيه 27.) به خانه اى جز خانه خويش داخل نشويد، مگر اينكه آشنا شويد و سلام كنيد و تو بى اجازه داخل شدى و سلام هم نكردى .
عمر( رض ) كه در برابر سخنان به حق آن مرد، ديگرپاسخى نداشت ، به وى گفت :
اكنون اگر من تو را بخشيدم ، تو حاضرى توبه كنى؟
. آن مرد گفت :
آرى توبه مى كنم ، اگر مرا ببخشى . ديگر چنين گناهانى را انجام نخواهم داد.
آنگاه عمر( رض ) از وى در گذشت و آن مرد نيز توبه نمود.

داستانهاى كوتاه از تاريخ اسلام ص 30.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #49  
قدیمی 01-23-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض ابوذر به ربذه تبعيد شود

ابوذر به ربذه تبعيد شود

ابوذروقتى شنيد كه عثمان( رض ) بيش از اندازه احتياج ،مال اندوزى مى كند، روانه دربار او شد.
طبق معمول كهب الاخبارنيز در آنجا حضور داشت .
ابوذر وارد شد و نشست .
از هر درى سخن مى گفتند، تا اينكه به اين سخن پيامبر رسيدند كه گفته بود:
پسران ابى العاص وقتى كه به سى نفر برسند، بندگان خود را بنده خود مى كنند. ابوذر اين جمله رابه طور مفصل شرح داد.
در همين زمان اموال به جاى مانده وارثيه نقدعبدالرحمن بن عوفزهرىرا پيش عثمان ( رض ) آوردند.
وقتى كه اموال را جلوى عثمان ( رض ) ريختند از بس زياد بود،ديوارى جلوى عثمان ( رض ) و شخص ‍ روبروى او كشيدند.
عثمان( رض ) گفت : اميدوارم كه عبدالرحمن عاقبت به خير باشد.
زيرا كه او صدقه مى داد، مهماندارى مى كرد و اين همه ثروت را
مى بينيد از خود به جاى گذاشت.
كعب الاحباردر تاءييد سخنان عثمان ( رض ) گفت :
اىامير مؤ منان راست گفتى ابوذر كه با اين بدعتها و انحرافها به شدت مخالفت مى ورزيد، عصايش را بلند كرد و با شدت بر سر كعب الاحبار زد.
( در بعضى روايات آمده كه استخوان فك شترى در دست ابوذر بود وآن را به سر كعب الاحبار زد.)
به قسمتى كه خون از سرش جارى شد، و گفت :
اى يهودى زاده ! تو مى گويى ، كسى كه مرده اين مال را به جاى گذاشته ، خير دنيا و آخرت داشته است ؟
در كار خدا دروغ مى گويى و زياده روى مى كنى ؟
در صورتى كه من از پيغمبر (ص ) شنيدم كه مى گفت :
راضى نيستم بميرم و هموزن يك قيراط از من بجاى بماند.
عثمان ( رض ) ناراحت شد و گفت : ديگر نمى خواهم تو را ببينم .

ابوذر گفت : پس به مكه مى روم.
عثمان ( رض ) گفت : تو به مكه نبايد بروى.
ابوذر: مرا از خانه خدا كه مى خواهم در آنجا عبادت كنم تا زمانى كه بميرم منع مى كنى ؟
عثمان ( رض ) : بله به خدا
ابوذر: پس به شام مى روم.
عثمان ( رض ) : نه به خدا، غير از اين شهر جايى انتخاب كن.
ابوذر: نه ، بخدا قسم ، غير از اينجاهايى كه گفتم ديگر جايى را انتخاب نمى كنم ،البته اگر مرا در خانه هجرتم (در مدينه ) مى گذاشتى ، هيچكدام از اين شهرها را نمى خواستم . حالا كه اينطور است مرا به هر كجا كه مى خواهى بفرست .

عثمان ( رض ) : تو را به ربذه مى فرستم.
ابوذر در حالى كه برقى را شعف و تعجب درچشمهايش مى درخشيد، گفت :
الله اكبر، پيغمبر خدا راست گفت و هر چه را بر سر من مى آيد، خبر داد.
عثمان ( رض ) : مگر پيغمبر به تو چه گفت؟
ابوذر در جواب گفت : رسول خدا (ص ) به من خبر داد كه نمى گذارند در مكه و مدينه بمانم و در ربذه خواهم مرد و چند تن از كسانى كه از عراق به حجاز مى آيند، عهده دار خاك كردن من خواهند شد.
داستانهاى كوتاه از تاريخ اسلام ص 36.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 01-23-2010 در ساعت 11:20 PM
پاسخ با نقل قول
  #50  
قدیمی 01-23-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض عقيل در برابر برادرش على (ع(

عقيل در برابر برادرش على (ع)


يكى از كسانى كه در زمان خلافت امام على (ع ) به معاويه پيوست ،عقيل برادر امام بود.
دليل پيوستن وى به معاويه هم ، توقع غير عادلانه عقيل از سهميه بيت المال بود.
روزى از حضرت درخواست نمود كه مقدارى بر سهمش بيفزايد تا بهتر بتواند زندگيش را اداره كند.
براى اينكار مقدارى غذا آماده نمود وحضرت را به خانه خود دعوت كرد.
پس از اينكه امام به خانه وى آمد،عقيل ابراز فقر و بى چيزى نمود و از على (ع ) خواهش و تمنا كرد كه مقدارى بر حقوقش بيفزايد.
امام على (ع ) پرسيد:
پول اين غذا و طعامى كه با آن مرا دعوت نمودى ، ازكجا آورده اى ؟
عقيل در جواب امام عرض كرد:
بعضى از روزها يك درهم و نيم را خرج زندگى مى كردم و نيم درهم آن را پس انداز مى نمودم وپول اين سفره را به اين شكل جمع آورى كردم.
امام فرمود:
با اينحال و با اين حساب همان يك درهم و نيم براى خرج زندگى تو بس است .
چگونه از فقر
و تنگدستى و كمى سهم خود شكايت مى نمايى ؟
مدتى از اين ماجرا گذشت تا اين كه عقيل باز هم نزد اما رفت و در مورد افزايش سهم خودپافشارى و اصرار نمود.
امام عقيل را به درون خانه برد و آهنى را در شعله آتش گذاشت و سرخ كرد و به عقيل گفت :
بگير.
عقيل كه نابينا بود و نمى دانست كه در دست امام چيست، دست خود را جلو آورد و امام آهن گداخته را بر دست وى گذاشت.عقيل غمگين و مضطرب شد و گفت : اى برادر چرا دست مرا سوزاندى ؟
امام فرمود: تو كه تحمل اين آتش اندك را ندارى ، چگونه روا مى دارى كه من از حقوق مردم بيشتر از آنچه حق تو مى شود، به تو بپردازم و به جزاى آن عياذ بالله در آتش هميشگى آخرت گرفتار شوم؟
عقيل وقتى كه وضع را اين چنين ديد و عدالت سنگين على را لمس كرد، از آن حضرت رويگردان شده و به دمشق نزد معاويه رفت .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:06 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها