بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ

فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #51  
قدیمی 01-23-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض ابوذر و معاويه

ابوذر و معاويه


در دوره خلافت عثمان(رض) ، ابوذر مدتى از مدينه به شام تبعيد شد، تا اينكه صدايش وپيامش خاموش گردد.
اما برعكس در شام با زمينه آماده ترى كه داشت ، بهتر به فعاليت پرداخت ، او هر روز در شام ميان مردم مى گشت و مى گفت :
اى گروه توانگر، باتهيدستان و فقيران مساوات كنيد.
آنان كه سيم و زر مى اندوزند و در راه خداانفاق نمى كنند، بشارت بده كه آن آتشى خواهد شد و پيشانى و پشت و پهلوى آنها راداغ خواهد زد.
او هميشه بين مردم محروم مى گشت و اينگونه سخنان را تكرار مى كرد، تا اينكه فقيران ومحرومان آگاه و بيدار گشتند و عليه غارتگران دست به اعتراض و شورش زدند.
كار به جايى رسيد كه پولداران از فقيران نزد معاويه شكايت بردند.
معاويه هم كه ازاعمال ابوذر باخبر بود، شبانه براى ابوذر هزار دينار فرستاد تا شايد ابوذرپول را بگيرد و صدايش درنيايد.
خلاصه معاويه
خيال كرد كه با آن پول مى تواند ايمان و اعتقاد ابوذر را به سازش و تسليم بكشاند.
كه ماءمور معاويه آن هزار دينار را براى ابوذر آورد، وى پولها را گرفت و همه آن هزاردينار بين مستحقان پخش كرد.
معاويه كه وضع را اين چنين ديد از ماجرا با اطلاع شد وابوذر را هم همانطور كه هميشه بود، ديد، همان ماءمور را احضار كرد و گفت :
برو نزد ابوذر بگو هزار دينار را كه من به تو داده ام معاويه از من درخواست كرده است، زيرا براى كسى ديگر بوده و من اشتباها به تو داده ام ، در صورتيكه براى تو نبوده و شما اگر آن مقدار پول را به من باز نگردانيد، از طرف معاويه مورد آزار و بازخواست قرار خواهم گرفت . ماءمور معاويه هم همانطور كه به وى سفارش كرده بود، به خانه ابوذر آمد و همان سخنان را به او گفت ابوذر در جواب سخنان ماءمور معاويه به وى گفت :
اى فرزند به او بگو كه يك دينار هم از آن مبلغ نزد من نمانده است . و از او بخواه تاسه روز به من مهلت دهد، تا من هر چه به مردم داده ام پس ‍ بگيرم و به تو بازگردانم .
ماءمور معاويه نزد وى بازگشت و سخنان ابوذر را باز گفت .
معاويه هم فهميد كه ابوذر راست مى گويد و همه آن هزار دينار را به فقيران بخشيده است .
پس از مدتى فكركردن ، راه چاره اى نيافت و ناچار نامه اى به عثمان ( رض ) نوشت و در آن گفت :
ابوذر برعليه من شوريده و سخت گرفته و فقرا هم به او پيوسته اندعثمان (رض) هم در جواب معاويه از وى خواست تا ابوذر را مجددا به مدينه بازگرداند.
معاويه هم او را با شترىبدون پالان به مدينه فرستاد.

ابن اثيرتاريخ كامل ايران و اسلام ترجمه عباس خليلى ج 3 ص 189.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #52  
قدیمی 01-23-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض معاويه انتقام عمرو بن حمق را از همسرش مى ستاند

معاويه انتقام عمرو بن حمق را از همسرش مى ستاند


پس از آنكه حجر بن عدى كشته شد و همراهانش كه از جمله همين عمروبن حمق بود فرارى ومتوارى شدند،
معاويه دستور داد، همسر عمرو آمنه دختر شريد را اسير نموده ، بشام بفرستند،
اين زن به جرم اينكه شوهرش از مخالفان معاويه است در شام زندانى شده دوسال گذشت تا آنكه شوهرش عمرو كشته شد؛ معاويه سر او را در زندان براى همسرشفرستاد و به قاصد گفت :
سر را در دامن آمنه بيفكن و كاملا به هوش باش تا چه مى گويد، آنگاه گفته هايش را براى من بگو.
آمنه دو سال است كه در زندان به سر مى برد و از شوهر خود كمترين خبرى ندارد،ناگهان وجود چيزى را در دامنش احساس مى كند وقتيكه متوجه شد سر بريده است مدتى برخود لرزيد؛ به رسم زنان عرب كه هنگام سختى و مصيبت دست بالاى سر مى گذارند وفرياد مى كشند، او هم دست بالاى سر برد و آهى سوزان كه از سختى مصيبت حكايت مى كرد از جگر بر كشيد و از ظلم و ستم حكومت ناليده آنگاه گفت :
واى بر شما پس از آنكه مدتى او را از من دور ساختيد و متواريش نموديد اكنون سر بريدهاش را برايم به هديه آورده ايد، اى همسر عزيزم خوش ‍ آمدى كه تاكنون من تو را ترك نكردم و هرگز هم تو را فراموش نمى كنم .
سپس توسط قاصد برايش پيام فرستاد كه :
اى معاويه خدا فرزندت را يتيم و خانه ات را خراب كند، و هرگز تو را نيامرزد،
چون قاصد سخنان آمنه را براى معاويه نقل كرد، معاويه او را احضار كرد و گفت :
آيا تو چنين سخنانى را گفته اى ؟
آمنه گفت :
بلى من گفته ام نه انكار مى كنم و نه عذر مى طلبم .
آرى خيلى نفرين كردم كه خداوند در
كمين گناهكاران و سركشان است و او تو را كيفرى سخت خواهد داد.
معاويه گفت : از شام خارج شو تا ديگر تو را در اينجا نبينم .
آمنه از شهر خارج شد و چون به شهر حمص رسيد به مرض طاعون از دنيا رفت .


پيامبر و ياران ج 5 ص 52.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #53  
قدیمی 01-23-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض شراب در كاسه سر عاصم

شراب در كاسه سر عاصم


در جريان جنگ احد، طلحه بن ابى طلحه عبدرى ، همسر خود را سلافه دختر سعد بن شهيد انصارى را با خود به جنگ با مسلمين آورده بود.
در روز جنگ دو پسر اين زن بنامهاىمسافع بن طلحه و جلاس بن طلحه بعد از پدر و عموى خود پرچم كفار را بدست گرفتندو هر چهار نفر به قتل رسيدند و هر يك از اين دو برادر كه نزد مادرشان سلافه آوردنداز ايشان مى پرسيد كه پسرجان چه كسى تو را از پاى در آورد؟
پسر گفت : مردى كه از تير وى از پاى در آمدم.
همى گفت : بگير كه منم پسرابوالافلح.
اينجا بود كه مادرش نذر كرد تا در كاسه سر عاصم بن ثابت بن ابى الافلح شراب بنوشد.
در ماه صفر سال چهارم هجرت گروهى از دو طايفه عضل و قاره نزد پيامبر آمدند و اظهار اسلام كردند و چند نفر مبلغ خواستند و پيامبر اكرم شش نفر را به همراه آنها فرستاد و از جمله عاصم بود اما آنها در بين راه خيانت كرده خواستند آنها را به كفار تسليم نموده چيزى بگيرند ولى عاصم و دو نفر از دوستانش
گفتند: به خدا قسم كه ما عهد و پيمان مشركى را هرگز نخواهيم پذيرفت و آنگاه به جنگ
پرداختند تا به شهادت رسيدند.
آنها مى خواستند سر عاصم را از سر جدا كنند و براىسلافه بفرستند تا در كاسه سر او شراب بنوشد.
اما زنبوران بسيار چنان پيرامون پيكرش را گرفتند كه اين كار امكان پذير نشد و منتظر ماندند تا شب برسدآنگاه سرش را از تن جدا كنند.
اما شبانه آب رودخانه پيكر عاصم را برد و كسى بر آندست نيافت و بدين جهت بود كه عاصم راحمى الدبر لقب دادند و بدين ترتيب خداىتعالى كاسه سر عاصم را از دست سلافه نجات داد.


دكتر آيتى تاريخ پيامبر اسلام ص 315 و 353.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #54  
قدیمی 01-23-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض خبيب در قتلگاه

خبيب در قتلگاه


در ماه صفر سال چهارم هجرت بر اثر خيانت دو طايفه عضل و قاره خبيب بن عدى از ياران رسول گرامى اسلام اسير گرديد.
حجير بن ابى اهاب
او را براى عقبه بن حارث بن عامر بن نوفل به هشتادمثقال طلا با پنجاه شتر خريد تا او را به جاى پدر خود حارث بن عامر كه در جنگ بدربدست خبير كشته شده بود بكشد.
ماريه كنيز حجير كه اسلام آورده است ، مى گويد:
خبيب در خانه من زندانى بود، روزى به سوى او گردن كشيدم ديدم كه خوشه انگور بزرگى به دست دارد و مى خورد.
با آنكه روى زمين خدا انگور سراغ نداشتم كه خورده شود.
خبيب را بالاى چوبه دار برافراشتند و چون او را محكم به چوبه دار بستند گفت :
خداياما پيام پيامبرت را رسانديم ، اكنون در اين بامداد او را از وضع ما باخبر ساز سپس گفت :
خدايا به حساب يكايك اينان برس و ايشان را دسته دسته بكش و از ايشان احدى راباقى مگذار.
به او گفتند:
از اسلام برگرد تا تو را رها كنيم ،
گفت : بخدا قسم كه اگر آنچه برروى زمين است به من بدهيد از اسلام برنمى گردم .
سپس گفتند: دوست دارى كه محمد بهجاى تو باشد و تو در خانه خود نشسته باشى ،
گفت : به خدا قسم دوست ندارم خارىبه تن محمد فرو رود و من در خانه آسوده باشم .
پس روى او را از قبله برگرداندند، گفت :
چرا روى مرا از قبله مى گردانيد؟ خدايا من كه جز روى دشمن نمى بينم خدايا اينجا كسى نيست كه سلام مرا به پيامبرت برساند پس تو خود سلام مرا به او برسان .
رسول خدا همچنان كه با اصحاب خود در مسجد مدينه نشسته بودحال وحى به دست او داد و گفت :
عليه السلام و رحمه الله و بركاته سپس گفت اينك جبرئيل است كه سلام خبيب را به من مى رساند.
سپس چهل پسر از فرزندان كشته هاى بدر را فرا خواندند و به دست هر كدام نيزه اى دادند تايكباره ، بر خبيب حمله بردند و روى او به طرف كعبه برگشت و گفت الحمدلله سپس يكى از كفار نيزه اى به سينه اش كوبيد كه از پشتش درآمد و ساعتى با ذكر خدا و حمد زنده بود و شهادت يافت.


آيتى تاريخ پيامبر اسلام ص 355.


ابوسفيان گفت :
من كسى را نديده ام
به اندازه ياران محمد كسى را دوست داشته باشند كه آنها محمد را دوست بدارند.


ابن اثير تاريخ كامل ايران و اسلام ج 1 ص 188.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #55  
قدیمی 01-24-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

ماه رمضان شاه عباس را از مرگ نجات داد

شاه اسماعيل دوم يكى از شاهان خونريز صفويه از ترس اينكه مبادا كسى ادعاىسلطنت كند عده زيادى بيگناه و حتى طفلان زيادى را به قتل رساند.
در آن زمان شاه عباس شش ساله بود و اسما در هرات حكومت مى نمود اما به واسطه پيش آمدن ماه رمضان كشتن شاه عباس را تا آخر ماه به تعويق انداخت اما اين كارباعث گرديد تا قبل از فرا رسيدن پايان ماه مبارك رمضان ، شاه اسماعيل در گذرد و شاه عباس از مرگ حتمى نجات يابد.

عبدالله رازى تاريخ كامل ايران ص 418.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #56  
قدیمی 01-24-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض حذيفه در ميان سپاه دشمن

حذيفه در ميان سپاه دشمن

در جريان جنگ احزاب شبى رسول اكرم (ص ) رو به اصحاب كرد و فرمود :
كدام مرد است كه برخيزد و نگرد كه دشمن چه كرده است و سپس باز گردد تا از خدا بخواهم كه در بهشت رفيق من باشد.
كسى از شدت ترس و گرسنگى و سردى برنخاست و چون احدى داوطلب نشد،رسول خدا حذيفه بن يمان را فرا خواند و فرمود:

اى حذيفه برو در ميان دشمن ببين چه مى كنند، اما دست به كارى نزن تا نزد ما برگردى .
حذيفه مى گويد:
رفتم و در ميان دشمن وارد شدم ، ديدم كه باد، نه ديگى براى ايشان گذاشته و نه آتشى و و نه خيمه اى ،
پس ابوسفيان برخاست و گفت :
اى گروه قريش هر كسى بنگرد همنشين او كيست؟
حذيفه مى گويد من با شنيدن اين سخن بدست مردى كه در طرف راستم نشسته بود زده وگفتم : تو كيستى ؟
گفت : معاويه بن ابى سفيان ، پس متوجه دست راستم شده و دست كسى كه طرف چپم نشسته بود گرفته و گفتم : تو كيستى ؟ گفت عمرو بن عاص !!!
سپس گفت : اى گروه قريش بخدا اين سرزمين جاى ماندن نيست و اسب و شترى براى ماباقى نگذارد و همگى هلاك شدند... .
باد و طوفان هم كه مى بينيد چه مى كند نه ديگى بر سر بار گذاشته و نه آتشى به جاى نهاده و نه خانه و چادرى سر پا مانده بسوى مكه كوچ كنيد كه من حركت كردم .
اين رابگفت و بر شتر خويش كه زانويش هنوز باز نكرده بود سوار شد و تازيانه بر او زدكه برخيزد و شتر سه بار بر زمين خورد تا بالاخره از جاى برخاست و ابوسفيان همانطور كه سوار بود زانوى شتر را باز كرد.
حذيفه گويد:
اگررسول خدا (ص ) به من نسپرده بود كه كار ديگرى نكنى همان ساعت من به خوبى ميتوانستم ابوسفيان را با نيزه بزنم .

سيره اين هشام ، ترجمه سيد هاشم رسولى كتابخانه اسلاميه تهران 1368 ج 2 ص 172.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #57  
قدیمی 01-24-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

تهور شاه عباس

شاه عباس صفوى شخصى شجاع و تهور بود، چنانكه وقتى بعد از جنگ با چغاله زاده هنگام شب اسيرى را نزد او آوردند او دستور كشتن وى را صادر نمود.
اسير از بيم جان دست به خنجر كرده و به شاه عباس حمله نمود و در اين گيرودار غفلتا چراغها خاموش گرديد و امراء را خوف مستولى گشت .
در آن ميان شاه عباس آواز داد كه آسوده باشيد او رابگرفتم و بدين ترتيب شاه عباس توانست خود را از گزند خنجر اسير خشمگين رها سازد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #58  
قدیمی 01-24-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض شاه بد عاقبت....

شاه بد عاقبت

سلطان محمد خوارزمشاه يكى از معروفترين پادشاهان سلسله خوارزمشاهى است ،
وىدر ايام سلطنت خود فتوحات چشمگيرى داشت اما در برابر سپاهيان مغول روحيه خود را از دست داد و از شهرى به شهر ديگر فرار مى نمود عاقبت به كناردرياى مازندران رسيد و به يكى از روستاهاى كوچك پناه برد،
يكى از مورخين در موردروزهاى آخر عمر اين پادشاه مى نويسد:
به مسجد حاضر مى شد و پنج نماز جماعت مى گذارد و جهت وى قرآن مى خواندند و او مى گريست و نذرها مى كرد و با خداوند سبحانه تعالى عهدها تقديم مى داشت كه اگر سلامت يابدعدل كند...
ناگاه مغول بر آن ديه هجوم كردند سلطان در كشتى نشست ، كسى را تيرباران كردند و جمعى در آب رفتند تا مگر سلطان را توانند بازگردانند.
از كسانى كه در كشتى بودند شنيدم كه مى گفتند:
ما كشتى مى رانديم و سلطان خود رنجور بود و ذات الجنب بر وى مستولى شده بود.
همى گريست و مى گفت : از چندين زمينهاى اقاليم كه ملك خود گرفته امروز دو گز زمين يافت نخواهد شد كه در آنجا گورى بكاوند و اين بدن بلا ديده را دفن كنند.
آنگاه كه به جزيره رسيد شادى تمام بدو راه يافت ، تنها و بيچاره آواره آنجاماند،
اهل مازندران جمعى بودند كه او را به ماكول مدد مى كردند و التماس و آرزويى كه داشت به وى مى رسانيدند.
آرى در آن روزها هر كه خورش مى آورد توقيعى به منصب بزرگ واقطاع معتبر به وى مى داد و بسيار بودى كه مردم براى خود توقيعها مى نوشتند، چه پيش سلطان كاشف يافت نمى شد،
چون انفاس معدود بر سلطان آخر آمد و هنگام رحلت از اين جهان رسيد مهتر مهتران او را غسل داد و چادرى كه او را در آن به گور نهند دست نداد (كفن يافت نشد) يكى از نزديكان كفن او را به ضرورت از پيراهن خود تهيه نمود و در اين جزيره دفن گرديد.

سيرت جلال الدين منكبرنى ص 70.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #59  
قدیمی 01-24-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض شيخ احمد ويوز مرده


شيخ احمد ويوز مرده

شيخ احمد و شيخ محمد دو برادر بودند كه در قريه اسفنجر زندگى مى كردند وسپس به شهر يزد مهاجرت كردند و مورد توجه خاص و عام قرار گرفتند.
درباره شيخ احمد حكايات زيادى نقل مى كنند و از آن جمله :
يكى از يوزداران سلطان قطب الدين ، روزىنزد شيخ آمده اظهار داشت :
كه دوش يكى از يوزها مقصود (يوز پلنگ مى باشد كه در قديم آنرا اهلى كرده و درمنزل نگهدارى مى كردند ).
در چاه آب افتاد و مرده هر گاه سلطان بر آن آگاه گردد مرا تعذيب خواهد كرد من ديدم آقاى من و همه بزرگان به شما عرض حاجت مى كنند از اينرو چاره كار از شما مى جويم ،
شيخ پس ازانديشه و فكرى عميق مى گويد:
از دروازه اى كه براه خراسان است برو شايد يوزىبيابى و بگيرى و بجاى آن ببندى و از بازخواست برهى ،
آن مرد با عقيده كامل بدان راه رفته قدرى از شهر دور شد بپاى تپه ای مى رسد مى بيند يوزى باكمال آرامى در جوارتپه ميخرامد.
بى هراس نزد او رفته او را مى گيرد و از فرط شگفتى و تعجب زبان به تكبير گشوده و از آن زمان آن تپه به تپه الله اكبر مشهور مى شود و بالاخره يوز را به شهر آورده بجاى يوز مرده مى گذارد و از دغدغه مى رهد و پس از چند روز قضيه مكشوف شده ،
سلطان بر آن وقوف مى يابد و بر ارادتش مى افزايد.
مسجد روضه محمديه (حظيره ملاى يزد) از بناهاى اوست وقريه احمد آباد اردكان از مستحدثات وى مى باشد كه بر مسجد مذكور وقف نموده است
. وفات شيخ احمد در سال 635 هجرى قمرى ذكر نموده اند.

آيتى . عبدالحسين تاريخ يزدچاپخانه گل بهار يزدسال 1317 ص 106.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #60  
قدیمی 01-24-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

اختلاف در ميان دشمن

در جريان جنگ خندق ده هزار سپاهى مدينه را محاصره كردند.
يهود بنى قريضه نيزپيمان با پيامبر اكرم (ص ) را شكستند و به مشركين پيوستند.
در اين زمان شخصى به نام نعيم بن مسعودنزد رسول خدا آمد و گفت :
اى رسول خدا من اسلام آورده ام اما قبيله من هنوز از اسلام من بى خبرند به هر چه مصلحت مى دانى مرا دستور ده .
رسول خدا فرمود:
تا مى توانى دشمن را از سر ما دور ساز.
نعيم نزد بنى قريضه كه در جاهليت نديمشان بود رفت و گفت :
قريش و غطفان مانند شمانيستند.
آنها اگر فرصتى بدست آوردند كار محمد را مى سازند و اگر جز آن پيش آيدبه سرزمين خود بازمى گردند و شما را در شهر خود با محمد تنها مى گذارند و شمااگر تنها مانديد قدرت مقاومت با او را نداريد پس در جنگ با قريش و غطفان همراه شان نباشيد.
مگر اينكه اشرافيان را گروگان بگيريد كه به عنوان وثيقه نزد شما باشند.
بنى قريضه گفتند:
راست مى گويى سپس نزد قريش آمد و گفت :
از دوستى من با خود ومخالفت من با محمد نيك باخبرند.
اكنون مطلبى شنيده ام كه مى خواهم با شما بگويم . امابايد اين راز را نهفته داريد و مرا رسوا نسازيد.
گفتند: بسيار خوب ،
گفت : بدانيد كه يهوديان از عهد شكنى با محمد پشيمان شده اند و نزد وى فرستاده اند كه ما پشيمان شده ايم ، آيا ممكن است كه از دو قبيله قريش و غطفان مردانى از اشرافشان را بگيريم و آنها راتحويل دهيم كه گردن زنند و سپس عذر ما را بپذيرى ماقول مى دهيم تا پايان جنگ و نابود ساختن بقيه با تو همراه باشيم .
محمد هم پيشنهادشان را پذيرفته است .
مواظب باشيد كه اگر از طرف يهود مردانى به عنوان گروگان از شما خواستند، يك مرد هم به آنان تسليم نكند.
سپس نزد غطفان رفت و آنچه به قريش گفته بود به آنها نيز گفت و آنها را ازتحويل مردان به بنى قريضه بر حذر داشت .
ابوسفيان با چند نفر از بزرگان قريش نزد بنى قريضه آمدند و گفتند:
ما مانند شما در خانه خويش نيستيم و اسب و شترمان ازدست مى رود پس در كار جنگ شتاب كنيد و با ما همراهى كنيد تا همداستان بر محمد بتازيم .
يهوديان پاسخ دادند:
امروز شنبه است و ما در چنين روزى دست به كارى نمى زنيم وعلاوه بر اين ما با محمد نمى جنگيم مگر آن كه عده اى از مردان خود را بعنوان گروگان به ما بدهيد تا در دست ما باشند و ما با آسودگى خيال با محمد به جنگ پردازيم .
ابوسفيان به نزد قريش آمد و جريان را بگفت و قريش و غطفان گفتند:
نعيم بن مسعودراست مى گفت و آنگاه نزد بنى قريضه فرستادند و گفتند:
ما يك مرد هم از مردان خود به شما گروگان نمى دهيم بنى قريضه با شنيدن اين پيام با خود گفتند:
راستى كه نعيم بن مسعود راست مى گفت و اينان مى خواهند ما را به جنگ وادار كنند و اگر فرصتى به دست آورند از آن استفاده كنند و اگر جز آن بود به ديار خود بازگردند و ما را درمقابل مسلمين بگذارند.
پس به قريش و غطفان پيام فرستادند تا گروگان ندهيد همراه شما نمى جنگيم و بدين ترتيب خداى متعال آنها را از يارى يكديگر باز داشت و كفارناگزير به مكه بازگشتند و يهود بنى قريضه نيز به دست مسلمين قتل عام گرديدند.

آيتى تاريخ پيامبر اسلام ص 400.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 03:37 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها