بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 11-19-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



هر کس ، عاشق شد
عاشق نيست ؛
هر کس ، عاشق ماند
عاشق است.
افسوس که دير فهميدم
ولی هنوز ، مفهوم عشق را نفهميدم.
................
عاشق شده ای ــ
تو گفتی .
عاشق نمانده ای ــ
من ماندم.
اکنون ،
تو رفته ای ؛
افسوس ، در قلبم ــ
تو مانده ای.
عاشق نماندی ــ
من ماندم ؛
عاشق نبودی ــ
من بودم.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از behnam5555 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #2  
قدیمی 11-19-2011
ROJINAjoON آواتار ها
ROJINAjoON ROJINAjoON آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Oct 2011
محل سکونت: tehran
نوشته ها: 442
سپاسها: : 905

904 سپاس در 533 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

در این بن بست...
دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی "دوستت دارم"
دلت را می بویند
روزگار غریبی ست،نازنین!
و عشق را
کنار تیرک راهبند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ و سرما
آتش را
به سوختبار سرود و شعر
فروزان می دارند.
به اندشیدن خطر مکن.
روزگار غریبی ست،نازنین!
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاه ها
مستقر.
با کنده و ساطوری خون آلود
روزگار غریبی ست،نازنین!
و تبسم را بر لب جراحی می کنند
و ترانه را
بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن ویاس
روزگار غریبی ست نازنین!
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.


شاملو
__________________

چه کسی میتواند با دختران شرقی دوئل کند؟!
وقتی نگاهشان...
دست ها را از حرکت باز می دارد!!

پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از ROJINAjoON سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #3  
قدیمی 11-22-2011
ROJINAjoON آواتار ها
ROJINAjoON ROJINAjoON آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Oct 2011
محل سکونت: tehran
نوشته ها: 442
سپاسها: : 905

904 سپاس در 533 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

آه اي زندگي منم که هنوز
با همه پوچي از تو لبريزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگريزم

همه ذرات جسم خاکي من
از تو، اي شعر گرم، در سوزند
آسمانهاي صاف را مانند
که لبالب ز بادهء روزند

با هزاران جوانه مي خواند
بوتهء نسترن سرود ترا
هر نسيمي که مي وزد در باغ
مي رساند به او درود ترا

من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهاي رويايي
در دو دست تو سخت کاويدم
پر شدم، پر شدم، ز زيبائي

پر شدم از ترانه هاي سياه
پر شدم از ترانه هاي سپيد
از هزاران شراره هاي نياز
از هزاران جرقه هاي اميد

حيف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمني نظر کردم
پوچ پنداشتم فريب ترا
ز تو ماندم، ترا هدر کردم

غافل از آن که تو بجائي و من
همچو آبي روان که در گذرم
گمشده در غبار شوم زوال
ره تاريک مرگ مي سپرم

آه، اي زندگي من آينه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ من بنگرد در من
روي آئينه ام سياه شود

عاشقم، عاشق ستارهء صبح
عاشق ابرهاي سرگردان
عاشق روزهاي باراني
عاشق هر چه نام تست بر آن

مي مکم با وجود تشنهء خويش
خون سوزان لحظه هاي ترا
آنچنان از تو کام مي گيرم
تا بخشم آورم خداي ترا!


فروغ



__________________

چه کسی میتواند با دختران شرقی دوئل کند؟!
وقتی نگاهشان...
دست ها را از حرکت باز می دارد!!

پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از ROJINAjoON سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #4  
قدیمی 11-22-2011
Saba_Baran90 آواتار ها
Saba_Baran90 Saba_Baran90 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2011
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 902
سپاسها: : 10,211

6,252 سپاس در 1,423 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

تمام دلتنگیم را بر دامن ابری گره خواهم زد
و خیس در ردیف غروب می ایستم
به انتظار تو
خوب می دانم که سهم من
لبخندی
بیش نیست...
__________________
I know that in the morning now
I see ascending light upon a hill
Although I am broken, my heart is untamed, still
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از Saba_Baran90 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #5  
قدیمی 11-22-2011
Saba_Baran90 آواتار ها
Saba_Baran90 Saba_Baran90 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2011
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 902
سپاسها: : 10,211

6,252 سپاس در 1,423 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

من گذر خواهم کرد
روزی از شهر تماشایی عشق
تکه ای از دل خود در دستم
و به هر رهگذری خواهم گفت
ذره ای عشق، کمی عاطفه، قدری ایمان
به من خسته تنها بدهید
تا که شاید شب من
صبح را دریابد
....
__________________
I know that in the morning now
I see ascending light upon a hill
Although I am broken, my heart is untamed, still
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از Saba_Baran90 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #6  
قدیمی 11-23-2011
مهبا آواتار ها
مهبا مهبا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال بخش کرمانشاه
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: سرپل ذهاب
نوشته ها: 712
سپاسها: : 1,370

1,384 سپاس در 473 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

عادت کرده ام
تنها توی کافه ای بنشینم
از پشت پنجره.
آدمها را ببینم
قهوه ای تلخ بنوشم
و تا خانه
با نبودنت
پیاده راه بروم
__________________

چای داغی که دلم بود به دستت دادم...آنقدر سرد شدم ...از دهنت افتادم


پاسخ با نقل قول
3 کاربر زیر از مهبا سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #7  
قدیمی 11-23-2011
مهبا آواتار ها
مهبا مهبا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال بخش کرمانشاه
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: سرپل ذهاب
نوشته ها: 712
سپاسها: : 1,370

1,384 سپاس در 473 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

اینطور نمیشود


باید یک غریق نجات همیشه همراهم باشد



غــرق در فـکرت شدن اصلا دست خودمــ نیست.....
__________________

چای داغی که دلم بود به دستت دادم...آنقدر سرد شدم ...از دهنت افتادم


پاسخ با نقل قول
4 کاربر زیر از مهبا سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #8  
قدیمی 11-24-2011
Saba_Baran90 آواتار ها
Saba_Baran90 Saba_Baran90 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2011
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 902
سپاسها: : 10,211

6,252 سپاس در 1,423 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نقل قول:
نوشته اصلی توسط مهبا نمایش پست ها
اینطور نمیشود


باید یک غریق نجات همیشه همراهم باشد

غــرق در فـکرت شدن اصلا دست خودمــ نیست.....
مهبا جون کاش می تونستم به جای یه تشکر به اندازه قشنگی این جمله برات تشکر بفرستم
-----------------------------------
فراموش کنید آنچه را نمی توانید به دست آورید و به دست آورید آنچه ره نمی توانید فراموش کنید!
------------------------------------------------
ای کاش حرف زدن هم مثل حرف شنیدن آسان بود!
__________________
I know that in the morning now
I see ascending light upon a hill
Although I am broken, my heart is untamed, still
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از Saba_Baran90 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #9  
قدیمی 11-23-2011
فرگل آواتار ها
فرگل فرگل آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: كرمانشاه
نوشته ها: 1,524
سپاسها: : 2,541

1,575 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

پاسخ با نقل قول
3 کاربر زیر از فرگل سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #10  
قدیمی 11-24-2011
ROJINAjoON آواتار ها
ROJINAjoON ROJINAjoON آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Oct 2011
محل سکونت: tehran
نوشته ها: 442
سپاسها: : 905

904 سپاس در 533 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست دراین تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است دراین گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد
می کنم هر چه تلاش
او به من می خندد
نقشهایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست دراین خاموشی
دست ها پاها در قیر شب است
دود می خیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام ؟
دست از دامان شب برداشتم
تا بیاویزم به گیسوی سحر
خویش را از ساحل افکندم در آب
لیک از ژرفای دریای بی خبر
بر تن دیوارها طرح شکست
کس دگر رنگی در این سامان ندید
چشم می دوزد خیال روز و شب
از درون دل به تصویر امید
تا بدین منزل پا نهادم پای را
از درای کاروان بگسسته ام
گر چه می سوزم از این آتش به جان
لیک بر این سوختن دل بسته ام
تیرگی پا می کشد از بام ها
صبح می خندد به راه شهرمن
دود می خیزد هنوز از خلوتم
با درون سوخته دارم سخن
__________________

چه کسی میتواند با دختران شرقی دوئل کند؟!
وقتی نگاهشان...
دست ها را از حرکت باز می دارد!!

پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ROJINAjoON به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:42 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها