بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > پارسی بگوییم

پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1021  
قدیمی 06-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


مخزن المثل

ضرب‌المثل گونه‌ای از بیان است که معمولاً تاریخچه و داستانی پندآموز در پس بعضی از آن‌ها نهفته است. بسیاری از این داستان‌ها از یاد رفته‏اند و پیشینهٔ برخی از امثال بر بعضی از مردم روشن نیست؛ بااین‌حال، در سخن به‏کار می‌رود؛ همان طور که در تعریف ضرب المثل ها گفته اند: سخنان برجسته، روشن، پندآمیز و مستقل که در زبان مردم رایج است.
توجه به چگونگی زایش هر مثل ما را به سمت شناختن آداب و رسوم و بینش ها و باورهای یک قوم هدایت می کند و با اندكی تـأمل در می یابیم كه گذشتگان به سادگی از كنار مسـائل نمی گذشتند.
ضـرب‌المثل گونه‌ای از بیان اسـت که معمـولاً تاریخچه و داســتانی پندآمـوز در پس بعضی از آن‌ها نهفته است.

انجمن ادبیات تبیان این بار از میان شعر و نثر سنتی و جدید پا به سرزمین مثل ها گذاشته تا از داستان تولد آنها پرده بردارد و ما را با ریشه های کهن فرهنگ و تمدن ایرانی آشنا کند. برخی از مثل هایی که در مبحث ضرب المثل های ایرانی ریشه یابی شده اند، عبارت اند از:
راز دل به زن مگو، با نو كیسه معامله نكن، با آدم كم عقل رفیق نشو
نه می خواهم خدا گوساله را به همسایه ام بدهد و نه ماده گاو را به من

زین حسن تا آن حسن صد گز رسن
زد كه زد خوب كرد كه زد
هر كه چاهی بكنه بهر كسی، اول خودش دوم كسی
همه ی راه ها به رم ختم می شوند

قوز بالاقوز
از کوره در رفت
اشک تمساح میریزد

چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست
آبشان از یک جوی نمی رود
آفتابی شد
و ...
همچنین در این مبحث به سایر زبان ها مثل ترکی نیز توجه شده است. مثل:
آچیلمیان سفره نین بیر عیبی اولسا آچیلان سفره نین مین عیبی اولار: سفره ای که پهن نشده اگر یک عیب داشته باشد، سفره پهن شده هزار عیب دارد.
آرپا اکه ن بوغدا درمه ز: کسی که جو می کارد، گندم درو نمی کند.
الله باغلیان قاپونی ، هئچ كیم آچامماز: دری را که خدا ببندد، هیچ کس نمی گشاید.
الله داغینا باخار قار وئره ر: خداوند به کوه اش نگاه می کند و برفش می دهد.
الله گئج دوتار ، برك دوتار: خدا دیر می گیرد، ولی سخت می گیرد.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #1022  
قدیمی 06-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



آدم زنده نان خالی می‌خواهد



آدم زنده، نان خالی می‌خواهد، مرده نان و حلوا

- توضیح:
در مراسم عزاداری، با نان و حلوا و خرما از سوگواران پذیرایی می‌شود. خیرات کردن نان و حلوا به نیت اینکه ثواب آن به مرده برسد، یکی از مراسم و سنت‌های معمول بین مسلمانان ایران است.

- کاربرد:
1- این مثل در تایید و تاکید احترام به مرده‌ها و سنت نذر و خیرات برای آنان بیان می‌شود. حتی هنگامی که لازم باشد اقوام و خانواده مرده خودشان هم سختی بکشند، بهتر است برای شادی روح کسی که فوت شده، در راه خدا خیرات کنند.
2- گاهی برای این که بگویند زندگی خرج دارد و آدم چه زنده باشد و چه مرده، نیاز مالی دارد، می‌گویند: «آدم زنده، نان خالی می‌خواهد، مرده‌ نان و حلوا.»
3- گاهی برای اینکه بگویند زندگی کردن بهتر از مردن است و به آدم ناامید امید بدهند این مثل را می‌گویند.

آدم زنده، وکیل و وصی نمی‌خواهد

- توضیح:
معمولا افرادی که مرگ خود را نزدیک می‌بینند، برای اینکه کارهای زندگی - به خصوص اقتصادی- آنها پس از مرگ‌شان دچار رکود و فراموشی نشود، یک نفر را به عنوان وصی انتخاب می‌کنند و وصیت می‌کنند که پس از مرگ، او به کارها رسیدگی کند.

- کاربرد:
1- وقتی در اختلاف و دعوایی، کسی میانه را بگیرد و به جای بی‌طرفی و رفع اختلاف، از یک طرف دعوا حمایت کند، طرف مقابل با گفتن این ضرب‌المثل، او را از دخالت باز می‌دارد.
2- وقتی یک نفر در دعوای میان دو طرف دخالت کند و با ظاهری فریبکارانه به نفع یکی حرف بزند، در حالی که قصدش از بین بردن حقّ او باشد، به او گفته می‌شود که: «آدم زنده، وکیل و وصی نمی‌خواهد.» لازم نیست تو از من دفاع کنی.

اقتباس از: فوت کوزه گری
مصطفی رحمان دوست

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1023  
قدیمی 06-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


آدم گرسنه، با شیر هم می‌جنگد



- آدم گرسنه، با شیر هم می‌جنگد

- کاربرد:
این مثل در مورد کسی استفاده می‌شود که به دلیل نیاز و فقر مالی، دست به هر کاری بزند، با هر مشکلی رو به رو شود، بی‌پروا و تند زبان شود و از هیچ‌کس و هیچ‌چیز نترسد. با گفتن این ضرب‌المثل، سعی می‌شود عذر و بهانه‌ای برای پرخاش و بی‌پروایی چنین کسی آورده شود.

- آدم گرسنه خواب‌ نان سنگک می‌بیند و کباب بازار.

شتر در خواب بیند پنبه دانه گهی لپ لپ خورد، گه دانه دانه.

- آدم گرسنه، سنگ را هم می‌‌خورد.


* توضیح:
این مثل حکایتی دارد؛ می‌گویند لقمان به پسرش نصیحت می‌کرد که چیزی مخور، مگر بهترین غذا را و جایی نخواب، مگر در راحت‌ترین جاهاا.
روزی پسر از رنج گرسنگی بی‌تاب شده بود و از پدر، در مورد این نصیحت سوال کرد. پدر گفت: منظور این بود که آنقدر گرسنه بمان که تکه نان خشکی بهترین غذا باشد و آنقدر بی‌خواب باش تا زمین و خاک هم برایت بهترین مکان و آسوده‌ترین جا، برای راحتی و آسایش باشد. برایت

* کاربرد:
1- این مثل در مورد کسی به کار می‌رود که به بهانه‌ای از خوردن غذایی خودداری می‌کند و از غذا و یا خوراکی ایراد و عیب بیجا می‌گیرد.

2- کاربرد دیگر این مثل، هنگامی است که آدمی بی‌نیاز، خود را نیازمند نشان دهد؛ اما به کسانی که برای رفع نیاز او اقدام کرده‌اند،روی خوش نشان ندهد و برای پذیرفتن کمک آنها بهانه بیاورد. دیگران برای اثبات دروغ بودن نیازمندی او، می‌گویند:

«گرسنه نیست و گرنه آدم گرسنه، سنگ را می‌خورد.»

* مشابه:
وانکه را دستگاه و قدرت نیست شلغم پخته مرغ بریان است
(سعدی)
نوشته: مصطفی رحماندوست
برگرفته از کتاب: فوت کوزه‌گری
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 06-27-2011 در ساعت 08:48 AM
پاسخ با نقل قول
  #1024  
قدیمی 07-07-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


گهی پشت به زین گهی زین به پشت

مصراعی مثلی بالا حاکی از تصور زمانه است که گاهی آدمی را به کمال مطلوب می رساندو هر چه خواست و آرزویش باشد برمی آورد. زمانی آن چنان پشت می کند که تمام خان و مان و مال و خواسته را به باد فنا نیستی می سپارد.
اینگونه افراد و خانواده ها مصادیقی از مفهوم مصراع بالا هستند که آزاده طوس حکیم ابوالقاسم فردوسی در شرح زندگانی پهلوان نامی ایران رستم دستان سروده است.

پس ازآنکه سردار نامدار ایران رستم پیلتن از جنگ با افراسیاب تورانی پیروزآمد ومدتی در زابلستان به استراحت پرداخت مجدداً بار سفر بست و در محل سمنگان واقع در مرز ایران و توران که دشتی وسیع و مرغزاری طرب انگیز بود به شکارگورخر پرداخت:

به تیر و کمان و به گرز و کمند
بیفکند بر دشت، نخجیر چند

زخار و ز خاشاک و شاخ درخت
یکی آتشی بر فروزید سخت

چو آتش پراکنده شد پیلتن
درختی بجست از دریا بزن؟

یکی نره گوری بزد بر درخت
که در چنگ او پر مرغی بسخت

چو بریان شد از هم بکند و بخورد
ز مغز استخوانش برآورد گرد

پس آنگه خرامان بشد نزد آب
چو سیراب شد، کرد آهنگ خواب

بخفت و برآسود از روزگار
چمان و چران رخش در مرغزار



تنی چند از سواران تورانی که سالها در پی فرصت بودند تا از پشت اسب تیز تک رستم رخش کره بگیرند در این موقع که رستم به خواب رفته بود موقع را مغتنم دیدند و به آن حیوان کوه پیکر که در مرغزار سمنگان می چمید و می چرید یورش بردند.

سواران ز هر سو برو تاختند
کمند کیانی در انداختند

چو رخش آن کمند سواران بدید
چو شیر ژیان آن گهی بردمید

دو کس را بزخم لگد کرد پست
یکی را سر از تن بدندان گسست

سه تن کشته شد زان سواران چند
نیامد سر رخش جنگی به بند

پس آنگه فکندند هر سو کمند
که تا گردن رخش کردند بند

گرفتند و بردند پویان بشهر
همی هر کس از رخش جستند بهر


پس از دیر زمانی رستم بیدار شد و از مرکوبش رخش اثری ندید. ناگزیر زین اسب رابر پشت خویش گرفت و افسرده و غمگین از گردش روزگار به جانب شهر سمنگان رهسپار گردید:

غمی گشت چون بارگی را نیافت
سراسیمه سوی سمنگان شتافت

همی گفت اکنون پیاده دوان
کجا پویم از ننگ تیره روان

ابا ترکش و گرز و بسته میان
چنین ترک و شمشیر و ببر بیان

بیابان چگونه گذاره کنم
ابا جنگجویان چه چاره کنم

چه گویند ترکان که رخشش که برد
تهمتن بدینسان بخفت و بمرد

کنون رفت باید به بیچارگی
به غم دل نهادن بیکبارگی

همی بست باید سلیج و کمر
بجایی نشانش بیابم مگر

برفت اینچنین دل پر از درد و رنج
تن اندر بلا و دل اندر شکنج

به پشت اندر آورد زین و لجام
همی گفت با خود یل نیکنام

چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت

پی رخش برداشت ره بر گرفت
بس اندیشه ها در دل اندر گرفت

چون نزدیک شهر سمنگان رسید
خبر زو بشاه و بزرگان رسید

که آمد پیاده گو تاجبخش
به نخجیر گه زو رمیدست رخش

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1025  
قدیمی 07-07-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



گوهر شب چراغ

واژه مرکب بالا در شرح و توصیف قصص و داستانها و همچنین زیبایی لعبتان طناز ودلربا به کار می رود ولی دانش پژوهان از آن در تعریف مقام رفیع دانش ومعرفت استفاده می کنند چه اگر به حقیقت مداقه نماییم علم و دانش گوهرشب چراغی است که حجاب جهل و تاریکی را دریده حقایق و دقایق جهان را در نظرآدمی جلوه گر می سازد.
به همین جهت است که غالباً در تعریف و توصیف شخیتهای بارز و مؤثر جهانی گفته می
شود:«این دانای محقق گوهر شب چراغی است که افق آفاق را به نور کمال و هنرش روشن کرده است

اکنون ببینیم گوهر شب چراغ چیست که تا این اندازه مورد توجه و عنایت محققان و روشنفکران جهان واقع شده است

به طوری که در مقاله بادآورده را باد می برد و این کتاب شرح داده شده خسروپرویز پادشاه ساسانی به مال و خواسته و نفایس عجیبه و گرانبها اشتیاقوافر داشته است و به جرأت می توان گفت تقریباً تمام خزائن و تجملاتی که بعد از جنگ قادسیه به دست اعراب افتاد و همه به وسیله خسروپرویز تهیه وتدارک شده بود.

ماحصل مطالبی که در کتب تاریخی به ویژه کتاب ایران در زمان ساسانیان در این زمینه نوشته شده است به شرح زیر است:

ازعجایب و نفایس دستگاه پرویز یکی شطرنج بود که مهره هایش را از یاقوت وزمرد ساخته بودند. دیگری نرد از بسد و فیروزه قطعه ای زری به وزن دویست مثقال که آن را مشت افشار یا دست افشار می گفتند زیرا چون موم نرم بود ومی توانستند آن را به شکلهای مختلفه در آوردند.
دیگری دستار که ظاهراً از پنبه کوهی بود و شاه دستهایش را با آن پاک می کرد. دستار مزبور چون چرکین می شد آن را در آتش می افکندند و آتش چرکهای دستاررا از بین می برد ولی دستار را نمی سوزانید.
بزرگترین نفایس خسروپروز تخت طاقدیس بود یعنی تختی به شکل طاق که در غایت وسعت ومرصع به جواهر قیمتی بود و یکصد و چهل هزار میخ نقره در اطراف آن به کاربرده بودند.
دیگرقالی بزرگ و زربفت موسوم به وهاری خسرو یا بهار کسری و یا به اصطلاح معروف بهارستان بود که به قول بلعمی آن را فرش زمستانی می گفتند به طول و عرض شصت ارش که تالار بزرگ قصر سلطنتی تیسفون را مفروش می کرد و گل و بوته هاو نقش و نگارهای قالی مزبور در فصل زمستان منظره بهاری را در نظر شاهنشاه جلوه می داده است.
همچنین خسروپرویز تاج مرصعی داشت که شصت من زر خالص در آن به کار رفته بود. بدون شک این همان تاجی است که نوشته اند مرصع به زر و سیم و یاقوت و زمرد بوده به وسیله زنجیری از طلا به سقف تیسفون آویخته بوده اند.
این زنجیر چنان نازک بود که از دور دیده نمی شد و چون بیننده از مسافتی نسبتاًبعید نگاه می کرد می پنداشت که واقعاً تاج بر سر شاه قرار دارد در صورتیکه این کلاه به قدری سنگین بود که هیچ سری تاب نگاه داشتن آن را نداشته است.
درسقف تالار یکصد و پنجاه روزنه به قطر دوازده تا پانزده سانتی متر تعبیه کرده بودند که نوری لطیف از آنها به درون می تافت و در این روشنایی اسرارآمیز، آن همه شکوه و جلال و تجمل، اشخاصی را که برای دفعه اول به آنجا قدم می نهادند چنان مبهوت می کرد که بی اختیار به زانو درمی آمدند.
چون پادشاه پس از بار از تخت برمی خاست و می رفت، تاج همچنان آویخته بود و آنرا با جامه زربفت مستور می کردند که از گرد و غبار محفوظ بماند. حلقه ایکه زنجیر تاج را به سقف می بست تا سال 1812 میلادی بر جای بود و در آن وقتآن را برداشتند.
باری،یاقوتهای رمانی آن در شب چون چراغ روشنایی می داد و آن را در شبهای تار به جای چراغ به کار می بردند. بدون شک مقصود از گوهر شب چراغ همین یاقوتهای رمانی تاج خسروپرویز بود که بعدها به صورت ضرب امثل در آمده است چه قبل وبعد از این تاریخی مدارک و شواهدی موجود نیست که دال بر اثر وجودی گوهر شبچراغ باشد. شاردن سیاح معروف فرانسوی راجع به گوهر شب چراغ نوشته است:
«... ایرانیان می گویند که یاقوت احمر و زبرجد و همچنین گوهر شب چراغ که سنگ مشهوری است که دیگر وجود خارجی ندارد و قریبت به یقین است که فقط یاقوت آتشی است که دارای رنگ و جلای عالی می باشد از کانهای مصر استخراج میگردد. در ایران برای این سنگ خاصیت درخشندگی خاصی که تمام اطراف خود راروشن کند قائل می باشندو به همین جهت آن را شب چراغ یعنی شعله شب مینامند و شاه مهره یعنی سنگ سلطانی و شاه جواهرات یعنی سلطان گوهرها نیز میخوانند. ایرانیان برای این سنگ صفات مافوق الطبیعه ای قائل اند و برایآنکه داستان کاملاً اسرارآمیز باش حکایت می کند که گوهر شب چراغ در سراژدهایی یا بر سر سیمرغ و یا عنقایی در کوه قاف به وجود می آید. مشرق زمینیان از این کوه جبال اقصای شمال را قصد می کنند»


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 07-07-2011 در ساعت 07:37 PM
پاسخ با نقل قول
  #1026  
قدیمی 07-07-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



گوش خواباندن

عبارت بالا مجازاً به معنی و مفهوم منتهز و مترصد فرصت بودن است تا افراددوراندیش و مال اندیش با استفاده از موقع و فرصت به منظور دست یابند ومقصد و مقصود حاصل آید.
آنچه ما را به تأمل واميدارد عبارت بالا است كه باید ریشه تاریخی داشته باشدواژه گوش و خوابانیدن گوش است که ظاهراً هیچ گونه مناسبت و ارتباطی بامنتهز و مترصد فرصت بودن و استفاده از موقع ندارد.


سرانجام پس از بررسی و پی جویی به این نتیجه رسید که این ضرب المثل هم چون سایر امثال
وحکم معمول و مصطلح ریشه تاریخی دارد و نقش اصلی را در این عبارت همان گوشبازی می کند تا فرصت مغتنم از دست نرود و علاج واقعه قبل از وقوع بشود.
درقرون و اعصار قدیمه که وسایل موتوری و سلاح گرم و آتشین هنوز اختراع نشده بود سپاهیان بر اسبان تیز تک و راهوار سوار می شدند و با سلاح های سرد ازقبیل نیزه و شمشیر و تیر و کمان ودشنه و خنجر و کارد و کمند و فلاخن و جزاینها در مقابل یکدیگر صف آرایی کرده به جنگ و ستیز می پرداخته اند و غالبو مغلوب وقتی معلوم می شد ه مغلوبین پشت به دشمن کرده راه هزیمت و فرارگیرند و سپاه غالب تا مسافتی آنان را تعقیب کرده آنچه از سپاه منهزم برجای مانده باشد و غنیمت ببرند.

درعهد باستان چه در ایران و چه در سایر ممالک جهان شبیخون زدن و اتخاذتدابیر امنیتی و حیله های جنگی که امروزه به صور و اشکال دیگر منطبق ومتناسب با سلاحهای آتشین خودنمایی می کند وجودداشت و طرفین متخاصمین هرکدام که مغزهای متفکر و فرماندهی لایق و کارآزموده داشته اند با استفاده از آن تدابیر و حیله ها بر سپاه دشمن غلبه می کردند.

دو نوع از تدابیر امنیتی تحت عناوین آب زیر کاه و نعل وارونه در همین قسمت ازسایت آمده که بالمناسبه نقل شده است.

تدبیرامنیتی دیگر موضوع گوش خواباندن عنوان این مقالت است که ریشه تاریخی آن فیالجمله شرح داده می شود: در محاربات قدیم وقتی که فرمانده یکی از سپاهیان متخاصم لازم می دید از محل و موضع دشمن آگاهی حاصل کند و مخصوصاً هنگام شبکه اردو زده و سربازان و دواب همه در خواب خوش غنوده بودند کاملاً هوشیارباشد که دشمن از تاریکی شب استفاده نکند و با سواران خویش بر او و اردویبی سلاحش شبیخون نزند از افراد تیزهوش و تیزگوشی که در اردو داشت استفاده می کرد. به این ترتیب که افراد مزبور در مسیر جاده دشمن روی زمین دراز میکشیدند و گوش راست یا چپشان را بر روی زمین می چسباندند و دقیقاً گوش میکردند. قوه سامعه و شنوایی این افراد به قدری تیز بود که اگر سواران دشمناز چند کیلومتری در حال حرکت به سوی آنان بودند صدای سم اسبان را میشنیدند و از کیفیت و چگونگی زیر و بم صداها تعداد تخمینی سواران دشمن راکه در چه مسافتی فرمانده سپاه می رسانیدند.

اینعمل تنها درمیدانهای جنگ انجام نمی گرفت بلکه سربازان قلاع نظامی نیز ازاین گونه افراد تیزگوش در قلعه ها داشتند که عنداللزوم خارج از چهار دیوارقلعه در مسیر جاده های مورد نظر که احتمال یورش دشمن می رفت به نوبت گوشمی خوابانیدند و اعمال و اطوار دشمنان و هر جمعیت و کاروانی را که به سوی قلعه می آمد مراقبت می کردند تا غافلگیر نشوند و مورد تعرض ومحاصره دشمن قرار نگیرند.
همچنین سابقاً مقنیانی بودند که با گوش خواباندن جاری بودن صدای آب را در اعماق زمین می شنیدند و نخستین کلنگ مادر چاه را همان جا می زدند. در واقع همان عملی را که امروزه رادار در مورد هواپیماهای دشمن از لحاظ تعداد و مسیر و سرعت حرکت هواپیماها انجام می دهد افراد تیزگوش قدیم تعرض و شبیخون دشمن از راه دور را به وسیله گوش خوابانیدن و گوش فرا دادن تشخیص می دادند و به حالت آماده باش در می آمدند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1027  
قدیمی 07-07-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



گوشت شتر قربانی

تجاوزتعدی به حقوق دیگران را در عرف اصطلاح ظلم و ستم می خوانند ولی هرگاه این تجاوز به صورت چپاول و تاراج انجام پذیرد فی المثل اموال افراد ضعیف یاجمعیت و یا مثال دولت را آن چنان به یغما ببرند که نه از تاک و نه از تاکنشان اثری باقی بماند، در این صورت اصطلاحاً گفته می شود:«مگر گوشت شترقربانی است

باید دید گوشت شتر قربانی چه خواص و مزایایی داشته که به صورت ضرب المثل در آمده است.

عیدقربان یا عید اضحی یادگار حضرت ابراهیم خلیل و تصمیم وی در قربانی کردن فرزندش حضرت اسماعیل است که به فرمان الهی گوسفندی را به جای اسماعیل قربانی کرد.

روزعید قربان روز دهم ذیحجه هر سال هنگام انجام مناسک در منی است. در این روززائران بیت الله و هر مسلمان مستطیعی موظف است به فرار خور تمکن و قدرت مالی گاو یا گوسفند و یا اقلاً مرغی را قربانی و در راه خدا انفاق کند.
به طوری که از مندرجات کتب تاریخی استنباط گردید شتر قربانی به شکلی که موردبحث است از زمان سلاطین صفویه در ایران معمول گردید و سیاح ایتالیایی پیترو دولاواله که معاصر شاه عباس کبیر بود در این زمینه می نویسد:
«... اکنون به شرح شتر قربانی که در این روزهای اخیر ناظر آن بودم می پردازم. نهم دسامبر امسال مصادف با عید قربان بود که عید پاک مسلمانان است. قربانی بدین ترتیب انجام می شود که سه روز قبل از عید یک شتر ماده را در حالی که به گل بنفشه و گلهای دیگر و حتی سبزی و برگ و شاخه های گل زینت داده بودنددر شهر می گردانند و برای او نقاره و طبق و شیپور می زنند و یک نفر ملایعنی روحانی مسلمانها نیز گاهگاه اشعاری می خواند و سخنان دینی بر زبان جاری می سازد.
«هرجا این شتر می گذرد مردم دور او جمع می شوند و دسته ای از پشم او را به عنوان تبریک و تیمن می کنند و حفظ می کنند... این جریان سه روز به طول میانجامد. سپس در روز عید، صبح خیلی زود یعنی قبل از سر زدن آفتاب بعد ازنماز صبحگاهی تمام سران و بزرگان حتی خود شاه هر جا که هست با جمع کثیری از مردم، از هر طبقه و دسته، جمعی سوار و جمعی پیاده در محلی خارج از شهر،مثلاً در اصفهان در محلی که اقلاً دو میل با دیوار شهر فاصله دارد، باسلام و صلوات و سر و صدا جمع می شوند.

«درآنجا حلقه بزرگی مرکب از تماشاچیان تشکیل می شود که افراد سرشناس سوار براسب در وصف اول آن قرار دارند و به همین ترتیب پیاده و سواره طبقات مختلف در پشت آن قرار گرفته اند و در این سه روز همه سعی می کنند بهترین لباسهای خود را به تن کنند. «جماعت بی صبرانه در انتظار باقی می ماندند تا اینکه حیوان با همان تشریفات از راه برسد و قبلاً نیز حیوان را در طویل ترین خیابانهای شهر گردانیده اند چون در مشرق زمین پنجره رو به خیابان وجودندارد مردم از بالای درب خانه ها و دکانها و دیوار باغها منظره گذشتن اورا تماشا کرده اند.

«درجلو یک نفر نیزه ای را حمل می کند که دارای نوک تیز و درخشانی است و بعداًبرای کشتن حیوان مورد استفاده قرار خواهد گرفت. وقتی دسته ای به محل موردنظر می رسد به محوطه ای که به همین منظور در وسط جمعیت خالی مانده است هدایت می شود و از محله های مختلف نیز عده ای با اسب و عده ای پیاده و چماق به دست در آنجا حضور دارند که پس از انجام قربانی بلافاصله با قلدری قطعه بزرگی از لاشه را طبق آداب و رسوم به محله خود ببرند. در موقع عبورحیوان از وسط جمعیت مردم بیش از پیش پشم او را می کنند و بعد هر کسی درجایی قرار می گیرد و منتظر عاقبت کار می شود.
«البته من نتوانستم به خوبی این جریان را ببینم ولی قبلاً شنیده بودم باعنوانترین فرد حاضر باید حیوان را بکشد و دیدم که حیدر سلطان یعنی نگهبان حرمسرای شاه که با لباس فاخر رو به روی اسب تزیین شده ای قرار گرفته بودنیزه ای را طوری به دست گرفت که نوک تیزش رو به عقب بوده و به ترتیبی ایستاد که حیوان سمت راست او واقع شد و سپس چنان گلوی حیوان را سوراخ کردکه نیزه تا قلبش فرو رفت.

«بلافاصله حاضرین سیل آسا به سمت لاشه هجوم بردند و هر کس با تبر و ساطور و شمشیر وکارد وهر چه که در دست داشت مشغول بردیدن تکه ای از گوشت شد... قسمتی ازاین گوشت را همان روز برای تبریک می خوردند و قسمتی دیگر را نمک می زنند ودر تمام مدت سال برای دفع بیماری یا شفای مریض از آن استفاده می کنند. سرشتر به خانه شاه فرستاده شد و تصور می کنم همه ساله به همین ترتیب رفتارمی شود...»

ازمراسم و تشریفات شتر قربانی به شکل و هیئت مزبور در زمان سلسله های افشاریه و زندیه اطلاع در دست نیست ولی در زمان سلاطین قاجاریه خالی ازرونق نبود. به طوری که دکتر فووریه طبیب مخصوص ناصرالدین شاه نوشته است:«ناصرالدین شاه قاجار در روز عید قربان امر به کشتن شتری می دهد ولی چون شخصاً از مباشرت در نحر شتر اکراه دارد و از این حق شاهانه صرف نظر میکند و آن را به یک نفر شبیه خود که روز عید لباس فاخر در بر می کند و براسبی آراسته می نشیند واگذار می کند. این مرد به قدری به شاه شبیه است که تا مدتی مردم او را به جای ناصرالدین شاه می گرفتند.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1028  
قدیمی 07-07-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


گندم خورد و از بهشت بیرون رفت

کسیکه صرفاً به مصالح شخصی پای بند باشد و پس از نیل به مقصود ، از دوستان وآشنایان خاصه آنهایی که وی را در اجابت مسئول یاری کرده اند یاد نکند و براسب مراد آن چنان بتازد که حتی واپس ننگرد در چنین مواردی به ضرب المثل بالا استناد کرده از باب طنز و کنایه می گویند :
فلانی گندم خورد و از بهشت بیرون رفت .
پیداست که فرجام کار این دسته مردم غافل که وسواس شیطانی آنها را از مراتب حق شناسی
و سپاسگزاری باز می دارد همان خواهد بود که دامنگیر قهرمان اصلی این داستان یعنی جد بزرگوار ما آدم ابوالبشر شده است !

چون خلقت آدم ابوالبشر از طرف حضرت رب الارباب به انجام رسید و همچنین همسرش حوا نیز زیور هستی یافت در روضه رضوان به زندگانی مرفه و فارغ البال پرداختند .

خدای متعال آن دو را با استفاده از کلیه نعمتها و فواکه بهشتی مجاز فرمود مگرمیوه یک درخت که همان گندم باشد ( سوره بقره آیه 34 )

ابلیس که به علت تمرد از فرمان الهی و سجده نکردن به آدم ابوالبشر از دخول بهشت محروم شده بود در مقام انتقام برآمد و با حیله و نیرنگ که در کتب تاریخی ومذهبی شرح داده شده است به بهشت درآمد و در لباس ناصحی مشفق چندان وسوسه کرد که آدم و حوا به خوردن گندم راغب شدند و از آن خوردند : ( سوره طه آیه 120 ) یعنی از گندم بهشت خوردند و عورتهایشان نمودار شد . به ناچار ازبرگهای بهشتی خود را پوشانیدند و سترعورت کردند .

آری عصیان و نافرمانی آدم از پروردگارش موجب زیان و ضرر گردیده است . خدایتعالی ایشان را از نعمت بهشت محروم ساخت و ندا داد که : آیا شما را از اینجهت نهی نکردم و نگفتم که شیطان شما را دشمنی آشکار است ؟

در این هنگام آدم و حوا از کرده خود پشیمان شدند و زبان به توبه گشودند .

خدایتعالی توبه آنها را قبول کرد و آن دو را آمرزید . آدم و حوا از پذیرش توبه امیدوار گشتند که حتماً در بهشت می مانند و از نعمتهایش کامیاب خواهندشدند ولی فرمان الهی برخروج آنها از بهشت و نزول به زمین صادر گردید ( سوره طه آیه 122 ) و به ایشان خبر داد که این دشمنی میان آدم و شیطان همچنان ادامه خواهد داشت ولی باید از وساوس شیطان برحذر باشند و هدایت الهی را هیچ گاه از نظر دور ندارند تا رستگار شوند :« پس درخت طوبی شاخه های خود را به هم آورده آدم و حوا را بر گرفت و از بهشت بیرون انداخت . آدم به کوه سر اندیب در هندوستان فرود آمد و صد سال درآنجا گریست تا توبه او قبول شد

روایت است که آدم ابوالبشر پس از خروج از بهشت به طواف بیت المعمور که موضع آن همین خانه کعبه است مامور گردید و به انجام مناسک حج پرداخت .

آن گاه به اشارات رب الامین به کوه عرفات شتافت و در طلب حوا به تجسس پرداخت .

اتفاقاًحوا نیز از جده به آن حدود آمده بود . هر دو در زیر آن کوه یکدیگر رادیدند ولی نشناختند . جبرئیل امین سبب معرفت و آشنایی آنها شد و بدین جهت آن کوه را کوه عذفات و آن شهر را به مناسبت نزول و مدفن حوا که جده آدمیان است شهر جده گویند .

آدم و حوا سپس به جانب سر اندیب عزیمت کردند و به زندگانی زناشویی و بقای نسل پرداختند . هربار که حوا حامله می شد یک پسر و یک دختر می زایید که آدم به موجب وحی آسمان ، دختر بطنی را با پسر بطن دیگر در سلک ازدواج می کشید واین امر موجب تکثیر نسل و تشکیل جوامع بشری گردید .

در خاتمه برای مزید اطلاع خواننده محترم لازم است این نکته را متذکر شود که به گفته فقیه دانشمند شادروان سید محمود طالقانی :

«... این بهشت که آدم در آغاز در آن می زیست نباید بهشت موعود باشد ... چون کسیکه اهل این بهشت گردید از آن بیرون نمی رود و محیط وسوسه شیطان نمی باشدبه این جهت عرفای اسلامی برای بهشت نخستین و هبوط آن توجیهاتی نموده به تاویلاتی پرداخته اند ...

چنانکه در روایت معتبر از حضرت صادق علیه السلام است که فرمود :« این بهشت ازباغهای زمین بوده و آفتاب و ماه بر آن می تافته . اگر بهشت خلد بود هیچگاه از آن بیرون نمی رفت و ابلیس داخل آن نمی شد .» تا آنجا که بعضی ازمفسرین برای تعیین و سرزمین آن بهشت بحث نموده اند .

بقول لسان الغیب :

پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم !

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1029  
قدیمی 07-07-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


گواه شاهد صادق در آستین باشد

این
ضرب المثل موقعی به کار می رود که متکلم در اظهار مطلب و مدعی در اثبات دعوی محتاج دلیل و بینه نباشد و امارات و قرائن موجود بر اثبات حقیقت وحقانیت کفایت کند.
اصل ضرب المثل بالا عاشق صادق بود و بعدها به اقتضای موضوع و مطلب تحریف شد که ذیلاً به شرح ریشه تاریخی آن می پردازیم.
بعد از انقراض سلسله تیموریان به خصوص درعصر صفویه فساد و انحطاط اخلاقی در بلاد معظم
ایران به ویژه شهر اصفهان رواج داشت چه وفور نعمت و ثروت بود و مردم از امنیت و آرامش نسبی برخوردار بوده اند.
ازطرف دیگر با در نظر گرفتن جمعیت مملکت، مؤسسات تربیتی و مربیان کافی ووافی وجود نداشت که مردم را با تعالیم اخلاقی و مذهبی و مواعظ حکیمانه ازملاهی و منافی باز دارند و صراط مستقیم فضائل نفسانی و مکارم اخلاقی هدایت کنند.به همین جهات و ملاحظات جوانان مرفه و بیکاره غالباً در میخانه ها ومعروفه خانه ها به سر می بردند و بعضی از آنها که عشق شهوانی عقل و دینشان را ربوده بود از میان زنان معروفه معشوقه می گرفتند و بر اثر رقابت وهم چشمی جاهلانه هر چه داشتند در راه جلب علاقه و محبت معشوقه های هر جایی نثار می کردند.
یکی از سیاحان نیز در این زمینه چنین نوشته است:
«ایرانیان تمایل جنسی زیادی دارند. در پاره ای موارد برای نشان دادن شدت علاقه خودبه زنی بازوی خود را با آهن تفته داغ می کنند و می خواهند بگویند که آتش عشق دلشان از آتشی که بازویشان را داغ می کند سوزناکتر است. یکی ازبزرگ زادگان که با من دوستی نزدیک داشت سوختگیهای متعددی را که در بازو ودیگر نقاط بدنش داشت به من نشان می داد و می گفت این کار را برای اظهارشدت علاقه ام به یک زن صیغه ای که همواره با زن اولم در جدال بود کرده ام
به طوری که ملاحظه می شود عاشق صادق وقتی می توانست عشق و شیدایی خود را به معشوقه کند که از درون آستین یعنی بازوان خویش داغ عشق به عنوان گواه بیاورد و سر و جان را در راه جانان ارج و مقداری قائل نباشد.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1030  
قدیمی 07-07-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


گنج قارون دارد

قارون در ادبیات فارسی کنایه از کسی است که در اندوختن مال و ثروت افراط ورزد و در راه خدا دیناری صرف نکند
.
مقصوداز گنج قارون در اصطلاح عامیانه به اموال بی قیاسی اطلاق می شود که ازطریق ناصواب به دست آید و بالمال نسبت به صاحب مال و ثروت وفا نکند .
این ضرب المثل در جای دیگر هم به کار می رود وآن موقعی است که از ممسک و بخیلی طلب
مال و اعانت و امداد شود و او برای آن که متقاضی را از سر خویش باز کند جواب می دهد :« مگر گنج قارون دارم ؟»
اکنون باید دید قارون کیست و گنج قارون تا چه میزان و مبلغ بوده و چه فرجامی برای صاحبش داشته است .
قارون که به لغت عبری او را قاروج می گویند به روایتی عموزاده حضرت موسی بوده و صورتی زیبا داشت :« ان قارون کان من قوم موسی »
دراوایل کار غاشیه اطاعتش را بر دوش می کشید به قسمی که در حفظ و قرائت تورات از بیشتر بنی اسرائیل مقدم بود . صنعت کیمیا را که تا آن زمان غیراز حضرت موسی هیچ کس ندانسته بود از حضرتش بیاموخت و بدان وسیله ثروتی عظیم جمع آوری کرد که به قولی چهل شتر کلیدهای خزائنش را می کشیدند .
به قولی دیگر :« چندان زینت داشت که چهل مرد کلید در گنجها بر دوش می کشیدند
به روایت دیگر :« وی را هفتاد هزار دیگ رویین بود پرزر کرده و در خانه هانهاده ، وهر خانه ای را کلیدی بود زرین و قفل نیز زرین . هر کلیدی یک مثقال و چندانی کلید بود که نه مرد قوی به کار بایستی آن را از جای برداشتی ...چون وی را مال جمع شد در عوض شکر نعمت علم بی نیازی افراشت
پیوسته ثروت خویش را به رخ بنی اسراییل می کشید و در جاه طلبی افراط می کرد و ازبخل و حسد سهمی سرشار داشت . بارها می گفت :« در صورتی که پیغمبری برای موسی و سرپرستی قربانگاه و خیمه اجتماع با هارون باشد پس برای من چه خواهدماند ؟»
روشندلان بنی اسراییل از سر نصیحت با او گفتند :« ای قارون به مال دنیا دلشاد ومغرور مباش زیرا خداوند کسانی را که دلباخته مال شوند و تنها آن را مایه مسرت خود سازند دوست نمی دارد . این مال و ثروت را در راه کمک به قوم خودصرف و احسان کن » ولی قارون به سخنان ایشان گوش فرا نداده و در پاسخ گفتمن مال فراوان و ثروت بیکران را درپرتو علم و دانش خود اندوخته ام وخداوند تنها مرا سزاوار این نعمت شناخته است و کسی را در مال من نصیبی وحق اظهار نظری نیست
قارون روزی در زیباترین لباس و نفیسترین جواهر و در موکبی عظیم با کوکبه ای ازجلال و جبروت به راه افتاد تا تجمل و حشمتش را به قوم بنی اسراییل نشان دهد . وقتی چشم مردم به او افتاد آنان که شیفته ظواهر و جواهر بودند بی اختیار گفتند :« ای کاش که ما نیز دستگاهی چون قارون داشتیم » ولی دانشمندان و روشندلان قوم که به حقایق حیات آگاه بودند در جواب آن دسته ازمردم گفتند :« وای بر شما که جیفه دنیا چشم دلتان را کور کرده است . ثروت روحی که نزد خدا اندوخته گردد و با تقوی و صلاح توام باشد بر گنج و ثروت قارون که موحب ظلم و سرکشی شود برتری دارد
یکروز موسی به قارون تکلیف کرد که زکوة مالش را بپردازد . قارون در ادای زکوة بخل ورزید ولی چون به قدرت و نفوذ موسی واقف بود حیله و تدبیری اندیشید تا موسی را به سلاح تهمت و افترا مورد حمله قرار دهد و آبرویش رابریزد .
پس جمعی از اوباش و جهال بنی اسراییل را با خود متفق ساخت و زن روسپی بدکاره ای را نیز طبق زر و جواهر داده و با وی مقرر کرد که وقتی علما و اشراف بنی اسراییل مجتمع شوند و موسی به موعظه و نصیحت مشغول گردد او را به زنا متهم سازد .
چون موعد مقرر فرا رسید قارون با تجمل و غرور به آن انجمن آمده در برابر موسی بنشست و آغاز تمسخر و استهزا کرد . آن گاه به موسی گفت :« آیا زانی رامطابق تورات نباید سنگسار کرد ؟»
موسی جواب داد :« چرا » قارون گفت :« پس در این صورت تو باید سنگسار شوی زیرااطلاع موثق دارم که با فلان زن بدکاره ای زنا کردی » موسی زن موصوفه رااحضار کرد و سوگند داد که حقیقت را در حضور قوم بیان کند . حقانیت و بیان نافذ موسی به قدرت خداوندی چنان در روحیه آن زن اثر گذاشت که بدون اختیارگفت :« قارون مرا مبلغی رشوت داد تا بگویم موسی با من زنا کرده ، ولی اکنون گواهی می دهم که موسی پیغمبر بر حق است و از عمل خود بدین وسیله اظهار ندامت و پشیمانی می کنم
کلیم الله از شنیدن این سخن بر کمال شقاوت قارون اطلاع یافته غضبناک شد و دست مناجات برآورده قارون را نفرین کرد . همان لحظه جبرییل امین نازل شد . فرمان الهی رسانید که :« ای موسی ، ما زمین را مطیع تو ساختیم تا هرچه خواهی درباره قارون عمل کنی .» موسی مسرور و مبتهج گشته به حاضران مجلس گفت :« حق سبحانه و تعالی مرا بر قارون مسلط ساخت . هرکه تابع و پیرو اوست با وی باشد و آنان که تبعیت نمی کنند از وی دوری جویند
اسراییلیان متوهم گشته از قارون تبرا نمودند الا دوکس که یکی دائان و دیگری ایزان نامداشت . آنگاه موسی نزد قارون رفته گفت : یا ارض خذیه – آیه . یعنی : ای زمین او را بگیر . زمین زیر پای قارون دهان باز کرده تا کعبش را گرفت .
قارون پوزخندی زد و گفت :« باز این چه سحر است که می کنی ؟» موسی دوباره فرمان داد : یا ارض خذیه . و تا زانوی قارون در زمین فرو رفته آغاز اضطراب کرد .
نوبت دیگر فرمان داد تا کمر قارون در خاک فرو رفت . قارون تازه فهمید که سحروجادو در میان نیست و شروع به تضرغ و زاری کرده گفت :« ای موسی ، مرا خلاص کن تا برای همیشه در امر و فرمان تو باشم و تمام اموال و ثروتم را دراختیار تو قرار دهم
موسی مجدداً بر زبان آورد که : یا ارض خذیه و تا گردن قارون در زمین فرو رفته بیشتر از پیشتر لوازم نیاز و زاری به تقدیم رسانید اما فایده ای نداد وزمین به دستور کلیم الله او را به تمامی در کام کشید و خانه و گنجهایش نیزبه موجب فرمان موسی در تحت الثری نابود گشت .
اعتقادعلمای یهود بر آن است که در این قضیه از معاریف و روسای بنی اسراییل تعدادچهارده هزار و هفتصد نفر با قارون به قعر زمین فرو رفتند .
باری، آنان که تا دیروزبه جاه و مال قارون رشک می بردند پس از این واقعه متوجه شدند که ثروت وسیله عزت و تقرب به خداوندی نیست و چه بسا مال و خواسته که موجب هلاک و خسران خواهد بود . چون به این حقیقت واقف شدند گفتند :« آه ،که اگر لطف خدای متعال نبود ما نیز در پی قارون رفته بودیم .

گنج قارون که فرومیرود ازقهرهنوز
خوانده باشی که هم ازغیرت درویشانست

( حافظ )

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:18 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها