بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 04-16-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض عطار،تمثیل وسمبولیسم عرفانی(1)

عطار،تمثیل وسمبولیسم عرفانی(1)







سیّد حسن حسینی

اگر روزی ژاپنیها همت كنند و ما در برنامه‌های مخصوص كودكان و نوجوانان در یكی از شبكه‌های تلویزیونی خودمان، شاهد پخش اولین قسمت از كارتون‌ِ منطق‌الطیر باشیم، شاید دست‌اندركاران نقاشی متحرك در ایران پی به ارزشهای تصویری این منظومة عرفانی بی‌نظیر ببرند.
تمام شخصیتهای منظومه منطق‌الطیر پرندگان هستند و هر پرنده نماد یك «تیپ» بشری. سلوك این مرغان به سمت قاف و به رهبری ه‍ُدهد و گذشتن از هفت وادی و سرانجام پی بردن به این راز شگفت كه سی مرغ باقی‌مانده از آفات و بلایای راه پرفراز و نشیب سلوك، فرق و فاصلة چندانی با «سیمرغ» پادشاه مرغان‌ ـ ندارند، بدنه منظومه‌ای عرفانی را تشكیل می‌دهد كه در نهایت تفسیری مجسم و بصری از این حدیث می‌تواند بود كه:

« م‍َن‌ْ ع‍َر‌َف ن‍َف‍ْس‍َه ف‍َق‍َد‌ْ ع‍َر‌َف ر‌َب‍َّه. -- خودشناسی، پیش‌درآمد خداشناسی است » .
***
پرواضح است كه برای این داستان پرشخصیت و پرحادثه، پیامهای دیگری هم می‌توان ارائه كرد، اما قصد ما از طرح این نكته در این بحث تأكیدی جداگانه بر میل شدید عطار به داستان‌پردازی در كلیة آثار منظوم او و نیز داستان‌پردازی نمادین در منطق‌الطیر است. گفتنی است كه منظومة بلند منطق‌الطیر در بطن خود حاوی حكایات كوتاهی نیز هست كه هر از چندی ه‍ُدهد ـ رهبر و راهنمای مرغان ـ برای رفع شبهات و توجیه ضرورت سلوك برای دیگر مرغان، ارائه می‌كند.
به نظر نگارنده یك دوره مطالعه كامل آثار منظوم عطار برای قصه‌نویسان و نیز قلمزنان عرصه فیلمنامه‌نویسی می‌تواند دربردارنده تجربه‌های گران‌قیمتی باشد كه بسیاری از ما با عطش فراوان در لابه‌لای متون نقد ادبی غرب شیفته‌وار به دنبال آنها هستیم .
برای مثال داستان بلند «زن صالحه» در الهی‌نامه عطار دربردارنده تمام عناصر داستانی و شیوه‌ها و شگردهایی است كه در متون كلاسیك قصه‌نویسی بر آنها تأكید فراوان شده است و می‌توان با كمی بذل ذوق و حوصله از این داستان بلند فیلمنامه‌ای جذاب و پرنكته و مناسب برای به تصویر درآمدن‌ آماده و ارائه كرد. فیلمنامه‌ای كه قهرمان آن زن پاكدامنی است كه در نهایت به مقام اولیاء‌ اللهی می‌رسد و این زن برای رسیدن به این مقام، آزمونهای سختی را پشت سر می‌گذارد كه هر كدام از آنها برای تباه كردن یك لشكر عظیم از مردان فیزیكی كفایت می‌كند!
نگاه مثبت به زن در آثار عطار كه در میان شاعران عارف ما می‌توان گفت تقریبا‌ً به عطار اختصاص دارد، می‌تواند دستمایه ارزشمندی برای زنان كارگردان و فیلمنامه‌نویس سرزمین ما باشد و موجد آثاری كه در ذات و كردار طرفدار «زن» باشد نه در صورت و شعار. در كتاب ارزشمند مصیبت‌نامه نیز فراوان به حكایاتی برمی‌خوریم كه هم مناسب تبدیل به فیلمنامه برای نقاشی متحرك است و هم شایسته دیگر فیلمهای داستانی برای مقاطع سنی مختلف.
به نظر شما آیا حكایت زیر ـ با كمی تغییر و تبدیل ـ قابلیت فیلمنامه‌ شدن برای كارتون ـ نقاشی متحرك ـ را ندارد:

گشت پیدا یك كبوتر نازنین
رفت موسی را همی در آستین
از پ‍َس‍َش بازی درآمد سرفراز
گفت: ای موسی به من ده صید باز!
رزق من اوست از منش پنهان مدار
لطف كن روزی من با من گذار
گشت حیران موسی عمران ازین
می‌توان شد ای عجب حیران ازین
گفت این یك را امانم حاصل است
وان دگر یك گرسنه، این مشكل است!
زینهاری پیش دشمن چون كنم
هست دشمن گرسنه من چون كنم
گفت: اكنون هیچ دیگر بایدت
گوشت یا خود این كبوتر بایدت
باز گفتا: «گوشتی گر باشدم
راضی‌ام به از كبوتر باشدم!»
كاردی خواست از پی مهمان خویش
تا ببرد پاره‌ای از ران خویش
باز چون گشت ای عجب واقف ز راز
شد فرشته صورت و گم گشت باز
گفت: ما هر دو فرشته بوده‌ایم
تا ابد از خورد و خ‍ُفت آسوده‌ایم
لیك ما را حق فرستاد این زمان
تا كند معلوم اهل آسمان ـ‌
شفقت تو در امانت داشتن
رحمت تو در دیانت داشتن!


شاید نخستین اشكالی كه در زمینه فیلمنامه كردن این حكایت لطیف به ذهن می‌رسد وجود شخصیت موسی(ع) است. داستانهایی از این دست را می‌توان به راحتی با تغییر دادن شخصیت از پیامبر حق به مردی متدین و مهربان یا احیانا‌ً گذاشتن یكی از شخصیتهای عرفانی به جای آن، از شعاع «اهانت به مقدسات» دور كرد.موقعیت نمایشی یا وضعیت دراماتیكی كه عطار در حكایت كوتاه زیر به وجود می‌آورد از توانایی عطار برای خلق قصه‌هایی كه بار بصری بالایی دارند و مناسب تصویر شدن نیز هستند، حكایت می‌كند:


كشتی‌ای آورد در دریا شكست
تخته‌ای زان جمله بر بالا نشست
گربه و موشی بر آن تخته بماند
كارشان با یكدگر پخته بماند
نه ز گربه بیم بود آن موش را
نه به موش آهنگ آن مغشوش را
هر دو تن از هول دریا ای عجب
در تحیر بازمانده خشك‌لب
زهرة جنبش نه و یارای سیر
هر دو بی‌خود گشته نه شر و نه خیر!


عطار در اینجا داستان را ناتمام گذاشته و فقط از موقعیت نمایشی به دست آمده به عنوان تمثیلی برای روز قیامت استفاده می‌كند:


در قیامت نیز این غوغا ب‍ُو‌َد
یعنی آنجا نه تو و نه ما بود!


اما بر اهل فن پوشیده نیست كه این موقعیت داستانی ایجادشده، شایان بسط و توسعه بیشتر است. می‌توان ماجرای این موش و گربه را كه در میان دریای هولناك ناگزیر بر روی تخته پاره‌ای رودرروی هم قرار گرفته‌اند و از ترس دریا ـ‌ خطر مشترك ـ‌ زهره جنبیدن ندارند، ادامه داد و به نتایج متنوع و مطلوب رسانید.
فیلمنامه‌نویس قرن بیستم می‌تواند به جای موش و گربه ـ‌ نماد دو دشمن ـ‌ یك سرباز ژاپنی و یك سرباز آمریكایی را انتخاب كند و به جای تخته‌پاره، جزیره‌ای متروك در دل اقیانوسی بزرگ را قرار دهد، و این دو را از كانال حوادث دراماتیك با هم درگیر كند و در نهایت به نتیجه‌ای برسد كه با دیدگاه خود از جنگ و تأثیر آن بر انسان، سازگار باشد.

***
شخصیت «دیوانه» در منظومه‌های عرفانی و به‌ویژه در حكایاتی كه عطار می‌آورد بی‌شباهت به شخصیت «دلقك» در آثار نمایشی شكسپیر نیست. فردی كه بی‌پروا حقایق را باز می‌گوید و در همه حال از گزند بزرگ و كوچك در امان است و خندة نابی كه بر لبها می‌نشاند گاه از های‌های گریه نیز تلخ‌تر است. «دیوانه» در آثار عطار گاه با خدا هم چون و چرا می‌كند و گاه به ضرورت دیوانگی و رهایی از قید و بند‌ِ «عقل دوراندیش» سخنانش با شطحیات عارفان بزرگ، عنان بر عنان می‌رود:


شد به گورستان یكی دیوانه‌كیش
ده جنازه پیشش آوردند بیش
تا كه بر یك مرده كردندی نماز
مردة دیگر رسید از پی فراز
هر زمانی مردة دیگر رسید
تا یكی بردند دیگر در رسید
مرد مجنون گفت: بر مرده، نماز ـ‌
چند باید كرد كارست این دراز!
كی توان بر یك به یك تكبیر كرد
جمله را باید كنون تدبیر كرد
هر چه در هر دو جهان دون‌ِ خداست
بر همه تكبیر باید كرد راست
بر در هر مرده‌ای نتوان نشست
چار تكبیری بكن بر هر چه هست!!


این حكایت نغز و دلنشین همان‌گونه كه پیش از این گفته شد به علت گره‌گشایی كلامی آن ـ كه كلام و عبارتی عارفانه و زیباست ـ اگر هم به «تصویر» بدل شود تأثیر و گیرایی هنری چندانی نخواهد داشت. اما صرف آگاهی از این نحوه حكایت‌پردازی و آشنایی با ظرافتهای كلامی به یقین برای نویسندگان سودمند خواهد بود. خواننده اهل ـ به‌خصوص آن كه دغدغه نوشتن دارد ـ با خواندن حكایتهایی از این دست در مصیبت‌نامه عطار ناگاه به حكایتهایی می‌رسد كه شایستگی بسیاری برای بازنویسی به شكل داستان یا فیلمنامه امروزی دارد. مثل حكایت زیر:

خاركنی كه به سختی گذران معیشت می‌كرد روزی حضرت موسی(ع) را می‌بیند كه عازم كوه طور و گفت‌وگو با خداوند است:


دید موسی را كه می‌شد سوی طور
گفت از بهر خداوند غفور
از خدا در خواه تا هر روزی‌ام
می‌فرستد بی‌زحیری روزی‌ام


حضرت موسی(ع) به كوه طور می‌رود و پیام پیر خاركن را به حق تعالی می‌رساند. حق تعالی می‌فرماید كه به او بگو كه فقط دو حاجت می‌تواند از من طلب كند:


باز آمد موسی و گفت از خدا
نیست جز دو حاجتت اینجا روا!


اگر تا همین جای داستان به ذهن خواننده همان مشكل قدیمی یعنی حضور پیامبر خدا و از آن بالاتر صحبت با ذات حق، خطور كرده است باید گفت كه در فیلمنامه می‌توان این بخش از داستان را با توسل به شیوه‌های سنتی در كارتونهای «هزار و یك‌شبی» یعنی پیدا كردن چراغ جادو یا شیشه عمر غول و نظایر آن به شكل دیگری تأمین كرد. به لحاظ داستانی، اهمیت در روبه‌رو شدن مرد خاركن با دو آرزو است!


مرد شد در دشت تا خار آورد
و آن دو حاجت نیز در كار آورد
پادشاهی از قضا در دشت بود
بر زن آن خاركش بگذشت زود
صورتی می‌دید بس صاحب جمال
در صفت ناید كه چون شد در جوال
شاه گفتا كیست او را باركش
آن یكی گفتا كه پیری خاركش
در زمان فرمود زن را شاه دهر
تا كه در صندوق بردندش به شهر


وقتی پیر خاركش از بیابان به كلبه خود باز می‌گردد، اطفال خویش را گریان و نالان از دوری مادر می‌بیند:


دید طفلان را جگر بریان شده
در غم مادر همه گریان شده
باز پرسید او كه مادرتان كجاست
قصه پیش پیر برگفتند راست
پیر، سرگردان شد و خون می‌گریست
زانكه بی‌زن هیچ نتوانست زیست


در اینجا پیر از درماندگی به یاد دو حاجتی كه خدا به او وعده داده بود، می‌افتد. وقت آن است كه حاجت اول را از خدا طلب كند:


گفت یارب بر دلم بخشوده‌ای
وین دو حاجت را توا‌َم فرموده‌ای
یارب آن زن را كه می‌دانی همی
این زمان خرسیش گردانی همی!


پیر بعد از طلب كردن حاجت اول از خداوند، برای تدارك‌ِ نان اطفال و با اوقاتی تلخ‌تر از زهر، روانه شهر می‌شود.

شاه ستمگر هم وقتی از شكار فارغ می‌شود به خادم مخصوص دستور می‌دهد كه صندوق را بیاورد:


شاه چون در شهر آمد از شكار
گفت آن صندوق ای خادم بیار
چون در صندوق بگشادند باز
روی خرسی دید شاه سرفراز


شاه وحشت‌زده و از بیم اینكه زن، پری یا جن باشد دستور به برگرداندن «خرس» به جای اولش می‌دهد.

از آن طرف هم مرد خاركن، بعد از فروش پشته‌های خار، برای اطفال خود نان می‌خرد و به كلبه خویش بازمی‌گردد:


دید خرسی را میان كودكان
در گریز از بیم او آن طفلكان!
خاركش چون خرس را آنجا بدید
گفتیی یك تشنه صد دریا بدید


و در اینجا خاركش، حاجت دوم را هم از خدا طلب می‌كند:


گفت یارب حاجتی ماندست و بس
همچنانش كن كه بود او آن ن‍َف‍َس
خرس شد حالی چنان كز پیش بود
در نكویی گوییا زان بیش بود
چون شد آن اطفال را مادر پدید
هر یكی را دل ز شادی برپرید!!


قصه و بدنه دراماتیك آن در اینجا به پایان می‌رسد. اوضاع همچنان می‌شود كه از این پیش هم بود! اما پیر خاركش به ناسپاسی خود ‌آگاه شده و با بیدار دلی تمام پی به كیمیای قناعت می‌برد:


مرد را چون آن دو حاجت شد روا
آمد آن فرتوت غافل در دعا
ناسپاسی ترك گفت آن ناسپاس
كرد حق را شكرهای بی‌قیاس
گفت یارب تا نكو می‌داری‌ام
قانعم گر همچنین بگذاری‌ام
پیش از این از ناسپاسی می‌گداخت
قدر آن كز پیش بود اكنون شناخت!


ادامه دارد ...

فصلنامه شعرسید حسن حسینی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 04-16-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض هفت وادی عرفان و شرح آنها

هفت وادی عرفان و شرح آنها








وادی در لغت به معنی رودخانه و رهگذر آب سیل؛ یعنی زمین نشیب هموار کم درخت که جای گذشتن آب سیل باشد و هیمنطور به معنی صحرای مطلق آمده است (لطایف الغات)
در اصطلاح شیخ عطار مراحلی است که سالک طریقت باید طی کند و طی این مراحل را به بیابانهای بی زینهاری تشبیه کرده است که منتهی به کوههای بلند و بی فریادی می شود که سالک برای رسیدن بمقصود از عبور از این بیابانهای مخوف و گردنه های مهلک ناگزیر است و آنرا به وادیها و عقبات سلوک تعبیر کرده است.
به طوریکه. صوفیان مقدم در تصوف هفت مقام تصور کرده اند از این قرار:

1- مقام توبه 2- ورع 3- زهد 4- فقر 5- صبر 6- رضا 7- توکل.
و ده "حال" از این قرار:
1- مراقبه 2- قرب 3- محبت 4- خوف 5- رجا 6- شوق 7- انس 8- اطمینان 9- مشاهده 10- یقین (اللمع ص 42)- اما صوفیان قرون بعد بر این تعداد افزوده اند از جمله ابوعبدالله انصاری به ده وادی معتقد است (شرح منازل السائرین ص 198)- بیان این وادیها و اختلافات صوفیه از حوصله این شرح که بنایش بر اختصار است خارج است (جهت مزید اطلاع ر. ک. : بحث در آثار و افکار و احوال حافظ تالیف دکتر غنی ص 207 تا 227 و کتب معتبر صوفیان از قبیل رساله قشیریه و هجویری و غیره)-
عطار در مصیبت نامه پنج وادی تصور کرده است و در منطق الطیر هفت وادی. از این قرار :
1- طلب 2- عشق 3- معرفت 4- استغنا 5- توحید 6- حیرت 7- فقر و فنا و برای هر یک شرحی بسیار شیوا و دل انگیز آورده است.


طلب

: در لغت بمعنی جستن است (المصادر) و در اصطلاح صوفیان "طالب" سالکی است که از شهوت طبیعی و لذات نفسانی عبور نماید و پرده پندار از روی حقیقت براندازد و از کثرت به وحدت رود تا انسان کاملی گردد (لطایف) – آنرا گویند که شب و روز به یاد خدایتعالی باشد در هر حالی (کشف المحجوب)- در حقیقت «طلب» اولین قدم در تصوف است و آن حالتی است که در دل سالک پیدا می شود تا او را به جستجوی معرفت و تفحص در کار حقیقت و امیدارد. «طالب» صاحب این حالتست و مطلوب هدف و غایت و مقصود سالک است.



عشق

: بزرگترین و سهمناک ترین وادی است که صوفی در آن قدم می گذارد. معیار سنجش و مهمترین رکن طریقت است. عشق در تصوف مقابل عقل در فلسفه است به همین مناسبت تعریف کاملی از آن نمی توان کرد چنانکه مولانا گوید:


عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
صوفیان در توصیف آن داد معنی داده اند و نقل گفتار آنان در اینجا میسر نیست، فقط به نکته ای از آن اشاره می شود و برای توجه به کیفیت آن می توان به مراجعی که در ذیل می آید مراجعه نمود. سهروردی گوید: «عشق را از عشقه گرفته اند و عشقه آن گیاهیست که در باغ پدید آید. در بن درخت. اول، بیخ در زمینی سخت کند، پس سر برآورد و خود را در درخت می پیچد و همچنان می رود تا جمله درخت را فرا گیرد و چنانش در شکنجه کند که نم در میان رگ درخت نماند و هر غذا که بواسطه آب و هوا بدرخت می رسد بتاراج می برد تا آنگاه که درخت خشک شود.
همچنان در عالم انسانیت که خلاصه موجوداتست، درختیست منتصف القامه که آن بحبة- القلب پیوسته است وحبةالقلب در زمین ملکوت روید... و چون این شجره طیبه بالیدن آغاز کند و نزدیک کمال رسد عشق از گوشه ای سر بردارد و خود را در او پیچید تا بجایی برسد که هیچ نم بشریت در او نگذارد و چندانکه پیچ عشق بر تن شجره زیادتر می شود آن شجره منتصف القامه زردتر و ضعیف تر می شود تا بیکبارگی علاقه منقطع گردد. پس آن شجره روان مطلق گردد و شایسته آن شود که در باغ الهی جای گیرد.» (رسالة فی حقیقة العشق ص 13) «محبت چون بغایت رسد آنرا عشق خوانند و کویند که "العشق محبة مفرطه" و عشق خاص تر از محبت است زیرا که همه عشق محبت باشد اما همه محبت عشق نباشد و محبت خاص تر از معرفت است زیرا که همه محبتی معرفت است. اما همه معرفتی محبت نباشد...
پس اول پایه معرفت است و دوم پایه محبت و سیم پایه عشق. و بعالم عشق که بالای همه است نتوان رسید تا از معرفت و محبت دو پایه نردبان نسازد» (رسالة فی حقیقة العشق ص 12).
عطار در الهی نامه آورده است:
ز شهوت نیست خلوت هیچ مطلوب کسی کین سر ندارد هست معیوب
ولیکن چون رسد شهوت بغایت ز شهوت عشق زاید بی نهایت
ولی چون عشق گردد سخت بسیار محبت از میان آید پدیدار
محبت چون بحد خود رسد نیز شود جان تو در محبوب ناچیز
ز شهوت در گذر چون نیست مطلوب که اصل جمله محبوبست محبوب
(الهی نامه ص 48)
بطوریکه گفته شد صوفیان را در توصیف عشق و محبت و محبوب و تقدیم و تأخیر آنها و کیفیت این عشق و تاثیر آن در سالک و لزوم عشق در طریقت بسیار سخن رانده اند و شرح آنهمه در اینجا میسر نیست (جهت مزید اطلاع ر. ک. اللمع ص 57 و رساله قشیریه ص 143 و هجویری ص 392 و منازل السائرین قسم سابع و احیاء العلوم الدین ج 4 ص 251 تا 275 و فتوحات المکیه ج 2 ص 220 و سوانح غزالی و رساله فی حقیقة العشق سهروردی واشعة اللمعات، لمعه هفتم ص 87 و مصباح الهدایه ص 404 و حواشی نگارنده بر اسرارنامه ص 276 و 280).

معرفت

: معرفت نزد علما همان علم است و هر عالم به خدایتعالی عارف است و هر عارفی عالم. ولی در نزد این قوم معرفت صفت کسی است که خدای را به اسماء و صفاتش شناسد و تصدیق او در تمام معاملات کند و نفی اخلاق رذیله و آفات آن نماید و او را در جمیع احوال ناظر داند و از هوا جس نفس و آفات آن دوری گزیند و همیشه در سروعلن با خدای باشد و باو رجوع کند. (رساله قشیریه ص 141) جهت مزید اطلاع بر این اصطلاح ر. ک. مصباح الهدایه ص 90 ببعد و هجویری ص 341 ببعد و منازل السائرین قسم دهم و کیمیای سعادت ص 41 ببعد و فرهنگ مصطلحات عرفاء ذیل کلمه معرفت.


توحید

: در لغت حکم است بر اینکه چیزی یکی است و علم داشتن به یکی بودن آنست و در اصطلاح اهل حقیقت تجرید ذات الهی است از آنچه در تصور یا فهم یا خیال یا وهم و یا ذهن آید (تعریفات) (و نیز ر. ک. رساله قشیریه ص 134 و مصباح الهدایه ص 17 ببعد و هجویری ص 356).

تفرید: نفی اضافت اعمال است بنفس خود و غیبت از رویت آن بمطالعه نعمت و منت حق تعالی (مصباح الهدایه ص 143)- و قوفک بالحق معک (ابن عربی)
عطار گوید:
تو در او گم گرد توحید این بود گم شدن کم کن تو تفرید این بود
(ص 210 س 3761 منطق الطیر عطار)
شیخ ما (بوسعید) گفت حق تعالی فرد است او را بتفرید باید جستن تو او را بمداد و کاغذ جویی کی یابی (اسرار التوحید ص 201).
تجرید: ترک اعراض دنیوی است ظاهراً و نفی اعراض اخروی و دنیوی باطناً و تفصیل این جمله آنست که مجرد حقیقی آن کسی بود که بر تجرد از دنیا طالب عوض نباشد بلکه باعث بر آن تقرب بر حضرت الهی بود (مصباح الهدایه ص 143)- خالی شدن قلب و سر سالک است از ماسوی الله و بحکم "فاخلع نعلیک" باید آنچه موجب بُعد (دوری) بنده است از حق از خود دور کند (فرهنگ مصطلحات عرفا).

حیرت

: یعنی سرگردانی و در اصطلاح اهل الله امریست که وارد می شود بر قلوب عارفین در موقع تامل و حضور و تفکر آنها را از تامل و تفکر حاجب گردد.

(فرهنگ مصطلحات عرفا).

فقر و فنا

:

فقر: در اصطلاح صوفیان عبارتست از فقد مایحتاج الیه (تعریفات)- ابوتراب نخشبی گفت: حقیقت غنا آنست که مستغنی باشی از هر که مثل تست و حقیقت فقر آنست که محتاج باشی بهر که مثل تست (تذکرة الاولیاء ج 1 ص297 و طبقات الصوفیه ص 250- جهت مزید اطلاع بر این اصطلاح صوفیان ر. ک. شرح تعرف ج 3 ص 118 تا120).
اما فنا: در اصطلاح صوفان سقوط اوصاف مذمومه است از سالک و آن بوسیله کثرت ریاضات حاصل شود و نوع دیگر فنا عدم احساس سالک است بعالم ملک و ملکوت و استغراق اوست در عظت باریتعالی و مشاهده حق. از این جهت است که مشایخ این قوم گفته اند «الفقر سواد الوجه فی الدارین» قشریه ص 36 و هجویری ص 311 و فتوحات المکیه ج 2 ص 512 و مصباح الهدایه ص 426).

منابع:
لطایف الغات- فرهنگ مثنوی ملای روم، تدوین مولوی عبداللطیف
منطق الطیر مقامات طیور عطار نیشابوری به اهتمام سید صادق گوهرین فرهنگ مصطلحات عرفاء- تالیف سید جعفر سجادی، چاپ تهران
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 05-19-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض وادی حیرت به زبان خود عطار

بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی‌دانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمی‌دانم
گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو نایم
ولیکن ما و من گفتن به عشقت در نمی‌دانم
ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر
چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمی‌دانم
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم رهی دیگر نمی‌دانم

به هشیاری می از ساغر جدا کردن توانستم
کنون از غایت مستی می از ساغر نمی‌دانم

به مسجد بتگر از بت باز می‌دانستم و اکنون
درین خمخانهٔ رندان بت از بتگر نمی‌دانم
چو شد محرم ز یک دریا همه نامی که دانستم
درین دریای بی نامی دو نام‌آور نمی‌دانم
یکی را چون نمی‌دانم سه چون دانم که از مستی
یکی راه و یکی رهرو یکی رهبر نمی‌دانم
کسی کاندر نمکسار اوفتد گم گردد اندر وی
من این دریای پر شور از نمک کمتر نمی‌دانم
دل عطار انگشتی سیه رو بود و این ساعت
ز برق عشق آن دلبر بجز اخگر نمی‌دانم

__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 07-16-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض عطار....


عطار.....


عطار از شعرا و نویسندگان قرن ششم هجری قمری است. نام اصلی او "فرید الدین ابوحامد" بوده است و اطلاع دقیقی از سال تولد او در دست نیست و تاریخ ولادتش را از سال 513 هجری قمری تا 537 هجری قمری دانسته اند. عطار در روستای "کدکن" که یکی از دهات نیشابور بود به دنیا آمد و از دوران کودکی او جزئیات خاصی در دست نیست.
پدر عطار به شغل عطاری (دارو فروشی) مشغول بوده و "فریدالدین" هم پس از مرگ پدرش به
همین شغل روی آورد. عطار علاوه بر دارو فروشی به کار طبابت هم مشغول بود و خود در این مورد می گوید:


به داروخانه پانصد شخص بودند ----- که در هر روز نبضم می نمودند


آنچه مسلم است عطار در اواسط عمر خود دچار تحولی روحی شد و به عرفان روی آورده است.
در مورد چگونگی این انقلاب روحی داستانهایی وجود دارد که درستی آنها از نظر تاریخی معلوم نیست ولی معروف ترین آنها این است که روزی عطار در دکان خود مشغول به معامله بود که درویشی به آنجا رسید و چند بار با گفتن جمله چیزی برای خدا بدهید از عطار کمک خواست ولی او به درویش چیزی نداد .
درویش به او گفت : ای خواجه تو چگونه می خواهی از دنیا بروی؟
عطار گفت : همانگونه که تو از دنیا می روی . درویش گفت :تو مانند من می توانی بمیری؟ عطار گفت : بله ، درویش کاسه چوبی خود را زیر سر نهاد و با گفتن کلمه الله از دنیا رفت.
عطار چون این را دید شدیدا" منقلب گشت و از دکان خارج شد و راه زندگی خود را برای همیشه تغییر داد.
او بعد از مشاهده حال درویش دست از کسب و کار کشید و به خدمت عارف رکن الدین رفت که در آن زمان عارف معروفی بود و به دست او توبه کرد و به ریاضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چند سال در خدمت این عارف بود.
عطار سپس قسمتی از عمر خود را به رسم سالکان طریقت در سفر گذراند و از مکه تا ماورالنهر به مسافرت پرداخت و در این سفرها بسیاری از مشایخ و بزرگان زمان خود را زیارت کرد.

تندیس عطار نیشابوری


در مورد مرگ عطار نیز روایت های مختلفی وجود دارد و بعضی می گویند که او در حمله مغولان به شهر نیشابور به دست یک سرباز مغول کشته شد و زمان مرگ او احتمالاً بین سالهای 627 یا 632 هجری قمری بوده است.



آرامگاه عطار در نزدیکی شهر نیشابور



سنگ قبر شیخ عطار




ویژگی های آثار


عطار شاعری است که شیفته عرفان و تصوف است. کلام عطار ساده گیر است. او با سوز و گداز سخن می گوید و اگر چه در فن شاعری به پای استادانی چون سنایی نمی رسد ولی سادگی گفتار او وقتی با دل سوختگی همراه می شود بسیار تأثیرگذار است.


عطار در مثنوی "منطق الطیر" با بیان رموز عرفان، سالک این راه را قدم به قدم تا مقصود می برد.


عطار در سرودن غزل های عرفانی نیز بسیار توانا است و اندیشه ژرف او به بهترین شکل در این اشعار نمود یافته است.


عطار برای بیان مقصود خود از همه چیز از جمله تمثیلات و حکایت هایی که حیوانات قهرمان آن هستند بهره جسته است و امروزه می توان مثنوی "منطق الطیر" را یکی از مهمترین فابل ها در ادب فارسی دانست.


بدون شک عطار سرمایه های عرفانی شعر فارسی را - که سنایی آغازگر آن است- به کمال رساند و به راستی می توان گفت که عطار راه را برای کسانی چون مولوی باز کرده است.


عطار از معدود شاعرانی است که در طول زندگی خود هرگز زبان به مدح کسی نگشود و هیچ شعری از او که در آن امیر پادشاهی را ستوده باشد یافت نمی شود.


آثار


دیوان اشعار:


1- مجموعه قصاید و غزلیات عطار، که بیشتر آنها عرفانی و دارای مضمونهای بلند صوفیانه است به نام "دیوان عطار" چند بار چاپ شده است.


از میان مثنویهایی که بی گمان از اوست می توان به این آثار اشاره کرد:


2- منطق الطیر


این مثنوی، که حدود 4600 بیت دارد مهم ترین و برجسته ترین مثنوی عطار و یکی از مشهورترین مثنویهای تمثیلی فارسی است.


این کتاب که در واقع می توان آن را "حماسه ای عرفانی" نامید، عبارت است از داستان گروهی از مرغان که برای جستن و یافتن سیمرغ – که پادشاه آنهاست- به راهنمایی هدهد به راه می افتند و در راه از هفت مرحله سهمگین می گذرند.


در هر مرحله گروهی از مرغان از راه باز می مانند و به بهانه هایی یا پس می کشند تا این که، پس از عبور از این مراحل هفتگانه که بی شباهت به هفت خان در داستان "رستم" نیست، سرانجام از این گروه انبوه مرغان که در جستجوی "سیمرغ" بودند تنها "سی مرغ" باقی می مانند و چون به خود می نگرند در می یابند که آنچه بیرون از خود می جسته اند- سیمرغ- اینک در وجود خود آنهاست.


منظور عطار از مرغان، سالکان راه و از "سی مرغ" مردان خدا جویی است که پس از عبور از مراحل هفت گانه سلوک – یعنی طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا- سرانجام حقیقت را در وجود خویش کشف می کنند.




3- الهی نامه


این منظورمه در واقع مجموعه ای است از قصه های گوناگون کوتاه و مبتنی بر گفت و شنود پدری با پسران جوان خود که بیهود در جستجوی چیزهایی برآمده اند که حقیقت آن با آنچه عامه مردم از آن می فهمند تفاوت دارد.


4- مصیبت نامه


از دیگر منظومه های مهم عطار مصیبت نامه است که در بیان مصیبت ها و گرفتاری های روحانی سالک و مشتمل است بر حکایت های فرعی بسیار که هر کدام از آنها جذاب و خواندنی است.


در این منظومه شیخ نیشابور خواننده را توجه می دهد که فریفته ظاهر نشود و از ورای لفظ و ظواهر امر، به حقیقت و معنی اشیا پی ببرد.


5- مختار نامه


عطار یکی از شاعرانی است که به سرودن رباعیات استوار و عمیق عارفانه و متفکرانه مشهور بوده است.


رباعیات وی گاهی با رباعیات خیام، او بسیار نزدیک شده و همین امر سبب گردیده است که بسیاری از آنها را بعدها به خیام نسبت دهند و در مجموعه ترانه های وی به ثبت برسانند.


همین آمیزش و نزدیکی فکر و اندیشه، کار تمیز و تفکیک ترانه های این دو شاعر بزرگ نیشابوری را دشوار کرده است.


6- تذکرة الاولیا


عطار از آغاز جوانی به سرگذشت عارفان و مقامات اولیای تصوف دلبستگی زیادی داشته است.


همین علاقه سبب شده است که او سرگذشت و حکایات مربوط به نودو هفت تن از اولیا و مشایخ تصوف را در کتابی به نام تذکرة الاولیا گردآوری کند.


بیش از او در کتاب کشف المحجوب هجویری و طبقات الصوفیه عبدالرحمان سُلَمی نیز چنین کاری صورت گرفته است. اگر چه این دو کتاب به علت قدیمی تر بودن همیت دارند ولی تذکرة الاولیای عطار، نزد فارسی زبانان شهرت بیشتری پیدا کرده است. این کتاب در سالهای آخر سده ششم یا سالهای آغاز سده هفتم هجری تألیف شده است.


مابقی آثار عطار نیشابوری :


اسرارنامه
اشترنامه
بلبل‌نامه
بیان ارشاد (مفتاح‌الاراده)
بی‌سرنامه
پندنامه
جواهرنامه
جوهرالذات
حیدرنامه
خسرونامه
سی‌فصل
شرح‌القلب
گل و هرمز
لسان‌الغیب
مظهرالعجایب
نزهت‌الاحباب
هیلاج‌نامه
وصلت‌نامه
ولدنامه
اخوان‌الصفا



نمونه آثار




نمونه ای از شعر عطار


دریغا


ندارد درد ما درمان دریغا ----- بماندم بی سرو سامان دریغا


در این حیرت فلک ها نیز دیری است----- که میگردند سرگردان دریغا


رهی بس دور میبینم در این ره----- نه سر پیدا و نه پایان دریغا


چو نه جانان بخواهد ماند و نه جان----- ز جان دردا و از جانان دریغا


پس از وصلی که همچون یاد بگذشت ----- در آمد این غم هجران دریغا


***


نمونه ای از نثر عطار از "تذکرة الاولیاء"


حکایتی از ذوالنون مصری


نقل است که جوانی بود و پیوسته بر صوفیان انکار کردی.
یک روز شیخ انگشتری خود به وی داد و گفت: "پیش فلان نانوا رو و به یک دینار گرو کن".
انگشتری از شیخ بستد و ببرد. به گرو نستدند. باز خدمت شیخ آمد و گفت: "به یک درم بیش نمی گیرند".
شیخ گفت: "پیش فلان جوهری بر تا قیمت کند." ببرد. دو هزار دینار قیمت کردند. باز آورد و با شیخ گفت. شیخ گفت: "علم تو با حال صوفیان، چون علم نانواست بدین انگشتری". جوان توبه کرد و از سر آن انکار برخاست.


حکایتی از بایزید بسطامی


نقل است که شیخ را همسایه ای گبر بود و کودکی شیرخواره داشت و همه شب از تاریکی می گریست، که چراغ نداشت.
شیخ هر شب چراغ برداشتی و به خانه ایشان بردی، تا کودک خاموش گشتی.
چون گبر از سفر باز آمد، مادر طفل حکایت شیخ باز گفت. گبر گفت: "چون روشنایی شیخ آمد، دریغ بُوَد که به سر تاریکی خود باز رویم".
حالی بیامد و مسلمان شد.


منبع : سایت رشد و ویکی پدیا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 01:59 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها