بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > ادبیات طنز

ادبیات طنز در این تالار متون طنز مناسب و بحث در مورد طنز قرار دارند

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 09-04-2009
Black Devil آواتار ها
Black Devil Black Devil آنلاین نیست.
تازه کار
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: کوهستان اشباح
نوشته ها: 17
سپاسها: : 0

5 سپاس در 5 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Black Devil به Yahoo ارسال پیام
جدید شاهزاده و تکنولوژی مدرن....

((دینگ...دینگ..دینگ)).وای..همان صدای همیشگی...با اکراه چشمانم را باز میکنم و میبینم صبح شده است.از تختخواب پایین می آیم و تلو تلو خوران به طرف پنجره روانه میشوم و پرده را کنار زده و پنجره را باز مینکم. بعد با صدای بلند داد میزنم ((موپالمو..تمامش کن)).

عادت همیشگی اوست که صبح زود شروع بکار میکند و پتک میزند. انگار نمیشنود پس دوباره داد میزنم((موپالمو تمامش میکنی یا بیایم پایین...)). این بار میشنود و یک بله قربان جانانه میگوید.
اتاق من در طبقه آخر قرار دارد و یکجورایی پنت هوس است.به طرف تختخواب میروم تا بخوابم.نیم ساعتی کلنجار میروم و بعد ناسزایی به این موپالمو میگویم و بلند میشوم ، دیگر خوابم نمیبرد.

بهتر است یک دوش بگیرم اما قبلش صورتم را با براون جدیدم اصلاح میکنم...عجب معرکه ای است ، آنرا در سفر به اوکچه خریده ام و از فروشنده قول گرفته ام که اصل باشد. اگر اصل نباشد برمیگردم و سرش را از تنش جدا میکنم.


بعد از اینکه دوش گرفتم موهایم را اوتو میکنم و تافت میزنم تا وقتی سوار اسب شدم بهم نریزد و من در چشم افرادم همچنان جنتلمن جلوه کنم. لباسم را میپوشم تا برای خوردن صبحانه به طبقه اول بروم. اوه..شت..هنوز این آسانسور لعنتی خراب است. از روی ناچاری راه پله ها را در پیش میگیرم و کمی بعد به آشپزخانه میرسم. آنجا میزی مفصل چیده شده است و هر چیزی من بخواهم وجود دارد...کره،عسل،تخم مرغ،املت و خاویار _جدیدا وضعمان خوب شده است و خاویار هم میخریم_ شروع به خوردن میکنم و چنان با ولع لقمه ها را میبلعم که انگار 10 سال غذا نخورده ام.


حالا وقت سر زدن به کارهای این امپراطوری است که برای خود دست و پا کردیم. دو تا بچه گوشه ای لم داده اند و با پی اس پی خودشان بازی میکنند و سرگرم اند. وسیله جالبی است این پی اس پی. به سراغ آهنگری موپالمو میروم تا چندتایی لیچار بارش کنم. ((هی موپالمو...بیا اینجا ببینم)) او میدود و کنار من می ایستد،طوری نگاهش میکنم که انگار چیزی را فراموش کرده است فوری متوجه میشود و جلوی من تعظیم میکند. با گوشه ی چشم نگاهش میکنم و اخم هایم را در هم میکشم و میگویم ((یکبار دیگر صبح زود شروع بکار کنی و پتک بزنی و مرا بیدار کنی چشمهایت را از کاسه در می آورم و میدهم سگ ها بخورند)) موپالموی بیچاره که به من من افتاده است یک چشم مختصر میگوید و من او را مرخص میکنم. مرتیکه ی انگل بی خاصیت زبون نفهم.


میروم تا سری به گیم نت جدیدمان بزنم که همین یک ماه پیش افتتاحش کردیم. کار خوبی بود،بچه ها سرگرم میشوند و ما تیم هم برای اعزام به مسابقات تشکیل داده ایم که اسمش را دامولا گذاشته ایم. قرار است برای ما اپراتور بفرستند تا ای دی اس ال ما را وصل کند،قصد دارم تمام امپراطوری را به اینترنت پرسرعت مجهز کنم.

گوشی موبایلم را از جیبم در می اورم تا به سوسانو زنگ بزنم چون کار مهمی با او دارم ولی در دسترس نیست. این ایرانسل هم مارا مچل کرده است،دو هفته است که بی تی اس را نصب کرده ولی آنرا راه نمی اندازد. حتما باید یکی از آنها را گردن بزنیم تا حساب کار دستشان بیاید که با ما و امپراطوریمان بازی نکنند. فایده ای ندارد باید خودم دنبالش بگردم،برای اولین بار احساس میکنم این قصر بزرگ به هیچ دردی نمیخورد.


در گوشه ای به ستون سقف تکیه داده است و مشغول بافتن است،هوا کم کم رو به سردی میرود و او برای بچه هایمان شال گردن و بلوز میبافد. فکری به سرم میزند تا او را کمی بترسانم و نیشم بی اختیار باز میشود. یکدفعه از پشت ستون بیرون می آیم و صدای وحشتناکی از خودم در می آورم،سوسانو جا میخورد و جیغ میکشد ولی وقتی میفهمد من هستم غرغر میکند و میگوید((جومی...خیلی بی مزه ای...داشتم سکته میکردم)) از وقتی با هم ازدواج کرده ایم مرا "جومی" صدا میزند و من احساس خوبی پیدا میکنم.


کنار همسر عزیزم مینشینم و با هم گپ میزنیم،برای آینده فرزندانمان نقشه میکشیم و حرف های قشنگ و امیدوار کننده میزنیم. تماشای تپه های سرسبز و چشم انداز زیبای دشت،الان دارم احساس میکنم زندگی میتواند زیبا و شاد باشد که موپالمو پیش می آید و در چشم هایش برق خوشحالی میبینم. حتما چیز جدیدی اختراع کرده است...


نویسنده: Black Devil

ویرایش توسط Black Devil : 09-04-2009 در ساعت 06:36 PM
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 09-04-2009
Black Devil آواتار ها
Black Devil Black Devil آنلاین نیست.
تازه کار
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: کوهستان اشباح
نوشته ها: 17
سپاسها: : 0

5 سپاس در 5 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Black Devil به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

موپالمو رئیس اسلحه خانه و فرد مهمی است. آدم خوبی است ولی عادت های بدی هم دارد،مثلا اینکه صبح زود شروع به پتک زدن میکند و اصلا ملاحظه ما را نمیکند یا اینکه وقتی میخندد یا گریه میکند واقعا غیرقابل تحمل میشود. روبروی من ایستاده است و از همان خنده های زجرآورش تحویلم میدهد،بهتر است تا قاطی نکرده ام دنبالش به اسلحه خانه بروم تا بفهمم چه چیزی اختراع کرده است. از همسر عزیزم خداحافظی میکنم و دنبال این مردک خپل راه میفتم و میروم.

اسلحه خانه فوق العاده گرم است و برای شاهزاده ای که همیشه زیر کولر گازی لم میدهد و با کنسولش بازی میکند جای مناسبی نیست،پس به موپالمو میگویم اختراعش را بیرون بیاورد تا امتحانش کنیم. او به داخل میرود و بعد با یک گلوله ی سیاه برمیگردد،قبلا از این گلوله ها درست کرده بود ولی میگوید این یکی فرق دارد. بدو بدو به طرف آتش میرود آنرا درون آتشی که با ما دو متر فاصله دارد می اندازد و سریع برمیگردد،بعد از سی ثانیه دود زرد رنگی بلند میشود و من نگاه میکنم و میگویم ((این بود اختراع جدیدت...فقط دود سفید را زرد کرده ای..؟)) که احساس میکنم چشمانم شروع به سوختن میکنند و بوی گندی به دماغم میخورد و تمام محتویات معده ام را بالا میاورم و روی زمین ولو میشوم.

با زور از زمین بلند میشوم،روی پاهایم می ایستم و سعی میکنم سرگیجه ام را کنترل کنم. خود موپالموی بیچاره هم همین وضع را دارد،کمکش میکنم بلند شود...((آقای مخترع خل و چل...این دیگه چه بوی گندی بود...از هزار تا چاه فاضلاب بدتر بود)) موپالمو دماغش را بالا میکشد و شروع به توضیح میکند..((این یک بمب دودزا بود با این تفاوت که از نوعی لوبیای وحشی درست شده بود،این لوبیا در کوه های اطراف اینجا رشد میکند و عصاره ای دارد که این بو را تولید میکند،باید اول آسیابش کرد بعد با آب خمیرش کرد. این خمیر وقتی در معرض آتش قرار بگیرد این ترکیبات بدبو را به صورت دود زرد رنگی تولید میکند)) خودم رو بو میکنم و متوجه میشوم لباسم بوی گند گرفته است،با غضب به این دیوونه نگاه میکنم ((میمردی فقط توضیح بدی و منو اینجوری به گند نکشی)) بعد خودم یکمی به اون بمب فکر میکنم و میزنم زیر خنده...عجب اختراع بامزه و جالبی بود و یک لبخند کج و کوله تحویل موپالمو میدم.

دارم به اتاقم برمیگردم که لباسم رو عوض کنم،اصلا خوب نیست که یک امپراطور بوگندو باشم. از پله ها بالا میرم و به اتاقم میرسم،داخل اتاق از شر اون لباس های بدبو خلاص میشم و لباس جدیدی میپوشم. جلوی آینه تمام قد می ایستم و خودم رو نگاه میکنم و به خوشتیپی خودم اعتراف میکنم. چه کسی بیش از من شایستگی امپراطور بودن را دارد،من به این خوشتیپی و باحالی درضمن شجاع و دلیر و بی باک و این چیزا هم هستم. در افکار و خودپرستی غوطه ورم که یک نفر زنگ دم در را میزند....

اگر کسی باشد که کارش زیاد ضروری نباشد حسابی از دستش ناراحت میشوم چون مرا بیهوده از پنج طبقه کشونده این پایین،این که همان پستچی خودمان است اسمش "چیچینگ" است و بسته های ما را می آورد. با او دست میدهم و میپرسم امروز برایمان چی آورده است، از کیفش بسته ای زرد رنگ بیرون میکشد و به من میدهد از من میخواهد دفترچه اش را امضا کنم و میرود تا به کارهای دیگرش رسیدگی کند.

یکی از خریدهای اینترنتی من است،چون وقت من خیلی باارزش است بیشتر بازی هایم را اینترنتی میخرم. کال آف دیوتی 6 است،با هزار آب و تاب نصبش میکنم و منتظرم تا بازی لود بشود یه گیم خفنی بزنم _این الفاظ را از بچه ها یاد گرفته ام،خیلی جالب با هم صحبت میکنند_ ولی ضدحالی میخورم شدید.کامپیوترم را سال پیش اسمبل کرده ام و هنوز قوی بنظر میرسد ولی انگار مجبورم امسال هم قطعات جدید بخرم. حالا خوب است که یک بازی ایکس باکس هم سفارش داده بودم، یک ضرب المثل محصول مشترک _بین ایران و کره_ میگوید((یک کنسول بخر خوتو راحت کن)) بازی جالبی است و خوب اجرا میشود بدون افت فریم. اگر ای دی اس ال مان را وصل کنند میتوانم به ایکس باکس لایو هم وصل بشوم و حال این امپراطور "هان" را در بازی های شبکه بگیرم و ضایعش بنمایم.

در حال و هوای بازی هستم که این غراضه ی مایکروسافت سه چراغ میشود و مجبور میشوم خاموشش کنم. سراغ همان کامپیوتر دیزلی میروم و سعی میکنم دیال آپ به اینترنت وصل شوم،عجیب است همان بار اول کانکت میشوم و وارد ایمیلم میشوم که چندتایی ایمیل جدید از طرف قبیله های اطراف دارم. درخواست هم پیمان شدن با امپراطوری جدید ما رو دارند،چه خوب باز هم متحد جدید پیدا کردیم. ایمیل هایشان را جواب میدهم و موافقت میکنم که متحد و هم پیمان ما باشند.

هوس میکنم سری به سایت جدیدمان بزنم، یه فروم جدید است که در مورد همه چیز مطلب داریم. و لحظه ای دیگر سایت که لود نمیشود و پیغامی میدهد مینی بر اینکه ما را تحریم کرده اند و کل دیتابیس ما را از روی سرور پاک کرده اند،این چینی ها کار خودشان را کردند و بالاخره مقامات لیدانگ را راضی کردند ما را تحریم کنند. بالاخره مجبور میشویم برای خودمان چندتایی سرور بخریم، البته این چینی ها قبلا هم کار شکنی کرده اند...چند وقت پیش هر هفته کابل تلفن ما را خم میکردند و روی آن آجر میگذاشتند که باعث میشد تلفن ما قطع شود و مجبور بودیم برویم و آن آجر را برداریم ولی الان دیگه حسابی کارمان مختل شد...کل دیتابیس سایت ما پریده است.

چه افتضاحی..!!
نویسنده:Black Devil
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 09-09-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
جدید نحوه طرز تفکر دختر/پسر نسبت به پدرش در سنین مختلف

نحوه طرز تفکر دختر/پسر نسبت به پدرش در سنین مختلف

At 4 Years
My daddy is great.

4 سالگی: پدرم فوق العاده است.

At 6 Years
My daddy knows everybody.

پدرم همه چیزو رو می دونه

At 10 Years
My daddy is good but is short tempered

پدرم خوبه ولی زود از کوره در میره


At 12 Years
My daddy was very nice to me when I was young.

وقتی که نو جوان بودم پدرم با من خیلی خوب بود

At 14 Years
My daddy is getting fastidious.

پدرم داره سخت گیر می شه

At 16 Years
My daddy is not in line with the current times.

این مواقع پدرم با من سازگار نیست

At 18 Years
My daddy is becoming increasingly cranky.

پدرم به شدت بد اخلاق شده

At 20 Years
Oh! Its becoming difficult to tolerate daddy. Wonder how Mother puts
up with him.

وای خیلی سخته که پدر رو تحمل کرد. تعجب می کنم که مامان چه جوری تحملش می کنه!


At 25 Years
Daddy is objecting to everything.

پدرم به همه چیز ایراد می گیره

At 30 Years
It's becoming difficult to manage my son. I was so scared of my father
when I was young.

کنترل پسرم داره برام مشکل می شه. من وقتی همسن پسرم بودم از پدرم حساب می بردم


At 40 Years
Daddy brought me up with so much discipline. Even I should do the same.

پدرم به من انضباط رو آموخت حتی که الان باید من همون کارو بکنم


At 45 Years
I am baffled as to how my daddy brought us up.

گیج شدم که پدرم چه طوری مارو تربیت می کرد

At 50 Years
My daddy faced so many hardships to bring us up. I am unable to manage
a single son.

پدرم واسه ما با مشکلات زیادی رو برو شد ولی من از پس یه بچه هم بر نمیام

At 55 Years
My daddy was so far sighted and planned so many things for us. He is
one of his kind and unique.

پدرم خیلی دور اندیش و برنامه ریز بود. او در نوع خودش بی نظیر بود.

At 60 Years
My daddy is great.
Thus, it took 56 years to complete the cycle and come back to the 1st stage.
Realise the true value of your parents before its too late]

پدرم عالیه.
بدین گونه چرخه 56 سالگی پدرم برگشت به سر جای اولش.
ارزش واقعی والدین رو قبل از اینکه خیلی دیر بشه رو قدرش رو بدونید __
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 09-09-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
جدید تفاوت فیلم دیدن دخترا با پسرا

تفاوت فیلم دیدن دخترا با پسرا



بعد از اتمام فیلم بیرون از سینما

پسرها

آرش:محمد فیلمش خیلی جالب بود،فیلمنامه خیلی قوی داشت
محمد:آره بازی بازیگرام خوب بود در کل کارگردانیش عالی بود

دخترها

شیوا:مهسا دیدی لباس بازیگر....جقدر خوشگل بود
مهسا:آره ولی آرایشش یه چیزه دیگه بود
مونا:شیوا ولی بینیشو عمل کرده بودا من خیلی دقت کردم کاملا مشخص بود
مهسا:ولی پیش هر کی عمل کرده بود خوشگل شده بود
شیوا:ولی من از لباسو کفشش خیلی خوشم اومد اگه پیدا کنم حتما میگیرم
مونا:من فکر کنم لوازم آرایشش ژاپنی بود خیلی خوشگل شده بود...
و ادامش دیگه گفتن نداره چون خیلی خصوصی تر میشد
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 09-10-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
جدید 8 اشتباه خنده دار درباره مغز!!

8 اشتباه خنده دار درباره مغز!!






بسیاری از ما، باورهای اشتباهی راجع به مغز داریم،با خواندن این مقاله شما نیز به اشتباهاتتان خواهید خندید.



1- مردان از زنان باهوش‌ترند چون وزن مغزشان 10 درصد بیشتر است!
با این حساب،‌فیل‌ها‌ از آدم‌ها خیلی باهوش‌ترند چون وزن مغزشان 5 برابر است.واقعیت این است كه داشتن مغز بزرگ‌تر به معنای باهوش‌تر بودن نیست.مقایسه وزن مغز در گونه‌های مختلف جانوران نشان می‌دهد كه «هر كه وزنش بیش، مغزش بیشتر.»یعنی طبیعی است كه عضلات نیرومند یك فیل،در مقایسه با عضلات یك گربه،باید تحت كنترل مغز بزرگ‌تری باشد.به همین دلیل است كه فیل 6 هزار گرم مغز دارد و گربه، 30 گرم.

2- ‌عملكرد كامپیوتر مثل مغز است؛چه فرقی می‌كند؟
خیلی فرق دارد! شاید بگویید اصلا كامپیوترهای اولیه را با الگوگیری از عملكرد مغز ساخته‌اند ولی نورولوژیست‌ها در پاسخ به شما می‌گویند اگر قدرت تمام كامپیوترهای دنیا را با هم جمع كنید،باز هم قدرتش به مغز آدمیزاد نمی‌رسد؛یعنی ساختار مغز ما آن‌قدر پیچیده است كه تشبیه‌اش به كامپیوتر،لااقل عصب‌شناسان را به خنده می‌اندازد.

3- وقتی می‌خوابیم،مغزمان استراحت می‌كند؟
نه! یكی از تفاوت‌های بارز مغز و كامپیوتر،همین است.اگر كامپیوتر را خاموش ‌كنیم،دست از كار می‌كشد ولی مغز ما خاموش‌شدنی نیست.حتی وقتی كه ‌خوابیم و استراحت می‌كنیم،مغز ما روشن است و كار می‌كند.این را نوار مغزی (الكتروآنسفالوگرافی) به وضوح نشان می‌دهد.

4-‌ انیشتین با آن همه نبوغ،فقط از 10 درصد مغزش استفاده كرده!
این هم از آن حرف‌هایی است كه باید بشنوید و باور نكنید.می‌گویند این آتش را ویلیام جیمز با نوشتن كتاب «ظرفیت‌های انسانی» در سال 1908 روشن كرد و پس از او،تحقیقات كارل لشلی در سال 1930 این تئوری را توسعه داد.ولی طب به ما می‌گوید كه حتی تخریب بخش كوچكی از مغز (مثلا در جریان سكته مغزی) با عوارض مشهودی همراه است.ضمن این ‌كه اگر 90 درصد مغز برای مدتی طولانی كم‌كار یا بیكار باشد،احتمالا آن 10 درصد باقیمانده هم به مرور از بین می‌رود و به قول پزشكان،دژنره می‌شود.تازه،مگر 10 درصد مغز ما چقدر می‌شود؟چیزی حدود 140 گرم، یعنی اندازه مغز یك گوسفند!پس بشنوید و باور نكنید.

5- ‌تمام آسیب‌های مغزی غیرقابل برگشت هستند؟
خیر! خیلی از آسیب‌های مغزی برگشت‌پذیرند. البته تا 20 سال پیش تصور می‌شد مغز توان بازسازی سلول‌های از دست رفته‌ را ندارد اما اكنون،محققان عقیده دیگری دارند و بسیاری از آسیب‌های مغزی را برگشت‌پذیر می‌دانند.

6- شنیدن موسیقی،مغز ما را تقویت می‌كند؟
شاید حال‌مان را بهتر كند ولی مغزمان را نه.تاثیر مثبت موسیقی بر حافظه پدیده‌ای كه تا مدت‌ها از آن با عنوان «تاثیر موتزارت» یاد می‌شد امروزه فاقد اعتبار است.البته ثابت شده كه نواختن یك ساز می‌تواند به بهبود عملكرد مغزی كمك كند،ولی شنیدن موسیقی چنین تاثیری ندارد.
7-‌ چپ ‌دست‌ها فقط از نیمكره راست مغزشان استفاده می‌كنند؟
نه! چپ‌ دست‌ها از نیمكره چپ مغزشان هم استفاده می‌كنند ولی نیمكره‌ راست‌‌شان غالب است.با این حال،اگر به هر دلیلی (مثلا به دنبال یك سكته مغزی)،نیمكره راست مغزشان آسیب ببیند،نیمكره چپ‌شان می‌تواند به مرور همان‌ كارها را با كیفیت پایین‌تری انجام دهد؛همان‌طور كه بعضی چپ‌ دست‌ها می‌توانند تمرین ‌كنند و كم‌كم راست ‌دست ‌شوند (یا برعكس)‌.

8- با افزایش سن،مغز تحلیل می‌رود و هیچ كاری نمی‌شود كرد!
این‌طورها هم نیست.پزشكان برای فعال نگه داشتن مغزمان در دوران سالمندی،توصیه‌های ساده‌ای دارند:ورزش (حتی در حد یك پیاده‌روی روزانه)،تغذیه سالم (مخصوصا مصرف میوه‌ها و سبزی‌های تازه،حبوبات و ماهی)،خواب كافی،نرمش‌های فكری مثل حل جدول،بازی شطرنج و مخصوصا مطالعه كتاب و خواندن روزنامه و مجله و... .
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 09-11-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Talking بيا باهم کمي بخنديم

روشی برای تنبیه کودک!

طنز:D







بدون شرح!

:D




__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 09-11-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض بیا بخندیم

با توجه به فناوریها و تکنولوژی‌ها جدید امروزی
از قبیل موبایل و اینترنت مراقب اعمال و رفتار خود باشید.
ببینید این تکنولوژی چه بلایی بر سر استادی که می‌خواست
در گوش دختر دانشجو بزند می‌آورد!

:D








...
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 09-15-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
جدید قضاوت مردم راجع به پول دارها و بی پول ها

قضاوت مردم راجع به پول دارها و بی پول ها

اگر لباس تنگ و چروک و بیریخت بپوشن :
در مورد پولداره : ایول عجب لباسی معلوم نیست از کجا خریده .... اصل مارک داره .... فکر کنم خودش از خارج خریده در مورد بی پوله : عجب لباس جیغی .... احتمالا" بهش صدقه دادن شایدم دست دوم خریده
اگر مد خفن مدل هچل هفتی بزنن
در مورد پولداره : اوه ببین چه تیپی زده ... از سیخای سرش معلومه ژلش ایستوریای اصل ایتالیاست ... فکر کنم تیریپی که زده همین دیروز انریکو زده ... اونجا هر چی شلوارت پاره تر باشه محبوبیت بیشتره ..
در مورد بی پوله : اه چه شپل ... فکر کنم با صابون دست و صورت سرش میشوره که انقدر سیخ واستاده ... تو خونشونم که سوزن نخ پیدا نمیشه یک کوک به این پاره پوره ایاش بزنه ...
اگر تند تند غذا بخوره :
در مورد پولداره : ببین چقدر گرفتاره که مجبوره انقدر تند غذا بخوره یا هواپیماش داره میپره یا جلسه مهمی داره!
بی پوله : اوووووو انگار از قحطی فرار کرده
اگر آروم و کم غذا بخوره :
پولداره : احتمالا" این غذا تو رژیم غذاییش نیست و باید آهسته بخوره که معدش نفهمه !!!!!!
بی پوله : اینو ببین فکر کنم تا حالا همچین غذایی ندیده بلد نیست بخوره ...
اگر با جنس مخالف صحبت کنه :
پولداره : عجب روابط عمومی بالایی ... مرسی فرهنگ .... دختر و پسر براش یکیه .... آی اینطوری حال میکنم ......
بی پوله : این سیرابی رو ببین .. چه ذوقی میکنه طرف بهش پا داده ... بفرما لاس ... ندیده دیگه .. بپا نخوریش
اگر درس بخونه :
پولداره : احسنت به این تدبیر و اندیشه .... این تو ایران نمیمونه ..... مطمئنم تو لیست فرار مغزهاست
بی پوله : خر خونیم اندازه داره دیگه .... انقدر میخونی آخرش چی ؟!! بپا عینکت نیفته ...
اگر درس نخونه :
پولداره : پول داره درس میخواد چیکار .... درس برا بچه بی پولا و بیکاراست
بی پوله :بد بخت نون نخورده نمیتونه درس بخونه
{در موردخانوما } از نوع محجبه و چه بسا چادری
پولداره : آفرین به این تربیت صحیح ... معلومه خالصانه مسلمونه ... این دختر نیست فرشتست که تو این جامعه خراب خودشو اینطوری میپوشونه
بی پوله : اوهوک .... چقد امل ... کی به تو نگاه میکنه حالا ؟!؟!؟
{درمورد پسرهای جوون} مدل ابرو قشنگ و زیر ابرو گوگول
پولداره : بابا مایکل جکسون ... لئوناردو .... گاتوسو ... برم زیر ابروهای شیطونیتو
بی پوله : مرتیکه خجالت نمیکشه .... آرایش میکنی ؟! این روزا دیگه دختر پسرا از هم تشخیص داده نمیشوند ... وانگهی چی شده داداشمون .....
ازدواج
پولداره : یکی دو تا کمه ..... من جای این بودم اصلا" ازدواج نمیکردم ... این همه حور و پری دور و برش – بیخیال ازدواج ..... تیر تپرش
بی پوله : آخی حیوونی تا دیروز عنکبوت تو جیبش یکی بود حالا دو تا شد ( ضرب المثلی شد برا خودش !! )
پیاده روی :
پولداره : زنده باد سلامتی و تناسب اندام .... هیچ چیزی از ورزش و مخصوصا" پیاده روی برای تندرستی انسان بهتر نیست حتی میگن اشتها رو هم زیاد میکنه .
بی پوله : کفشاشم مالی نیست که حالا بگیم پیاده بره ... قربونش برم که همیشه بلیت خط 11 رو داره .
تعویض ماشین :
پولداره : بابا تنوع .... آخرین مدل ... سنت اگزوپری ... پارکینگ دیگه جا نداره
بی پوله : دبیا ... تا دیروز دنبال الاغ پدر بزرگش میدوید حالا واسه ما ماشین خریده
تعویض کار :
پول داره : شکمه پره ... چه این بشقاب چه اون بشقاب ....... پول تولید میکنه دیگه چه این کار چه اون کار ... میباره براش
بی پوله : فقط مونده بود این به یه جایی برسه ... از فردا جواب سلام ما رو هم نمیده
رانندگی :
پولداره : فکر کنم عادت به رانندگی نداره آخه همیشه راننده داشتن اما استیل فرمون گرفتنشو داشته باش ... انصافا" شوماخرم اینطوری فرمون نمیگیره
بی پوله : عمو جون ترمز اون وسطیس
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 09-15-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
جدید طنز داستان سیندرلا

طنز داستان سیندرلا

سيندرلا با نامادريش که اسمش صغرا خانم بود و 2 تا خواهر ناتنياش که اسمشون زري و پري بود زندگي مي کرد . بيچاره سيندرلا از صبح که از خواب پا مي شد بايد کار مي کرد تا آخر شب . آخه صغرا خانم خيلي ظالم بود . همش مي گفت سيندرلا پارکت ها رو طي کشيدي؟ سيندرلا لوور دراپه ها رو گرد گيري کردي؟ سيندرلا ميلک شيک توت فرنگيه منو آماده کردي ؟ سيندرلا هم تو دلش مي گفت : اي بترکي ، ذليل مرده ي گامبو ، کارد بخوره به اون شکمت که 2 متر تو آفسايده ، و بلند مي گفت : بعله مامي صغي ( همون صغرا خانم خودمون ) . خلاصه الهي بميرم براي اين دختر خوشگله که بدبختيهاش يکي دو تا نبود . .... القصه ، يه روز پسر پادشاه که خاک بر سرش شده بود و خوشي زير دلش زده بود ، خر شد و تصميم گرفت که ازدواج کنه . رفت پيش مامانش و گفت مامان جونم ..... مامانش : بعله پسر دلبندم .... شاهزاده : من زن مي خوام ..... مامانش : تو غلط مي کني پسره ي گوش دراز ، نونت کمه ، آبت کمه ؟ ديگه زن گرفتنت چيه؟......... شاهزاده : مامان تو رو خدا ، دارم پير پسر مي شم ، دارم مثل غنچه ي گل پرپر مي شم .....مامانش در حالي که اشکش سرازير شده بود گفت : باشه قند عسلم ، شير و شکرم ، پسر گلم ، مي خواي با کي مزدوج شي؟ ....... شاهزاده : هنوز نمي دونم ولي مي دونم که از بي زني دارم مي ميرم ...... مامانش : من از فردا سراغ مي گيرم تا يه دختر نجيب و آفتاب مهتاب نديده و خوشگل مثل خودم برات پيدا کنم . خلاصه شاهزاده ديگه خواب و خوراک نداشت . همش منتظر بود تا مامانش يه دختر با کمالات و تحصيل کرده و امروزي براش گير بياره. يه روز مامانش گفت : کوچولوي عزيز مامان ، من تمام دختراي شهر رو دعوت کردم خونمون، از هر کدوم که خوشت اومد بگو تا با پس گردني برات بگيرمش ، شاهزاده گفت : چرا با پس گردني؟ مامانش گفت : الاغ ، چرا نمي فهمي ، براي اينکه مهريه بهش ندي، پس آخه تو کي مي خواي آدم بشي ؟ روز مهموني فرا رسيد ، سيندرلا و زري و پري هم دعوت شده بودند . زري و پري هزار ماشاالله ، هزار الله اکبر ، بزنم به تخته ، شده بودند مثل 2 تا بچه ميمون ، اما سيندرلا ، واي چي بگم براتون شده بود يه تيکه ماه ، اصلا" ماه کيلويي چنده ، شده بود ونوس شايدم ...( مگه من فضولم ، اصلا" به ما چه شبيه چي شده بود ) . صغرا خانم حسود چشم در اومده سيندرلا رو با خودش نبرد ، سيندرلا کنار شومينه نشست و قهوه ي تلخ نوشيد و آه کشيد و اشک ريخت . يهو ديد يه فرشته ي تپل مپل با 2 تا بال لنگه به لنگه ، با يه دماغ سلطنتي و چشماي لوچ جلوي روش ظاهر شد ....سيندرلا گفت : سلام....... فرشته : گيريم عليک . حالا آبغوره مي گيري واسه من ؟ ...... سيندرلا : نه واسه خودم مي گيرم .......فرشته : بيجا مي کني ، پاشو ببينم ، من اومدم که آرزوهات رو بر آورده کنم ، زود باش آرزو کن ...... سيندرلا : آرزو مي کنم که به مهمونيه شاهزاده برم ...... فرشته : خوب برو ، به درک ، کي جلوي راهتو گرفته دختره ي پررو ؟ راه بازه جاده درازه........ سيندرلا : چشم ميرم ، خداحافظ ...... فرشته : خداحافظ .... سيندرلا پا شد ، مي خواست راه بيفته . زنگ زد به آژانس ، ولي آژانس ماشين نداشت . زنگ زد به تاکسي تلفني ولي اونجا هم ماشين نبود . زنگ زد پيک موتوري گفت : آقا موتور داريد؟ يارو گفت : نه نداريم. سيندرلا نا اميد گوشي رو گذاشت و به فرشته گفت ؟ هي ميگي برو برو ، آخه من چه جوري برم؟ فرشته گفت : اي به خشکي شانس ، يه امشب مي خواستم استراحت کنم که نشد ، پاشوبيا ببينم چه مرگته !!!! بلاخره يه خاکي تو سرمون مي ريزيم . با هم رفتند تو انباري ، اونجا يدونه کدو حلوايي بود ، فرشته گفت بيا سوار اين شو برو ، سيندرلا گفت : اين بي کلاسه ، من آبروم مي ره اگه سوار اين بشم . فرشته گفت : خوب پس بيا سوار من شو !!! سيندرلا گفت : يه آناناس اونجاست فرشته جون ، به دردت مي خوره؟ .... فرشته : بعله مي خوره .....سيندرلا : پس مبارکه انشاالله . خلاصه فرشته چوب جادوگريش و رو هوا چرخوند و کوبيد فرق سر آناناس و گفت : يالا يالا تبديل شو به پرشيا. بيچاره آناناس که ضربه مغزي شده بود از ترسش تبديل شد به يه پرشياي نقره اي. فرشته به سيندرلا گفت : رانندگي بلدي؟ گواهينامه داري؟....... سيندرلا : نه ندارم ........ فرشته : بميري تو ، چرا نداري؟..... سيندرلا : شهرک آزمايش شلوغ بود نرفتم امتحان بدم...... فرشته : اي خاک بر اون سرت ، حالا مجبورم برات راننده استخدام کنم. فرشته با عصاش زد تو کله ي يه سوسک بدبخت که رو ديوار نشسته بودو داشت با افسوس به پرشيا نگاه مي کرد . سوسکه تبديل شد به يه پسر بدقيافه ، مثل پسراي امروزي . سيندرلا گفت : من با اين ته ديگ سوخته جايي نميرم.....فرشته : چرا نميري؟........ سيندرلا : آبروم مي ره....... فرشته : همينه که هست ، نمي تونم که رت باتلر رو برات بيارم ....... سيندرلا : پس حداقل به اين گاگول بگو يه ژل به موهاش بزنه . خلاصه گاگول ژل زد به موهاش و با هر بدبختي بود حرکت کردند سمت خونه ي پادشاه. وقتي رسيدند اونجا ديديند واي چه خبره !!!!! شکيرا اومده بود اونجا داشت آواز مي خوند ، جنيفر لوپز داشت مخ پدر پادشاه رو تيليت مي کرد . زري و پري هم جوگير شده بودند و داشتند تکنو مي زدند . صغرا خانم هم داشت رو مخ اصغر آقا بقال راه مي رفت (آخه بي چاره صغرا خانم از بي شوهري کپک زده بود ) خلاصه تو اين هاگير واگير شاهزاده چشمش به سيندرلا افتاد و يه دل نه صد دل عاشقش شد . سيندرلا هم که ديد تنور داغه چسبوند و با عشوه به شاهزاده نگاه کرد و با ناز و ادا اطوار گفت : شاهزاده ي ملوسم منو مي گيري ؟....... شاهزاده : اول بگو شماره پات چنده ؟........ سيندرلا : 37 ....... شاهزاده در حالي که چشماش از خوشحالي برق مي زد گفت : آره مي گيرمت ، من هميشه آرزو داشتم شماره ي پاي زنم 37 باشه. خلاصه عزيزان من شاهزاده سيندرلا رو در آغوش کشيد و به مهمونا گفت : اي ملت هميشه آن لاين ، من و سيندرلا مي خواهيم با هم ازدواج کنيم ، به هيچ خري هم ربط نداره . همه گفتند مبارکه و بعد هم يک صدا خوندند : گل به سر عروس يالا ... داماد و ببوس يالا ... سيندرلا هم در کمال وقاحت شاهزاده رو بوسيد و قند تو دلش آب شد ( بعد هم مرض قند گرفت و سالها بعد سکته کرد و مرد) سپس با هم ازدواج کردند و سالهاي سال به کوريه چشم زري و پري و صغرا خانم ، به خوبي و خوشي در کنار هم زندگي کردند و شونصد تا بچه به دنيا آوردند
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 09-16-2009
Hiwa آواتار ها
Hiwa Hiwa آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jul 2009
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 726
سپاسها: : 0

105 سپاس در 86 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

مادر زن...

زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.
یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم میزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخری رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
اما داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟
همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بی ام ‌و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»
__________________
هـمیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است !


نگاه کن ، نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ!


چه سنگبارانی...


گیرم گریختی همه عمر،کجا پناه بری ؟!


" خانه خدا سنگ است "

ویرایش توسط Hiwa : 09-16-2009 در ساعت 09:18 AM
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:27 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها